جوان – محسن رفیقدوست امسال در سالروز پذیرش قطعنامه 598 در مصاحبهای اظهار داشت كه دولت موسوی دربسیاری از موارد از همكاری با روند دفاع مقدس سرباز میزد. این گفت وگو اما، واكنش و ناخرسندی عمیق نخست وزیر وقت را در پی داشت. وی مدعی شدكه درآینده ناگفتههایی را از فرایند اداره جنگ و اختلافات مطرح دراین مورد را بیان خواهدكرد. هر چند هنوز از ناگفتههای موسوی خبری نیست، اما حاج محسن این فرصت را برای آگاهی همگان از واقعیت مسئله به فال نیك گرفته و نكات زیادی را برای گفتن آماده كرده است. آنچه درپی میآید گفت وگوی ما با رفیق دوست به مناسبت هفته دفاع مقدس است.
مستحضر هستید كه در یك سال و نیم اخیر، بسیاری از رسانههای جریان اصولگرا در كشور ما، از جنبههای گوناگون، آقای موسوی را نقد كردهاند و درباره كاركرد و پیشینه ایشان نكات زیادی مطرح شده است، اما ایشان در موارد بسیار معدودی واكنش و جواب داده است، از جمله موردی كه شما در باره همكاری نكردن نامبرده با اداره دفاع مقدس عنوان كردید. مگر شما برچه موردی انگشت گذاشتید كه باعث این واكنش شد؟ چرا این مسئله اینقدر برای او مهم بود كه واكنش نشان داد؟
بسماللهالرحمن الرحیم. زمان نخستوزیری آقای موسوی تقریباً مصادف بود با جنگ تحمیلی. البته بعد از جنگ هم تا رحلت حضرت امام (ره) ایشان برای مدتی نخستوزیر بود كه كمتر از یك سال طول كشید، چون در مرداد 67 آتش بس قبول شد و امام (ره) در خرداد 68 رحلت كردند و مقام معظم رهبری به جای حضرت امام(ره) انتخاب شدند. از آن تاریخ تا كنون، بنا به دلایلی خیلی در مورد عملكرد دولت در آن مقطع صحبت نشده است. من همیشه برای اینكه جانب انصاف را رعایت كنم، میگفتم در دولت، هم نمیتوانستند و هم نمیخواستند.
چه چیزهایی را نمیتوانستند و نمیخواستند؟
آنها متناسب با توقع ما نمیتوانستند به جنگ كمك كنند، یعنی در دولت، عدهای از وزرا بیشتر خطاب به من و یك كمی هم وزیر دفاع كه او هم در هیئت دولت شركت میكرد و عضو كابینه بود، میگفتند: «آقا! چرا جنگ را تمام نمیكنید؟» یعنی عدهای در هیئت دولت دنبال این بودند كه زودتر جنگ را تمام كنیم، ولی ما به عنوان یك نیروی نظامی، تحت امر فرماندهی بودیم، فرماندهی عالی ما هم حضرت امام (ره) و معتقد به ادامه دفاع بود. ما هم بر همین مبنا مأمور به وظیفه بودیم و مأمور به نتیجه نبودیم.
پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت كه طیفی كه در دولت در اكثریت قرار داشتند، از جنبه تمام كردن یا نكردن جنگ با امام(ره) هماهنگ نبودند.
