سولماز حدادیان- «کریستوفر موریس» در سال 1958در فلوریدا به دنیا آمد و از 12سالگی به عکاسی علاقهمند شد. او در 1980 در رشتهی عکاسی فارغالتحصیل شد و به دلیل پشتکار فراوانش موفق به کسب بورسیهی icp شد.
موریس در همان زمان به یک سیستم کوچک عکاسی پیوست که در آن عکاسان بنامی چون «جیمزناکتوی»، «استیومک کوری» و «برات کریس» حضوری فعال داشتند. او در ابتدا به عنوان شاگرد، عکسهای اعضای دیگر تیم را به چاپ خانه و مطبوعات می رساند اما پس از مدتی، تصمیم گرفت اولین پروژهی کاری خود را به طور مستقل آغاز کند. بنابراین به فیلیپین سفر کرد و سفر او با جنگ داخلی و اوضاع آشفتهی آنجا مصادف شد. این اتفاق، مسیر کاری و عکاسی موریس را به کلی تغییر داد. وی میگوید که در ابتدای کار به هیچ عنوان به عکاسی جنگ، فکر نمیکرده است و این سرنوشت بوده که مسیر او را تغییر داده است.
موریس پس از پروزهی فلیپین و چاپ آثار خود در مجلات معتبر آن زمان، به آمریکای مرکزی، کلمبیا و شیلی سفر کرد و از حوادث و رویدادهای آن زمان، عکس گرفت که این، آغاز همکاری وی با مجلات «تایمز» و «نیوزویک» بود.
در سال 1988 به افغانستان رفت و به گفتهی خود، معنای جنگی حقیقی را درک کرد. در سال 1989 بود پس از جنگ پاناما و حملهی آمریکا، پیشنهاد قرارداد اعضای کار با مجله تامیز را به عنوان عکاس جنگ دریافت کرد.
او در خاطرات خود میگوید:«جنگ یوگسلاوی و کشتار مردم بیگناه، تأثیرات ناخوشایندی بر روح من به جا گذاشت، تا حدی که از خودم و عکسهایی که میگرفتم، عکسهای بدنهای پارهپارهی انسانهای بیگناه، به جای عاملان این کشتارها شرم میکردم. به همین علت، برای مدتی از کار دست کشیدم اما مشکل آنجا بود که بیتفاوت بودن هم در ذهن من نمیگنجید، پس بار دیگر سلاحم را به دست گرفتم. توضیح این که چرا این عکاسی را ادامه دادم. برایم دشوار است. برخی از پروژههای که انجام دادم، مرا تا یک قدمی مرگ کشانده است. وقتی از فضای سنگین و خشونتبار برمیگشتم، گویی در آسمان قدم میزدم. حرفی که میزدم، هر غذایی که میخوردم و احساسی که داشتم، همه برایم تازگی داشتند. قدر زندگی ، سلامتی، کسانی که دوستشان داشتم و حتی قدر طبیعت را بیشتر میدانستم. راحت تر بگویم، انگار فهم من از دنیا یک پله بالاتر می رفت. اما بعد دیگر این سفرها نیز عکس بود، عکس هایی که با خودم می آوردم، واقعیت زندگی بودند، واقعیت زندگی در نهایت تراژدی. از این که در تمام عمر کاری خود با واقعیت سر و کار داشتمام و عکاسی مد یا ورزشی نبودهام، بسیار خوشحالم.»
«گرازی نری» یکی از دستاندرکاران آژانس عکس ایتالیا، دربارهی کریستوفو موریس چنین میگوید:«پس از گذشت مدتی از زمان شروع به کار موریس، متوجه مهارت خاصی در او شدم و تفاوتی در عکسهای او نسبت به دیگران یافتم. میدانم که تعداد زیادی از عکاسان در دنیا هستند که برای فدا کردن جان خود آمادهاند اما تفاوت موریس در انتخاب خطر نیست، اگر چه بعد از مدتی نام او به عنوان یک عکاس بسیار نترس بر سرزبانها افتاد. تقاوت او به دلیل محتوایی است که برای عکس خود انتخاب میکند. موریس به سوژههایش بسیار نزدیک میشود، چه قربانی باشند، چه قاتل. عطش سربازان برای جنگیدن، عطش سربازان برای کشتن، قدرت بازوان آنها، جنگ به عنوان یک شغل، مرگ و درد به عنوان واقعیتهایی جدا نشدنی از تاریخ و در نتیجهی همهی آنها مرگ، خون، خشونت، یتیمها، بیوهها، اشکها ترسها محتوای غالب همهی عکسهای او با سرعت هر چه تمامتر میشتابد. به گفتهی خودش، نتیجه، همهجا یکی بوده است، در ابتدا بازیهای پشت پرده، سپس سربازانی که انگار از صحنههای فیلمها بیرون میایند و بعد از آن، خون و رنج و مرگ است اما نکتهی مهم در این است که 20سال از زندگی را در جنگها سپری کردن، یعنی قربانی کردن جوانی و زندگی شخصی. چرا عکاسانی مانند موریس با خود چنین میکنند؟ چه دلیلی دارند که مانند سربازان همیشه در جنگ باشند؟ آنها مانند سربازان جنگی در کشتن، قوی و قدرتمند و مصمم نیستند. آنها که به جنگ اعتقادی ندارند. عکاسانی چون موریس، جنگ را برای ماملموستر میکنند و میگویند: «ببینید، این جنگ است، فیلم نیست. شاید فیلمهای هالیوودی شبیه باشد اما این بار واقعیت زندگی شماست، واقعیت زندگی همهی ماست. ما این لحظات را مستند کردیم. آیا در بین شما کاری از دست کسی بر میآید؟» و داشتن این طرز فکر به عقیدهی من، نمایانگر نهایت تعهد یک انسان است.»
کریستوفر موریس در سال 1990به خاطر یکی از تا ریخیترین عکسهای جنگ، موفق به دریافت جایزهی«ورلد پرس فوتو» شد.
Sorry. No data so far.