محمدحسین بادامچی– پخش مستند میراث آلبرتا در شریف، پدیدهی فرهنگی بینظیری بود که شور بزرگی در جو آرام این روزها بوجود آورد، امّا در میان ابعاد مختلف این ماجرا شاید بتوان مهمترین نکته این گردهمایی بزرگ را این دانست که برای اولین بار، توجه و مشارکت عقلانی جمعی را معطوف به یکی از مسائل اساسی و بنیادی کل نظام دانشگاهی ما و بصورت ویژه دانشگاه شریف نمود. در واقع هم «مشارکت خرد جمعی» در فضای دانشگاهی ما بیسابقه است و هم «توجه یافتن به مسائل خود دانشگاه» که هردو در طول برنامه چندساعته هفته گذشته محقق شد.
مهاجران آزادیخواه و ماندگان متعهد؟!
امّا «فرار مغزها» یا «مهاجرت نخبگان» که دستمایه پرداخت مستندسازان همدانشگاهیمان قرار گرفته بود، موضوعی جنجالی است که همزمانطرفداران و مخالفانی رادیکال دارد. از یکسو کسانی مهاجرت نخبگان را افتخار دانشگاه و معیاری برای اعتبار بینالمللی دانشگاهی چون شریف ارزیابی میکنند و از سوی دیگر عدهای آنرا هدررفت عظیم سرمایههای ملی عنوان میکنند. در میانه این دو هم مباحثات بیشماری درباره آمار مهاجرین، فراری بودن یا نبودن مهاجرین، میزان بازگشت مهاجرین و موارد مشابهی در جریان است که تنها به آشفتهتر شدن فضای بررسی این پدیده میانجامد.
در این میان میراث آلبرتا به توصیف دو الگو از آنها که میروند و آنها که میمانند بسنده کرده بود: الگوی آزادیخواهانی که میروند و الگوی متعهدانی که میمانند. نکته جالب توجه در وصف این دوگانه این بود که قرائتی بسیار فردگرایانه، اباحهگرایانه و آغشته به رفاهطلبی خودخواهانهای از «آزادیخواهی» توسط نمایندگان این الگو ارائه شده بود. کسانی که فوقالعاده برای آسودگی و آسایش فردی خود ارزش قائلند و ترجیح میدهند تا هرروز با آدمهای نایسی که لبخند میزنند مواجه شوند تا آدمهای اخمو و ناراحتی که بخواهند خدشهای در نحوهی آرایش کردنشان بوجود آورند. کسانی که به دنبال آرمانشهر مرفه و آزادی میگردند تا بتوانند به راحتی سه ماهه یک خودروی مدل بالا بخرند و آزادانه در خوابگاه دانشگاه کلیپ سوسنخانوم بسازند.
دقیق نمیدانم که در ارائه این تصویر مبتذل از آزادیخواهی باید سازندگان فیلم را مقصر دانست یا اینکه واقعاً این نگاه نماینده انگیزه و رویکرد تعداد خوبی از مهاجران است، امّا ناگفته پیداست که میان این قرائت فردگرایانه، اباحه گرایانه و عافیت طلبانه از آزادیخواهی و قرائت اصلاحطلبانه، اجتماعی و ایدئولوژیک آزادیخواهی که در دهه هفتاد توسط اصلاحطلبان و طرفداران دفتر تحکیم وحدت در دانشگاه عرضه میشد، چه اختلاف فاحشی به چشم میخورد. در واقع چنین تصور میکنم که اولاً آزادیخواهی ایدئولوژیک به یأس میانجامد اما نه لزوماً به ترک وطن و ثانیاً اگر هم برود، رفتار او در خارج از کشور بسیار متفاوت از رفتار بیخیال و لذتجویانه کسانی است که تنها رفاه و آزادیهای خاصی را مد نظر دارند.
از سوی دیگر الگوی تعهّد تصویر شده در فیلم که انگیزه نرفتن عدّهای بود، ملغمهی در همریختهای بود از انگیزههای ناسیونالیستی، توسعهطلبانه، شهادتطلبانه و انقلابی. هرچند شاید به نظر برسد که درکنار هم گذاشتن این انواع انگیزه ها در ماندن به نوعی نشان دادن منصفانه همه نظرات و طیفهاست و نقطه مثبت فیلم به شمار میرود، اما همین نکته چهرهای ملیگرایانه و باز از فیلم ارائه میداد که تنها «ماندن» را مرجّح بر «چگونه ماندن و برای چه ماندن» قلمداد مینماید.
