حجت الاسلام دکتر احمد رهدار که در رشته علوم سیاسی در موسسه امام خمینی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی همه مدارج تحصیلی را طی کرده است، مدتی مدیریت گروه تاریخ موسسه امام خمینی را برعهده دارد و اکنون در موسسه فتوح فعالیت مطالعاتی و پژوهشی داشته و البته به مناظره ها و سخنرانی هایش در محیط های دانشگاهی و حوزوی شهره است.
آنچه می خوانید گفتگویی باوی به بهانه مبعث است. این مسئله را با وی بحث گذاشته ایم که چگونه می توان از واقعه بعثت برای شرایط سیاسی و اجتماعی کنونی بهره های نظری و عملی برد؟
امروزه چگونه مي توان «بعثت» را توضيح داد؛ به صورتي كه بتوانيم از آن براي زندگي جديد بهره ببريم بدون آنكه به اصل آن تعدي كنيم؟
اين واقعه از چند جهت قابل بررسي است. يكي مقايسه آن با مفهوم «انقلاب» است كه در ادبيات علمي سياست و جامعه شناسي متداول شده. گفته مي شود انقلاب پديده اي مدرن است و در گذشته چيزي با اين محتوا وجود نداشته. انقلاب به معناي تحولات عميق در حوزه اقتصاد است. تنها واقعه 57 در ايران از اين قاعده مستثني بود كه امام(ره) در موردش گفته بود برای «نان و خربزه» نبوده. با اين حال همواره در تحليل آن از زاويه «نان و خربزه» به آن مي نگرند و حتي هنگام پيش بيني نيز پيشگويي هاي خربزه اي مي دهند و هر بار تعجب مي كنند چرا به اشتباه افتاده اند. اين كه هرگز به فكر نيافتاده اند ممكن است منظر نابجايي را انتخاب كرده باشند، از روحيه به ناچار عميقا اقتصادي ايشان نشئت مي كند.
اما به نظرم، قيام ايرانيان مسبوق به سابقه بعثت بوده است. بعثت، نوعي انقلاب دروني بود. در مباحث فلسفه تاريخ ديني، هستي و تاريخ آن بر محور تحول آدمي رقم مي خورد. يعني در حركت ديني كه موتور آن نبوت بوده و بعثت ها جهش هاي آن محسوب مي شد، موضوع تغيير خود انسان بود؛ فارغ از اينكه اوضاع اجتماعي بر چه منوال باشد. زيرا باور داشتند وقتي انسان تغيير كند عالم نيز متفاوت مي شود. امروز كه راز و غيب و حتي متافيزيك انكار مي شود يا در محاق مي افتد، اغلب ميل دارند تحول را در سطح محسوسات دنبال كنند و تصميم و تحليل بر بنياد كميات است.
اگر زماني بعثت دشوار بود چون با درون بشر مواجه مي شد، امروز كه در سيطره كميت و جزميت محسوسات هستيم فهم آن نيز سخت دشوار مي نمايد. “سروش” گفته بود حركت انبيا شكست خورده، بوده است. زيرا با ديد كمي تعداد ياران حضرت نوح(ع) را مي شمارد كه مثلا فقط به 40 نفر رسيده. اين در حالي است كه در نگاه كيفي، يك شخص مي تواند به درجه اي از اهميت كيفي برسد كه هستي را براي او خلق مي كنند. گويا موضع حق، اصالت كيفي بشر است كه در حديث قدسي خطاب به پيامبر اسلام مي فرمايد تمام جهان را به خاطر ايشان آفريده است. چه، تمام عالم و اعداد، تفضيل وجود وي هستند.
