چهارشنبه 22 سپتامبر 10 | 15:41

ضرورت بازگشت به عقل قدسی

برترین مرتبه عقل، عقل قدسى است که در پرتو اشراق و افاضه مستقیم الهى، از روح‌القدوس بهره برده و وحى و کلام خداوند را به بشر عرضه مى‏کند؛ مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است


یکی از مهم‌ترین خصوصیات دنیای مدرن، عقلانیت است که بسیاری از محسنات یا نواقص این دنیا بر محور آن تحلیل می‌شود. عقلانیت، لایه‎‎ها و ابعاد متعددی دارد و هر جامعه،‌ بسته به این‎که از کدام بعد و لایه آن بهره‌مند شود، فرهنگ و تمدنی خاص پیدا می‌کند. آن بخش از عقلانیت که در دنیای مدرن بیش از همه فضیلت یافته، چیزی است که از آن به‎عنوان عقلانیت ابزاری یاد می‎شود. این موارد را در گفت‎وگو با حجت‎السلام حمید پارسانیا بررسی کردیم.

آقای دکتر، اگر بخواهیم وارد بحث عقلانیت شویم، بهتر است در آغاز تعریفی از عقلانیت ابزاری ارائه دهید.
جهت‏گیرى اصلى عقلانیت ابزارى تسلط آدمى بر طبیعت است. فرانسیس بیکن با رویکرد به این معنا در کتاب «نو ارغنون» گفت که دانایى، توانایى است. ماکس ‏وبر رفتارهاى انسان غربى را که متأثر از غلبه عقلانیت ابزارى است، کنش‏هاى عقلانى معطوف به هدف مى‏داند، یعنى رفتارهایى که متوجه هدف‏هاى دنیوى قابل‎دسترس است. تکنولوژى، صنعت و بوروکراسى از آثار و نتایج غلبه این معناى عقلانیت شمرده شده است.

در مقابل این عقل می‌توان به چه عقل‌‎هایی اشاره و توجه داشت؟
در این باب گونه‎‎های مختلفی از عقل مطرح است؛ از جمله عقل متافیزیکى که به شناسایى احکام اصل هستى مى‏پردازد. احکام متافیزیکى با آن‎که مقید به عالم طبیعت نیستند، اغلب بر اشیاى طبیعى نیز صادقند؛ مانند حکم به استحاله اجتماع نقیضین یا اصل علیت. کاوش در مسائل فلسفى و هستى‌شناختى برعهده عقل متافیزیکى است. عقل نظرى هم درباره هستى‏هایى سخن مى‏گوید که خارج از حوزه اراده انسانى تحقق دارند. این معناى از عقل اعم از عقل متافیزیکى و عقل متافیزیکى، بخشى از عقل نظرى است. شناخت مسائل فیزیکى و ریاضى برعهده این عقل است. عقلانیت ابزارى نیز تا آن‎جا که قصد شناخت حقایق طبیعى و مادى را داشته باشد، زیر پوشش عقل نظرى قرار مى‏گیرد. در قبال عقل نظرى، عقل عملی وجود دارد و موضوعات آن غیر از موضوعات عقل نظرى است. عقل عملى درباره هستى‏هایى بحث مى‏کند که بر اساس اراده انسانى تکوین مى‏یابند؛ مانند نبایدها، مسائل اخلاقى و حقوق فردى و اجتماعى، مقررات و نظام‏هاى بشرى. کانت در ارزش و اعتبار جهان‎شناختى عقل نظرى تردید کرد و به‎رغم تردید در عقل نظرى، کوشید از هویت عقل عملى دفاع کند. در معنایى که از عقل عملى ارائه شد، این عقل نظیر عقل نظرى به‎دنبال کشف حق است. عقل نظرى و عملى در این معنا دو بخش از آگاهى علمى انسان‏‎ها هستند و تفاوت‎شان در موضوعات آن‎هاست.

