یکی از مهمترین خصوصیات دنیای مدرن، عقلانیت است که بسیاری از محسنات یا نواقص این دنیا بر محور آن تحلیل میشود. عقلانیت، لایهها و ابعاد متعددی دارد و هر جامعه، بسته به اینکه از کدام بعد و لایه آن بهرهمند شود، فرهنگ و تمدنی خاص پیدا میکند. آن بخش از عقلانیت که در دنیای مدرن بیش از همه فضیلت یافته، چیزی است که از آن بهعنوان عقلانیت ابزاری یاد میشود. این موارد را در گفتوگو با حجتالسلام حمید پارسانیا بررسی کردیم.
آقای دکتر، اگر بخواهیم وارد بحث عقلانیت شویم، بهتر است در آغاز تعریفی از عقلانیت ابزاری ارائه دهید.
جهتگیرى اصلى عقلانیت ابزارى تسلط آدمى بر طبیعت است. فرانسیس بیکن با رویکرد به این معنا در کتاب «نو ارغنون» گفت که دانایى، توانایى است. ماکس وبر رفتارهاى انسان غربى را که متأثر از غلبه عقلانیت ابزارى است، کنشهاى عقلانى معطوف به هدف مىداند، یعنى رفتارهایى که متوجه هدفهاى دنیوى قابلدسترس است. تکنولوژى، صنعت و بوروکراسى از آثار و نتایج غلبه این معناى عقلانیت شمرده شده است.
در مقابل این عقل میتوان به چه عقلهایی اشاره و توجه داشت؟
در این باب گونههای مختلفی از عقل مطرح است؛ از جمله عقل متافیزیکى که به شناسایى احکام اصل هستى مىپردازد. احکام متافیزیکى با آنکه مقید به عالم طبیعت نیستند، اغلب بر اشیاى طبیعى نیز صادقند؛ مانند حکم به استحاله اجتماع نقیضین یا اصل علیت. کاوش در مسائل فلسفى و هستىشناختى برعهده عقل متافیزیکى است. عقل نظرى هم درباره هستىهایى سخن مىگوید که خارج از حوزه اراده انسانى تحقق دارند. این معناى از عقل اعم از عقل متافیزیکى و عقل متافیزیکى، بخشى از عقل نظرى است. شناخت مسائل فیزیکى و ریاضى برعهده این عقل است. عقلانیت ابزارى نیز تا آنجا که قصد شناخت حقایق طبیعى و مادى را داشته باشد، زیر پوشش عقل نظرى قرار مىگیرد. در قبال عقل نظرى، عقل عملی وجود دارد و موضوعات آن غیر از موضوعات عقل نظرى است. عقل عملى درباره هستىهایى بحث مىکند که بر اساس اراده انسانى تکوین مىیابند؛ مانند نبایدها، مسائل اخلاقى و حقوق فردى و اجتماعى، مقررات و نظامهاى بشرى. کانت در ارزش و اعتبار جهانشناختى عقل نظرى تردید کرد و بهرغم تردید در عقل نظرى، کوشید از هویت عقل عملى دفاع کند. در معنایى که از عقل عملى ارائه شد، این عقل نظیر عقل نظرى بهدنبال کشف حق است. عقل نظرى و عملى در این معنا دو بخش از آگاهى علمى انسانها هستند و تفاوتشان در موضوعات آنهاست.
از عقل مفهومی و شهودی هم صحبت میشود، اینها به چه معناست و دارای چه ویژگیهایی است؟ ارتباط میان این دو عقل در چیست؟
عقل مفهومى معنایى اعم از آگاهى و دانش عقل نظرى و عملى دارد. خصوصیت اصلى عقل مفهومى این است که با وساطت مفاهیم ذهنى به شناخت موضوعات محل بحث خود مىپردازد. بسیارى از مباحث معرفتشناختى متوجه ارزش جهانشناختى این عقل است، البته کانت در ارزش جهانشناختى عقل مفهومى تردید کرده است. عقل مفهومى با استفاده از روشها و شیوههاى منطقى بسط و گسترش پیدا مىکند. عقل شهودى هم بدون وساطت مفاهیم ذهنى به شهود حقایق کلى و فراگیر نائل مىشود. عقل شهودى به یک اعتبار در قبال عقل مفهومى و به اعتبار دیگر در قبال شهودهاى حسى دونعقلى و یا شهودهاى عرفانى فراعقلى است. شهودهاى حسى، حاصل مواجهه مستقیم و بىواسطه با اشیاى جزيى و مادى است؛ حال آن كه شهودهاى عقلى حاصل مواجهه مستقیم با حقایق فراگیر و کلى است و شهودهاى فراعقلى که در بیان عارفان مسلمان آمده، شهود اسماء و صفات الهى است.
