1. در جهان غرب فرهنگ را cultur گويند اين واژه پيشينيهاي بس دراز دارد و با واژه کشاورزي agreeculture)) هم ريشه است. امروز در زبان فرانسه آن چه را ما «کرتبندي» گوئيم culturitation گويند. اين پيشينه دلالت دارد که cultur با «يکجانشيني» و آغاز «تمدن» و کشاورزي همراه است. فرهنگ آن گاه آغاز شده است که بشر در سير تاريخي غربي از غارنشيني وکوچنشيني به يکجانشيني کنار رودخانهها روي آورده است و به اين معنا cultur با زمين، کشاورزي و فلاحت هم بستگي معنائي و لغوي دارد.
اين واژه تحولات و تطورات فراواني را در طول تاريخ از سر گذرانده و امروزه صدها تعريف به نسبت مکاتب خاوري براي اين واژه وجود دارد، اما قدر جامع اين تعاريف افاده اين سخن است کهcultur امري شامل و جامع است که در آن دين، ارزشها، آداب رسوم و دهها و صدها مؤلفه ديگر جاي دارد و امروزه شامل هنر، موسيقي، آداب، رسوم، نوع پوشش و… است.
2. در جهان الهي براي فرهنگ واژهاي وجود ندارد، در نگاه ديني ما چيزي فراي دين را نميشناسيم و فرهنگ يا cultur واژه ناآشنا و مطلقاً بيمعنا است. اگر cultur به معناي اشاره شده در بالا باشد درواقع cultur همان شرک است و دين هيچگاه جزء چيزي نيست بلکه تمام چيزها ميتوانند درون و جزء دين احکامي بيابند. دين غيورتر از آن است که cultur را بپذيرد.
3. در ايران قديم «فر» به معناي بالا و فرا است و «هنگ» از ريشه «هنگيدن» به معناي انداختن، دانش و سوق و هدايت و بردن است و «فرهنگ» اسم فاعل مرکب مرخم است و معناي «فرهنگنده» ميدهد. يعني بالا برنده، متعالي کننده، هدايتکننده به بالا؛ به نظر ميرسد شايد دستههاي کشاورزي را در ايران قديم نيز «هنگ» ميگفتند و بعدها اين واژه به دستههاي نظامي راه يافت و شايد از اين طريق فرهنگ با کشاورزي در ايران هم بيارتباط نباشد.
4. در ادبيات و معارف ديني کشاورزي را فلاحت گويند و کشاورز را فلّاح، واژهاي زيبا نيز در دين براي نشان دادن رستگاري وجود دارد که به آن «فلاح» گويند که در باب افعال معناي ثلاثي مجردي ميدهد؛ اين واژه در پارسي «رستهگاري» ترجمه شده است و جالب است که با همان فرهنگيان، و فرا انداختن و با دسته و رسته نيز هم ريشه است(يعني هم با رَستن به معناي آزاد شدن و رهاشدن و هم با رُستن به معناي رويش و رشد و هم با ريسيدن و گروه گروه کردن و رستهرسته کردن) به نظرم اين واژه (فلاح) با آن چه امروز از فرهنگ فهم ميکنيم نزديک است.
5. «فرهنگ» امروز ايران همهي اينها هست و هيچ کدام از اينها نيست. در نظام ديني «فلاح» معنايي روشن و در نگاه غربي culturمفهومي روشن و کم ابهام است، فرهنگ ايران مانند همه چيز ايران در اين دوگانه و بلکه سهگانه (با افزودن نگاه ايران باستان) سرگردان است، ما التقاط مفهومي گستردهاي در ادبيات داريم، گاه فرهنگ گوييم و «دين» مراد ميکنيم و گاه فرهنگ گوييم و cultur و گاه art را و گاه هنر را و البته گاه «هيچ چيز» را. هر اقدامي بر نظر استوار است و هر نظري بر مفاهيمش تکيه ميكند.
اکنون کمتر بايد به فکر «کار» بود و بايد بيشتر به فکر «فکر» بود، اکنون بايد از معناي فرهنگ و نسبت آن با دين پرسيد، امروز بايد معناي فرهنگ را پالود و فهم کرد که فرهنگ اکنون در ايران چه چيزي هست و شايد قبل از آن بايد انديشيد که فرهنگ ايران امروز «دقيقاً چه چيزي نيست». البته حوالت امروز ما التقاط است؛ هدف نه پالودن ناب فرهنگ بلکه فهم التقاط و حرکت به سوي دين است، آن روزگار ديگر فرهنگ نخواهد بود و همه دين و دين همه جلوه خواهد كرد.
Sorry. No data so far.