بله، همینطور است، البته این منحصر به جنگ نبود. اوج آن طرز تفكر در ماجرای فتوای قتل سلمان رشدی خود را نشان داد. البته آن موقع من در هیئت دولت نبودم و بیرون آمده بودم، ولی یك كسی مثل بهزاد نبوی كه یكی از مؤثرترین اعضای هیئت دولت بود – از این نظر میگویم یكی از مؤثرترین، چون آقای نخست وزیر خیلی به ایشان عنایت و او را قبول داشتند- پس از صدور فتوای امام (ره) در هیئت دولت گفته بود: «مگر ما مسلمان تنوری هستیم كه هر خمیری را كه امام صاف كند، توی تنور بزنیم؟»! آقای شمخانی كه به جای من در هیئت دولت بودند، گفتند: «بله، ما مسلمان تنوری هستیم و هر خمیری امام بگیرند در تنور میزنیم. » امروز یك دستنوشته جالبی را پیدا كردم. من در 26/2/63 به كمك آقای پرورش در هیئت دولت شعری گفتم…
و در هیئت دولت خواندید؟
همانجا شعر را گفتم و خواندم:« بگو به خواب كه از چشم ما برو امشب/ جزیرهای كه مكان تو بود، آب گرفت/ ببین كه گفت امامت چگونه شد پامال/ نگر كه جمله ما را چگونه خواب گرفت/ عجیب كه دمادم همی خروشد بحر/ و لیك سفره خودبین ورا حباب گرفت/ ببین كه بلبل خوشخوان چگونه دوشین خواند/ ولی مفسر دون، نغمه غراب گرفت.» این زبان حال ما در سال 1363، یعنی دو سال بعد از وقتی بود كه من به كابینه رفتم. این شعر را متناسب با همین نقزدنهای دولتیها گفتم.
به هرحال آنچه در ذهن مردم هست- كه ممكن است درست یا نادرست باشد- حمایت امام (ره) از دولت مهندس موسوی است. شما میگویید بخش اعظم دولت با مواضع امام(ره) موافق نبودند، بنابراین این حمایت چه توجیهی میتواند داشته باشد؟
در زمان جنگ یكی از مسائلی كه در پشت جبهه برای رزمندهها حائز اهمیت است، ثبات حكومت است. ما سپاهیها بهرغم آنكه از عدم همكاری دولت در اداره جنگ گله میكردیم، ولی در آغاز دور دوم ریاست جمهوری رهبر معظم انقلاب، فرمانده سپاه نزد امام(ره) رفت و گفت مناسب است كه آقای موسوی عوض نشود. نه اینكه فرمانده سپاه از همكاری دولت خیلی راضی بوده، بلكه آن ثبات برای ما از همكاری كامل دولت، اهمیت بیشتری داشت. امام (ره)با این دید كه ثبات برای مملكت از هر امری ضروریتر است از دولت حمایت میكردند. كما اینكه دیدیم وقتی نخستوزیر با استعفای خود داشت این ثبات را به هم میزد، امام(ره) چگونه برآشفتند.
باید متن استعفای نخستوزیر و پاسخ امام (ره)را عیناً نقل كرد. امام (ره)همواره بر مبنای یك قاعده و قانون ثابت از فردی حمایت میكردند. داستانی را كه در آن مقطع راجع به مقام رهبری اتفاق افتاد، یادآوری میكنم. ایشان در خطبههای نمازجمعه مطلبی را گفتند كه امام (ره)در پی آن اظهارنظر كردند. بعد كه آقا رفتند خدمت امام (ره)و با ایشان ملاقات كردند و مبنا و مفهوم سخنان خود را برای ایشان توضیح دادند، مشخص شد كه مراد ایشان هم همان دیدگاه حضرت امام(ره) بوده كه به شكلی متفاوت بیان شده بود. اینجا بود كه امام (ره)از آقا حمایت قویای كردند و جمله معروف: «شما مثل خورشید میدرخشید» را بیان داشتند، یعنی آنچه برای امام (ره)مهم بود، محكم بودن و ریشهدار شدن انقلاب و ثبات آن بود و بر همین اساس حركت میكردند و بنابراین حمایت از دولت هم در همین مسیر بود.
