محمدحسين نيكزاد – خوب یاد دارم که چندین مدت پیش تلویزیون حوالی نیمه شب بود که مستندی نشان میداد در باب احوالات جوان مسلمان اوکراینی الاصل ساکن انگلیس و شاغل در یکی از پستهای خوب بانکی انگلستان. جوانی بود با ریشهای متداول جوانان شیعه و خوش سیما با یک ژاکت رنگی و شلوار جین. همسرشان هم ظاهراً انگلیسی بودند و آن طور که در مستند هویدا بود اهل چادر آن هم چادر به سبک خواهران شیعهٔ خودمان.
از گذشتهاش که تعریف میکرد نکاتی را میشد از لا به لای صحبتهایش بیرون کشید که عجیب بود و قابل تامل: از پدر و مادری کاتولیک الاصلزاده شده بود و بسیار مسیحی! که به مرور زمان و با گذشت سن نسبت به دین خود دچار شک و تردید میشود و دین مسیحی است که در حقیقت آن را پاسخگوی روح پرسشگر خود نمییابد، به نوعی دور دین را خط میکشد تا اینکه در دوران دانشجوئی با دوستان مسلمانی آشنا میشود و در همین ایام است که خواب عجیبی میبیند. اوست که در خواب شبیه مسلمانان سجده کرده آن هم در مقابل کوهی که بالای آن گویا درختی افروخته وجود دارد و ندائی عجیب او را نهیب میزند که چرا من را قبول نداری! (و شاید به عبارتی من را فراموش کردی) و به من توجه نداری (نقل به مضمون)
بعد از مدتی به تدریج به اسلام نزدیک میشود و علاقهمند به یک دختر مسلمان سنتی! میشود که آن طور که او تعریف میکند آن زمان از ظاهر آن دختر نمیشد به مسلمان بودن آن پی برد! (همان دختر چادر به سر فعلی) و آن دختر دستورات اسلامی به خصوص دستورات بهداشتی و احکام را برایش بازگو میکند و کمکم زمینه آماده میشود تا هر دو با هم به سفر حج میروند و بعد از آن آن طور که خودش روایت کرده بود: یک مسلمان واقعی شده بود… (نقل به مضمون)
ما معمولاً از جمله کسانی هستیم که چندان سفر نکردهایم و دور و اطرافمان را ندیدهایم و بنابراین هیچگاه مصداق واقعی «سیرو فی الارض» نبودهایم و نیستیم. چندی پیش بزرگواری از قول «نادر طالبزاده» نقل میکرد که ایشان در برنامهٔ «نیمروز» در پایان برنامه به جوانترها در قالب توصیه گفتهاند بروید و کشورهای اطرافتان را ببینید: ترکیه و پاکستان و… که شما چه عزت و چه شرایط خوبی دارید و معنای واقعی «انقلاب اسلامی» را درک کنید…
اکثر ما انسانها وقتی چیزی را داشته باشیم و در آن و کنار آن به دنیا بیائیم_چون ماهی متولد شده در دل آب_قدرش را نمیدانیم و آن طور که باید درکش نمیکنیم چون از دوران تولد «طلا» و سنگ را یک جا و کنار هم دیدهایم! و هر دو ظاهراً سفت هستند فقط یکی طلائی رنگ است و دیگری سفید یا خاکستری یا رنگ دیگر! «خمینیچی» صدایش میکردند! آنهائی که بیشتر از او بدشان میآمد. حاج آقا ترک بود با چهرهای مهربان و صورتی دلنشین همراه با محاسنی که ما را به یاد شیعیان میاندازد.
مذهبی بود و محل رجوع مذهبیهای «آذربایجان شوروی» که امروز گویا «جمهوری» آذربایجان مینامندش (که نمیدانم «جمهوری» بودنش را از کجا میشود فهمید؟!)
علی الخصوی مردم شهر معروف «نارداران» . شهری که با اینکه چند کیلومتر با باکو و سواحل مملو از فسادش فاصله ندارد اما قرنها مرکز تجمع ارادتمندان به ابا عبد اللهالحسین (ع) و شیعیان مذهبی بوده، جائی که شاید بتوان آن را با جرئت «قم آذربایجان» نامید.
پیرمرد شده بود رهبر «اسلامگرایان آذربایجان» آن هم زمانی که تمام تحرکهای مذهبیها توسط سران k. g. b شوروی رصد و سرکوب میشد به جز قمه زنی! سالها زندان و درد و شکنجه (جسمی و روحی) نصیبی بود که دولتهای شوروی و جمهوری آذربایجان برایش به ارمغان آورده بودند!
«حاج علی اکرام علی اف» عاشق امام شده بود!… هنوز هم رحل چوبی سحر انگیز و عجیبش را میتوانی از لا به لای ضریح حرم امام (ره) ببینی! کسی که گویا هیچگاه امام را از نزدیک ملاقات نکرد، هر چند که بعدها نائب عزیزش امام خامنهای او را با تعبیر: «دوست من حاج علی اکرام»! یاد کرد و چه تعبیر سنگینی!