عقل شهودى، ریشه وجودى عقل مفهومى است. صدرالمتألهین عقل مفهومى را مرتبه نازل عقل شهودى مىداند، اما کانت عقل شهودى را به صراحت انکار مىکند و با این عمل، ریشه وجودى عقل مفهومى را قطع کرده است. او به همین دلیل بهجاى آنکه عقل مفهومى را حاکى از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقیقت مىداند.
عقل قدسى نوع متعالى عقل شهودى است. صاحب عقل قدسى از ارتباطى مستقیم و حضورى با حقایق عقلى بهرهمند است. طبق نصوص دینى، عارفان و فیلسوفان در تبیین عقل قدسى و نحوه تکوین آن فراوان گفتهاند: کسى که داراى عقل قدسى است، حقایق و امورى را که دیگران با روشهاى مفهومى و برهانى دریافت مىکنند، بهطور مستقیم مىیابد. دریافت او از حقایق، از قبیل خوابهاى صادقى است که برخى از انسانها مىبینند. وحى انبیاء و الهامات اولیاء، در تعبیر حکیمان و عارفان، حاصل عقل قدسى آنهاست. حکماى مشاء عقل قدسى را عقل مستفاد نیز مىنامند. معلم و واسطه تعلیم عقل قدسى در تعابیر دینى، روحالقدس، جبريیل و فرشته الهى است. این واسطه در تعابیر فلسفى، موجود مجرد غیرمادىاي است که عقل فعال نیز نامیده مىشود. صاحب عقل قدسى به امورى فراتر از آنچه دیگران به علم حصولى درمىیابند نیز آشنا مىشود؛ اگر عقل متافیزیکى اصل تجرد و خلود نفس آدمى را اثبات مىکند، عقل قدسى خصوصیات و جزيیات صعود و سعادت انسان را نیز بیان مىدارد.
آنچه از طریق عقل قدسى به بشر عرضه مىشود، اگر از احکامى باشد که عقل مفهومى – اعم از نظرى یا عملى – مىفهمد، حکم ارشادى نامیده مىشود؛ زیرا عقل قدسى، دیگران را به آنچه آنان خود مىتوانند دریابند، راهنمایى و ارشاد مىکند؛ و اگر امرى فراتر از دریافت بشر است، حکم تأسیسى نام مىگیرد؛ حکم تأسیسى، فراعقلى است و نه ضدعقل.
با این وصف، عقل عرفی به چه معناست؟
بخشى از عقلانیت یا آگاهى که در ادراک جمعى جامعه فعلیت یافته، فهم عرفى نامیده مىشود. فهم عرفى مىتواند مشتمل بر معارفى باشد که از طریق عقل مفهومى یا عقل قدسى به بشر تعلیم داده مىشود یا مجموعهاى از آگاهىها باشد که در اثر گرایشهاى عملى توسط خیال و وهم آدمیان پدید مىآید و از مسیر جامعهپذیرى در فرهنگ جامعه مستقر مىشود. فهم عرفى، زیست جهان مشترک آدمیان را تشکیل مىدهد. آنچه در عرف پذیرفته شده، اگر موافق و مطابق حقایقى باشد که عقل مفهومى درمىیابد، به اتکاى عقلایى عرف بازمىگردد و در این صورت عرف عقلایى نامیده مىشود؛ و اگر از امورى باشد که عقل مفهومى درباره آن ساکت است، در این حال اگر عقل قدسى آن را بیان کند، حکم عقل قدسى در مورد آن تأسیسى یا ارشادى نیست، بلکه تأییدى یا امضایى است؛ در این صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسى قرار مىگیرد وگرنه در حد یک فهم عرفى محض باقى مىماند. فهم عرفى گاه عقل عرفى نیز نامیده مىشود.
در طول تاریخ این عقول چه جایگاهی داشتند، منظورم این است که بهطور اجمال بفرمایید که در طول تاریخ توجه به چه عقولی بیشتر و به چه عقولی کمتر بوده است؟ اصلا شاید عقلی مانند عقل ابزاری محصول دنیای مدرن باشد و در تاریخ قبل از آن مطرح نبوده است؟
دنیاى مدرن با پشت کردن به عقل قدسى و عقل شهودى شکل مىگیرد و روشنگرى خود را از افق عقل مفهومى آغاز مىکند؛ در حالىکه فیلسوفان ماقبل مدرن بخش قابلتوجه مباحث خود را متوجه شهودهاى عقلانى و عقل قدسى مىکردند.