من خودم چندین بار رفتم خدمت احمدآقا و گفتم: «به دولت بگویید در اینجا كار ما لنگ است». ایشان سفارش میكردند و ما هم میجنگیدیم. روزی كه مجلس به من رأی نداد و در دولت جلسه تودیع گذاشتند، در آنجا گفتم: «من به عنوان وزیر سپاه با تك تك شما درگیر بودم. » و واقعاً هم با همه وزرا درگیر بودم. هر كسی مسئول وزارتخانه خودش بود، وزیر بازرگانی میخواست كار خودش را بكند، وزیر صنایع میخواست كار خودش را بكند و من به همه اینها هجوم میبردم و از آنها كمك میخواستم. بعضیها كمك میكردند، بعضیها نمیكردند. میگفتم همهتان مرا ببخشید، چون من با همه شما درگیر بودم.
در مملكتی انقلاب شده، درگیری مردم با نظام حاكم، همه امكانات را تحلیل برده، دشمن هم با این شناخت كه نیروهای دفاعی ایران بزرگترین ضربه را خورده، جنگ را شروع كرده. حالا نظام، هم میخواهد مملكت را اداره كند، هم جنگ را. آن چیزی كه برای ما مهم بود این بود كه امام میگفتند: «جنگ، جنگ تا پیروزی»، یعنی بقیه مسائل باید تحتالشعاع جنگ قرار بگیرند، ولی آنجور كه ما میخواستیم، تحتالشعاع جنگ قرار نمیگرفتند. ما میرفتیم و به زور ریختهگری كارخانه پیكان را تعطیل میكردیم و در آن به جای قطعات پیكان، پوكه خمپاره ریختهگری میكردیم. این اقدامات به هیچوجه با رضایت دولت همراه نبود.
آقای موسوی میگوید ما از شش میلیارد درآمد مملكت، چهار میلیارد را خرج جنگ میكردیم.
درست برعكس بوده. بین یك تا 5/1 میلیارد دلار را برای جنگ میگذاشتند و بقیهاش را برای اداره مملكت كه البته بخش زیادی از آن را گندم میخریدند.
چه سالی؟
سال 65، آقای موسوی اخیراً و در پی مصاحبه بنده تهدید كرده بود كه مطالبی را میگوید كه ما منتظریم بگوید تا ما بقیه عدم همكاریهای دولت را بگوییم. البته من معتقدم كه ایشان چیزی برای گفتن ندارد؛ البته ما هم چیزی نگفتیم. فقط گفتیم نه میتوانستند و نه میخواستند. بله، ما 6 میلیارد دلار درآمد داشتیم. با این پول باید گندم و روغن و چای و شكر و قند و . . . میآوردند. همه اینها میشود 4میلیارد دلار، تتمه آن هم 2 میلیارد دلار میماند كه میدادند به ما، به دلیل همین بیتوجهی بود كه ما در همان سال بزرگترین پروژه تولید مهمات را برای عملیات كربلای 5 طراحی كردیم و با 380 میلیون دلار ارز معادل 2 میلیارد و 900 میلیون دلاری را كه باید برای خرید مهمات میدادیم در داخل كشور مهمات ساختیم.
پس شما معتقدید رقمی كه ایشان میگوید، كاملاً معكوس است.
بله
به فرآیند انتخاب آقای موسوی به نخستوزیری در دور دوم اشاره كردید. با توجه به سابقهای كه شما با مقام معظم رهبری دارید، به نظر میرسد كه شما در آن جریان چندان نقشی نداشتید و بیشتر آقای رضایی و دیگران نقش داشتند. آیا شما هم در دور دوم موافق ادامه نخستوزیری آقای موسوی بودید؟
در نخستوزیری دور اول ایشان، یك نقش كوچكی داشتم. این از ناگفتههای تاریخ معاصر است. در آن دوره مقام معظم رهبری قصد داشتند آقای مهندس غرضی را معرفی كنند.
ایشان دكتر ولایتی را معرفی كردند كه مجلس قبول نكرد.
