بیمقدمه سر اصل مطلب میروم چون چیزهایی که به چشم دیدم جایی برای مقدمه و تامل و آرامش نگذاشته است. اهل «گجکدردپ» بود. برای من و تویی که اهل تهرانیم، تلفظ اسم روستایش هم سخت است. در گجکدردپ سفلی، روستایی در منطقه هبودان، روستای برشک، دهستان چانف از بخش لاشار شهرستان نیکشهر زندگی میکرد. حدود ۲۰۰ کیلومتر تا نیکشهر فاصله دارد اما فاصلهاش تا روستای محمدآباد، اولین روستایی که یک خانه بهداشت دارد، ۴ کیلومتر است.
می گفت نمیدانم چند ساله هستم! چون شناسنامهای نداشت که از احوال خودش باخبر باشد. پیرزن، نحیف و لاغر بود و زانوهایش را در بغل گرفته بود. خیلی زبانش را نمیفهمیدم، دخترش کمک میکرد متوجه شوم چه میگوید. وقتی حرف میزد، دستانش میلرزید.
در همان کپری نشستیم و صحبت کردیم که به دنیا آمده بود، بزرگ شده بود، جوان شده بود، عمری گذرانده بود و حالا هم با چهرهای شکسته و چشمانی گودرفته به چشمان ما زل زده بود. تمام داراییاش پتوی کهنهای بود که زیر پایش پهن شده بود. برای من و تو حتی تصور زندگیاش هم محال است. معنی زندگی برای او یک دست لباس کهنه و خاکیاش بود. کفشی برای پوشیدن نداشت. از کودکی روی سنگ و خاک داغ روستایش راه رفته بود.
تقصیر کیست؟
حالا جز پوستی تیره و چروک که زیر آفتاب داغ سیستان سوخته، چیزی برایش باقی نمانده و دوپاره استخوان است. مثل من و تو کرم ضد آفتاب ندارد که بزند، اصلا در جایی که «آب» تمیز برای آشامیدن و شستشوی تن نداری، کرم چه معنی دارد! مردم این روستا از روی همان آبی که تکه تکه در بین راه در چالهها جمع شده است و گاهی هم چرخ ماشینی از روی آن رد میشود، عبور میکنند، گذرگاهشان، گذرگاه دامهایشان هم هست، در کل زندگی مجزایی از دامهایشان ندارند. خودشان هم از همان آبی میخورند که دامهایشان میخورند! باورش اما سخت است.
سختتر اینکه اگر خودشان در یک کپر با همه فشردگی زندگی میکنند اما مجبورند برای دامهایشان چند کپر بسازند تا از بین نروند، آخر این بزهای لاغر و نحیف تنها سرمایههای این اهالی هستند.
به صورتش نگاه کردم و دستان استخوانیاش را با دستانم لمس کردم، آخر این هم یک «زن» است، چه فرقی با من و تو دارد. من و تو اگر شامپوی مخصوصمان نباشد، حرف و حدیث داریم اما این زن شاید چند ماه یک بار به سختی از همان آب نزار حمام کند. تقصیر کیست که روزگارش این شده است؟! من، تو یا شما آقای مسئول؟!!!
از نان خودم به دامها میدهم که نمیرند!
با همان سختی که کلمات را ادا میکند، میگوید دو فرزند دارد. یکی همان دخترش است که ما را به خانه محقر اما پرمعنای مادر دعوت کرده است. تعریفش از غذا خیلی فراتر از «آب و نان» نمیرود. نه؛ اصلا فکرش را هم نکن که حتی اسم غذاهایی که میدانی، به گوشش خورده باشد.
اینها آنقدر در فقر و محرومیتند که مجبورند از غذای خودشان بزنند و به دامهایشان بخورانند تا نمیرند! از سهمیه یک کیسه آردی که چند ماه یک بار نصیبشان میشود، نان میپزند و به بزها و گاوهایشان میدهند. دامهایشان هم مثل خودشان لاغرند. شیر و گوشت آنچنانی برای استفاده ندارند. اما من و تو بارها به تالارهایی دعوت شدهایم که منوی زیر ۵۰ میلیون نداشتهاند و به راحتی هر چه تمامتر غذاهای دست نخورده شبها به سطل آشغال رفتهاند.