بحث درباره چگونگى شکلگیرى مفاهیم کلى، از مباحث جدى افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراک این مفاهیم را به شهود مُثُل که حقایقى عقلانى هستند، نسبت مىداد و ارسطو با آنکه به تجرید ذهن بیشتر توجه داشت، علت فاعلى تکوین صورتها را عقلى آسمانى مىدانست، که از آن با نام عقل عاشر یا عقل فعال یاد مىشود. فارابى، کتابى را در تأمل در این دو نظر با نام الجمع بین رأىالحکیمین نوشت و این بحث، مسیر خود را در بین فیلسوفان مسلمان – حکماى مشاء، اشراق و متعالیه – بهصورتى جدى ادامه داد؛ اما در فلسفههاى راسیونالیستى که در دنیاى مدرن شکل گرفت، این مباحث به حاشیه رانده شد.
روشنگرى در قبل از دنیاى مدرن، ریشه در عقل قدسى دارد و روشنگرى در عصر مدرن با عقل مفهومى آغاز مىشود. فیلسوفان مسلمان نظیر ابن سینا و شیخ اشراق با براهین مفهومى اثبات مىکردند که شناخت حقیقت نفس انسان جز از طریق عقل شهودى ممکن نیست، حال آنکه دکارت کوشید تا نفس خود را در افق دانش مفهومى براى خود بیابد؛ شهود دکارتى چیزى فراتر از بداهت و وضوح مفهومى نیست. شهود به معناى مواجهه مستقیم و بىواسطه با واقعیت در دنیاى مدرن به افقهاى دون عقلى محدود مىشود. کانت با توجه به همین مسئله بود که با صراحت به انکار شهود عقلى پرداخت و در نتیجه ارتباط مفاهیم عقلى را با دنیاى خارج، گسسته و قطع شده دانست. او این دسته از مفاهیم را که قابل تقلیل به افق حس نبودند به جاى آنکه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتیجه، شکاکیت دستورى دکارت را بهصورت شکاکیت ساختارى در متن معرفت و آگاهى بشر وارد ساخت. در اندیشه کانت، عقل مفهومى از روشنگرى در مورد جهان خارج باز ماند و تأملات فلسفى در چهارچوب مفاهیم ذهنى محدود شد و بدین ترتیب، هستىشناسى و آنتولوژى به معرفتشناسى و اپیستمولوژى مبدل شد.
به موازات تضعیف عقلگرایى، حسگرایى که نظر به ابعاد عملى زندگى و زیست داشت، رشد مىکرد. در قرن نوزدهم حسگرایان، پرچم روشنگرى در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. آنان در ابتدا کوشیدند تا جهان خارج را با روش استقرایى روشن کنند. قرن نوزدهم قرن مکتبسازىها و یا ایدئولوژىهاى علمى است. اگوست کنت و مارکس درباره همه امورى که قبل از آن عقل قدسى یا عقل متافیزیکى و عقل عملى در مورد آنها داورى مىکردند به داورى نشستند، اگر انبیاء درباره مبدا و معاد سخن مىگفتند و متافیزیسینها به اثبات جهان مجرد و غیرمادى مىپرداختند، اینک آنان از ماتریالیسم دیالکتیک یا از مادى بودن همه اجزاى عالم سخن مىگفتند و به انکار ابعاد فوق طبیعى جهان مىپرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالى هستى به عالم طبیعى و دنیوى، اینک بهصورت داستان سقوط او از درختان جنگلى تعریف مىشد. کنت تفکر دینى و متافیزیکى را مربوط به دو مقطع کودکى و نوجوانى بشر مىخواند و آنگاه خود نظیر حواریون عیسى علیهالسلام براى امپراتوران نامه مىنگاشت و از آنان مىخواست تا به معبد بزرگ جدید که همان علم و دانش تجربى بود و به بزرگ کاهن این معبد که خود او بود ایمان آورند. او از عقل جزيى – تجربى که اینک صورت استقرایى پیدا کرده بود، انتظار داشت که کارکردهاى عقل قدسى و متافیزیکى را داشته باشد. دورکیم در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم هنوز بهدنبال آن بود که اخلاق علمى را بهعنوان عنصرى بدیل و جایگزین براى اخلاق دینى قرار دهد.
بهنظر شما کاستىهاى عقل ابزارى چیست؟
دانش حسى و عقل ابزارى توان داورى درباره ارزشها را ندارند. هیوم در قرن هجدهم این مسئله را تحت عنوان جدایى دانش از ارزش مطرح کرده بود و لکن از پایان قرن نوزدهم بهتدریج بر همگان آشکار شد.
