بحث مدرنیته، نزدیک به دو قرن است که کم و بیش همچون آهنگی دلنشین ـ گاه موزون و گاه ناموزون ـ در جامعه ایران به گوش میرسد. این مسئله، دقیق و دارای ظرافتهای فکری و تاریخی و حتی سیاسی ـ اجتماعی بسیاری است. در گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین دکتر «نجف لکزایی» به بررسی گونهشناسی مدرنیته در تاریخ ایران پرداختیم. دکتر لکزایی عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(عليهالسلام) و رییس پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی است که از وی تاکنون بیش از 25 مقاله و 16 جلد کتاب منتشر شده است. اندیشه سیاسى محقق سبزواری، اندیشه سیاسى صدرالمتألهین، اندیشه سیاسى آیتا… مطهرى، درآمدى بر مستندات قرآنى، فلسفه سیاسى امام خمینى(ره) و چالش سیاست دینی و نظم سلطانی از جمله این کتابهاست.
آقای دکتر! اگر بخواهیم از منظر گونهشناسانه، مدرنیته در ایران را بهطور اجمالی بررسی کنیم، به چندگونه مدرنیته در ایران برخواهيم خورد؟
در گونهشناسی مدرنیته در ایران، بهنظر میرسد که در تاریخ معاصر ایران میتوانیم از طریق سه موج، اینگونهشناسی را انجام دهیم؛ موج اول مدرنیته با مشروطه گره میخورد، موج دوم با حکومت پهلویها مرتبط است و موج سوم با نظام جمهوری اسلامی ارتباط دارد. درواقع در این سه مقطع تاریخی، در ایران بهطور کلی سه رویکرد نسبت به مدرنیته، برجستگی خاصی پیدا کرده است و هرکدام از اینگونهها مقاومتهای خاصی را آفریدند. در دوره اول که در مشروطه به منصه ظهور رسید و بهعنوان یک نقطه عطف مطرح شد، بهلحاظ پیشینه میتوانیم آن را حتی از اوائل دوره قاجاریه رديابي كنيم، مخصوصا از جنگهای ایران و روس، كه خود این هم مقاطعی داشت؛ یکی همان مقطع تلاشها و فعالیتهای عباسمیرزا بود، مقطع دوم با تلاشها و اقدامات امیرکبیر گره خورد و دارالفنون تأسیس شد و مقطع سوم هم با اقدامات و اصلاحات میرزا حسینخان سپهسالار مرتبط بود تا اینکه سرانجام به مشروطه رسيد. مدرنیتهای که در این دوره مطرح ميشود، در جلوههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، خود را نشان داده است و بهلحاظ اقتصادی بیشتر بر روی نیروهای بیگانه متمركز بوده و این در قالب امتیازها خود را نشان داده است. البته برخی از عناصر داخلی را که زیر این قراردادها را امضا میکردند هم شاهد هستیم. از طرف مردم نيز میبینیم که در برابر این رویه ايستادگی میکنند كه اگر بخواهیم وارد این بحث شویم، طولانی میشود.
جلوه دومی که مدرنیته داشت، جلوه فرهنگی ـ مذهبی بود که بهلحاظ فرهنگی، بیشتر، نخبگان داخل ایران آن را پیگیری میکردند، در واقع منورالفکرها و برخی از علماء این جلوه را مدنظر قرار ميدادند. جلوه فرهنگی، بیشتر از سوی نخبگان مستقل مطرح میشد، اما جلوه مذهبی بیشتر از سوی منورالفکران دارای گرایشهای از نوع وابسته صورت میگرفت. جلوه سیاسی، بیشتر خود را در اقداماتی نشان داد که معطوف به اصلاح حکومت بود و درنهایت در قالب مشروطه خود را نشان داد. نیروهای مختلفی در این موج اول شرکت دارند، از برخي علما و رهبران دینی تا برخی از نخبگان و کارگزاران داخل حکومت، برخی از عناصر بیگانه و نيز عناصر حکومتی؛ و نهايتا میبینیم موج اول مدرنیته، به نزاع منجر میشود و ثمره روشنی برای ملت ایران ندارد. در واقع آنچه که بهعنوان مشروطه میتوانست جمعبندی موج اول مدرنیته باشد، در قالب یک نزاع میان این نیروها خودش را به نمایش گذاشت و با برتری نیروی بیگانه و همراهی نیروی داخلی که در اطراف رضاخان پهلوی جمع شده بودند، طومار مشروطه را برچید و پس از طی مراحلی، ایرانیان وارد دوره جدیدی شدند.