«حاج علی اکرام انسان فوق العادهای بود که بخش اعظم عمر خویش را در زندانها و تحت شکنجههای سنگین سپری نمود» تعبیری است که حضرت آیت الله مکارم دربارهٔ ایشان به کار بردهاند و هر چند که در زلزلهٔ رودبار برای نجات مردم آسیب دیده شتابان به ایران آمد و همچنین کسی بود که قبل از همهٔ ما آوینی را شناخت و در خاطراتش سالها قبل این چنین نوشت: «مرد عجیبی بود بسیار معنوی و جذاب. او به هیج هنرمند و هنرشناسی شبیه نبود. مرد خدا بود و پر از نور و معرفت. خبر شهادت او ـ دو سال بعد ـ ما را بسیار متاثر کرد. در هفتمین روز شهادتش به یاد او و همه شهیدان ایران مراسمی در نارداران برگزار کردیم.»! عجیب است، نه؟ چه تعابیر ظریفی از آوینی آن هم در آن سالها…
اما بسیاری از ما حتی اسم او را نشنیدهایم و چه بسیار از این «قهرمانان»! که این گونه بر سر حقشان جفا کرده و میکنیم و خواهیم کرد!
خاطرات حاج علی اکرام کافی است برای اینکه تمام ما را شرمنده کند، زمانی که آیت الله شریعتمداریها با تکیه بر لباس روحانی و مذهبی برای خودشان دار و دستهٔ حزبی-قومیتی راه انداخته بودند بصیرت این پیرمرد ترک آذربایجانی همه را به تعجب میاندازد آنجا که سالها قبل از رحلتش این چنین نوشت: «… مدتی بعد قبوض وجوه از دفتر امام به وسیله آقای قضایی به دستمان رسید.
ما قبوض را زیارت کردیم (و) بوسیدیم. چرا که از محضر امام آمده بود…».
شاید «محمد رضا معماری» در برنامهٔ راز مدتها قبل خطاب به طالبزاده آنچه را که شایستهٔ «ابوذر قفقاز» (تعبیری که آقای عبد الحسین شهیدی ارسباران نویسندهٔ کتابی به همین نام در مورد ایشان به کار بردهاند) بود گفتهاند، محمد رضا معماری این چنین میگوید: «ما خیلی در دوران ستم شاهی زندان کشیده زیاد داشتیم اما من کسی را ندیدم که ۲۸ سال در زندان مستمراً حضور داشته باشد.
ایشان ۲۳ سال در زمان کمونیستها و ۵ سال هم در زمان بعد از استقلال در جهت دفاع از تشیع در زندان به سر بردند و شکنجههای عجیبی شدند. پیرمرد فوق العاده نورانی و قدرتمندی که انسان از وجود چنین کسانی برای دفاع از تشیع احساس غرور میکند…
من این را در برنامه زنده بگویم که با افتخار دست ایشان را بوسیدم. ایشان اجازه نمیداد، از ضعف چشمهایشان استفاده کردم، چون چشمهایشان خیلی کم میبیند، دیابت هم دارد، در زندان هم داروهایشان را نمیگذاشتند به ایشان برسد و وضعیتشان بدتر شد.
یک نکته جالب این است که در سنگ قبر بسیاری از قبرها آرم جمهوری اسلامی و تصویر ضریح مطهر حضرت امام رضا (ع) است.
من این را آنجا از حاج علی سوال کردم. ایشان گفتند که ما میخواستیم اگر تاریخی گذشت و کسی از اینجا عبور کرد بداند که ما شیفته جمهوری اسلامی بودیم. و علاقه عجیب مردم آذربایجان به زیارت حضرت امام رضا (ع) یکی از مسائلی بود که برای من خیلی جالب بود…
نکته بعدی علاقهای بود که اینها به شهید باکری داشتند. و حتی وقتی مقام معظم رهبری به آنجا تشریف برده بودند یک قالیای که عکس شهید باکری را رویش بافته بودند هدیه کرده بودند، خیلی عجیب شیفته شخصیت شهید باکری بودند. در حقیقت یک فضای معنوی عجیبی دارند، چیزی شبیه سال ۵۷ انقلاب خودمان.»
و شاید درک این ایمان زمانی برایمان سهلتر گردد که این جملات پایانی را از قول فردی که با ایشان آشنا بوده این طور برایتان روایت کنم: منصور حقیقتپور: «به یاد دارم روزی این مرد بزرگ میفرمود «در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ما در شوروی سابق موفق شدیم با یک رادیو دو موج اخبار جبهههای نبرد را دریافت کنیم، یک روز صدای ایران اعلام کرد رزمندگان ایران نیاز به پتو و وسایل گرم کننده دارند، ما احساس کردیم که سرما رزمندگان اسلام را رنج میدهد، آن شب وقتی در رختخواب قرار گرفتم، قلبم راضی نشد، من در جای گرم بخوابم و رزمندگان اسلام در شرایط سرد باشند وسایل رختخواب را جمع کردم که روی فرش بخوابم روی فرش نیز دلم راضی نشد ناچاراً فرش را کنار زدم صورت خود را بر روی سنگ سرد کف منزل گذاشتم که با رزمندگان شما قدری همراه باشم.»
Sorry. No data so far.