از عقل مفهومی و شهودی هم صحبت می‌شود، این‎‎ها به چه معناست و دارای چه ویژگی‌‎هایی است؟ ارتباط میان این دو عقل در چیست؟
عقل مفهومى معنایى اعم از آگاهى و دانش عقل نظرى و عملى دارد. خصوصیت اصلى عقل مفهومى این است که با وساطت مفاهیم ذهنى به شناخت موضوعات محل بحث خود مى‏پردازد. بسیارى از مباحث معرفت‏شناختى متوجه ارزش جهان‎شناختى این عقل است، البته کانت در ارزش جهان‎شناختى عقل مفهومى تردید کرده است. عقل مفهومى با استفاده از روش‏‎ها و شیوه‎هاى منطقى بسط و گسترش پیدا مى‏کند. عقل شهودى هم بدون وساطت مفاهیم ذهنى به شهود حقایق کلى و فراگیر نائل مى‏شود. عقل شهودى به یک اعتبار در قبال عقل مفهومى و به اعتبار دیگر در قبال شهودهاى حسى دون‎عقلى و یا شهودهاى عرفانى فراعقلى است. شهودهاى حسى، حاصل مواجهه مستقیم و بى‌واسطه با اشیاى جزيى و مادى است؛ حال آن كه شهودهاى عقلى حاصل مواجهه مستقیم با حقایق فراگیر و کلى است و شهودهاى فراعقلى که در بیان عارفان مسلمان آمده، شهود اسماء و صفات الهى است.

عقل شهودى، ریشه وجودى عقل مفهومى است. صدرالمتألهین عقل مفهومى را مرتبه نازل عقل شهودى مى‏داند، اما کانت عقل شهودى را به صراحت انکار مى‏کند و با این عمل، ریشه وجودى عقل مفهومى را قطع کرده است. او به همین دلیل به‎جاى آن‎که عقل مفهومى را حاکى از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقیقت مى‏داند.

عقل قدسى نوع متعالى عقل شهودى است. صاحب عقل قدسى از ارتباطى مستقیم و حضورى با حقایق عقلى بهره‏مند است. طبق نصوص دینى، عارفان و فیلسوفان در تبیین عقل قدسى و نحوه تکوین آن فراوان گفته‏اند: کسى که داراى عقل قدسى است، حقایق و امورى را که دیگران با روش‏هاى مفهومى و برهانى دریافت مى‏کنند، به‎طور مستقیم مى‏یابد. دریافت او از حقایق، از قبیل خواب‏هاى صادقى است که برخى از انسان‌‎ها مى‏بینند. وحى انبیاء و الهامات اولیاء، در تعبیر حکیمان و عارفان، حاصل عقل قدسى آن‎هاست. حکماى مشاء عقل قدسى را عقل مستفاد نیز مى‏نامند. معلم و واسطه تعلیم عقل قدسى در تعابیر دینى، روح‏القدس، جبريیل و فرشته الهى است. این واسطه در تعابیر فلسفى، موجود مجرد غیرمادى‌اي است که عقل فعال نیز نامیده مى‏شود. صاحب عقل قدسى به امورى فراتر از آن‎چه دیگران به علم حصولى درمى‏یابند نیز آشنا مى‏شود؛ اگر عقل متافیزیکى اصل تجرد و خلود نفس آدمى را اثبات مى‏کند، عقل قدسى خصوصیات و جزيیات صعود و سعادت انسان را نیز بیان مى‏دارد.
آن‎چه از طریق عقل قدسى به بشر عرضه مى‏شود، اگر از احکامى باشد که عقل مفهومى – اعم از نظرى یا عملى – مى‏فهمد، حکم ارشادى نامیده مى‏شود؛ زیرا عقل قدسى، دیگران را به آن‎چه آنان خود مى‏توانند دریابند، راهنمایى و ارشاد مى‏کند؛ و اگر امرى فراتر از دریافت بشر است، حکم تأسیسى نام مى‏گیرد؛ حکم تأسیسى، فراعقلى است و نه ضدعقل.

