دكتر ابراهيم فياض- دكتر مصطفي چمران يكي از شخصيتهاي ناشناخته ايران است؛ چراکه تنها به يك بعد از ابعاد وجودياش پرداختهايم. در حاليكه كسي مثل چهگوارا كه يك پزشك ساده بود، تنها به اين دليل كه يك دور آمريكاي لاتين را با موتورسيكلتش ميچرخید تا با فرهنگ آمريكاي لاتين آشنایی پیدا کند و بعد با فيدل كاسترو همراه شد؛ بهعنوان يك قهرمان ابعاد جهاني یافته است. در واقع چهگوارا چقدر قابل مقايسه با شهيد چمران است؟ او يك پزشك معمولي است درحاليكه شهيد چمران يك دانشمند بزرگ اتميست با رتبهاي بسيار برجسته در آمريكا. آن همه تبليغ در مورد چهگوارا در دنيا شده اما در رابطه با شهيد چمران هيچگونه تحقيقي نميشود، بهخصوص كه سيروسلوك او جهانيست، اما سيروسلوك آفاقي چهگوارا خيلي كوچكتر و در حد آمريكاي لاتين بود. جناب چمران سيروسلوكش از ايران به آمريكا و از آمريكا به مصر و از آنجا به فلسطين و سپس به ايران است. يعني يك سيروسلوك آفاقي جهاني در عين سلوك انفسي دروني است كه بايد آن را بررسي كرد. به این ترتیب بايد دکتر چمران را نمونه اعلا و برتر چهگوارا معرفی کرد و جا دارد كه صداوسيما يك سريال بزرگ یا لااقل یک فيلم سينمايي از زندگي چمران بسازد. اگر آقاي جعفري جوزاني سريال «در چشم باد» را با شخصيتي تخيلي درست ميكند، شخصيت واقعي و حماسههاي واقعي همچون چمران موجود است.
نكته قابلتوجه در بعد شخصيتي چمران، شخصيت جهاني و خاورميانهاي اوست كه آثارش روزبهروز در حال گسترش است. مثل آنچه امروز در غزه و لبنان ميگذرد، كه متأسفانه هنوز به آن بهطور کامل نپرداختهايم. ما ميخواهيم چهره چمران را از نقطهنظر سيروسلوكش بررسي كنيم.
چمران متولد1311 در ساوه است. بعد زندگي در قم و از آنجا محله پامنار تهران را تجربه ميكند. در زمان نهضت ملي شدن صنعت نفت، او 17-18 ساله است. مثل مرحوم شريعتي كه متولد 1312 بود. همزمان شدن دوران رشد آن دو با دوران بركناري رضاشاه و روي كار آمدن محمدرضا، باعث شد كه در نوعي فضاي باز مطبوعاتي رشد كنند. اما چمران در اين فضاهاست كه وارد مباحثي چون ملي شدن صنعت نفت ميشود و بر همين اساس شكست نهضت ملي شدن را تجربه ميكند كه در دوران جواني تجربه بسيار تلخي است. بعد از جريان شهادت سه دانشجو در 16 آذر، او كه خود دانشجوي فني و ناظر بر همه اين مسائل است، استعمار پهلوي را با همه وجود ميبيند و با اين جانمايهها يك نوع سيروسلوك رجوعي و يك نوع بازگشت به خويشتن از حالت جامعه غربگراي دوره بعد از محمدرضا بهخصوص بعد از 1332 و كودتاي 28 مرداد را آغاز ميكند و از همينجا از غرب فاصله ميگيرد. با وجود اين فاصله، چمران سير و سلوك جهانياش را دارد. يعني علمگرايياش را حفظ ميكند. در بهترين دانشگاهها و در عميقترين رشتهها يعني فيزيك اتمي تحصيلكرده و تجربه مياندوزد.