بله، بعد از آن جریان بنده و آقای محسن رضایی رفتیم خدمت ایشان. دم در كه میخواستیم وارد شویم، آقای موسوی خویینیها ما را دید و گفت: «میخواهید بروید خرابكاری كنید؟» ما رفتیم خدمت مقام معظم رهبری و عرض كردیم كه بنا به این دلایل آقای غرضی را معرفی نكنید. این حرف تا به حال رسانهای نشده. البته ایشان به خاطر حرف ما منصرف نشدند، فقط تردید پیدا كردند و در نهایت آقای موسوی را به مجلس معرفی كردند.
آیا در معرفی آقای موسوی هم نقش داشتید؟
نه، فقط در عدم معرفی آقای غرضی نقش داشتم، بنابراین همین مسئله باعث شد كه آقای موسوی معرفی شود.
در دور دوم چطور؟
در دور دوم من اصرار نداشتم كه آقای موسوی بماند. آقای رضایی به این مسئله معتقد بود و ظاهراً در جبهه با چند نفر از برادرها صحبت كرده بود و برای این مسئله خدمت امام(ره) رفت.
در این مورد تبلیغ میشود كه در جبهه، حمایت مطلقی از مهندس موسوی وجود داشت.
به هیچ وجه این طور نیست. برخلاف آنچه امروز این طرف و آن طرف تبلیغ میشود، در جبهه یك حاكم مطلق بیشتر وجود نداشت و آن هم امام (ره)بود. اصلاً این حرفها نبود. برای اینكه فضای جبهه را برای شما تشریح كنم، خاطرهای را نقل میكنم. نزدیك عملیات كه میشد، از تعداد زیادی از روحانیون دعوت میكردیم تا به جبهه بیایند. بعد آنها را در لشكرهای مختلف تقسیم میكردیم و میخواستیم كه بروند و برای بچهها صحبت و آنها را برای رویارویی با دشمن تحریص كنند. مثل برادر روحانی، آشیخ مصطفی فومنی حائری، پسر آیتالله حائری، مبارز معروف.
منظورتان آیتالله فومنی است كه در میدان خراسان بودند؟
بله، از مبارزین معروف بودند. به هرحال ایشان به لشكری رفت و وقتی برگشت، این خاطره را تعریف كرد كه من به آنجا رفتم و این روایت را از قول معصوم خواندم كه رزمندهای كه برای دفاع از اسلام از خانهاش خارج میشود، ملائكه مدح او را میگویند، در جبهه این طور مدحش را میگویند و وقتی این رزمنده از طرف دشمن مورد اصابت و در آستانه شهادت قرار میگیرد، زمین برای او كوچك است. ملائكهًْالله میآیند و بالهایشان را پهن میكنند و او را به ملكوت میبرند. یكی از رزمندهها گفت: «آشیخ! آن ملائكهًْ همهشان مال شما، امام حسین(ع) كی میآیند؟» چنین فضایی در جبههها حاكم بود. موقعی كه ما میرفتیم سركشی كنیم، تنها سؤالی كه از ما میپرسیدند این بود كه فلانی به تهران كه میروی، امام را میبینی؟ میگفتم: بله، میگفتند: سلام ما را برسان. هیچ كس دیگری از جمله نخستوزیر را نمیگفتند سلام برسان. بنابراین آن زمان در جبهه بحث حمایت از نخستوزیر یا هیچ كس دیگری مطرح نبود، فقط امام(ره) بود و بس.
و حتی گفتهاند كه آقای رضایی به امام گفته این پیشنهاد، حاصل عقل جمعی تمام فرماندهان جنگ بوده است!