با این همه، به نظر میرسد طرح دوگانه آزادی-تعهد برای توصیف وضعیت دانشجویان مانده-رفته دوگانهای نارساست. در واقع در یک سطح تحلیل این سؤال مطرح است که تا چه حد میتوان این دو را انگیزههای غالب دانشجویان در انتخاب میان ماندن-رفتن دانست؟ در سطحی دیگر این پرسش مطرح است که آیا تناسب میان «آزادی – تحصیل در خارج کشور» و «تعهد-تحصیل در داخل کشور»، تناسب صحیحی است؟ یعنی آنگونه که فیلم نشان میدهد تحصیل کنندگان در دانشگاه های غربی از آزادی و رفاه کامل برخوردارند و آنان که در داخل ماندهاند به ساختن تونل و سد و خدمت به مردمان سرزمین پارس مشغولند؟
مهاجرت، انتخابی شخصی یا جریانی طبیعی؟
در پاسخ به سؤال اوّل که تا چه حد انگیزههای آزادیطلبی و خدمت در تصمیمگیری میان ماندن-رفتن نقش دارند، شاید درستتر باشد که بگوئیم پاسخ «هیچکدام» است! در واقع اینطور به نظر میرسد که طرح این سؤال برآمده از نوعی نگاه جامعهزداییشده است که افراد را در تصمیمگیری، مختارِ محض تلقی میکند و تأثیر تمام نیروها و زمینههای اجتماعی و فرهنگی که خودآگاه و ناخودآگاه بر فرد اثر میگذارند و تصمیمگیری او را شکل میدهند نادیده میگیرد. در واقع به گمان من طرح این پرسش که چرا میروید دقیقاً به همین اندازه بیمعناست که از یک رتبه یک رقمی یا دورقمی کنکور ریاضی بپرسیم چرا برق شریف را انتخاب کردی؟!
در واقع نگاهی جامعهشناختی به پدیده فرار مغزها نشان میدهد که این پدیده نه حاصل تصمیمگیریهای شخصی و فردی افراد که حاصل یک وضعیت خاص اجتماعی است که جریان اجتماعی مشخصی بوجود آورده که افراد را خواسته و ناخواسته مستقل از باورها،گرایشات و انگیزههای فردی، خاستگاه طبقاتی، اعتقادات مذهبی و سیاسی و عوامل دیگر به این تصمیمگیری سوق میدهد. این شاید معنای همان مفهوم «مدگرایی» است که در فیلم توسط دکتر نائبی مطرح شد و متأسفانه از سوی مخاطبین مد و فشن و آزادیِ پوشش فهمیده شد.
مهاجرت فارغالتحصیلان شریفی به دانشگاههای امریکایی جریانی طبیعی و برخاسته از ماهیت فعلی و جهتگیری موجود علم و دانشگاه در ایران است.در واقع دانشگاه ایرانی، مؤسسهای وارداتی است که نه تنها در نسبت با جامعه ایرانی پدید نیامده و تعریف نشده است، بلکه پیوندی ارگانیک با دانشگاههای مادر خویش در امریکا و اروپا دارد که حیات آنرا معنا میبخشد. به عبارت دیگر دانشگاه ایرانی و در رأس آن دانشگاههای مطرحی چون شریف بخشی از خاک جوامع اروپایی و امریکایی هستند که خواسته یا ناخواسته محصولات خویش را اعم از «پژوهش علمی» و «نیروی انسانی» به مبدأ و مرکز خویش ارسال میکند. «فارغالتحصیل دانشگاه ایرانی» دقیقاً مانند «علم آکادمیک ایرانی»متعلق به جامعه ایرانی نیست و جز در کشور مدرنی چون ایالات متحده کارایی ندارد. این همان چیزی است که هم اساتید ایرانی خوب فهمیدهاند هم دانشجویان ایرانی و هم مسئولین و اساتید دانشگاه های امریکایی و کانادایی، وقتی شریف را بهترین پرورشگاه نیروی انسانی مورد نیاز خود در مقطع کارشناسی معرفی میکنند. شریف تکه مهمی از پازل جامعه سرمایهداری امریکاست که نقش مؤثری در تأمین نیروی انسانی و دانش فنی مورد نیاز غولهای اقتصادی و صنایع نظامی امریکا دارد، تکّه ای از پازل در کنار تکّههای دیگری چون دانشگاههای مهم پاکستان و هند و چین تا کلاسهای دکترای دانشگاههای فنی امریکایی سری کاملی از رنگینپوستان چندملیتی را در خود جمع کند و به خدمت (بخوانید بیگاری) گیرد.
