آنچه كه بايد در موردش بحث شود فلسفه فوتبال است. عنوان غريبي است كه امروزه به علت كثرت استعمال مشابه آن ديگر به آشنائي نزديك تبديل شده است چون نام فلسفه هم به ميان آمد، پس چالشهايي را كه اين اصطلاح به وجود ميآورد بايد پذيرا شد. در سنت فلسفي ما پذيرفته شده كه چيزي ميتواند متعلق بحث فلسفي باشد كه بهرهاي از وجود برده باشد. اگرچه براي وجود معناي موسعي در نظر گرفتهاند كه انحاء مختلف هستي منجمله اعتباريات را نيز دربرميگيرد؛ ولي بهرحال در همين ظرف هم بايد نوعي هستي براي اين ورزش قائل شد تا بتوان آنرا موضوع تحقيق و بررسي قرار داد وگرنه كاربرد اصطلاح فلسفه اين ورزش بايد جاي خود را به كلمات ديگري بدهد مثل «آثار و فوايد فوتبال» و يا «خاستگاه اجتماعي» و از اين قبيل. به هر تقدير با علم به اينكه فلسفه فوتبال به معناي دقيق و علمي هرگز قابل طرح نيست ولي با تسامح ميتوان به اين موضوع پرداخت. در اين تحقيق و تفسير است كه ناخواسته سنت و مدرنيسم مطرح ميشود چرا كه اين ورزش اينك به شكلي درآمده كه هم ميتوان آنرا تكامل و تعالي فوتبال اوليه دانست و هم ميتوان چهره انحطاط يافته آن، و اين معني قابل قبول نيست مگر آنكه از يك سو به ماهيت فوتبال و از سوي ديگر به ماهيت مظروف يعني سنت و مدرنيسم التفات نمود. به نظر ميرسد تفكيك بررسي فوتبال از اين نگرش ميسر نباشد و شايد حل همين ماجرا را بتوان همان فلسفه فوتبال دانست. بنابراين بايد با اين سوال آغاز كرد كه فوتبال چيست؟
فوتبال چيست كه اينقدر جهان را به خود مشغول ساخته است. در جهان كنوني شايد هيچ چيز را نتوان يافت كه به اندازه اين بازي عجيب مردم را به هم نزديك و از هم دور كرده باشد. آيا اين بازي را ميتوان موجودي همچون ساير موجودات دانست. شايد در بدو امر به نظر برسد كه فوتبال تنها يك بازي است و ديگر هيچ و به شروع و خاتمه خود و خاطراتي كه از آن باقي ميماند محدود ميشود ولي اگر اين ورزش در آغاز پيدايش خود چنين بود، ديگر اينگونه نيست. نميخواهم بگويم كه فوتبال ذات و ماهيتي دارد و در مسير تطوري خود مراحلي را طي ميكند. شايد ذات گرايان افراطي چنين رويكردي داشته باشند ولي اصلاً اينطور نيست و نيز نبايد گفت كه فوتبال آنگونه موجود اعتباري است كه هيچ هويتي هم براي آن نميتوان فرض كرد. فوتبال را بايد مانند خودش كه آميختهاي از همه اضداد است در نظر گرفت. شايد راحتتر اين باشد كه مجموعه عوارض و لوازم آنرا مدّ نظر قرار داد و تحقيق نمود كه اين ديگر چيست كه خود را با همه اعتباريات و قراردادهاي ديگر متفاوت ساخته است. به راستي امروز كدام ساختار اجتماعي را ميتوان سراغ گرفت كه به نوعي با فوتبال سروكار نداشته باشد. اين درست است كه فوتبال موجود مستقلي نيست و به اعتباريات شبيهتر است ولي اشتباهي فاحش است اگر آنرا در همان جهان اعتبارها خلاصه نمود. چه بسيار اموري از اين دست كه منشاء آثار خارجي بسيارند و فوتبال از برجستهترين آنهاست. سياست و اقتصاد كه به بداهت درآن سر ميكشند و با آن زندگي خاصي را ادامه ميدهند، حتي علم و تكنولوژي و اخلاق هم آميختگي خاصي با فوتبال پيدا كردهاند. آيا اين ارتباطها به ماهيت فوتبال برميگردد و يا جديداً عارض آن شده يعني همه اينها خاصيت دوران جديد و به اصطلاح دوران مدرنيته است؟ پاسخ اين سوال سهل و ممتنع است. ترديدي نيست كه آن زمان كه ملوانان انگليسي اين ورزش را پايه گذاشته هرگز چنين تصوراتي در ذهن نداشتند. پاي انگلستان به ميان آمد، كشوري كه زماني فوتبال را بنابر مشهور به وجود آورد، آنقدر در سياست و كشورداري عظمت داشت كه خورشيد در قلمروش غروب نميكرد. وقتي پاي اين كشور وسط باشد بايد در همه چيز با تامل بيشتر تحقيق نمود. آنها آنقدر در همه امور مهارت و سيطره داشتند كه بتوان فرض كرد هر كاري ، حتي فوتبال را براي انگيزههائي متكثر و متعدد عرضه كرده باشند. نميدانيم، ولي پيداست كه اين ورزش از آغاز با اهدافي كه امروز پيدا كرده به وجود نيامده باشد. سير تكاملي اين ورزش اين ديدگاه را تا حدي تائيد ميكند. همينجا اينرا نيز بايد گفت كه برخي هم ميگويند فوتبال اولين بار در برزيل مطرح شد و ملوانان انگليسي بعد از آشنايي اوليه با آن كم كم سروساماني به آن داده و برايش قوانين خاصي ابداع كردند و مثل خيلي موارد ديگر به دليل سلطه بر عالم آنرا به نام خود ثبت نمودند. حقيقت هرچه باشد فوتبال مسير خاص و طولاني را طي كرد تا به شكل امروز درآمد. اين ورزش چه در ساختار و قانونمنديها و چه در اهداف و چه در تاثير و تاثرات خود بكلي دگرگون شد. در ابتدا عدهاي صرفاً براي تفريح و وقتگذراني، كه شايد تعريف سادهاي از بازي باشد، توپي را به ميدان كه نه، به هر محل مسطحي ميانداختند و بدون اين پيچيدگيها در دو گروه، كه تعداد هم درآن مهم نبود، سعي ميكردند توپ را به دروازه طرف مقابل بكشانند. صحنهاي بود از جنگ و دوستي، قدرتنمايي و صميميت. به مرور اين ورزش هم تكويناً مراحل تكاملي خود را طي كرد. شايد از همين مرحله به بعد بود كه انگليسي ها ابتكار عمل را در دست گرفتند و به اين موجود خاص، اعتباري جديد بخشيدند. در ابتدا تعداد نفرات هر تيم يازده نفر نبود بلكه در ابتداي قانونمند شدن هر تيم فوتبال از دو دروازهبان تشكيل ميشد و ده نفر ديگر كه هيچ تفكيك منظمي هم در حمله و دفاع نداشتند. همه دفاع ميكردند و همه حمله ميكردند. خلاصه صحنه جنگ بود. بعدها كم كم اين شكل فعلي پيدا شد و بيش از صدسال است كه هر تيم با يازده نفر با شمايل كنوني به مسابقه وارد ميشود. به مرور و به دلايل رازآلودي كه تاكنون هم هيچ كس نتوانسته پاسخ روشني به آن بدهد فوتبال به محبوبترين، درآمدزاترين، تاثيرگذارترين و گستردهترين ورزش جهان تبديل شد. آنچه كه در اين مسير رخ داد خود به اندازه شكلگيري و تكامل فوتبال عجيب بود و هنوز هم عجيب است. ذات دنياي جديد و ماهيت مدرنيسم بيكار ننشست و اين ورزش را هم مانند هر پديده ديگري به جزئي از خود تبديل نمود. اصولاً غرب و يا ماهيت غرب به گونهاي است كه همچون روحي واحد هرآنچه را كه منطبق با خود بيابد به درون خود ميكشد و به شكل خود درميآورد و به جزئي از خود تبديل ميكند. اين نظر هم افراط و تفريط در باور به ذات نيست بيان اعتبارات يك ذات اعتباري است كه مصاديق مختلف آنرا در همه عرصههاي صنعت و كشاورزي و هنر و سياست و اقتصاد و علم ميتوان نشان داد. فوتبال به مرور به واقعيتي تبديل شد كه گويي شخصيت غرب را در آن ميتوان مشاهده كرد همه آن ضد و نقيضهايي كه در فرهنگ مغرب زمين مشاهده ميشود. كجاي جهان همچون غرب ميتوان هرج و مرج و نظم را اين چنين به سامان در كنار هم ديد كه در فوتبال نيز ميتوان سراغ گرفت.