ویژگی موج دوم مدرنیته در ایران چه بود؟ آیا دارای تغییرات و تحولاتی نسبت به موج اول شد؟
در دوره دوم مدرنیته که دوره پهلويها بود، نوع نگاهی که از سوی چهار نیرو (علما و رهبران دینی، نخبگان و کارگزاران داخل حکومت، برخی عناصر بیگانه و عناصر حکومتی) به مدرنیته میشود، مدرنیته را دچار تغییرات و تحولات اساسی ميكند. در این مقطع دوم، برخلاف دوره اول، حکومت، نقش جدیتری را در توجه به جلوههای ظاهری و نمایشی مدرنیته دارد، یعنی حکومت سعی میکند بهلحاظ اقتصادی بخشهایی از نمودهای مدرنیته را بگیرد و بهلحاظ سیاسی هم یک ظاهرسازی و تشابهسازی را در دستور کار قرار ميدهد. بهلحاظ فرهنگی و مذهبی هم حکومت سعی میکند جلوههای ضددینی و ضدمذهبی مدرنیته را پر رنگ کند، چیزیکه در مقطع اول لااقل به این شکل از سوی حکومت سراغ نداشتیم. در مقطع اول، درگیریهایي بین نیروی دولتي و نیروی مذهبي بهوجود میآمد، اما عمده آنها بهخاطر بخشی از اقدامات اقتصادی و قراردادهای استعماری بود که توسط حکومتها بسته میشد و جنبه ضدمذهبی علنی از سوی حاکمان قاجاریه نداشت، ولی در مقطع دوم به شکل برنامهریزی شده و تعمدی سعی میشود با همکاری سه عنصر دولت پهلوی، برخی از منورالفکران و روشنفکران و همینطور حمایت دولتهای خارجی مخصوصا دولت انگلیس جلوههای ضددینی و ضدمذهبی مدرنیته داخل جامعه ایران پررنگ شود که متقابلا واکنشهایی از سوی نیروهای مذهبی برانگیخته میشود و در قالب مبارزه و ضدیت با حکومت به شکل پررنگتری خودش را نمایان میکند و بعد از سقوط رضاشاه میبینیم نیروهای مذهبی به شکل جدیتری بهدنبال طرح آموزههای سیاسی ـ دینی، همینطور به مبارزه با بخشهایی از افکار وارداتی که جنبه ضدمذهبی داشت، میپردازند. در این دوره شاهد تدوین آثار مختلفی هستیم که میخواهند رویکردهای ضددینی و ضدمذهبی را که توسط حکومت مطرح میشود، نقد کند. این در بحث زنان و مباحث مربوط به حقوق زنان خود را نشان داد که فعالیت برجستهای در این مورد بهطور خاص مثلا از سوی استاد مطهری صورت گرفت یا برخی از اقدامات مارکسیستی در این دوره انجام شد که از سوی علماء و نیروهای مذهبی نقادی شد و همینطور اقداماتی که در دیگر حوزههای فرهنگی مذهبی صورت میگیرد، از قبیل تأسیس مدارس مستقل اسلامی توسط پارهای از نیروهای مذهبی.
موج دوم مدرنیته با انقلاب اسلامی وارد فضای جدیدی شد. در واقع انقلاب اسلامی چنانکه برخی از اندیشمندان مغربزمین هم گفتند، انقلابی مبتنی بر آموزههای مذهبی علیه چهرهای از مدرنیته که در ایران با عنوان چهره ضدمذهبی شناخته میشد، بود. دولت پهلوی در واقع به عمد سعی کرد نگذارد بخشهایی از مدرنیته را که با سلطنت در تضاد بود وارد ایران شود، درواقع یک مدرنیته دستکاری شده و به شکل کاریکاتوروار در ایران مطرح و برجسته میشد.