در این میانه کاملاً محتمل به نظر میرسد که دقیقاً در دورهای که معیار ارزشیابی علمی دانشگاه های ما توسط دکتر منصوری استاد فیزیک دانشگاهمان به مقاله ISI تغییر میکند و نهادینه میشود دکتر سهرابپور رئیس سابق دانشگاهمان اعزام مستقیم فارغ التحصیلان شریفی به خارج از کشور را افتخار و اعتبار دانشگاه شریف معرفی میکند. در واقع آموزش MITگرا و پژوهش ISIگرا دو حلقه مکمل دانشگاه ایرانی هستند که تنظیم صحیح جهتگیری و ساختار دانشگاهی چون شریف را به سمت مبدأ و مرکز آکادمی جهان، امریکا، اعلام میکند. خب شما اینطور تصور کنید که درون دستگاهی قرار گرفتهاید که شما را به منظوری خاص با معلومات و مهارتهایی خاص ساخته است و حالا میخواهد شما را به مرحله ثمردهی و کاربرد اعزام کند. این خلاف جریان آب شنا کردن آیا احمقانه نیست که تمام داشتهها و آتیههای خود را رها کنید و خود را وارد زمینه اجتماعی ایرانی کنید که به هیچ وجه آماده آن نشدهاید و عملاً تمام داشته ها و ارزشهای شما در آن بیاعتبار است و حتی از پیدا کردن یک شغل ساده در خواهید ماند؟ وقتی قبلهنمای دانشگاهمان سمت غرب را نشان میدهد آیا انتظار دارید که دانشجویانمان به سوی دیگری نماز کنند؟
مهاجرت آشکار یا مهاجرت پنهان؟!
از همینجا زمینه برای پاسخ به پرسش دوم آماده میشود که آیا ماندن در ایران لزوماً با خدمتی متعهدانه به کشور و آرمانهای ملی و مذهبی خودمان توأم است یا اینکه این تصویری نادرست از وضعیت موجود ماست؟
بر اساس آنچه گفته شد، پربیراه نیست اگر بگوئیم که نه تنها ادامه تحصیلات تکمیلی در ایران به معنی در پیش گرفتن مسیر خدمت به این مرز و بوم نیست، بلکه مهاجرت نخبگان تنها یک مهاجرت فیزیکی است و مهاجرت حقیقی نخبگان ما از لحظه ورود به دانشگاه انجام میشود. مگر غیر از اینست که آنکه در ایران میماند و دکترایش را در ایران میگیرد همان کار پژوهشی را انجام میدهد که جهت کلی علم نشان میدهد و جهت کلی علم را نیازها و سفارشات صنایع دولتی و خصوصی امریکایی و اروپایی تعیین میکند؟ مگر نه اینکه او هم استادی میشود که همین چرخه آموزش را تکرار و احتمالاً به روز خواهد کرد تا خللی در سیستم جهانی تأمین علم و نیروی انسانی کشورهای مدرن ایجاد نشود؟ او تنها از راه دور مسئولیتش را انجام میدهد و کمی هم کمتر از مواهب مادی حضور در مرکز بهرهمند میشود.
اینکه مهاجرت پنهان عیان شود و مهاجرت فیزیکی اتفاق افتد مسأله چندان مهمی نیست، اینکه ما به تکهای از پازل جامعه سرمایهداری امریکا بودن افتخار میکنیم مسأله ماست. دانشجو بخشی از این جریان است که تحت فشار اجتماعی بزرگی از سوی ساختار علمی و خانواده و استاد است تا به حرکتش به سوی مرکز ادامه دهد و هرآنچه خود میاندیشد تنها عوامل فرعیای هستند که در تسریع یا کند شدن این فرآیند اثر میگذارد و نه اصل آن. با اینحال تا زمانیکه بزرگان این قوم جرأت تغییر در این نظام استثماری علمی را پیدا کنند این تنها خود دانشجوست که میتواند با اراده و آگاهی خود در این چرخه ظالمانه دست برد و به قول سیدمرتضای آوینی بر این سیستم سلطهگر مدرن «ولایت» بیابد. تنها راه همانست که یکی در آخرهای فیلم میراث آلبرتا گفت. به جای آنکه این سیستم برای ما تصمیم بگیرد ما خود بر اساس اهداف متعالی اسلامی-ایرانی خود طراحی کنیم و بهره مورد نیاز مرز و بوم خویش را از این نظام استعماری طراحی شده در جهت نیازهای اقتصادی نظامی بیگانگان بیرون ببریم. این نیازمندِ کمی دلسپردگی کمتر به جهان مدرنی است که غربیان پدید آوردهاند و البته کمی دلسپردگی بیشتر به میراث دینی و الهی گرانقدری که طی سالیان دراز در قلب و عقل آباء این سرزمین تجلی یافته است.
Sorry. No data so far.