چگونه ميتوان تفاهم و كينه توزي را، سرعت و كندي را، شوق و نا اميدي را آنگونه كه در فوتبال است در جاي ديگر ديد. اشتباه نشود، هيچ چيز در فوتبال نيست كه در ورزشهاي ديگر نباشد. هر مولفهاي از اين ورزش چه دروني و چه بيروني را ميتوان در ديگر ورزش ها هم پيدا كرد. حتي در محبوبيت هم اينگونه نيست كه فوتبال در هر كشوري حرف اول را بزند، در درآمدزايي و اقتصاد هم همينطور. ورزشهايي چون بسكتبال، گلف و تنيس و كريكت و راگبي (فوتبال آمريكايي) امروزه در آمريكا بيشتر از فوتبال طرفدار دارد؛ در كشورهايي مثل استراليا و تايلند و نيوزلند كريكت بيشتر از فوتبال وقت و فكر مردم را به خود اختصاص ميدهد. در پاكستان و هندوستان هم ورزشهاي رقيب فوتبال فراوانند . حتي در انگلستان هم فوتبال رقيب دارد. ولي آنچه كه جالب است اينكه من حيثالمجموع در جهان هيچ ورزشي قدرت حتي رقابت با فوتبال را ندارد. اين ورزش رازآلود معلوم نيست كه چيست كه اين آثار شگفت را همراه دارد؟به يك مورد از اين شگفتيها توجه كنيد. همانقدر كه سياست بر فوتبال اثر گذارده، فوتبال نيز تصميمهاي سياسي را متأثر نموده است. تا دهه 60 و قبل از آن، در انگلستان (به عنوان نمونه كشور داراي فوتبال مدرن، وگرنه آلمان، ايتاليا، فرانسه، اسپانيا نيز در همين رده قرار ميگيرند) بنابر سياستهاي حاكم، به شكل غيرقابل باوري ميان نژاد سفيد و سياه تفاوت بلكه تبعض وجود داشت. سياه پوستان و سرخ پوستان تنها براي آن زنده بودند و محلي از اعراب داشتند، كه نيازهاي سفيد پوستان را برآورده سازند. گويي كه نوع آدمي چند گونه بود. حتي كليساي سياهان هم جدا بود. مدارس و اتوبوس و امكانات ديگر اجتماعي كه جاي خود را داشت. در دهه هفتاد در فوتبال زمزمههايي آغاز شد كه روح و جان اين ورزش سياهان را هم به سمت خود كشيد. در ابتدا باز هم فرهنگ كلي متأثر از سياستهاي سياستمداران مقاومت ميكرد و تنها سياهپوستاني توفيق ورود به تيمهاي بزرگ را پيدا ميكردند كه دورگه باشند، به تيمهايي مثل ليدزيونايتد، ليورپول، آرسنال دربي كانتي، منچستريونايتد، تاتنهام به عنوان بزرگان آن دوران انگلستان نگاه كنيد يا هيچ سياه پوستي در آن نمييابيد يا اندك اندك با دورگههايي روبرو ميشويد كه باز هم با حقوق و مزاياي كمتر وارد عرصه شده بودند. به مرور اين ماجرا سرعت گرفت تا جايي كه امروز مشاهده