تریبون مستضعفین- حمزه خوشبخت
ماهی جدا افتاده از دریا را دیده ای؟ چه با التماس آب… آب می گوید؟ چشمانش خیره به دریا ، خود را به زمین میکوبد و پولک است که بر زمین میریزد… پولک ها، پولک ها…!
نسیم دریا برایش بوی زیستن است… هر موجی که خود را به سنگ های ساحل میکوبد از جا می پرد تا بلکه امیدی برای بازگشت به دریا باشد، ماهی کوچک وقتی میبیند دیگر نمیتواند دریا را لمس کند همان گوشه زیر لب آب… آب میگوید و دل میدهد به صدای موج…!
من همان ماهی بیقرارم، که راه به دریا نبرده ام و گوشه ای در این کویر افتاده ام، گاهی نگاهی به آسمان و بالهای خود… بالهائی که روزی پر پرواز تا ملکوت بود و حالا همنشین هرم داغ سکوت!
اسیر بالهای خود شدم، دل بسته ی آنها شدم و خواستم تا مرا به عرش برسانند… من تبعیدی این تنهائی شدم، تبعیدی خود…!
سر در خویش فرو برده ام و جز تصویری مبهم از بهشت هیچ به یاد نمی آورم…، تصویری شبیه همین نسیم…! -این ….این نسیم بهشت از کجا میآید؟ کدام قبیله راهی زمین اند؟
– جبرئیل؟ برادر؟ سفرتان به خیر ؟ راهی کدام سرزمین مقدس اید با این خیل لشکریان خدا؟
نگاهی عمیق به من میاندازد، ردی از لبخند را در خیره شدن ش میبینم!
-فطرس! چه زمینخورده شدهای! ما راهی خانه مصطفی هستیم ، خداوند او را نعمتی بزرگ بخشیده میرویم برای تبریک!
موج برمیخیزد تا به سنگهای ساحل برسد آخرین پریدن م را حرف می کنم و… -مرا… مرا همراه می برید؟ برادر! دستم بگیر و مرا به خانهاش ببر! او امید ناامیدان است و من زخم خورده ای چشم به مهربانی اش دوخته!
***
خانه علی بهشت است… بر این بهشت خطی سرخ نقش بسته، هابیل، اسماعیل، یحیی، عیسی و همه شاهدان تاریخ در انتظار دیدن آن نعمت برگزیده ی محمد بودند…
روی سخن گفتن با رسول خدا را ندارم… جبرئیل است که مرا به او نشان میدهد…
با آن چشمانی که بیت السرور بهشت هستند نگاهم میکند:
-فطرس!… فطرس بال و پر شکسته! تو را به حسین می دهم! از او بخواه، حسین من کشتی نجات و چراغ راه گم کردگان است… دخیل ببند به گهواره اش!
-حسین… حسین…! جهان برای آمدنت این پا و آن پا می کرد… ای نفس عشق! بیحضور تو عشق واژهای بیروح بود ورد زبان هر رهگذر کوچههای بیخیالی! لبخند تو شفای بالهای من شد… من با تو پرواز می کنم به سوی جنةالحسین!
پ.ن: این روایتی داستانی بر قصه فطرس ملک است!
والسلام
شب میلاد اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
2/4/1391
دوم شعبان 1432
Sorry. No data so far.