اين به آن معني است كه چمران، جهان معاصرش را كاملا ميشناسد. چه وقايع قبل از 1320 و چه ملي شدن صنعت نفت و چه بعد از سال 32 و شهادت دانشجوها را به چشم میبیند تا ميرسد دهه 40؛ و با همگي آشناست. در اين دوران به اوج ميرسد، سيروسلوكش را كامل كرده و غرب را با سير آفاقي كاملا شناخته و نهايت ماديگرايي را ميداند. اين همه همراه ميشود با جانمايههايي كه مادرش در وجود او به وديعه نهاده بود؛ كه هيچگاه از ياد خدا غافل نشود. بهطوري كه وقتي بعد از 20 سال به ايران بازميگردد، كاملا به آن عهد وفادار بوده است. در همان زمان حتي تجربه گروههاي سياسي در ايران را هم كرده است. در بعد سياسي فرد شناخته شدهاي بود. همه چمران را ميشناختند. چمران هم بهگونهاي نبود كه فقط بعد خارجي داشته باشد، او نيز در بعد داخلي، جبهه ملي و نهضت آزادي را ميشناخت. بهدليل همين شناخت هم بود كه جزو هيچيك از اين گروهها نشد و راهي غير از راه آنها را در پيش گرفت. ايشان روشنفكري ديني و غيرديني را ميشناخت. در خارج از كشور هم فعاليت معنوياش را رها نميكند. عضو كنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني(كه يك نهضت چپ است) ميشود، ولي در همانجا هم خدا را تبليغ ميكند. تلاش ميكند با علم طبيعي خدا را اثبات كند. كه البته تودهايها و چپيها خوششان نميآيد. با اينحال جزو معدود كساني است كه هنوز هم مورد مرجعيت اخلاقي قرار ميگيرد. چراكه در آنجا هم يك شخصيت معنوي و اثرگذار و قاطع است. كاملا تقواي خودش را داشته است. يعني علاوه بر سيروسلوك آفاقي، سيروسلوك انفسي در درون خودش نيز داشته. حتي در ميان آن دانشجويان چپ كنفدراسيون نيز آثار معنوي و اخلاقي داشته و خدا را تبليغ ميكرده است. بهطوريكه حالا بعد از اين همه سال، دوستانش مثل مجيد تهرانيان كه در آمريكا جزو مرجعهاي تئوريك هستند، از حالات معنوي او با نوعي حسرت ياد ميكنند.
با چنين ساختاري يكباره در زندگياش انقطاع ايجاد ميشود. از غرب به تمام معنا منقطع شده و زندگياش را برميدارد و با خانواده رهسپار مصر ميشود. در آنجا در دوره عبدالناصر آموزش ميبيند. و با شناختي كه از غرب بهدست آورده، به مخالفت با تز ناسيوناليستي عبدالناصر(كه به اعتقاد چمران، ناسيوناليسم مظهر غرب است و به جهان اسلام تزريق شده) ميپردازد. و در مقابل جهانوطني را مطرح ميكند. در حقيقت چهگوارا هيچ است در برابر چمران. او فقط آمريكاي لاتين را داشت(تازه آنجا هم خيلي قبولش نداشتند) درحاليكه اينجا حتي ناصر هم در برابر شهيد چمران انعطاف نشان ميدهد. اميدوارم روزی فيلم همه اين حرکتها ساخته شود. پس از آن نيز امام موسي صدر او را ميطلبد و بهسوي لبنان و ضاحيه و بعلبك ميشتابد و يكباره از جهان مدرن و پيشرفته به جايي بهشدت فقير و بدبخت كه هنوز هم بعد از آن همه سال جاي كار دارد، فراخوانده ميشود. شهيد چمران شروع ميكند به كار كردن با همه وجود. اينجاست كه خانوادهاش ديگر نميتوانند تحمل كنند و به آمريكا بازميگردند. در اين مرحله، انقطاع چمران از خانوادهاش پيش ميآيد و خانواده او كل شيعيان لبنان ميشوند. سال بعد هم پسر كوچكش كه علاقه بسياري به او داشته در استخر منزل پدربزرگش كشته ميشود، كه آنجا نيز انقطاع بيشتري پيش ميآيد. امروز هرچه در لبنان است به رهبري و سياستگذاري امام موسي و اجراي شهيد چمران است. همه اينها سيروسلوك روحي است براي او. خود را هيچ ديدن و فقط ديگران را ديدن. اين اوج فداكاري و ايثار است كه بايد در جاي خودش ديده شود.