ميكنيد كه اگر تعداد سياه پوستان بيشتر نباشد كمتر نيست. سايرنژادها هم همينطور و به همين شكل اين مسير را طي كردند. اگر چه حتي امروز هم حقوق و مزاياي يك سياه در مقايسه با سفيد مانند خودش كمتر است. ولي فوتبال (و نيز ساير ورزشها اگر چه در حد كمتر) اين فاصله را پركرد. اما آنچه كه در خفا رخ داد تنها اين نبود. ذات مدرنيسم در مواجهه با اين پديده نه تنها عقبنشيني نكرد و كنار ننشست، بلكه بنابر ماهيت خود اين پديده را نيز جزئي از خود تبديل نمود و با مجهز شدن به آن مسير خود را ادامه داد. مدرنيسم هرگز فوتبال را در كنار خود به موازات خود نپذيرفت، بلكه بعد از مبارزه و مقاومت اوليه آنرا تحليل كرد و امروز ميتوان به جرأت گفت كه فوتبال جزئي از ساختار و ماهيت آن است. نقطه بزنگاه همين است كه براي ديگر كشورها كه از محدوده مدرنيسم واقعي و حقيقي خارجند و تنها تلاش ميكنند اداي آنرا درآورند فوتبال مثل بسياري از ديگر واقعيتها، مثل توليد انبوه اتومبيل، به صورت مصنوعي و عارضي مطرح است. اگر قرار باشد روزي فوتبال نقش حقيقي خود را بازي كند بايد تكليفش با ساختار هر نظام روشن شود. در غرب فوتبال خود غرب است و در برخي كشورها چنين نيست و تلاش براي تغيير مصنوعي اين ساختار هم در اين كشورها به جايي نرسيده و نخواهد رسيد. و به همين دليل نقشهاي متفاوتي از آن به چشم ميخورد. در غرب كه فوتبال جزئي از وجودش شده (و يا آنان فوتبال را به جزئي از خود تبديل كردهاند) همانند يك ارگانيسم و يك موجود زنده همه چيز در همه چيز اثر ميگذارد و اثر ميپذيرد. مگر ميشود فوتبال را تنها در محدوده مستطيل سبز تجزيه و تحليل كرد؟ مگر قابل فرض است كه فوتبال را صرفاً واقعيتي نود دقيقهاي دانست كه تعدادي تماشاچي با لذت آنرا ميبينند و بعدهم همه چيز تمام ميشود؟ مگر ميتوان اقتصاد فوتبال را همين فروش بليط و حق پخش تلويزيوني و انواع تبليغات بشمار آورد؟ امروز فوتبال يكي از شاخصههاي سياست داخلي و خارجي غرب است. صنعتي است كه در تجارت و بانك و بورس تأثير غيرقابل انكار دارد، و چه كسي است كه نداند جوهره نظام غرب با اقتصاد آميخته است. فوتبال را كه اگر چه ماهيت نوعي ندارد و نميتوان از اين منظر برايش فلسفهاي قائل شد بايد از وجهه نظر وجود خاصش مورد ملاحظه قرار داد. اين فوتبال همين است با همه خوبيها و بديهاي پنهانش.