خیر، این طور نبوده. این تشخیص خود آقای رضایی و چند نفر دیگر از اطرافیان ایشان بوده است. این طور تشخیص دادند و خدمت امام رسیدند و گفتند، ولی اینكه در جبهه شبهرفراندومی شده باشد، ابداً این طور نیست. اصلاً بچههای جبهه در این عوالم نبودند. البته همین افرادی كه طرفدار ادامه نخستوزیری آقای موسوی بودند، یعنی آقای رضایی و حتی آقایهاشمی رفسنجانی در این مدت تلویحاً یا تصریحاً از عدم همكاری دولت با جنگ سخن گفتهاند. اصلاً آقایهاشمی با همین شگرد، جنگ را به پایان رساند كه توپ را توی زمین دولت انداخت. من این را قبلاً هم گفتهام. آقایهاشمی بنده را صدا كردند و گفتند: «این دولت شعار جنگ میدهد، اما آن طور كه باید در جنگ شركت نمیكند، بنابراین تو برو توی وزارتخانهات بنشین و كار به كاری نداشته باش». بعد آمد و ستاد جنگ را به ریاست آقای موسوی و لجستیكی آقای بهزاد نبوی و تبلیغات آقای خاتمی راهانداخت و دو ماه نكشید كه جنگ تمام شد، یعنی آنها اعلام كردند كه نمیتوانیم بجنگیم!
پس نمیتوانیم بجنگیم، دستپخت این آقایان بود؟
بله، البته من به آقای رضایی گفتم اگر شما بخواهید بغداد را فتح كنید، چه میخواهید؟ آقای رضایی گفت: «این امكانات را به من بدهید، میروم بغداد را میگیرم!» و صورت داد. دولت هم صورت را برد خدمت امام(ره) و گفت ما نمیتوانیم تهیه كنیم، بنابراین جنگ باید تمام شود. البته من معتقدم جنگ، خوب موقعی تمام شد. من همیشه از شش سال جنگ بعد از خرمشهر دفاع میكنم و با وجدانم هم دفاع میكنم. خوب است بدانید موقعی كه خرمشهر آزاد شد، من جزو طرفداران ادامه جنگ بودم. آن فتنهای را كه علیه ما آغاز شد، بچهها همت كردند و با گوشت و پوست و خونشان فرو نشاندند و دشمن را از بخش عمدهای از خاكمان بیرون كردند؛ ولی اولاً هنوز نقاط سركوب، مخصوصاً در غرب در اختیار دشمن بود. فضایی كه دشمن بر جنگ حاكم كرده بود، هنوز وجود داشت و ما فقط خرمشهر و قصرشیرین و بستان را آزاد كرده و كار دیگری نكرده بودیم. هنوز فتنه سرجایش بود. هیچ بعید نبود با آن 900 میلیارد دلاری كه در اختیار صدام قرار گرفته بود، كارخانههای شرق و غرب، او را تجهیز نكنند و با شناختی كه از نقطه ضعفهای ما داشتند، این بار شدیدتر به ما حمله نكنند. ما هم امكانات جدیدی گیرمان نیامده بود. غیر از نیروی بسیج كه اصل كار بود، امكاناتی نداشتیم، بنابراین اگر آن موقع جنگ را تمام میكردیم، شش ماه دیگر، دشمن جنگ دیگری را با شناخت كامل نقاط ضعف ما شروع میكرد و این دفعه تا تهران میآمد، اما وقتی این طرح تصویب شد و فرماندهی كل قوا اذن دادند تا متجاوز را تعقیب و تنبیه كنیم، شش سال جنگیدیم. اگر دقت كنید بعد از فتح خرمشهر، شعار امام از جنگ جنگ تا پیروزی، تبدیل شد به جنگ جنگ تا رفع فتنه، یعنی فراتر رفتند. همه تصور میكردند رفع كل فتنه یعنی اینكه ما برویم و دنیا را بگیریم، ولی رفع فتنه همین كاری بود كه شش سال انجام دادیم، یعنی هوس جنگ نظامی علیه ایران را از سر همه بیرون كردیم. امروز اگر دشمنان ما دور هم مینشینند و به این نتیجه میرسند كه به ایران نمیشود حمله كرد، برای چیست؟ آنها میدانند كه اولاً این ملت مقاومت میكند، ثانیاً امكانات نظامیای كه الان داریم، آن هم به دست خودمان و به صورت خودكفا، ده درصدش را بعد از فتح خرمشهر نداشتیم. امروز ما از نظر نظامی، خودكفاترین كشور هستیم. روی پای خودمان ایستادهایم، موشك میسازیم، هواپیما میسازیم، زیردریایی میسازیم، بیسیم میسازیم، كشفكننده میسازیم، رمزیاب میسازیم، دوربین دید در شب میسازیم، وسایل ضد شیمیایی میسازیم. همه چیز را خودمان میسازیم و میتوانیم به دیگران هم بدهیم. زمانی جنگ تمام شد كه دو تا كار بزرگ اتفاق افتاد. یكی چشم فتنه كور شد، یكی هم ایران اسلامی از نظر نظامی خودكفا شد.