موج سوم مدرنیته که با انقلاب اسلامی آغاز شد، دارای چه ویژگیهایی بود و با چه مقاومتهایی مواجه شد؟
در موج سوم، توجه به تجدد و مدرنیته (که در عصر جمهوری اسلامی ایران صورت میگیرد)، یک شكل تعادلی دارد و از آن وضعیت افراط و تفریطی که در گذشته وجود داشت، خارج شده است. در این مقطع، توجه به تحولات مغربزمین پس از رنسانس (که از همه آنها بهعنوان مدرنیته یاد میکنیم)، بهگونههای مختلفی شکل میگیرد؛ اولا نیروی حکومت که در قالب جمهوری اسلامی ظاهر شده، سعی میکند که میان بخشهای فلسفی و تجربی مدرنیته تمایز قائل شود. در حالیکه در تفکر اسلامی، معارف تجربی بهعنوان معارف مثبت مورد تلقی قرار میگیرند و از دستاوردهای تجربی بشر استفاده میشود؛ نسبت به دستاوردهای فلسفی مدرنیته، با توجه به اینکه مبتنی بر اومانیسم و فردگرایی و سکولاریسم است، واکنش نشان داده میشود؛ یعنی در این دوره میبینیم بحثهایی که در دوره دوم شروع شده بود به پختگی بيشتري میرسد و میان بخشهای فلسفی مدرنیته بهعنوان یک مفهوم و دستاوردی که چهره فلسفی دارد و بهعنوان پدیدهای که چهره تجربی دارد و يا بهعنوان پدیدهای که چهره سیاسی و اقتصادی دارد، تفکیک میشود.
همچنین چهره اقتصادی و چهره تجربی مدرنیته با توجه به اینکه دستاوردهای اقتصادی مدرنیته هم برگرفته از معارف تجربی است به رسمیت شناخته میشود، در حالیکه چهره سیاسی و چهره فلسفی مدرنیته مورد نقد و بررسی و طرد قرار میگیرد. این اتفاقی است که در بخش نیروهای مذهبی و همینطور نیروی حکومت میافتد، هرچند میتوانیم بگوییم هنوز بخشهایی از نیروهای مذهبی ما هستند که کمافیالسابق وارد گفتوگوی با این جلوه جدید از تمدن غربی یعنی مدرنیته نشدهاند و هنوز موضعگیری سلبی دارند و یا موضعگیری ایجابیشان دارای چینش و مبانی روشنی نیست؛ اما در ميان روشنفکران ميتوان گفت که شاهد یک نوع چندپارگی هستیم. در حالیکه در دهه 60 گروههایی را داریم که نسبت به ابعاد ضدمذهبی مدرنیته (که در همان چهره فلسفی خودش را نشان میداد) موضعگیری كرده و به نقد این چهره مدرنیته میپرداختند، اما وقتیکه وارد دهههای بعدی میشویم، میبینیم که این بعد انتقادی از سوی این دسته از روشنفکران، کمرنگتر میشود و اینها وارد حوزههایی میشوند که عملا معنایش این است که چهره فلسفی و چهره سیاسی مدرنیته را قبول کردهاند و حتی قرائتی از آموزههای اسلامی ارائه میکنند که توجیهی برای چهره فلسفی، کلامی، سیاسی مدرنیته باشد؛ مثل بحثهایی که در حوزه پلورالیسم دینی و یا در حوزه تئوری قبض و بسط شریعت مطرح ميشود و يا تلاشهایی که برای عصری کردن دین، از سوی برخی از روشنفکران دینی در این مقطع صورت گرفت.