همه را با هم به دوستي ميكشاند. در كجاي جهان ميتوان اينهمه نزديكي نژادهاي كشورهاي مختلف را ديد كه امروز بزرگترين تيمهاي فوتبال جهان از بازيكناني تشكيل شدهاند كه از چندين کشور مختلف كنار هم جمع شدهاند. گاه آنقدر افراط ميشود كه در انگلستان تيمهاي مطرحي چون آرسنال و چلسي، حتي يك بازيكن انگليسي هم در ميدان ندارند، آنهم در انگلستان كه زماني بازيكن غيرانگليسي يا مربي غيرانگليسي در آنجا حكم مرگ ميگرفت. همه اينها نه بازي سياست که نقش سياست است،سياست همين است. هرگاه اقتضاء کند که وسيله اي به عنوان وسيله بايد مورداستفاده قرار گيرد، قرار خواهد گرفت و اگر هم نبايد وسيلهاي جزء لاينفك ماهيت مدرنيته شود باز هم همانطور خواهد شد. اينها هم مزايا و معايب خود را دارد و اين چنين است كه فوتبال معجوني است از همه خوبيها و بديها. فوتبال همانقدر كه به عنوان نمونه سياه پوستان را جذب كرده و ظاهراً به آنان شخصيتي همطراز سفيد پوستان داده و اين را مي توان روح برادري و تفاهم و نوع دوستي دانست ولي موجب تفرقههاي بسياري در آن كشورهايي شده كه برخي جوانانشان را به غرب ميفرستند. گروه هاي كشف استعداد كه تيمهاي بزرگ در كنار خود دارند گاه ظالمانهترين رفتارها را در كشورهاي فقير براي جلب و جذب آنان بكار ميبرند. آنچه به همه اين رفتارهاي متضاد معناي واحد ميدهد منافع ملّي است كه حرف اول و آخر همه آنهاست.
اينك از اين منظر به فوتبال بنگريم، كه چگونه ميتوان از آن براي دستيابي به اهداف مختلف بهره برد. تدبير آن است كه همه جوانب مثبت و منفي در كنار هم ملاحظه شود. شايد باشند كشورهايي كه ترجيح ميدهند از فوتبال به عنوان يك داروي مسكن استفاده كنند بهرحال جمع شدن صدها هزار نفر (در مجموع) براي ديدن مسابقات و صرف وقت رفتن و برگشتن و زمان تعريف ماجراهاي مسابقات، كم نيست. اين مقدار زمان هنگامي كه از نسل جوان گرفته شود، خود بخود آنان را از ساير افكار دور خواهد كرد. امّا اين جماعت از اين حقيقت غفلت كردهاند كه همين نحوه سياستگذاري زمينه را براي آيندهاي نامعلوم كه كسي نميداند چه موقع است آماده خواهد كرد تا همين افراد به نحو ديگري در مقابل سياست ديگري بايستند. هنگامي كه جوان رها شده در سكوهاي تماشاي فوتبال عقدههايش را با فرياد و توهين و ناسزا خالي كند هميشه اين داور يا يك تيم فوتبال ديگر نيست كه مخاطب باشد. هنگامي كه براي پيروزي يك تيم بر تيم ديگري آنهمه جنجال برپا شود و با پايکوبي و ابراز شادي بيحد و حدود تماشاچيان صرفاً به عنوان يك وسيله مورد استفاده قرار گيرند، چه تضميني است كه در دفعات بعد به شكلي كه مورد قبول و پسند نباشد همين ماجرا تكرار نشود؟ هنگامي كه الگوسازي براي جوانان به واسطه فوتباليستها در مقطعي از زمان تجويز گردد، چه ضمانتي است كه افراط و تفريطي در اين امر گريبان همان كساني را نگيرد كه ميپنداشتند اين ابزار هميشه براي آنان كارساز خواهد بود؟
