محمدرضا ترکی
مردی به روی مرکب چوبین نشسته است
جرم وی
-آن چنان که خلیفه نوشته است-
جرمی بزرگ:
قرمطی و شیعه بودن است. [۱]
رندان هنوز بر تن او سنگ می زنند. [۲]
و آنسویتر زنی
بی گریهای
بی هیچ شیونی [۳]
این سوی نیز
با زهر خنده ای به لبش
ایستاده است
مرد تمام حادثه ها و زمانه ها
یک مرد ناتمام [۴]:
ابوسهل زوزنی!
پینوشتها:
۱. خلیفه…حسنک را قرمطی خواند.
۲. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند.
۳.مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور… چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان کنند.
۴.بوسهل… برخاست نه تمام… خواجه احمد او را گفت در همه کارها ناتمامی.
Sorry. No data so far.