نکته دیگرى که مورد توجه جامعه علمى قرار گرفت، ناتوانى عقل ابزارى از داورى درباره گزارههاى متافیزیکى بود. پوزیتیویستهاى منطقى حلقه وین بهجاى آنکه نظیر پوزیتیویستهاى قرن نوزدهم به داورى درباره گزارههاى متافیزیکى پرداخته و آنها را رد یا ابطال کنند، از مهمل بودن این گزارهها خبر دادند. عقل جزيى در قرن نوزدهم با روى آوردن به دیدگاههاى ماتریالیستى، هم درباره کل هستى و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشى و عملى زندگى داورى مىکرد؛ اما در آغاز قرن بیستم، داورى درباره این امور را خارج از توان و صلاحیت خود مىدید. ویلفردو پارهتو، جامعهشناس و اقتصاددان ایتالیایى، با توجه به همین حقیقت بود که علم قرن نوزدهم را علم احمق مىنامید. پوزیتیویستهاى حلقه وین بهرغم توجه به محدودیتهاى دانش حسى، همچنان مىکوشیدند تا حلقه علم را جداى از دیگر آگاهىهاى بشر بهعنوان امرى اصیل که عهدهدار شناخت جهان خارج است، حراست کنند.
عقل ابزارى حتى اگر بهعنوان دانش علمى، بهراستى ارزش جهانشناختى خود را حفظ مىکرد، هرگز نمىتوانست به بسیارى از پرسشهاى بنیادین وجود انسان پاسخ دهد؛ پرسشهایى که درباره آغاز و انجام انسان و جهان، زندگى و مرگ، هستى و نیستى او هستند و جهت، هدف، بایدها و نبایدها و فضیلتها و رذیلتها را در معرض نظر خود قرار مىدهند. آدمى در طول حیات خود با این پرسشها از سر تفنن و به هنگام فراغت مواجه نمىشود، این پرسشها از متن وجود او برخاسته و همواره با او هستند و او همیشه به تناسب پاسخى که به آنها مىدهد، زندگى مىکند. انسان ناگزیر از پاسخ به آنهاست و کسى که از سر تحقیق به آنها پاسخ ندهد، از مواجهه مستقیم با آنها مىگریزد. موضوع این پرسشها از محدوده دید و زاویه نظر عقل ابزارى بیرون هستند و بخشى از آنها مربوط به عقل متافیزیکى و بخشى دیگر مربوط به عقل عملى است. ماکسوبر با توجه به محدودیت عقلانیت ابزارى و ناتوانى آن از پاسخگویى به اینگونه پرسشها، دنیاى مدرن را بهدلیل فاقد بودن متافیزیک، فاقد معیار و میزان در مورد این مسائل مىخواند و در نتیجه پیروى هرکس را از شیطان خود تجویز مىکند.
چه ارتباطی میان عقل عرفی و عقل ابزاری وجود دارد؟
گزارههایى که در مناسبات فهم عرفى شکل مىگیرند، متأثر از عواملى هستند که قدرت تأثیرگذارى در ذهنیت اجتماعى را دارند. بنابراین بنیانهاى معرفتى عقل ابزارى در نهایت به ساز و کارهاى اقتدار اجتماعى پیوند مىخورد، یعنى عقلانیت و علم ابزارى تنها وسیله و ابزار قدرت نیست، بلکه محصول آن نیز هست. عقلانیت ابزارى تا زمانىکه فاصله بین خود و عقل عرفى را حفظ مىکرد، در حقیقت مىکوشید تا آخرین شعلههاى روشنگرى دنیاى مدرن را حفظ کند، زیرا در این حال بهرغم غیرعلمى خواندن گزارههاى ارزشى یا متافیزیکى، از مدعیات قرن نوزدهم دست کشیده بود، اما در محدوده گزارههاى آزمونپذیر، مدعى شناخت حقیقت بود. پس از آنکه فاصله عقل ابزارى و آنچه علم و دانش تجربى خوانده مىشد با عقل عرفى برداشته شد و به نقش بنیادین گزارههاى غیرتجربى در ساختار دانش تجربى پى برده شد، نقش ابزارى دانش تجربى، بیش از گذشته آشکار شد و هویت معرفتى و جهانشناختى آن بهطور کامل در معرض تردید و انکار قرار گرفت.