امّا فوتبال به دور از همه اين غوغاها به راه خود ادامه ميدهد. همانند سيل است و آتشفشان، كه هم نابود ميكند و هم آباداني بوجود ميآورد. برخي جنبههاي تخريبي آنرا بيشتر مدّنظر قرار ميدهند و برخي جنبههاي سازندگي آنرا. امّا حقيقت اين است كه اين دو جنبه از هم قابل تفكيك نيستند. يك حقيقت تلخ و شيرين هم در اين ميان رخ ميدهد و آن نقش خود فوتباليستهاست. همه آنان كه با اين ورزش آشنا هستند ميدانند كه خوشبختانه آنچه كه مايه افتخار است اين است که در دل همه اين تضادها، ميتوان نقطه روشني يافت كه همان نوع دوستي و انسانيتي است كه در غالب فوتباليستها وجود دارد (حتي اگر نادانسته و ناخواسته مجري سياستهاي برنامهريزي شده ديگران باشند). نه اينكه آنان انسانهاي والايي باشند، ابداً، آنان هم جواناني هستند اكثراً آموزش نديده و تحصيل نكرده كه در شروع زندگي به پول و امكانات بسيار رسيدهاند و در دنياي شهوات مختلف خود سير مي كنند. عاشق شهرت و محبوبيتاند و به انحاء مختلف در صدد دستيابي به آنها زندگي ميكنند ولي روح غالب و قالبي كه در فوتبال پيدا ميكنند احترام به مردم و دوست داشتن آنهاست. اينكه بيشتر با احترام با مردم سخن ميگويند و به آنان عشق ميورزند و براي آنان خيلي قدمها برميدارند، مصاديق اين حقيقت است. بسياري از آنان در موسسههاي خيريه عضوند. بسياري از آنان سفيران افتخاري يونيسف و يونسكو هستند تا جايي كه تيمي مثل بارسلونا با همه افتخاراتي كه دارد رسماً اين مسئوليت را هم برعهده گرفته است. شايد اين روحيه برخاسته از روحيه بدهكاري و ديني باشد كه آنان نسبت به تماشاگران دارند و بدون آنان خود را ناچيز ميپندارند ولي اين همه ماجرا نيست. فوتبال در ذات خود اينگونه ارزشهاي برتر را هم ايجاد ميكند. وقتي در تيمي مثل چلسي بازيكنان از انگلستان، آلمان، چك، پرتغال، ساحل عاج، فرانسه، برزيل كنار هم بازي كنند خود بخود روح دوستي و تفاهم هم پديد ميآيد. خودبخود اين انگاره كه برخي نژادها برتر از ديگرانند از بين ميرود.
اين حقيقت هم مثل حقايق ديگر مربوط به عالم انسانها بطور نسبي تحقق پيدا ميكند و چنين است كه بازيكني مثل جان تري در كشوري ديگر با تعدادي جوان ترك درگير ميشود آنهم با اين نگاه كه برتر از آنان است و يا كار زشتي كه جاناتان وودگيت به بار آورد. همه اينها هست. هم خوبيها و هم بديها ،ولي بايد انصاف داد كه نقش فوتبال امروزه در ايجاد وحدت و همدلي بسيار فراتر از كينهتوزيها و دشمنيهاست، آنچه كه بايد دانست و پذيرفت و تلاش كرد كه به وضع بهتري درآيد اينكه امروزه فوتبال به كالايي براي تجارت تبديل شده و با لطائف الحيل قيمت كالاي خود را در بازار بالا ميبرند تا به سود سرشار دست پيدا كنند.
اين داستان رخ نميدهد مگر آنكه انسانهاي مخاطب خود را هم بتوانند به نوعي همراه كنند. در اين صنعت پولساز امروز روانشناسان و جامعهشناسان بزرگي در خدمت تيمهاي بزرگ هستند تا بهتر از رقبا بتوانند توليدات خود را به فروش برسانند. زماني كه آلن كلارك با قيمت يكصد هزار پوند به ليدز نقل و انتقال پيدا كرد ركورد قيمت بازيكن در انگلستان شكست و امروز منچستريونايتد با نود و سه ميليون يورو كريس رونالدو را به رئالمادريد مي فروشد. توجه كنيد كه اين تفاوت چشمگير فقط در فاصله سي سال رخ داده است. پس بايد پذيرفت كه صنعت فوتبال با چه سرعت و شتابي به پيش ميرود. در جهاني كه تسليحات، موادمخدر، فروش انسانها حرف اول را در تجارت ميزند بايد به اين معجون ورزشي احترام گذاشت كه اگرچه در درون خود نيات سياستمداران را نيز برآورده ميكند كه بهرحال نميتوان آنرا تائيد كرد، امّا صدها نكته مثبت هم دارد كه جاي اميد به آينده را بازميگذارد.