افرادی چون آقای رضایی و چند نفر از دوستانشان كه طرفدار ادامه نخستوزیری موسوی بودند، امروز اظهار میكنند كه دولت با جنگ همكاری نمیكرد. چه مدت گذشت تا آنها متوجه شدند پیشنهادی كه به امام(ره) دادند، اشتباه بود؟
همان طور كه اشاره كردم باید از خودشان بپرسید. این خاطره را من بارها تعریف كردهام كه در استانداری تهران جلسهای در مورد جنگ تشكیل شده و از من دعوت كرده بودند كه بروم و سخنرانی كنم. من فكر كردم یك جلسه معمولی برای پرسنل استانداری است. وقتی وارد آن جلسه شدم، دیدم تقریبا 2ً5 نفر از 30 نفر نماینده مجلس تهران، چند نفر از وزرا و خیلی از مقامات آنجا هستند. وقتی نوبت من شد و پشت تریبون رفتم – هنوز نوار آن سخنرانی هست و همان روز هم برای من كلی مشكل درست شد – و گفتم: «من چه كنم كه به شعار جنگ جنگ تا پیروزی در ایران فقط یك نفر معتقد است و آن هم امام است و بس!» معنی حرفم این بود كه بقیه آنطور كه باید به این شعار معتقد نیستند. بروید در استانداری تهران این نوار را پیدا كنید. حتی این را هم گفتم كه آیا از توالت صحرایی، چیزی سادهتر وجود دارد؟ ما تعدادی برای جبهه خواستیم و به وزارت صنایع گفتیم، گفتند دانهای 75 هزار تومن! خود ما دادیم كنار جاده كرج با چهار تا ورق آهن و نبشی كه به هم جوش دادند، توالت صحرایی درست كردند به قیمت 7500 تومان! باید از این واضحتر حرف میزدم؟ این سخنرانی مربوط به سال 65 و 66 است. واقعاً این طور بود. اگر آن موقع امام (ره) از دولت حمایت كردند به خاطر ثبات در مملكت بود كه به نفع جبهه بود، نه اینكه ما از عملكرد دولت راضی بودیم. نه، این طور نیست. ما تقریباً همیشه با التماس و خواهش و این جور كارها مشكلاتمان را با اعضای كابینه حل میكردیم.
با اینكه معتقدید فقط یك نفر، آن هم امام به شعار جنگ جنگ تا پیروزی اعتقاد داشتند و بخشی از دولت و مجلس اصلاً اعتقادی به ادامه جنگ نداشتند، چه شد كه اینها توانستند در آن فضا خودشان را به عنوان خط امامی جا بیندازند كه هر كس به اینها میگفت بالای چشمتان ابروست، میگفتند تو داری خلاف امام حرف میزنی!