با این وصف، عقل عرفی به چه معناست؟
بخشى از عقلانیت یا آگاهى که در ادراک جمعى جامعه فعلیت یافته، فهم عرفى نامیده مى‏شود. فهم عرفى مى‏تواند مشتمل بر معارفى باشد که از طریق عقل مفهومى یا عقل قدسى به بشر تعلیم داده مى‏شود یا مجموعه‏اى از آگاهى‏‎ها باشد که در اثر گرایش‏هاى عملى توسط خیال و وهم آدمیان پدید مى‏آید و از مسیر جامعه‏پذیرى در فرهنگ جامعه مستقر مى‏شود. فهم عرفى، زیست جهان مشترک آدمیان را تشکیل مى‏دهد. آن‎چه در عرف پذیرفته شده، اگر موافق و مطابق حقایقى باشد که عقل مفهومى درمى‏یابد، به اتکاى عقلایى عرف بازمى‏گردد و در این صورت عرف عقلایى نامیده مى‏شود؛ و اگر از امورى باشد که عقل مفهومى درباره آن ساکت است، در این حال اگر عقل قدسى آن را بیان کند، حکم عقل قدسى در مورد آن تأسیسى یا ارشادى نیست، بلکه تأییدى یا امضایى است؛ در این صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسى قرار مى‏گیرد وگرنه در حد یک فهم عرفى محض باقى مى‏ماند. فهم عرفى گاه عقل عرفى نیز نامیده مى‏شود.

در طول تاریخ این عقول چه جایگاهی داشتند، منظورم این است که به‎طور اجمال بفرمایید که در طول تاریخ توجه به چه عقولی بیشتر و به چه عقولی کمتر بوده است؟ اصلا شاید عقلی مانند عقل ابزاری محصول دنیای مدرن باشد و در تاریخ قبل از آن مطرح نبوده است؟
دنیاى مدرن با پشت کردن به عقل قدسى و عقل شهودى شکل مى‏گیرد و روشنگرى خود را از افق عقل مفهومى آغاز مى‏کند؛ در حالى‎که فیلسوفان ماقبل مدرن بخش قابل‎توجه مباحث خود را متوجه شهودهاى عقلانى و عقل قدسى مى‏کردند.

بحث درباره چگونگى شکل‏گیرى مفاهیم کلى، از مباحث جدى افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراک این مفاهیم را به شهود مُثُل که حقایقى عقلانى هستند، نسبت مى‏داد و ارسطو با آن‎که به تجرید ذهن بیشتر توجه داشت، علت فاعلى تکوین صورت‏‎ها را عقلى آسمانى مى‏دانست، که از آن با نام عقل عاشر یا عقل فعال یاد مى‏شود. فارابى، کتابى را در تأمل در این دو نظر با نام الجمع بین رأى‌الحکیمین نوشت و این بحث، مسیر خود را در بین فیلسوفان مسلمان – حکماى مشاء، اشراق و متعالیه – به‎صورتى جدى ادامه داد؛ اما در فلسفه‎هاى راسیونالیستى که در دنیاى مدرن شکل گرفت، این مباحث به حاشیه رانده شد.

روشنگرى در قبل از دنیاى مدرن، ریشه در عقل قدسى دارد و روشنگرى در عصر مدرن با عقل مفهومى آغاز مى‏شود. فیلسوفان مسلمان نظیر ابن سینا و شیخ ‏اشراق با براهین مفهومى اثبات مى‏کردند که شناخت حقیقت نفس انسان جز از طریق عقل شهودى ممکن نیست، حال آن‎که دکارت کوشید تا نفس خود را در افق دانش مفهومى براى خود بیابد؛ شهود دکارتى چیزى فراتر از بداهت و وضوح مفهومى نیست. شهود به معناى مواجهه مستقیم و بى‌واسطه با واقعیت در دنیاى مدرن به افق‏هاى دون عقلى محدود مى‏شود. کانت با توجه به همین مسئله بود که با صراحت به انکار شهود عقلى پرداخت و در نتیجه ارتباط مفاهیم عقلى را با دنیاى خارج، گسسته و قطع شده دانست. او این دسته از مفاهیم را که قابل تقلیل به افق حس نبودند به جاى آن‎که چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتیجه، شکاکیت دستورى دکارت را به‎صورت شکاکیت ساختارى در متن معرفت و آگاهى بشر وارد ساخت. در اندیشه کانت، عقل مفهومى از روشنگرى در مورد جهان خارج باز ماند و تأملات فلسفى در چهارچوب مفاهیم ذهنى محدود شد و بدین ترتیب، هستى‏شناسى و آنتولوژى به معرفت‏شناسى و اپیستمولوژى مبدل شد.