بهنظر شما کدامیک از این امواج مدرنیته بیشتر دارای دستاورد بوده است؟
شاید در یک ارزیابی اجمالی و بررسی کلی بتوانیم این نکته را متذکر شویم که در این سه دورهای که جامعه ایرانی با مدرنیته در ارتباط بوده، پردستاوردترین دوره، همان دوره سوم باشد. تفکیک مباحث در این دوره به شکل جدیتری صورت گرفته است و امیدوار هستیم که با وجود دهه چهارم انقلاب اسلامی و طرح بحثهای آگاهانهای که در حوزه بومی کردن و اسلامیسازی علوم انسانی صورت گرفته، شاهد رویکردهای روشنی نسبت به مواجهه با چهرههای مختلف مدرنیته باشیم. از سوي ديگر، با توجه به اینکه در حکمت متعالیه بهعنوان مبنای فلسفی انقلاب اسلامی منابع معرفتی تجربه، عقل، وحی و شهود بهعنوان منابع معرفتی معتبر پذیرفته شدهاند، اميدوارم بتوانیم بخشهایی از دستاوردهای مدرنیته را که بر تجربه تکیه دارد بهعنوان یک تجربه بشری مورد بهرهبرداری و استفاده قرار دهیم؛ آن بخشهایی از دستاوردهای مدرنیته را که ریشه در مکاتب فلسفی مختلف غربی دارند (که همه مبتنی بر اومانیسم و فردگرایی هستند) نقد و بررسی كنيم؛ همینطور بخشهایی را که با بهرهگیری از این مبانی فلسفی اومانیستی به تعارض با آموزههای مذهبی پرداختهاند، به شکل شفافتر، روشمندتر و دقیقتری مورد نقد و بررسی قرار دهیم. طبیعی است که بخشهایی از مبارزاتی که برخی از منورالفکران با مذهب و یا فلسفه اسلامی دارند، نوعا برگرفته از همان بخشهایی از مدرنیته است که از آنها بهعنوان چهره فلسفی و کلامی مدرنیته یاد کردیم؛ البته در حوزه چهره سیاسی مدرنیته هم بحثهایی داریم که بخشی از آنها به مبانی فلسفی برمیگردد که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد و بخشی از آن به دستاوردهایی برمیگردد که ریشه در تجارب بشر دارد که آنها هم میتواند برای ما قابلاستفاده باشد، اما اینکه بتوانیم با توجه به مبانی اسلامی و فلسفی و معرفتی خود با این پدیده تمدنی وارد گفتوگو شویم و به نقد و بررسی آن بپردازیم؛ براي ما بسيار مهم است.
بهنظر شما بهترین برخورد با مدرنیته چیست و در واقع چه تعاملاتی میتوان با آن داشت؟
در مورد نحوه تعامل با دستاوردهای فکری جوامع غیراسلامی و تمدنهای دیگر از جمله دستاورد تمدن معاصر غرب که با عنوان مدرنیته از آن یاد میشود، میتوانیم از منظر نظری سه نوع تعامل را رصد کنیم و در هرکدام از این تعاملات، رفتار نیروهای چهارگانهای که در مباحث قبلی به آن اشاره شد، یعنی رفتار بیگانگان، نیروهای روشنفکری، دولتها و نیروهای مذهب را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. شیوه اول شیوه تهاجمی است که غربیها برای انتقال تمدن جدید و یا بخشهایی از تمدن جدید به جوامع دیگر نوعا از آن استفاده کردند. نمونه این در تهاجم اروپاییها به قاره آمریکا و همینطور تهاجم اروپاییها به شبهقاره هند و برخی از کشورهای آفریقایی ملموس و قابلمشاهده است و در مرحله بعد، تهاجم آمریکاییها به برخی از نقاط جهان میتواند مورد تأمل و دقت قرار گیرد، مثلا با تهاجم اروپاییها به قاره آمریکا میبینیم که سرخپوستان به نحو بیرحمانهای مورد کشتار قرار میگیرند و فرهنگ آمریکایی که در اصل فرهنگ اروپایی بود، جایگزین آن میشود و یا با تهاجم انگلیسیها به شبهقاره هند میبینیم که زبان انگلیسی بهعنوان زبان اداری و رسمی این کشورها از طریق تحمیل مورد پذیرش قرار میگیرد.
