شنبه 14 جولای 12 | 21:00

شاعری که همسفرانش خفته‌اند

شاعر: محمدمهدی سیار

ناچارم، آری | چون وقتی سوار شدم | هر سی و چهار صندلی اتوبوس پر شده بود | و من به ناچار | همین جلو | روی این سه پایه نشستم | و ناگهان دیدم | رسالت من این است | که تا صبح | بلند | بلند | شعر بخوانم | برای راننده‌ی عزیز


تریبون مستضعفین- شعر زیر با عنوان «صراحت» از مجموعه شعر «بی‌خوابی عمیق» انتخاب شده است که مجموعه شعرهایی از «محمدمهدی سیار» در قالب‌های متنوع است و در سال ۸۸ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. وی در این شعر گرچه به ظاهر تصویری دلنشین از یک اتفاق عادی را ترسیم کرده است،‌ اما هنرمندانه و با نمادپردازی‌های رندانه لایه‌های ظریفی از سیاست را در آن گنجانده است.

ناچارم در این شعر از گرانی بنالم
از این که هیچ‌کس به فکر جوان‌ها نیست
و همه دارند شعار می‌دهند

محکومم در این شعر
به صراحتی شگفت
و به راحتی می‌توانم
حرف بزنم
به جای تمام همسفرانم
-که نشسته خوابیده‌اند-

محکومم به صراحتی شگفت
و پیچیده‌ترین تصویر شعرم
باید این باشد
که زندگی چیزی است مثل همین جاده!

ناچارم، آری
چون وقتی سوار شدم
هر سی و چهار صندلی اتوبوس پر شده بود
و من به ناچار
همین جلو
روی این سه پایه نشستم
و ناگهان دیدم
رسالت من این است
که تا صبح
بلند
بلند
شعر بخوانم
برای راننده‌ی عزیز
که آرام بخوابند
همه‌ی آن سی و چهار همسفرم

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.