شنبه 02 ژوئن 12 | 17:19

خنده شغال؛ داستانی از کابوس مردگان

راضیه ولد بیگی

کشمکشی در کار نیست که داستان را به پیش ببرد؛ خواننده در انتظار هیچ حادثه‌ای نیست؛ خواننده نمی‌داند مردم چطور می‌خواهند با مشکلاتشان رو به رو شوند…..


راضیه ولدبیگی- این رمان نوشته وحید پاک طینت است و چاپ اول آن توسط نشر چشمه در ۱۳۸۹ روانه بازار شده است. همچنین این رمان با نظر داوران هشتمین دوره جایزه ادبی «واو» به عنوان یکی از پنج اثر متفاوت سال ۸۹ انتخاب شده است.

با خواندن اولین سطرهای داستان خواننده متوجه می‌شود که با داستانی غیر معمول روبه روست. ماجرا در شهری می‌گذرد که از زلزله آسیب دیده و خرابی‌های زیادی به بار آمده است. راویان اول شخص جمع روایت داستان را بر عهده گرفته و ادعای اداره امور شهر خرابه را دارند. مرگ بر شهر سایه انداخته و روابط آدم‌ها را هم تحت تأثیر قرار داده.

در حقیقت رمان از جایی آغاز می‌شود که مردم در متن بحران قرار دارند؛ بعد از زلزله و نابودی همه چیز، کسی در شهر باقی نمانده که امیدی به زندگی داشته باشد یا حداقل دارای یک زندگی سالم باشد و علاقه‌ای به ادامه زندگی داشته باشد. شخصیت‌های رمان آدمهای بی‌تفاوتی‌اند که کاری جز گرفتن کفتر و – اگر موفق شوند- شکار شغال ندارند. آن‌ها نه تنها تلاشی برای بهتر شدن اوضاع ندارند که کاملاً مغلوب شرایط نا‌مناسب زندگی شده‌اند. زلزله نه فقط شهر، بلکه روحیات تمام مردم را کاملاً بهم ریخته که ابن منطقی به نظر نمی‌آید.

نویسنده معنایی از مرگ و دلمردگی زندگی را احتمالاً مد نظر داشته که در داستانش پیاده کند. ایده داستان هم اگرچه قدیمی اما پر ظرفیت است-مواجهه آدم‌ها با مرگ و دست و پنجه کردن با شرایط سخت طبیعی- اما این ساختار نا‌مرتب و بدون علت و معلول و در واقع غیر منطقی و بی‌هدف است که داستان را به مجموعه‌ای از تکرار رفتارهای بی‌معنا و پوچ گرا تبدیل کرده است و به کار نویسنده و هدف او از خلق شخصیت‌ها و فلسفه‌ای که می‌خواسته در داستانش پیاده کند ضربه زده است.

کشمکشی در کار نیست که داستان را به پیش ببرد؛ خواننده در انتظار هیچ حادثه‌ای نیست؛ خواننده نمی‌داند مردم چطور می‌خواهند با مشکلاتشان رو به رو شوند و چه راه کاری برای مقابله با خرابی‌هایی که زلزله به بار آورده دارند. مردم و راویان به زندگی مرده‌شان عادت کرده‌اند، راویانی که یا می‌روند سر قنات دنبال کفتر و یا علف می‌پیچند و می‌کشند و یا دیگران را تعقیب می‌کنند که ببینند هر کس در خرابه‌ها چه می‌کند و به دنبال چیست.

خواننده نمی‌داند چرا مردم دائم در حال کندن گور برای خودشان هستند و از پیر و جوان و کودک همگی قبر دارند و برای کندن قبر و بردن خاک آن به خانه زحمت زیادی می‌کشند: «آفتاب که پس نشست به همه خبر دادیم سر صبح با بیل و کلنگ بیایند قبرستان. کندن گور‌ها تا بالا آمدن آفتاب طول می‌کشید. بردن خاک گور‌ها هم تا پس نشستن آفتاب وقت می‌خواست… هر کی هم گور آماده داشت باید می‌آمد برای تمیز کردن گورش، این جوری یادشان می‌ماند هر کس مال چه گوریست.»