به موازات تضعیف عقل‏گرایى، حس‏گرایى که نظر به ابعاد عملى زندگى و زیست داشت، رشد مى‏کرد. در قرن نوزدهم حس‎گرایان، پرچم روشنگرى در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. آنان در ابتدا کوشیدند تا جهان خارج را با روش استقرایى روشن کنند. قرن نوزدهم قرن مکتب‌سازى‏‎ها و یا ایدئولوژى‏هاى علمى است. اگوست کنت و مارکس درباره همه امورى که قبل از آن عقل قدسى یا عقل متافیزیکى و عقل عملى در مورد آن‎‎ها داورى مى‏کردند به داورى نشستند، اگر انبیاء درباره مبدا و معاد سخن مى‏گفتند و متافیزیسین‏‎ها به اثبات جهان مجرد و غیر‎مادى مى‏پرداختند، اینک آنان از ماتریالیسم دیالکتیک یا از مادى بودن همه اجزاى عالم سخن مى‏گفتند و به انکار ابعاد فوق طبیعى جهان مى‏پرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالى هستى به عالم طبیعى و دنیوى، اینک به‎صورت داستان سقوط او از درختان جنگلى تعریف مى‏شد. کنت تفکر دینى و متافیزیکى را مربوط به دو مقطع کودکى و نوجوانى بشر مى‏خواند و آن‎گاه خود نظیر حواریون عیسى علیه‎السلام براى امپراتوران نامه مى‏نگاشت و از آنان مى‏خواست تا به معبد بزرگ جدید که همان علم و دانش تجربى بود و به بزرگ کاهن این معبد که خود او بود ایمان آورند. او از عقل جزيى – تجربى که اینک صورت استقرایى پیدا کرده بود، انتظار داشت که کارکردهاى عقل قدسى و متافیزیکى را داشته باشد. دورکیم در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم هنوز به‎دنبال آن بود که اخلاق علمى را به‎عنوان عنصرى بدیل و جایگزین براى اخلاق دینى قرار دهد.

به‎نظر شما کاستى‏هاى عقل ابزارى چیست؟‏
دانش حسى و عقل ابزارى توان داورى درباره ارزش‏‎ها را ندارند. هیوم در قرن هجدهم این مسئله را تحت عنوان جدایى دانش از ارزش مطرح کرده بود و لکن از پایان قرن نوزدهم به‎تدریج بر همگان آشکار شد.

نکته دیگرى که مورد توجه جامعه علمى قرار گرفت، ناتوانى عقل ابزارى از داورى درباره گزاره‎هاى متافیزیکى بود. پوزیتیویست‏هاى منطقى حلقه وین به‎جاى آن‎که نظیر پوزیتیویست‏‎هاى قرن نوزدهم به داورى درباره گزاره‎هاى متافیزیکى پرداخته و آن‎‎ها را رد یا ابطال کنند، از مهمل بودن این گزاره‎‎ها خبر دادند. عقل جزيى در قرن نوزدهم با روى آوردن به دیدگاه‎هاى ماتریالیستى، هم درباره کل هستى و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشى و عملى زندگى داورى مى‏کرد؛ اما در آغاز قرن بیستم، داورى درباره این امور را خارج از توان و صلاحیت خود مى‏دید. ویلفردو پاره‏تو، جامعه‌شناس و اقتصاددان ایتالیایى، با توجه به همین حقیقت بود که علم قرن نوزدهم را علم احمق مى‏نامید. پوزیتیویست‏هاى حلقه وین به‎رغم توجه به محدودیت‏هاى دانش حسى، همچنان مى‏کوشیدند تا حلقه علم را جداى از دیگر آگاهى‏هاى بشر به‎عنوان امرى اصیل که عهده‏دار شناخت جهان خارج است، حراست کنند.
عقل ابزارى حتى اگر به‎عنوان دانش علمى، به‎راستى ارزش جهان‎شناختى خود را حفظ مى‏کرد، هرگز نمى‏توانست به بسیارى از پرسش‏هاى بنیادین وجود انسان پاسخ دهد؛ پرسش‏‎هایى که درباره آغاز و انجام انسان و جهان، زندگى و مرگ، هستى و نیستى او هستند و جهت، هدف، باید‎ها و نباید‎ها و فضیلت‏‎ها و رذیلت‏‎ها را در معرض نظر خود قرار مى‏دهند. آدمى در طول حیات خود با این پرسش‏‎ها از سر تفنن و به هنگام فراغت مواجه نمى‏شود، این پرسش‏‎ها از متن وجود او برخاسته و همواره با او هستند و او همیشه به تناسب پاسخى که به آن‎‎ها مى‏دهد، زندگى مى‏کند. انسان ناگزیر از پاسخ به آن‎هاست و کسى که از سر تحقیق به آن‎‎ها پاسخ ندهد، از مواجهه مستقیم با آن‎‎ها مى‏گریزد. موضوع این پرسش‎ها از محدوده دید و زاویه نظر عقل ابزارى بیرون هستند و بخشى از آن‎‎ها مربوط به عقل متافیزیکى و بخشى دیگر مربوط به عقل عملى است. ماکس‏وبر با توجه به محدودیت عقلانیت ابزارى و ناتوانى آن از پاسخ‏گویى به این‎گونه پرسش‏‎ها، دنیاى مدرن را به‎دلیل فاقد بودن متافیزیک، فاقد معیار و میزان در مورد این مسائل مى‏خواند و در نتیجه پیروى هرکس را از شیطان خود تجویز مى‏کند.