از نگاه درون مذهبي مي توان مثال آورد كه عاشورا موتور حركت كل تاريخ است. حتي زماني كه به حسب ظاهر به وقوع نپيوسته بود. حضرت آدم به نام وي توبه مي كند، حضرت نوح به ياد وي كشتي را نگاه مي دارد و وقتي حضرت ابراهيم از اسب مي افتد در مي يابد در خاك كربلا قدم گذاشته است. اگر فقط داستان اين بود كه حدود از 72 نفر حول حجت الهي جنگيده اند چرا ماجراي احد، بدر، حنين و صفين (كه جنگ مسلم با مسلم بود) نمي توانند تا اين پايه اهميت يابند؟ جواب در سخن امام حسين (ع) آمده. وقتي تصريح كرده اند بهترين خلق خدا در اطراف ايشان جهاد مي كنند. كيفيت ياران ثارا… ، كربلا را بدل به نقطه عطف تاريخي مي كند.
به اين ترتيب آيا واقعه اي كه معلول ظهور رسول است را بر علت برتري نداده ايم؟
آنچه امر بعثت را مهم مي كند فراهم آمدن شرايط تحول دروني و بنيادي براي ابناء بشر است و آنچه بعثت حضرت محمد(ص) را در آن ميان منحصر به فرد مي نمايد اين است كه 124 هزار بعثت گذشته – كه گاه شامل حلول شريعت جديد و گاه تبليغ شرع ماضي بوده- همه براي تحقق ظهور پيامبر آخرالزمان بوده. اين معنا يعني اهميت نبي آخر، در متون مذهبي پيش ياد شده است.
بيشتر توضيح دهيد.
ظهور هر پيامبر در حقيقت تحول و رشد منزلت انسان است. از اين رو آدمي كه بايد هر بار منزلت تازه اي را حمل كرده و تاريخ را پيش ببرد نيازش به رسول و دين و شريعتي متناسب مي افتد. پيامبر جديد يعني منزلت و به تبع آن مسئوليت تازه. انسان به همراه انبيا 124 منزلت را طي كرد تا با خاتم انبيا به منزل آخر رسيد. بدين سبب آخرين منزل آخرين مقام و تكميل نبوت است كه مي بايست با اكمل انبيا محقق شود. به همين خاطر به استناد دلايل عقلي و نقلي حضرت محمد(ص) متحقق كننده آخرين مقام انسان است و براي هميشه تكاليف انسان را روشن مي كند.
اغلب انبيا دست به امر اجتماعي مي زدند و همواره با قدرت ها درگير مي شدند. بعضي مانند حضرت سليمان و حضرت موسي به پادشاهي رسيدند و حتي حواريون در ابتدا حضرت مسيح را پادشاه مي خواندند و انتظار داشتند ملكوت آسمان را جاري كند. اما امروزه گاه تعابيري سياست زدايي شده از نبوت به دست ميدهند. شما در اين زمينه چه نظري داريد؟
سال گذشته درس «جنبش ها و نهضت هاي سياسي» را در جايي ارائه مي كردم . در پايان اشكال گرفتند كه چرا سر كلاس حرف سياسي مي زدم. چه پاسخي بايد مي دادم؟ سر چنين كلاسي چه مي توان گفت الا سياست. جنس كار رسالت، سياسي است. رسول بايد به حسب تعريف، رفتار متكفلين را مديريت كند. مگر مي توان كار امت را سامان داد بي آنكه دست به عمل سياسي گشود. سياست در عصر ما بدنام شده است و اگر نه نزد سقراط و افلاطون و ارسطو، سياست فن راه بردن شهر بود. رسول اصلا براي تدبير امت آمده و مفهوم امام نيز در نسبت با ملك و ملك داراي معنا مي شود. همه انبيا مورد ايذا قرار مي گرفتند چرا كه طرح آنها در رقابت با نقشه هاي حكام بود. لذا انبيا با قدرت هاي زمانه درگير مي شدند. حتي حضرت مسيح را كه پيامبر صلح و صفا بود تاب نياوردند و برصليب كردند (به روايت مسيحيان، به هر حال قصد آنها قتل نبي بود) حتي مفهوم شريعت نيز چون متضمن طرح كاملي از زندكي عمومي و خصوصي است، از بايد ها و نبايدها آكنده مي شود و با چيزي كه در ادبيات امروزه به ايدئولوژی مشهور است رقابت مي كند. رسالت و امامت عين سياست است.
Sorry. No data so far.