با یاد او شروع که مجهول مطلق است
عالم گذشتنی است و باقی، فقط حق است
با این که جان گرفته ی از فیض اقدسم
دور از صراط و شیوه و راه مقدّسم
در فرصت فراز، فقط کار من فرود
چون من کسی که از صف خوبان عقب نبود
در گاه فتنه، خفته و در گاه ذکر، پست
پرواز ساده بود، ولی بال ما شکست
ما مرتکب به زشتی و پستیّ و بد شدیم
با دست خویش لایق حبس ابد شدیم
هر راه می رویم ز حق دور می شویم
با نفس خویش، ما که فقط جور می شویم
با خواهش و هوی و هوس در تعامل است
با ما همیشه در تک و تای تقابل است
پاییز کرد فصل بهار جوانی ام
در حسرت تلف شدن زندگانی ام
ما خسته و حریص و اسیر هوی، ضعیف
با وزنه های خالی و پرونده ی نحیف
مثل همیشه آخر این قصّه شد شکست
من، پنبه پهلوان، که سر جای خود نشست
چمران و همّت و علوی گونه نیستیم
تکلیف کرده اند که در خط بایستیم
حالا شکست خورده ی طوفان نفس خویش
در گیر و دار رفتن و ماندن به سوی پیش
مایوس از خود و همه امّید ما به اوست
از خویشتن ملولم و پروازم آرزوست
نیرو نبود، بوذر و عمّار نیستیم
ما را بغل بگیر که بر پا بایستیم
چیزی درون زندگی تیره ام کم است
حتی بهشت بی تو برایم جهنم است
جامی ز مهر خویش به ما ده که سر کشیم
تصویر تو فتاده در آن ما به آن خوشیم
باید که ماند آن چه که دادیم حیف بود
جنگید تا که باقی در بین طیف بود
باید ولی ،علیّ زمان یاوری شود
عمّار گونه پیروی از رهبری شود
روزی برای یاری او دیر می شود
آن کس که مانده است زمین گیر می شود
آن یک پی بهشت و یکی خود بهشت بود
این ها نتیجه ی عمل و سرنوشت بود
دل خوش به یاری شهدا پا بنه به پیش
تغییر تا کند به کفت سرنوشت خویش
ضعف و خراب کاری ما پاک می شود
وقتی که نفس و خواهش ما خاک می شود
بی غیرت و جهاد بدان نامیسر است
آن توبه ی نصوح که در فکر و در سر است
Sorry. No data so far.