گر چه برخی، نسبت به واژگانی نظیر «اشرافیت» حسایت داشته و کاربرد آن را، ابزاری سیاسی برای منکوب کردن رقیب می پندارند، اما انصافاً به هر وادی که قدم می گذاریم، قهراً ردپایی از این پدیده ی مرموز می بینیم. قوّت و عمقش به قدری است که به راحتی نمی توان زبان به نقدش گشود. رسمیت و اصالتش را مگر می شود انکار کرد؟ سینه چاک و مدافع هم کم ندارد البته. حتی طیفی از فرودستان نیز، به اصالت «اشرافیت» ایمان آورده و به دفاع از حقوق ایشان برمی خیزند!
اشرافیت، گونه های مختلفی دارد که گونه ی اقتصادی اش، بیش از گونه های دیگر شناخته شده است. در کنار «اشراف اقتصادی»، می توان از «اشراف سیاسی یا دولتی» و «اشراف مذهبی» هم نام برد. اگر چه گونه های دیگر نیز در حال تولدند که از دل همین گونه ها نُضج می گیرند.
اشراف اقتصادی، بر مدار «ثروت» می چرخند. پایه ی «شرافت»شان، ثروت است. پول را به خدمت می گیرند برای چنبره انداختن بر شئون زندگی مردم.
اشراف سیاسی یا دولتی، «قدرت»محورند. «شرافت»شان را از قدرتی می گیرند که به واسطه ی انتصابشان در یکی از مواضع حاکمیتی نصیب شان شده است. این دسته، فرصتِ در قدرت بودن را غنیمت شمرده و به تولید نسل و ازدیاد وابستگان در دایره ی قدرت می پردازند. به طوری که بعد از مدتی کوتاه، لشکری حریص را سامان می دهند که در افتادن با آنها، برابر با ورافتادن است. همه ی موانع را _حتی به قیمت آتش زدن مُلک _ در می نوردند تا همواره بر اریکه باشند.
اشراف مذهبی، تکیه بر تدیُن دارند. موجّه ترین گونه ی اشرافیت، همین است. نقطه ی عزیمت اشراف مذهبی، باورهای زلال مردم نسبت به مبانی دینی است. در پشت مجموعه ای از «آداب» و «اَعمالِ» دینی مستقر شده و به بسط قدرت مشغول می شوند. اصرار دارند که خود را عامل به فرائض دینی نمایش دهند. اهل روضه و سلام و صلوات اند. حج شان ترک نمی شود. خوانِ کرم می گسترند و ولیمه می دهند و…
همه ی این گونه ها، در یک نقطه مشترک اند و آن اینکه؛ همواره برای پنهان نگهداشتن پدیده ی ویرانگرِ اشرافیت از دیدگان، ابزار و اسباب رنگارنگ را به خدمت می گیرند و با هیاهو و فضاسازیِ روانی، خود را از موضوعیت انداخته و چیزی در ردیف باقی جماعت نشان می دهند. خود را همیشه در حاشیه ها جای می دهند تا متن را مدیریت کنند. ترجیح می دهند در گوشه و کنار مملکت بپلکند و مردم را با دعواهای مبتذل روزمره تنها بگذارند. به وقتش، اما با صحنه آرایی و فراخوانِ اصحاب، راهبری اجتماعی و سیاسی هم می کنند.
هنگام صحبت، چنان خود را به کوچه ی علی چپ می زنند که هر آدمِ ساده دلی را متقاعد می کنند که اصولآً چیزی به نام «اشرافیت» و کسی به نام «اَشراف» وجود ندارد و این ها ساخته ی ذهنِ بیمارِ عده ای معلوم الحالِ ضد رفاهِ فقرپرورِ مخالفِ توسعه و باجگیر است! اشرافیت، دروغ بزرگی است که حسودهای بی بهره از علم رایج کرده اند.
مثلاً یکی از همین ها، در مواجهه با پرسش های چند جوانِ بی ملاحظه در باب «آسیب های فرهنگی و اجتماعی اشرافیتِ سیاسی یا دولتی»، ضمن انکار وجود چنین پدیده ای، خونسردانه می گوید: «… بله؛ ما در زمان جنگ اورکت خاکی می پوشیدیم و لباس هایمان ساده بود و در سال های بعد از جنگ، کت و شلوار پوشیدیم و کمی مرتب شدیم. اگر منظورتان از اشرافیتِ دولتی این است، بله وجود دارد»!
به این می گویند فرافکنی تمام عیار برای گریز از واقعیتی انکار ناپذیر. اصولآً، اشراف برای در امان ماندن از نگاه های عجیب و غریب توده ی مردم، دست به تئوری سازی نیز می زنند. آنها با فروکاستن اشرافیت به مرتب بودن سر و صورت و تمیز بودن لباس، ضمن ارائه ی چهره ی موجّه از خود، توده را نیز به همدردی با خود متمایل می کنند. قطعاً هر که چنین تعریفی از اشرافیت را بشنود، حق را به اشراف می دهد؛ تو گویی امام حسین(ع) یزید را کشته!
اشراف، مانع از دیده شدن واقعیات جامعه می شوند. اینکه همیشه در همه ی عرصه ها لَنگ می زنیم، معلولِ حضورِ هدفمند اشراف در ساحتِ تصمیم گیری ها و تصمیم سازی هاست. آنها، به هیچ روی پای سندی را امضاء نمی کنند که خود و منافع شان را به رسمیت نشناسد. و با وجود این دسته، انتظار برپایی عدالتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، سرابی بیش نیست؛ ریشه ی اشراف، به قدری قدرتمند است که هر روینده ای را جوانمرگ می کند. پس آنها که دلشان به حال عدالت می سوزد، «اشراف» را دریابند.
Sorry. No data so far.