کتاب “يونايتد نفرين شده” نوشته ديويد پيس در سال 2006 يکي از نامتعارفترين کتابهايي است که در بستر فوتبال نوشته شده و جنبه ادبي آن هم در بريتانيا برايش توفيق بزرگي به ارمغان آورده. پيس از زبان شخصيت اول کتاب يعني برايان کلاف، مربي جنجالي انگليسي، که در سراسر کتاب با خود حرف ميزند به توصيف ورود او به باشگاه ليدز يونايتد جاي دن روي ميپردازد و توصيف غريبي از پارانويا را به رخ ميکشد. کلاف از دن روي و مردانش نفرت عميقي داشت و با کينهتوزيهايش فقط 44 روز در ليدز دوام آورد. فيلمي با همين عنوان بر مبني همين کتاب دو ما پيش به کارگرداني تام هوپر به روي پرده رفت.
*****
… از بزرگراه خارج ميشوي، بسوي ساوت وست اربان موتور ويز. از چند مسير ميگذري ،از چند پيچ . بسوي تقاطع لوفيلدز رود. به طرف استاديوم الند رود. دست راست، بسوي وروديهاي استاديوم. به طرف زمين. پارکينگ بخش وست استند. پسرها روي صندلي عقب بالا و پايين ميپرند. جايي براي پارک اتومبيل نمييابي. جايي براي توقف اتومبيلت در نظر نگرفتهاند. خبرنگارها. دوربينها و برق فلاشها. طرفداران. دفترچه امضابگيرها و قلمهايشان. در را باز ميکنم. سر آستينم را صاف ميکنم. باران بر موهايمان. بارانيام را از صندلي عقب برميدارم. آن را ميپوشم. پسر بزرگ و کوچکم پشتم پنهان شدهاند. باران بر صورت ما. تپهها پشت سر ما. خانهها و آپارتمانها. زمين بازي برابرمان است. سکوها و نورافکنها. آن سوي پارکينگ. آب جمع شده درون فرورفتگيهاي زمين. مرد گردن کلفتي راه خود را از دل خبرنگارها باز ميکند. دوربينها و برق فلاشها. طرفداران…
موي سياه و پوست سپيد. چشمان خون گرفته و دندانهاي تيز…
مرد گردن کفت فرياد ميزند “دير کردي”. دستانش به حالت اعتراض برابر صورتم بلند شده.
به خبرنگارها نگاه ميکنم. دوربينها و برق فلاشها. طرفداران. دفترچه امضا بگيرها و قلمهايشان. پسرهايم پشت سرم هستند. باران روي موهايمان. روي صورتهايمان…
صورت ما آفتاب ديده و خوشرنگ است و صورت آنها رنگ پريده و زرد..
به چشمان مرد گردن کلفت نگاه ميکنم. دستانش را از برابر صورتم پس ميزنم و ميگويم “به تو مربوط نيست دير کردهام يا نه”.
آنها مرا براي کسي که نيستم دوست دارند. آنها از من براي کسي که هستم متنفرند.
بالاي پلهها با رد شدن از درها. بيرون آمدن از زير باران . دور شدن از نور فلاشها. طرفداران. دفترچه امضاها و قلمهايشان. آخر راهرو ، همين بغل. به طرف مرکز باشگاه. مسئولين ساختمان و منشيها. عکسهاي روي ديوار. جامهاي درون ويترينها. ارواح اين استاديوم لعنتي. پايين راهرو. همين بغل.
از جايي صداي تيک تاک ساعتي به گوش ميرسد ، صداي خندهاي از اتاقي ديگر. پايين راهرو. همين بغل. صداي به زمين خوردن استوک کفشهاي فوتبال که همزمان به زمين کوبيده ميشوند به گوش ميرسد.
پسر بزرگم نگاهي به من مياندازد. ميخندد. دستي به موهايش ميکشم و پاسخ لبخندش را ميدهم.
پايين راهرو. همين بغل. گذر از برابر عکسهاي آويزان و پلاکهاي يادگاري چسبيده شده به ديوار. به طرف رختکن. رختکن تيم ميزبان. بالايش جمله “نبرد را ادامه دهيد” به چشم ميخورد. برايم لباس تيم را که متعلق به ديدارهاي خارج از خانه است گذاشتهاند. پيراهن زرد. شورت زرد و ساق بندهاي زرد. پسرهايم حين در آوردن لباس نگاهم ميکنند. من لباس ورزشي آبي رنگ خودم را ميپوشم. دنبالم ميافتند. در راهرو .همين بغل . از در اصلي و دوباره زير باران. پارکينگ. دوربينها و برق فلاشها. دفترچه امضابگيرها و قلمهايشان. از روي آب جمع شده درون فرورفتگيهاي زمين ميپرم. از کنار ستونها. بسوي زمين تمرين.
خبرنگارها فرياد ميزنند. طرفداران هورا ميکشند. فلاش دوربينها برق ميزنند و پسرهايم خودشان را جمع ميکنند.
با فرياد به آنهايي که جمع شدهاند ميگويم “صبح بخير بچهها”.
بازيکنان تيم در لباس ورزشي ارغواني رنگشان کنار هم ايستادهاند. سر زانوهايشان لک افتاده. پشت باسنهايشان لک افتاده. ليدزيهاي کثيف. با آن موهاي بلند. با اساميشان که پشت پيراهنشان نوشته شده…
حرامزادهها. حرامزادهها. حرامزادهها…
هانتر. برادران گري. لوريمر. جايلز. بيتس. کلارک. برمنر.مک کويين. جوردن. ريني. کوپر. مدلي. چري. يوراث. هاروي و استيوارت.
همه پسران دن روي (مربي قبلي) اين جا هستند. پدر آنها مرده. پدر آنها رفته…
آنها کنار هم در لباس ورزشي ارغواني رنگشان يک جا ايستادهاند. با آن لک ها و اسامي نوشته شده پشت پيراهنهايشان.
پدرشان را در بيار. لعنت به آنها. خدمتشان برس.
کارهاي متداول برابر خبرنگارها را اجرا ميكنم. برابر دوربينها و برق فلاشها قرار ميگيرم. برابر طرفداران. برابر دفترچه امضابگيرها و قلمهايشان. با اين دست ميدهم و آن سو به ديگري معرفي ميشوم. کار خاصي انجام نميدهم. به خود نهيب ميزنم جلوي زبانت بگير. جلوي زبانت بگير. نگاه کن و ببين چه ميگذرد. نگاه کن و منتظر بمان.
اجازه نده آن حرامزادهها به تو نيشخند بزنند. ميبيني که درگوشي چيزي ميگويند.
کارم تمام ميشود. کنار ميآيم. خورشيد از لاي ابر بيرون آمده، اما باران کماکان ميبارد. امروز خبري از رنگين کمان نخواهد بود. امروز نه. دستهايم را به کمر ميزنم. باران بر صورتم ميبارد. نور آفتاب بر گردنم. اين جا ابرها چه سريع حرکت ميکنند. به آن سو نگاه ميکنم. به پسر بزرگم در پارکينگ. توپي روي پايش قرار دارد. روي زانويش. روي سرش. روي آب جمع شده درون فرورفتگيهاي زمين. باران و آفتاب. يک نفر ديگر هم آن جا هست… پسري با يک توپ. پسري با يک رويا.
Sorry. No data so far.