روزی در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانیهای حضرت امام را با ترجمۀ فرانسوی، بین نمازگزاران پخش میکنند. ژوان گوشۀ خلوتی مییابد و شروع به خواندن میکند. بعد از مدتی با دانشجویان ایرانی صمیمیتر میشود و یکی از دوستانش به نام مسعود او را به مراسم دعای کمیل میبرد.
از آنجایی که پدرش اهل مراکش است، عربی را خوب میداند. روزی دوستانش او را در حالی که دستانش را روی هم نگذاشته و با مهر نماز میخواند، میبینند و شیعه شدنش را جشن میگیرند. وقتی از او دلیل شیعه شدنش را سوال میکنند، میگوید: توسط دعای کمیل حضرت علی (ع). ابتدا تصمیم میگیرد، نام خود را علی بگذارد؛ اما مسعود از او میخواهد تا شیعه شدنش یک رازی باشد بین او و امیرالمومنین (ع).
از آن به بعد نامش را کمال میگذارد و برای برطرف شدن نگرانی مادرش از بابت دوستانی که دارد، او را به کانون میبرد تا فضای آنجا را از نزدیک ببیند. کمال در آنجا به مطالعه کتب، به خصوص کتابهای شهید مطهری میپردازد.
روزی به مسعود میگوید که تصمیم دارد درس خود را در دبیرستان رها کند، به ایران برود تا طلبه شود. سرانجام در مدرسه حجتیه قم پذیرفته میشود و شروع به تمرین زبان فارسی میکند. او کتاب چهل حدیث و مساله حجاب را نیز به فرانسه ترجمه میکند.
کمال از دوستانش میخواهد تا او را ابوحیدر خطاب کنند و میگوید: این همان رمز بین من و حضرت علی (ع) است. یک بار زمانی که هنوز درسش نیمه کاره است، تماس میگیرد و میگوید: زنی میخواهد با این مشخصات: طلبه، سیده، فرزند روحانی و خوشگل. ابتدا هرچه اصرار میکنند تا صبر کند و بعد از اتمام درسش اقدام کند، زیر بار نمیرود.
مسعود کتابی از امام را برایش میآورد و صفحهای که امام به طلبهها توصیه میفرمایند تا چند سال اول تحصیل وارد فضای خانوادگی نشوند را نشان او میدهد. کمال به سبب ارادتی که به ایشان دارد و معتقد است، فرامین ولی فقیه همان دستورات اهل بیت (ع) است، قبول میکند.
کمال در ایام عملیات مرصاد ۲۴ ساله است که وارد لشکر بدر میشود و بعد از یک هفته خبر شهادتش را میآورند.
یکی از دانشجویان مقیم فرانسه میگوید: اگر کمال شهید نمیشد، امروز با یک دانشمند روبرو بودیم. شاید با روژه گارودی دیگر. کمال عزیز! ریشه باورت در ضمیر ما تا همیشه سبز باد!
Sorry. No data so far.