هضم این حرفها برای گوشهایمان سخت است شاید چون واقعیت است. شنیده بودم واقعیت تلخ است اما تلخی این زندگی باورنکردنی تمام زندگی را به کامم تلخ کرده است. تعارف که نداریم؛ همه در یک کشور زندگی میکنیم پس این همه فاصله چرا؟! چه بد است که برای من و تویی که از امکانات بیشتری برخورداریم، اسراف و اسراف و اسراف و خبر نگرفتن از احوال همنوعمان فخرفروشیمان شده و به خود میبالیم که در «شهر» زندگی میکنیم و فرهیختهایم!
تک تک روستاها بهترین محل برای زندگی!
به راستی دامنه تعریف انسانیت از کجا تا کجاست؟ دولت خدمتگزاری داریم که حداقل در سالهای اول خدمتش تلاش کرد چهره فقر را از مناطق محروم پاک کند، به بسیاری از مناطق سر زد اما کافی نبوده و نیست. این قدمها استقامت میخواهد.
برادرم؛ آقای احمدینژاد ما به این روستا و چند روستای دیگر در نزدیکی آن رفتیم تا زحمت شما را کم کنیم. میدانم که مسئولیت خطیر شما شاید فرصتها را برای صحبت رو در رو با این مردم کم کند اما این قلم و این تصویر گویای همان چیزی است که بارها مشاهده کردهای و دغدغه شما شده بود. اما راه تمام نشده و هنوز کسانی در نزدیکی ما زندگی میکنند که برای دیدنشان باید از زمینهای پر از سنگ عبور کنی. راه آسفالت ندارند که به شهر بیایند تا شما را ببینند و از مشکلاتشان بگویند.
مگر نه اینکه شما در ملاقات با نمایندگان مجلس نهم گفتید: «میشود همه جای ایران را آباد کرد و تک تک روستاها و شهرها بهترین محل برای زندگی شود. نه در یک بازه ۵۰ ساله؛ بلکه در یک بازه چند ساله کوتاه.» پس بسم الله، اهالی روستای گجک دردپ منتظرند…
شبهای گجک دردپ تاریک تاریک است
اما پیرزن میگوید حتی شناسنامهای ندارد که یارانهای بگیرد. هیچ مسئولی تا کنون پیدا نشده است که به زندگی این اهالی سر و سامانی بدهد؟! بخشداری؟ فرمانداری؟ استانداری یا رئیس جمهور، نمیدانم اما این را خوب میدانم که هر که هستی برای خدمت به همنوعت این شدهای. حقوقت نوش جانت برادر اما همان طور که زیر نور چراغ اتاق کارت نشستهای قدمی برای هموطنی بردار که وقتی ماه به آسمان میآید، دیگر چراغی ندارد که خانوادهاش را ببیند! در همان تاریکی شب را صبح میکنند.
بچههای جهادی قرارگاه شهید شوشتری رفتند تا کار تو راحت شود، تا تو مجبور نباشی از وقت گرانمایهات که باید صرف خدمت به مردم شود، هزینه کنی. اصلا بیا تقسیم کار کنیم! رفتن و گذر از مناطق صعب العبور و شنیدن درد دلهای این اهالی کار بچههای جهادی و لنز دوربینها و نوک قلمهایشان در خدمت شما، اما شما هم این زنان و مردان پر از فقر و محرومیت را مثل خواهر و برادر و فرزندان خودت بدان و سنگر بچههای جهادی را خالی نکن. همه با هم قدمی برداریم تا ان شاءالله مدیون نگاههای پر از خواهش این چشمهای منتظر نشویم…
Sorry. No data so far.