چه ارتباطی میان عقل عرفی و عقل ابزاری وجود دارد؟
گزاره‎هایى که در مناسبات فهم عرفى شکل مى‏گیرند، متأثر از عواملى هستند که قدرت تأثیرگذارى در ذهنیت اجتماعى را دارند. بنابراین بنیان‏هاى معرفتى عقل ابزارى در نهایت به ساز و کارهاى اقتدار اجتماعى پیوند مى‏خورد، یعنى عقلانیت و علم ابزارى تنها وسیله و ابزار قدرت نیست، بلکه محصول آن نیز هست. عقلانیت ابزارى تا زمانى‎که فاصله بین خود و عقل عرفى را حفظ مى‏کرد، در حقیقت مى‏کوشید تا آخرین شعله‎هاى روشنگرى دنیاى مدرن را حفظ کند، زیرا در این حال به‎رغم غیرعلمى خواندن گزاره‎هاى ارزشى یا متافیزیکى، از مدعیات قرن نوزدهم دست کشیده بود، اما در محدوده گزاره‎هاى آزمون‏پذیر، مدعى شناخت حقیقت بود. پس از آن‎که فاصله عقل ابزارى و آن‎چه علم و دانش تجربى خوانده مى‏شد با عقل عرفى برداشته شد و به نقش بنیادین گزاره‎هاى غیرتجربى در ساختار دانش تجربى پى برده شد، نقش ابزارى دانش تجربى، بیش از گذشته آشکار شد و هویت معرفتى و جهان‎شناختى آن به‎طور کامل در معرض تردید و انکار قرار گرفت.
عقل ابزارى هنگامى که با حذف مراتب عالى عقل، بنیان‏هاى معرفتى خود را از دست مى‏دهد، صدر و ذیل آن در دامن عقل عرفى که پایین‏ترین و نازل‏ترین لایه آگاهى بشرى است قرار مى‏گیرد؛ یعنى عرف هم بنیان‏‎ها و هم جهت‏گیرى‏هاى آن را مشخص مى‏سازد و عقل عرفى واقعیتى است که نه بر اساس روش‏هاى منطقى یا شهودى، بلکه در چهارچوب معادلات اقتدار اجتماعى توسط کسانى رقم مى‏خورد که وسایل ارتباط جمعى و ابزارهاى تبلیغاتى را در دست دارند.

