چهارشنبه 16 سپتامبر 09 | 13:08

روايت يك شاهد عيني از حوادث عصر 23 خرداد تهران

دخترم شديدا ترسيده بود. هم بطرف شمال و هم بطرف جنوب قائم مقام مسدود شده بود و دود غليظي از طرف خيابان مطهري به هوا بر مي‌خاست. به ناچار از كوچه پس كوچه‌هاي قائم مقام وارد خيابان جم شدم از صحنه‌اي كه ديدم وحشتم بيشتر شد. تعداد زيادي سطل آشغال پلاستيكي به وسط خيابان آورده شده و با شعله زيادي در حال سوختن بود.


شنبه بعد از انتخابات

شنبه بعد از انتخابات

شنبه 23 خرداد 88 روزی تاریخی و حساس برای تهران بود.

بعد از انتخاباتی هیجان انگیز و با حضور بی‌سابقه 85 درصدی مردم، همه منتظر نتیجه بودند. نتیجه‌ای كه از اول وقت برخی خبرگزاری‌ها اعلام كرده بودند برای مردم تهران و چند شهر بزرگ كمی غیرمنتظره بود چرا كه طرفداران آقای موسوی در روزهای منتهی به 22 خرداد، حضورچشمگیری در خیابانها داشتند…

آن روز عصر من برای ساعت 5 برای دختر 8 ساله‌ام وقت دكتر داشتم. مطب دكتر در كوچه‌ای منشعب از خیابان كریمخان زند قرار داشت. طوری تنظیم كردم كه ساعت 4 و 50 دقیقه از خیابان مفتح وارد طرح ترافیك شوم تا پلیس جریمه نكند.

حدود ساعت 4 و 55 دقیقه در انتهای خیابان مفتح شمالی پشت چراغ قرمز ورودی میدان هفت تیر بودم. اوضاع خیابان كمی غیرعادی بود. یك خودروی بزرگ كه از شمال مدرس آمده بود، قصد داشت همانجا به طور خلاف دور بزند وارد لاین شمال اتوبان مدرس شود. چون آن بخش خیلی تنگ است، كل چهارراه را بند آورده بود بطوری كه هم ما كه از مفتح می‌خواستیم وارد هفت تیر شویم گیر كرده بودیم و هم ماشین‌هایی كه می‌خواستند از هفت‌تیر وارد مدرس شوند. اوضاع عجیبی بود. همه بوق می‌زدند اما راننده خلافكار اصرار داشت حتما دور بزند. راه بدجوری بند آمده بود.

با تعجب به بخش پایانی اتوبان مدرس جایی كه همیشه عده زیادی افسر پلیس آماده جریمه كردن خودروهای بدون طرح ترافیك هستند نگاه كردم. با كمال تعجب هیچ پلیسی آنجا نبود. حتی یكی!

خلاصه با كلی معطلی راه باز شد و با تاخیر به مطب دكتر وارد شدیم. حدود ساعت 5.30 صدای جمعیتی از بیرون شنیده شد. پنجره اتاق انتظار مطب به خیابان كریمخان باز نمی‌شد اما می‌توانستیم صداها را بشنویم. عده‌ای گفتند «موسوی – موسوی، رای ما رو پس بده» بعد صدای همهمه آمد.

چند دقیقه بعد یك نفر وارد مطب شد و گفت پمپ بنزین میرزای شیرازی (در فاصله كوتاهی از مطب) را آتش زده‌اند. همه نگران شدیم. آقای دكتر در حالی كه با موبایل صحبت می‌كرد از اتاقش آمد بیرون. كمی به توضیحات مرد تازه از راه رسیده درباره آتش سوزی درخیابان‌ها گوش داد بعد از همه عذرخواهی كرد و رفت.

ما هم آمدیم بیرون. دود و بوی سوختگی خیابان را گرفته بود. شبیه حالتی كه ساعت پایانی چهارشنبه سوری در شهر می‌پیچد.