خلاصه اينكه اگرچه فوتبال واقعيت مستقلي ندارد تا بتوان به معناي دقيق و علمي براي آن فلسفهاي در نظر گرفت ولي در جهاني كه فلسفههاي مضاف روزبروز بيشتر مطرح ميشوند و از فلسفه هنر و فلسفه علم و … سخن به ميان ميآيد تا فلسفه حمايت از حيوانات و مثل آن، فلسفه فوتبال هم قابل طرح خواهد بود. شايد اختلافنظري نباشد كه اگر حقيقتاً بخواهيم فلسفه فوتبال داشته باشيم بايد براي هر ورزش ديگري هم فلسفهاي خاص طراحي گردد. قطعاً اين چنين نيست و اگر بتوان براي فلسفه ورزش هويتي قائل شد فوتبال به عنوان نوعي ورزش از احكام آن تبعيت خواهد كرد شايد مناسب باشد ببينيم كه فلسفه ورزش چگونه قابل بررسي است. ورزش حركات و قانونمنديهاي خاص و آگاهانهاي است كه انسانها براي تقويت و تعالي جسم و روح خود بكار ميبرند. اگر از اين زاويه نگاه كنيم احتمالاً ميتوان پذيرفت كه اين دسته فلسفههاي مضاف هركدام به نوعي انسان را مورد شناسايي قرار داده و رابطه او را با آن موضوع خاص كشف ميكنند. ورزش با انسان آميخته است و همچون هنر، سياست، حقوق، زبان، علم ابعاد مختلف وجود او را به چالش ميكشد.
فلسفه ورزش با اين مقدمه يعني رابطه انسان با خودش، امّا رابطه او با تمام هويتش با خودش به معناي بعدي از ابعاد وجودياش. همه اينها روح انساني را سيراب ميكند كه بينهايت طلبي و زيبايي دوستي و عدالتخواهي و حقيقتجويي را در بالاترين مراتبش هدف گرفته است. اين انسان با اين ساختار عجيب است كه اين شگفتيها را به هنر ورزش و سياست هم تسرّي داده است. اگر در انسان جنگ، غريزه و فطرت قواي دائمي خلقت اوست و تعالي او هم حل مسالمتآميز اين دو واقعيت است كه بايد با بقاي هر دو ولي حاكميت فطرت به پايان برسد، ورزش و هنر و… هم صحنههاي تجّلي همين واقعيتاند. همه آن اضداد كه در همه اين عرصهها ميبينيم بازتاب همان تضادي است كه آگاهانه در سرشت ما قرار دادهاند تا با آن به تكامل برسيم.
فلسفه ورزش همان فلسفه خلقت آدمي است و فلسفه خلقت آدمي همان سرچشمهاي است كه فلسفه هنر و ورزش و مانند آنها را در آن ميتوان جستجو كرد. همه آن شگفتيها در ذات انسان است و بيهوده نيست هنگامي كه ورزش و يا هنر را تجزيه و تحليل ميكنيم در هر مورد و هر جزء به تعارضاتي ميرسيم كه اگر دقيق نباشيم آنها را نشانههاي منفي به حساب ميآوريم و حال آنكه بايد از همين مسير عبور كرد، مسير ديگري در كار نيست. فلسفه ورزش يعني نگاه اين گونه به ورزش براي شناخت بهتر ماهيت انسان. اين ديگر جزء اعتباريات نيست. از مهمترين واقعيتهاي عالم خلقت است. پس شايد بتوان براي فلسفه ورزش اصالتي از نوع ديگر قائل شد و آن را به عنوان جزئي از فلسفه و يا انسانشناسي و يا فلسفه زندگي انسان به حساب آورد.
ولي از آنجا كه در بسياري موارد، مهمترين مصداق يا نوع را به دليل ممتاز بودنش ملاك ميگيرند، ميتوان فوتبال را نيز نايب مناسب ورزش دانست و شايد هم به نحو اعتباري بتوان آنرا مستقلا مورد تحقيق قرار داد. اين ماجرا همچنان مفتوح ميماند تا در بستر زمان فوايد و مضار آشكار و پنهان اين معجون رمزآلود كشف گردد.
Sorry. No data so far.