عقل ابزارى هنگامى که با حذف مراتب عالى عقل، بنیانهاى معرفتى خود را از دست مىدهد، صدر و ذیل آن در دامن عقل عرفى که پایینترین و نازلترین لایه آگاهى بشرى است قرار مىگیرد؛ یعنى عرف هم بنیانها و هم جهتگیرىهاى آن را مشخص مىسازد و عقل عرفى واقعیتى است که نه بر اساس روشهاى منطقى یا شهودى، بلکه در چهارچوب معادلات اقتدار اجتماعى توسط کسانى رقم مىخورد که وسایل ارتباط جمعى و ابزارهاى تبلیغاتى را در دست دارند.
آیا راه برونرفت از این وضعیت، انکار و نفى عقل ابزارى است؟ در نهایت برای برونرفت از این وضعیت چه راهی را پیشنهاد میکنید؟
راه برونرفت از این مشکل، انکار و نفى عقل ابزارى نیست، شناخت وضعیت موجود و آگاهى از نقایص و کاستىهاى عقلانیت ابزارى، گامى لازم و ضرورى و در عینحال غیرکافى است. اندیشمندان پستمدرن اغلب به توصیف وضعیت موجود بسنده کرده و آنچه را که فعلیت یافته است، بهعنوان حقیقتى گریزناپذیر مىپذیرند. آنان با پذیرش مرجعیت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنههاى امید را براى کشف حقیقت و وصول به آن فرو مىبندند.
جستوجوى حقیقت در عرصههاى نظر و عمل به معناى قبول و به رسمیت شناختن عقل نظرى و عملى است، اگر راهى براى خروج از بحران دنیاى مدرن باشد، بدون شک از طریق کاوش و جستوجوى حقیقت در عرصههاى مزبور است. با احیاى این سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنى شکل مىگیرد که به حوزه عقلانیت ابزارى و عرف بسنده نمىکند، بلکه از دیگر لایههاى عقلانیت بهره مىبرد.
عقل ابزارى و عقل عرفى هنگامى که زیر پوشش مراتب برتر عقل قرار مىگیرند، از حقیقت بهره مىبرند و هویتى عقلى و معرفتى پیدا مىکنند؛ اما وقتى که ارتباط خود را با آن مراتب قطع مىکنند، چیزى جز یک اقتدار کور نیستند و باطن محتواى اقتدار کور نیهیلیسم و هیچانگارى است. پیامبران خداوند در نخستین گام به بارور کردن حیات عقلى انسانها مبادرت مىورزیدند و آنان را به سوى آنچه در فطرت و ذاتشان به ودیعت نهاده شده، ارشاد مىکردند. امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در اینباره مىفرماید: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگیخت و پیامبران خود را پیاپى بهسوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد عهد فطرت الهى را ادا کنند و… تا دفینههاى عقلهاى آنان را برانگیزانند.»
در قرآن کریم کمتر واژهاى به اندازه عقل و علم آمده است. این دو واژه در تعابیر قرآنى با حفظ هویت جهانشناختى، همه مراتب علم و عقل را فرا مىگیرد و به عقل و علم ابزارى و تجربى محدود و مقید نمىشود. برترین مرتبه عقل، عقل قدسى است که در پرتو اشراق و افاضه مستقیم الهى، از روحالقدوس بهره برده و وحى و کلام خداوند را به بشر عرضه مىکند؛ مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است که به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظایف و تعهدات او مىپردازد. عقل قدسى و عقل مفهومى، دو حجت و دو پیامآور الهى هستند و یکدیگر را تأیید مىکنند. عقل مفهومى، انسان را به سوى حقایق و معارف برتر راه مىبرد و عقل قدسى، در مراتب نخستین، عقل مفهومى آدمیان را بارور کرده و در نهایت، افقهاى برتر را بر روى او مىگشاید. مدرنیته با انکار مرجعیت وحى و عقل قدسى آغاز مىشود و این انکار ظاهرا ریشه در کمتوجهى یا بىمهرى پیشین کلیسا به عقل مفهومى دارد. بىتوجهى کلیسا به عقل مفهومى، زمینه تقابل بین این دو رتبه از عقلانیت را پدید آورد و تا هنگامى که کلیسا در موضع اقتدار بود، این تقابل را بهنفع آنچه ایمان مىنامید خاتمه مىبخشید؛ اما در دنیاى مدرن کفه تقابل بهنفع طرف مقابل یعنى عقل مفهومى تغییر کرد و عقل مفهومى با پشت کردن به عقل شهودى و قدسى، ریشههاى وجودى خود را قطع کرده و بهسرعت خشکاند. عقلانیت ابزارى و عرفى که خالى از مرجعیت عقل و وحى است یعنى عرف سکولار، دو لاشه بر جاى مانده مدرنیته است و این لاشه بىجان را، نور عقل است که دیگر بار حیات و زندگى مىبخشد
Sorry. No data so far.