تریبون مستضعفین- وحید اشتری
یکم. در یک نگاه کلی به راحتی می توان از آغاز انقلاب، تفاوت جدی استراتژیاش در مواجهه با حاکمیتهای منطقه، با الگوها و چارچوبهای رایج را دریافت. این را میتوان در یک جمله عدم پذیرش حاکمیت کشورهای اسلامی به نمایندگی رسمی از مردمانشان و ارتباطگیری مستقیم با ملتها تعریف کرد. آنچه عمده تفاوت نگاه امام خمینی و رهبری با بسیاری از سیاستمداران به مردم و کشورهای منطقه را میسازد فراوان جملاتی است که امام خمینی رسما مردم و مستضعفان و ملتها را مخاطب قرار میدهد و با صراحت در بسیاری جاها میگوید ما این دولتها را نماینده افکار عمومیشان نمیدانیم و نظر مردم چیز دیگری است. این استراتژی نفی حاکمیتهای طاغوتی بعدها برای جلوگیری از گسترش این روحیه انقلابی این کشورها را در یک بسیج کامل قرار میدهد که نمونهاش را می توان در هشت سال جنگ تحمیلی و حمایت تمام مرتجعین منطقه و زورمداران خارج از منطقه از صدام با همه اختلافاتشان با یکدیگر دید. شاید همین استراتژی است که نظام را در برقراری روابط با بسیاری از همسایهها دچار مشکل میکند. ظاهرا این رویکرد برای یک نگاه بلندمدتتر در جهت ارتباطگیری مستقیم با ملتها ولو با دادن هزینههای هنگفت در چند دهه در نظر گرفته شده است تا روزی که بعد از سالها شرایط دگرگون شود و جای موافقان و مخالفان انقلاب خمینی در منطقه یعنی مردم و حاکمیتها با یکدیگر عوض شود و زمان باردهی این نهال کاشته شده فرا برسد.
دوم. در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی با ارتباطات گستردهای که با کشورهای منطقه برقرار شد به نوعی تغییر در رویکردهای سیاست خارجی آغاز میشود. مثلا با مرتجعترین دولت منطقه و مخالفترین کشور حاشیه خلیج فارس با انقلاب خمینی یعنی آل سعود حسنهترین روابط در سطوح عالی برقرار میشود. تلاشهای جدی آغاز میشود برای از سرگیری روابط با مصر و بسیاری دیگر از کشورها که بعدها به شکل جدیتری در دوران آقای خاتمی با عنوان تنشزدایی دنبال میگردد. تنشزدایی دقیقترین نامیست که برای این تغییر رویکرد انتخاب شده و بدین معنی است که راهبرد قبلی در تعامل با کشورها برای ما تنشها و هزینههایی به همراه داشته و آسیبهایی را به وجود آورده که باید اصلاح شود. این رویکرد حتی فراتر از کشورهای منطقه به سراغ اعتمادسازی و تنشزدایی حتی در روابط با مستکبرین و غربیها هم میرود. مجموعه اقدامات دولت وقت در مصادیقی چون موضعگیری نسبت به حمله به برجهای دوقلو و اتفاقات منطقه و اشغال کشورها، سخنرانیهای سازمان ملل، پرونده هستهای و گفتوگوی تمدنها را میتوان در این پازل تحلیل کرد.
سوم. با روی کار آمدن آقای احمدینژاد صرفنظر از استثنائات رفتاری، جریان انقلاب، چالش جدی و دوباره با آمریکا و غربیها را در تعاملات و مصادیقی همچون موضع نسبت به پرونده هسته ای و سخنرانی های چالش برانگیز سازمان ملل را تجربه میکند. ارتباطگیریهای وسیع با اتحادیه آفریقا و جنبش عدم تعهد و تمرکز دیپلماتیک به کشورهای کوچک آفریقایی و آمریکای لاتین از عملکردهای این دوره است. در رابطه با کشورهای منطقه، آلسعود و حسنی مبارک و برخی دیگر به شکل جدی در برابر این تغییر رویکرد واکنش نشان میدهند تا جاییکه حاضر میشوند حتی برای دور دوم انتخابات ایران تلاش کنند تا احمدینژاد سر کار نیاید. (برای نمونه مراجعه شود به بازخوانی سفرهای آقای خاتمی از سال ۸۶ تا انتخابات ۸۸ و جمع آوری پول از تونس و مصر و عربستان که بعدها برای کمک به گفت و گوی تمدنها لقب گرفت) این رویکردِ سخن گفتن مستقیم با مردم و نفی حاکمیتها، با نام رسمی دیپلماسی عمومی بر سر زبانها میافتد و به خارج از منطقه و تعامل با مستکبرین و دولتهای غربی نیز سرایت میکند. نگرش افراطی آن را نیز شاید بتوان در جمله دوستی با مردم اسراییل و جدا کردن دولت اسراییل از مردم اسراییل مشاهده کرد که اگرچه در همین الگو قابل تحلیل است ولی در مورد گزینه اشتباهی به کار رفته و در پس خود به رسمیت شناختن یک دولت و ملت غاصب را به همراه دارد.
