دوشنبه 05 جولای 10 | 14:33

مرندی! تو مرا ضد ولایت فقیه می‌دانی؟

وقتی داشتم این موضوع را به آقای لاریجانی می‌گفتم، آقای رسایی هم این ماجرا را شنید. چند دقیقه بعد رسایی موبایلش را به من داد و گفت: «پشت خط، آقای فاتح است. از اعضای ستاد مهندس موسوی. هرچه می‌گویم موسوی این حرف‌ها را زده باور نمی‌کند…


بخشی از مصاحبۀ دکتر علی‌رضا مرندی با هفته‌نامۀ پنجره:

«شما پس از انتخابات با مهندس موسوی ملاقات یا تماسی داشتید؟

شنبه بعد از انتخابات، همسرم مصاحبه موسوی با مجله تایم را نشانم داد. حرف‌های تندی از زبان ایشان نوشته بود. خیلی ناراحت شدم. فردای آن روز مصاحبه را بردم پیش آقای لاریجانی، رییس مجلس.

وقتی داشتم این موضوع را به آقای لاریجانی می‌گفتم، آقای رسایی هم این ماجرا را شنید. چند دقیقه بعد رسایی موبایلش را به من داد و گفت: «پشت خط، آقای فاتح است. از اعضای ستاد مهندس موسوی. هرچه می‌گویم موسوی این حرف‌ها را زده باور نمی‌کند، بیا خودت بهش بگو.» گوشی را گرفتم و داستان را برایش گفتم. گفت این‌ها حرف‌های مهندس نیست، گفتم چه بهتر! به مهندس سلام برسان و بگو زودتر این ماجرا را تکذیب کند، هم برای وجهه خودش خوب است، هم تو دهنی به این مجله دروغگو زده است. قرار شد بگوید.

من یک کپی از مجله، همراه با یک نامه محبت‌آمیز، برای مهندس موسوی نوشتم و از ایشان خواستم با تکذیب این موضوع، دشمنان را ناامید کند. نامه را به آقای تابش دادم تا به مهندس برساند. فردای آن روز، تابش گفت نامه را تحویل مهندس دادم، اما خبری از تکذیب نشد.

هشت روز بعد از انتخابات موبایلم زنگ زد. جواب دادم، صدای مهندس موسوی بود. سلام و علیک گرمی پس از سال‌ها با هم کردیم. ایشان گفت: «مرندی! تو مرا ضد ولایت فقیه می‌دانی؟» آن روز گفتم: نه! گفت: «پس چرا راه افتادی و آن مصاحبه را به همه نشان می‌دهی؟» من، مدتی قبل از این تماس، داستان را برای آیت‌ا… خامنه‌ای هم تعریف کرده بودم. ایشان تا حدی انگلیسی می‌دانند، کمی هم من کمک کردم و گفت‌وگو را برای ایشان خواندم. ایشان یک کپی از من گرفتند و برای خود نگه داشتند.

احتمالا همین خبر به مهندس موسوی رسیده بود که با شما تماس گرفت. درست است؟

احتمال دارد. آن روز به میرحسین موسوی گفتم این مصاحبه شماست؟ گفت راوی، آمریکایی است. گفتم چرا تکذیب نمی‌کنی؟ چه فرصتی بهتر از این؟ ایشان گفت: نه! من یک سایت داشتم که فیلتر شد. گفتم شما که پشت سر هم بیانیه می‌دهی، این را هم در بیانیه‌ات بگو. گفت نه! اگر برای من گفت‌وگوی خبری بگذارند ممکن است به این موضوع هم اشاره کنم. گفتم تازه ممکن است؟! این مسائل حمله به اصول است. گفتم اگر تکذیب نمی‌کنی چرا زنگ زدی؟ گفت: «مرندی تو بهترین وزیر من بودی. من تو را متدین و متقی می‌دانم و گفتم این کار را نکنی. تو که مرا می‌شناسی، مطمئن باش من اگر به این نتیجه برسم که راهم اشتباه است برمی‌گردم.» قطع کردیم، من نامه‌ای برای ایشان نوشتم و اتفاقا قبل از ارسال، نشان بادامچیان دادم، بادامچیان گفت چقدر در این نامه تواضع کردی؟ تندتر حرف بزن، گفتم می‌خواهم اثر کند. واقعا امید به اثر داشتم.

در آن نامه نوشتم که: «مهندس! یک ساعت با خودت و خدای خودت خلوت کن. بدون آن که کسی کنارت باشد. فکر کن به گذشته، امروز و آینده. آن وقت هر تصمیمی که گرفتی، بدون مشورت با دیگران انجام بده.»

من مطمئنم این راهی که مهندس موسوی در پیش گرفته، از تأثیر اطرافیانش است. این نامه را تابش دستی تحویل ایشان داد و باز هم فایده نکرد. راستش را بخواهید، من فکر می‌کردم این‌ها زودتر برمی‌گردند، اما مشکل این‌جاست که دیگران برای‌شان تصمیم می‌گیرند. متأسفانه همین لجاجت باعث گمراه شدن‌شان شد. اگر برگردند، خدا که رحمان است، آقا هم آن‌قدر بزرگوار هستند که آن‌ها را ببخشند. اما دیگر مردم اجازه نمی‌دهند موقعیت سیاسی پیدا کنند.»

(هفته‌نامۀ پنجره، شمارۀ ۴۹، ۱۲تیر۱۳۸۹، ص۷۷)

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.