مدل دوم که آن هم مدل غلط و نادرستی است «مدل پیوندی» است. این مدل معمولا توسط منورالفکران و روشنفکران مورد پیگیری قرار ميگيرد. در این مدل همانطور كه مستحضر هستید، همانند پیوند زدن درخت، یک شاخه کوچک، کل درخت و میوه آن را عوض میکند. نوعا روشنفکران در جامعه ما کار ویژهشان اینگونه بوده است؛ یعنی بعضی از مفاهیم کلیدی فلسفی و معرفتشناسی مدرنیته را که عمدتا مبتنی بر علمزدگی و تجربیزدگی بود، دریافت میکردند و اینها را با فرهنگ داخلی پیوند میزدند و این باعث میشد که فرهنگ داخلی جز صورتی بر جای نماند، بلکه با اینکه این شکل و قیافه در جای خود برقرار است، اما میوههایی که ارائه میدهد، میوههایی با طعم پیوندي و فرهنگ غربيست. بهعنوان مثال، این روشنفکران، اومانیسمی را که در مبانی فلسفی مدرنیته مطرح است با بحث جایگاه و کرامت انسان در اسلام و قرآن پیوند میزدند و میگفتند این کرامت انسان همان اومانیسم است و از این طریق یک دگرگونی داخلی صورت میگرفت؛ طبیعی بود که این اقدام مورد قبول عالمان و رهبران دینی قرار نگیرد.
مدل سوم روابط که نوعا مدل پذیرفتهشدهای است و از سوی برخی از رهبران دینی مُهر تأییدی بر روی آن زده شده، مدل وامگیری است. در این مدل، مسئلهای که وجود دارد این است که طرح، نقشه، الگو، تماما متعلق به فرهنگ اسلامی و بومی است، اما برای تکمیل این مدل، از معارف تجربی بهعنوان یکی از معارف مورد تأیید دین اسلام و آموزههای اسلامی و فلسفه اسلامی و از جمله حکمت متعالیه استفاده میکنیم. در این مدل که نامش را الگوی وامگیری و مدل ارتباطی وامگیری گذاشتیم، منبع وحی و معارف وحیانی، منبع عقل و معارف عقلی، منبع شهود و معارف شهودی و منبع تجربه و معارف تجربی هرکدام نقش خود را دارد. از معارف تجربی انتظار ارائه جهانبینی را نداریم، آنچنان که در رویکرد پیوندی، از مدرنیته و معارف تجربی، جهانبینی استخراج میشد. در اینجا دچار علمزدگی هم نمیشویم و علم و معرفت را مساوی با تجربه نمیگیریم، درواقع معرفت تجربی بهعنوان یک بخش از معارف مورد توجه است و چون دین به ما دستور داده است که علم را از هر کس تحصیل کنید، این به دانشها و معارف تجربی تفسیر میشود که درواقع هرجا کسی از طریق تجربه به یک دانش محکمی رسید، مثل آنچه در حوزه پزشکی، فیزیک، شیمی و… اتفاق میافتد، قابلأخذ و اقتباس است؛ بدون اینکه بخواهیم از اینها در حوزه معارف بنیادین تأثیر بپذیریم. بنابراین الگوی وامگیری مشکلی ندارد و تعامل وامگیری با توجه به اینکه طرح و نقشه بومی و اسلامی است، مشکلی برای ارتباط ایجاد نمیکند. در ارتباط با مدرنیته و دستاوردهای تمدن جدید، الگوی وامگیری مورد تأیید واقع میشود، در حالیکه الگوی پیوندی و تهاجمی مورد پذیرش قرار نمیگیرد و برعکس باید با آنها مبارزه کرد که بهعنوان دو راه سلطه غرب بر کشورهای دیگر مطرح بوده و برخلاف تعالیم اسلام است
Sorry. No data so far.