آیا راه برون‌رفت از این وضعیت، انکار و نفى عقل ابزارى است؟ در نهایت برای برون‎رفت از این وضعیت چه راهی را پیشنهاد می‌‌کنید؟
راه برون‏رفت از این مشکل، انکار و نفى عقل ابزارى نیست، شناخت وضعیت موجود و آگاهى از نقایص و کاستى‏هاى عقلانیت ابزارى، گامى لازم و ضرورى و در عین‎حال غیرکافى است. اندیشمندان پست‎مدرن اغلب به توصیف وضعیت موجود بسنده کرده و آن‎چه را که فعلیت یافته است، به‎عنوان حقیقتى گریزناپذیر مى‏پذیرند. آنان با پذیرش مرجعیت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنه‎هاى امید را براى کشف حقیقت و وصول به آن فرو مى‏بندند.
جست‏وجوى حقیقت در عرصه‎هاى نظر و عمل به معناى قبول و به رسمیت شناختن عقل نظرى و عملى است، اگر راهى براى خروج از بحران دنیاى مدرن باشد، بدون شک از طریق کاوش و جست‏وجوى حقیقت در عرصه‎هاى مزبور است. با احیاى این سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنى شکل مى‏گیرد که به حوزه عقلانیت ابزارى و عرف بسنده نمى‏کند، بلکه از دیگر لایه‎هاى عقلانیت بهره مى‏برد.

عقل ابزارى و عقل عرفى هنگامى که زیر پوشش مراتب برتر عقل قرار مى‏گیرند، از حقیقت بهره مى‏برند و هویتى عقلى و معرفتى پیدا مى‏کنند؛ اما وقتى که ارتباط خود را با آن مراتب قطع مى‏کنند، چیزى جز یک اقتدار کور نیستند و باطن محتواى اقتدار کور نیهیلیسم و هیچ‌انگارى ‏است. پیامبران خداوند در نخستین گام به بارور کردن حیات عقلى انسان‏‎ها مبادرت مى‏ورزیدند و آنان را به سوى آن‎چه در فطرت و ذات‎شان به ودیعت نهاده شده، ارشاد مى‏کردند. امیرمؤمنان علی (علیه‎السلام) در این‎باره مى‏فرماید: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگیخت و پیامبران خود را پیاپى به‎سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد عهد فطرت الهى را ادا کنند و… تا دفینه‎هاى عقل‏هاى آنان را برانگیزانند.»

در قرآن کریم کمتر واژه‏اى به اندازه عقل و علم آمده است. این دو واژه در تعابیر قرآنى با حفظ هویت جهان‏شناختى، همه مراتب علم و عقل را فرا مى‏گیرد و به عقل و علم ابزارى و تجربى محدود و مقید نمى‏شود. برترین مرتبه عقل، عقل قدسى است که در پرتو اشراق و افاضه مستقیم الهى، از روح‌القدوس بهره برده و وحى و کلام خداوند را به بشر عرضه مى‏کند؛ مراتب بعدى آن، عقل مفهومى در دو بعد نظرى و عملى است که به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظایف و تعهدات او مى‏پردازد. عقل قدسى و عقل مفهومى، دو حجت و دو پیام‌آور الهى هستند و یکدیگر را تأیید مى‏کنند. عقل مفهومى، انسان را به سوى حقایق و معارف برتر راه مى‏برد و عقل قدسى، در مراتب نخستین، عقل مفهومى آدمیان را بارور کرده و در نهایت، افق‏هاى برتر را بر روى او مى‏گشاید. مدرنیته با انکار مرجعیت وحى و عقل قدسى آغاز مى‏شود و این انکار ظاهرا ریشه در کم‎توجهى یا بى‏مهرى پیشین کلیسا به عقل مفهومى دارد. بى‎توجهى کلیسا به عقل مفهومى، زمینه تقابل بین این دو رتبه از عقلانیت را پدید آورد و تا هنگامى که کلیسا در موضع اقتدار بود، این تقابل را به‎نفع آن‎چه ایمان مى‏نامید خاتمه مى‏بخشید؛ اما در دنیاى مدرن کفه تقابل به‎نفع طرف مقابل یعنى عقل مفهومى تغییر کرد و عقل مفهومى با پشت کردن به عقل شهودى و قدسى، ریشه‎هاى وجودى خود را قطع کرده و به‎سرعت خشکاند. عقلانیت ابزارى و عرفى که خالى از مرجعیت عقل و وحى است یعنى عرف سکولار، دو لاشه بر جاى مانده مدرنیته است و این لاشه بى‌جان را، نور عقل است که دیگر بار حیات و زندگى مى‏بخشد

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.