از حلقه هایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بیثمر عشقبازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده است و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بینمازی ما بینمازها
خیل پیادهایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که بردهایم ز شطرنجبازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترکتازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخسازها
قرآن به نیزه رفت…خدایا مخواه باز
بر نیزهها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را ز جنبش خس و خاشاک باک نیست
بر خاکمان مباد هجوم گرازها
محمدمهدی سیار
Sorry. No data so far.