آخر. با اوجگیری انقلابهای منطقه، اگر استکبارستیزی و بغض ملتهای انقلابی منطقه نسبت به مستکبرین که جدیترین همپیمانان دیکتاتورهای سابق کشورهایشان بوده اند را پیشفرض بگیریم و ضدیت با اسراییل و اعتراض به سفارتخانههای آن را روح جداییناپذیر این انقلابها بدانیم و همچنین نظام آلسعود را دارای جایگاهی متزلزل در نظر انقلابیون منطقه به عنوان پایگاه امن دیکتاتورهای فراری فرض کنیم و مصادیقی از این قبیل را به عنوان پیش فرض های قطعی مان برای تحلیل لیست کنیم با جایگزینی برخی جریانات سیاسی با حاکمان قبلی و نحوه تعامل با این جریانات سه نگرش کلی به وجود می آید.
نگرش اول نگاهی سراسر خوشبینانه به جریانات اخیراً سرکارآمده است که یا با یک رویکرد افراطی معتقد به به وجود آمدن یک جمهوری اسلامی در این کشورهاست یا حداقل این جریانات را به عنوان نماینده رسمی انقلابیون از این به بعد پذیرفته است و در بسیاری از موارد حتی قائل به کوتاه آمدن در برخی مواضع برای جلوگیری از دلخوری انقلابیون منطقه است. مثلا این گزاره که در محافل رسانهای ظاهرا در قالب سوال به کرات پرسیده می شود که اگر مثلا اخوان المسلمین مصر برای برقراری روابط با جمهوری اسلامی، حذف نام خیابان خالد اسلامبولی را شرط بگذارد الآن و بعد از مبارک چه میکنیم؟ و پاسخ این دسته پیشاپیش مشخص است.
نگرش دوم نگاهی است سراسر بدبینانه که شتابزده با شنیدن یک موضع اخوانیهای مصر بر سر مسئلهی سوریه یا یک سفر مرسی به عربستان شکل میگیرد. این نگرش از ابتدا بر یک سری اطلاعات غلط و شناخت ناکافی بنا شده و چون نگاهی حداکثری دارد به سرعت به ناکامی و پوچی میرسد. نمونهاش را می توان درهمین نظریهپردازی اخیر در مورد این که اصلا روح انقلابیگری در اهل سنت وجود ندارد و اینها هرچه کنند انقلابی ازشان در نخواهد آمد پیدا کرد که علیرغم ظواهر معقول، تماما درجهت نفی اتفاقات مبارک به وجود آمده شکل گرفته است.
یک نگرش سوم هم وجود دارد که با این سوال مواجه است: آیا در انقلابیترین کشورها جریانات محافظهکار سر کار آمده را میتوان نماینده تمام عیار انقلابیون دانست؟
آیا زمان تغییر استراتژی فرا رسیده و باید تعامل با مردم و تعارض با حاکمیتها را با تعامل جدی با این حاکمیتهایی که نماینده مردم خوانده شده اند جایگزین کرد یا خیر؟ آیا اخوان المسلمین که با صراحت اقدام مردم را در تسخیر سفارت اسراییل با بیانیه رسمی محکوم میکند و رییس جمهورش در اولین سفر به منفور رین کشور نزد انقلابیون منطقه سفر کرده پادشاه سعودی را در آغوش میگیرد و آن موضع را در مسأله سوریه میگیرد میتواند برای ما نمایندهی مردم مصر به حساب بیاید؟ آیا اخوان المسلمین که ثابت کرده همچون دولت موقت بازرگان یارای همراهی با حرکت خروشان انقلابیون کشورش را ندارد کماکان گزینه مقبول انقلابیون خواهد ماند یا نه؟
امثال مصطفی عبدالجلیل رییس دولت انتقالی لیبی که رسما تا کمر خم شده و دست و پای سارکوزی و براون را میبوسد -با پیشفرضهای گفته شده- اکنون نماینده رسمی کشورشان هستد و باید با ذوقزدگی با آنها تعامل کرد؟ و آیا تأخیر در به رسمیت شناختن اینچنین دولت انتقالیای نادرست و مستحق موج محکومیتهای رسانهای است؟ یا باید همچنان نگران آینده بود و قدری دستبهعصاتر عمل کرد؟
سؤال اساسی این است که آیا همچنان افکار عمومی کشورهای انقلابی برای ما اصالت دارد یا از این پس میخواهیم جریانات سرکارآمده در کشورهای انقلابی عربی را نمایندهی تام ملتهایشان فرض کنیم؟
Sorry. No data so far.