راویان که همه جا از خودشان و اعمالشان با «رفتیم» و «گفتیم» یاد می‌کنند به نظر چند نوجوان می‌آیند که مراقب همه اتفاقات شهر خرابه هستند؛ معلوم نیست چرا مردان شهر هم از آن‌ها تبعیت می‌کنند و چطور هیچ کسی کاری برای برون رفت از بحران نمی‌کند. مردم همه کار‌هایشان را در تاریکی انجام می‌دهند و سعی دارند قبل از روشنایی کارشان را تمام کنند و برگردند به خانه‌های ویرانه و خالیشان؛ در این داستان نه حادثه به طور کامل و درست پرداخت شده و نه تأثیری که حادثه بر روی افراد گذاشته شرح داده می‌شود. فضا سازی رعب و وحشت و توصیفات نویسنده در القای فضای ترسناک و وهم آلود بسیار خوب از آب در آمده و فضا و روحیات دلمرده و بی‌تفاوت آدم‌ها خیلی خوب منتقل می‌شود. شیوه تایپ کلمات که بصورت منقطع و مثل شعر سپید به دنبال هم می‌آیند در ایجاد حس فضای راکد و ایستای داستان بسیار کمک می‌کند.

اما شهری که در این داستان وجود دارد و شخصیت‌هایی مثل «بختیار» که دائم مریض و ساکتند یا مثل بچه «صنم» دیوانه‌اند و یا مثل راویان، ولگردند، فقط توصیف شده‌اند؛ به عبارت بهتر نویسنده بدون هیچ اظهار نظر و یا شرح عقیده تنها شرایط مرده‌ای را توصیف می‌کند که مردم در شهر خرابه دارند؛ رفتار پوچ مردم دلیلی ندارد. بحران و مسئله اصلی در این رمان تعریف نشده و همین نکته به هدف رمان ضربه می‌زند. رمانی که سایر اجزایش از قوت نسبی برخوردار است، مثل طرح، شخصیت‌پردازی، دیالوگ‌ها، زمان و مکان. خشونتی که در رفتار مردم و راویان با کفتر‌ها وجود دارد، -که کفتر معمولاً نماد رهایی و معصومیت است- کندن کله کفتر‌ها با دست و توصیف آنکه چشمهای کفتر‌ها از حدقه بیرون زده بود و همچنین کشیدن ناخن آن‌ها، قابل درک نیست و همچنین در انتهای داستان زمانی که کفتر‌ها روی بامهای ویرانه‌های شهر خرابه می‌آیند تمام مردم از نگاه و رنگ سفید کف‌تر‌ها دوری می‌کنند خواننده از خود می‌پرسد چرا این همه خشونت؟

چه چیز باعث این رفتار است؟ انسان از کدام اتفاقات این طور تأثیر می‌پذیرد؟ آیا صرف آمدن یک زلزله و خرابی در شهر دلیل رفتارهای خشن و بی‌معنا، سکوتهای ممتد و طولانی مردم در برابر هم، و شیوع روابط نامشروع میان مردان و زنان شهر است؟ مسئله‌ای که این همه بدبختی برای شهر بوجود می‌آورد چیست؟ آیا مردم با خرابی خانه‌شان تمام نگاه و فلسفه زندگی و اخلاق و وجدان و امید را یکجا از دست می‌دهند؟ آیا این حادثه باعث می‌شود صنم بچه‌اش را در بیابان‌ها و خرابه‌ها به حال خود‌‌ رها کند و شوهر مریضش را فراموش کند تا او بمیرد و بعد بگذاردش داخل گونی؟ باعث می‌شود مردان اخلاق را کنار گذاشته و به زنان همسایه تجاوز کنند؟ و زنان نیز اعتراضی نداشته باشند؟ باعث می‌شود مردم مرده‌ها را داخل گونی بگذارند و با آن‌ها زندگی کنند و به آن‌ها دل ببندند و حتی یکدیگر را به روابط نامشروع با مرده‌ها متهم کنند؟ و گاهی مجبور باشند مرده‌ها را قطعه قطعه کنند؟ این چه دنیایی است؟

تا زمانیکه علت و مسئله اصلی برای رمان طرح نشود این سوالات و ده‌ها سوال دیگر مطرح است و خواننده نمی‌تواند دلیل رفتار‌ها را برای خود توجیه کرده و بپذیرد و در نتیجه تأثیری از داستان بگیرد.

اگر درونمایه و طرح این رمان را با رمان کوری اثر ساراماگو مقایسه کنیم صرف نظر از تعداد صفحات دو کتاب، می‌شود گفت فضا سازی؛ شخصیت‌پردازی و تم اصلی دو کتاب شبیه بهم است اما ضعف رمان خنده شغال در پرداخت کم و گذرای شرایط، نبود مسئله و علت اصلی قانع کننده و پایان بدون نظر و ممتنع داستان است که کمکی به فهم داستان نمی‌کند؛ اما ما در رمان کوری هم شاهد مسئله هستیم، هم نظر و نگاه و جهان بینی و نقدی که نویسنده به روابط انسان‌ها در شرایط سخت دارد. رمان خنده شغال از آن دست رمانهایی نیست که به یاد بماند و یا تأثیر و حرف تکان دهنده‌ای داشته باشد. بیشتر شبیه کابوسی ست که به خوبی و با مهارت نوشته شده است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.