با نگرانی سوار ماشین شدم و از خیابان خردمند بطرف مطهری راندم. در خیابان قائم مقام نرسیده به مطهری حالت عجیبی حكمرفا بود. ماشین‌ها در جهت مخالف بطرف پایین خیابان در حركت بودند گویی از چیزی فرار می‌كنند. یك نفر كه از خیابان مطهری می‌آمد پرسیدم چه خبر است؟ گفت نرو دارن اتوبوسارو آتیش می‌زنن.

دخترم شدیدا ترسیده بود. هم بطرف شمال و هم بطرف جنوب قائم مقام مسدود شده بود و دود غلیظی از طرف خیابان مطهری به هوا بر می‌خاست. به ناچار از كوچه پس كوچه‌های قائم مقام وارد خیابان جم شدم از صحنه‌ای كه دیدم وحشتم بیشتر شد. تعداد زیادی سطل آشغال پلاستیكی به وسط خیابان آورده شده و با شعله زیادی در حال سوختن بود. مردم با تعجب صحنه را تماشا می‌كردند. می‌خواستم از آنها بپرسم چه كسی این كار را كرده؟ ولی فكر كردم زودتر خودم و دخترم را از مهلكه نجات دهم بهتر است. در حالی كه از ترس آب دهانم خشك شده بود، از لای شعله‌های آتش بطرف جنوب خیابان جم راندم و بعد از كلی مصیبت وارد هفت تیر و از آنجا از طریق ملك و سهروردی به خانه رسیدیم. در مسیر چندین بار سطل‌های زباله شعله‌ور را دیدیم.

جالب اینكه حتی یك پلیس هم در آن بعدازظهر هولناك در خیابان ندیدیم. لحظاتی كه پشت ترافیك خیابان میرزای شیرازی بودم سعی كردم به 110 جریان را بگویم ولی موفق نشدم.

شب قرار بود به اتفاق همسرم برای تبریك روز مادر به منزل مادرم برویم. ایشان حدود ساعت 9 و نزدیك‌های غروب رسید منزل اما مرا قانع كرد كه رفتن به خیابانها خیلی خطرناك است بعد تعریف كرد كه در مسیر‌اش بطرف منزل در حوالی چهارراه طالقانی تا میدان ولی‌عصر دیده است چندین جوان نقاب پوش با چوب و سنگ به مغازه‌ها حمله می‌كرده‌اند و در خیابان مطهری هم چندین اتوبوس را به آتش كشیده‌اند. سطل آشغال‌های آتش گرفته هم كه همه جا فراوان بود.

پرسیدم مردم جلوی خرابكاری نقاب پوش را نمی‌گرفتند؟ پلیس دخالتی نمی‌كرد؟

پاسخ داد: پلیسی در كار نبود. كسی هم جرات نداشت دخالت كند همه با تعجب نگاه می‌كردند.

پرسیدم صاحبان مغازه‌ها چی؟

گفت از بعدازظهر كه ناگهان مركز شهر شلوغ شد، همه‌شان از ترس تعطیل كرده بودند و كسی داخل مغازه‌ها نبود…

آن شب روز مادر را تلفنی به مادرم تبریك گفتیم و روزهای بعد شاهد حوادثی بودیم كه همه كم و بیش از آن اطلاع دارند.

شاید الان وقتش است كه درباره ریشه‌های ماجراهای پس از انتخابات كنكاش شود. اگر روزی هیات بی‌طرفی این كار را شروع كند، حتما باید به این سوال جواب دهد كه جوانان نقابداری كه در عصر روز شنبه 23 خرداد ماه اتوبوس‌ها و سطل‌های زباله را در مركز تهران به آتش كشیدند، چه كسانی بودند؟ از كجا و توسط چه گروهی سازماندهی شده بودند.

  1. امراله مهماندوست
    21 فوریه 2010

    چگونه حقوق مزدوران نظم نوین جهانی استعمار نوین را پرداخت می کنند ساعتی روزانه هفتگی ماهیانه فصلی سالیانه

  2. ممد
    19 ژوئن 2010

    این عکس ماله 30 خرداده

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.