در اين زمان انقلاب ايران به وقوع ميپيوندد. چمران به ايران ميآيد. از انقلاب تا جنگ دخالت چنداني در امور نميكند. چراكه ساختار دولتي رسمي بعد از انقلاب دچار غربگرايي وحشتناك بود، بهخصوص در دولت موقت كه عصاره غربگرايي ديني و دين غربگرا در نهضت آزادي كه ادامهدهنده غربگرايي دوران مشروطه بود. نهضت آزادي از بازسازيهاي سپهسالار در مدرسه سپهسالار به وجود ميآيد و بعد ميرسد به فروغيها و از آنها به سحابي و بازرگان. دارالمعلمين فروغي فراماسون ميشود بنيانگذار تعليمات ديني در ايران! بعد با آن پيشينه وارد نهضت آزادي ميشويم كه بعد از انقلاب ميخواستند يك دين غربگرا را جايگزين شاهنشاهي كنند (البته شاهنشاهي را قبول داشتند چون مظهر غربگرايي بوده در ايران، بهخصوص در دوره محمدرضا) اينجاست كه چمران با هيچكدام همراه نميشود. او عمق غرب و عمق فيزيكي كه در آن مهارت تام و تمام داشته را ديده و با اينكه وزير دفاع دولتهاي بعد از انقلاب ميشود، ولي اصلا نميپذيرد كه پشت ميز بنشيند. در اوج فشارهاي بزرگ كردستان، وارد آنجا ميشود. و بنيانگذار فرهنگ جبهه به صورت بسيجي ميشود. من وقتي چمران را ميديدم ياد علمايي ميافتادم كه در دوران صفويه از جبلعامل به ايران آمدند و شيعه را پايه گذاشتند.
چمران نيز مثل علماي دوره صفويه آمد و فرهنگ مبارزهاي كه در لبنان شكل داده بود را در سطح ايران اجراء كرد و شد فرهنگ بسيجي. من يادم هست كه همان اول جنگ كردستان، چمران الگوي بچههاي بسيجي شد. وقتي بچهها در ميان محاصره شديد گلولهها از ترس ميلرزيدند، چمران با اقتدار وارد شد و بسيار مقاومت كرد و در عين مظلوميت و محروميت با صلابت جنگيد. آنچه در لبنان ساخته بود را در اينجا پياده كرد. ثابت كرد كه از هيچ ميشود همه چيز ساخت. با دست خالي و بدون پشتيباني ارتش، محاصره سوسنگرد را شكست.
الگوي بزرگ بسيجي، شهيد چمران است كه بايد آن را باز كنيم. البته بسيجي به معناي واقعياش نه در اصطلاح. متأسفانه امروز در معناي بسيجي سادهسازي شده است. شهيد چمران بسيجي بزرگ و الگوي آرماني و تاريخي ما براي بسيج است. الگويي كه از ايران شروع شده، در مبارزات سياسي به غرب كشيده شده و سپس به مصر و لبنان رفته است. يعني اگر ميخواهيم ساختار بسيج را بفهميم، بايد ساختار جهان اسلام و غرب و علم و مبارزات سياسي و مليگرايي و همه را بحث كنيم تا به الگوي بسيجي برسيم. متأسفانه اين سادهسازي كه در معناي بسيج شد، بهخاطر آن است كه الگوي اصلي و بنيادياش در غرب و كردستان جا ماند؛ بدون آنكه سعي در شناختش داشته باشيم(اميدواريم فيلم و سريال چمران هر چه زودتر ساخته شود) اگر اينها را نشناسيم، گذشته را از ياد بردهايم و آينده را نيز از دست خواهيم داد. با شناخت الگوي بزرگ و شاخص بسيجي يعني شهيد چمران، آينده بسيجي و اينكه چگونه آن را شكل دهيم نيز مشخص خواهد شد. كاري
Sorry. No data so far.