اشاره كردم كه آقایهاشمی در آن اواخر میگفتند كه اینها شعار جنگ میدهند، اما آنطور كه باید در این كار همكاری نمیكنند. این حرف را سه، چهار ماه قبل از پذیرش قطعنامه زدند. آقایهاشمی واقعاً در وقت مناسب، سیاست خوبی را به كار گرفتند. ایشان هم همین سؤال را از ما میكردند كه تا كی میخواهیم به این شكل بجنگیم؟ تا كی چهار قدم برویم عقب و سه قدم بیاییم جلو؟ بالاخره باید تكلیف را روشن كنیم، بنابراین زمان، زمان خوبی بود. ما به اهدافمان رسیده بودیم. چند سال بعد از قبول قطعنامه، آقای خاویر پرز دكوییار، دبیر كلسازمان ملل اعلام كرد كه عراق متجاوز بوده است. ما هم همین را میخواستیم. حتی قطعنامه 598 كه بسیاری از مواد آن به نفع ایران است، خواسته ما بود. یكی از دستاوردهای شش سال جنگ ما كه با آن همه بدبختی و مشكلات ادامه دادیم، همین اثبات حقانیت ایران بود. در واكاوی مسائل سیاسی آن دوره، نباید زیاد سراغ ما نظامیها بیایید. اگر یادتان باشد در دولت اختلاف زیاد بود. غیر از مسئله جنگ، بحثهای اقتصادیای كه امروز در جامعه هست، آن روز هم بود. یك عده مثل گروه آقای موسوی وسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، طرفدار اقتصاد دولتی بودند و ما هم كه 8، 7 نفر بودیم و به ما میگفتند انجمن اسلامی هیئت دولت، طرفدار اقتصاد غیر دولتی بودیم. دائماً این اختلافات بود. من یك بار خدمت امام(ره) شرفیاب شدم و گفتم آقا میخواهم نظر شما را در باره مسائل اقتصادی بدانم. آیا صنعت، بازرگانی، كشاورزی و. . . باید در اختیار دولت باشد یا مردم؟ امام(ره) مسكن را هم اضافه كردند و گفتند: «باید در اختیار مردم باشد». من بیشتر اصرار كردم. امام(ره) فرمودند: «زندگی مردم را دست كارمند ندهید. » من باز هم اصرار كردم و احمد آقا به شوخی گفت: «اگر بیشتر از این میخواهی اصرار كنی، پاشو برو.» بعد 7 نفر از ما نامهای خدمت امام(ره) نوشتیم و من هم امضا كردم كه در هیئت دولت اختلاف زیاد است و اگر شما اجازه میدهید، ما استعفا بدهیم. امام(ره) با بقیه یك جور برخورد كردند، با من جور دیگری. به بقیه گفتند هر كس میخواهد استعفا بدهد و چند نفری استعفا دادند. به من گفتند: «شما در این كارها دخالت نكن و برو دنبال جنگ». در نتیجه من به امر و دستور امام هم ماندم تا بالاخره مجلس به من رأی نداد. رأی ندادن مجلس هم بعد از پذیرش قطعنامه بود. روزی كه رفتیم خدمت مقام معظم رهبری در دفتر ریاست جمهوری تا احمد آقا بیایند و پیام امام (ره)را بخوانند، من كنار آقای دكتر روحانی، رئیس كمیسیون دفاع نشسته بودم تا به این جمله رسید كه من قطعنامه را میپذیرم، آقای روحانی به من فرمودند: «محسن! بساطت را جمع كن و برو. تو به درد زمان جنگ میخوری، به درد زمان صلح نمیخوری!» واقعیت هم همین بود. من به درد زمان صلح نمیخوردم.
اشاره كردید كه دولت آن مقداری كه تعهد كرده بود، از جنگ حمایت نمیكرد و قاعدتاً هم بیشتر منظورتان حمایت مالی و تسلیحاتی است، اما حمایت معنوی خیلی مهمتر از حمایت مادی است. اعتقاد یا عدم اعتقاد به اینكه جنگ مسئله اصلی كشور است. مگر چه فضای فكری و ایدئولوژیكی بر دولت حاكم بود كه خروجیاش این میشد؟
من در مورد آقای موسوی نمیتوانم اظهارنظر بكنم، چون چندان دستگیرم نشد كه ایشان مخالف جنگ بود یا نه، ولی بسیاری از وزرا، یعنی اعضایسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مخالف جنگ بودند.
با چه منطقی؟
هر منطقی كه داشتند، من نفهمیدم. اشاره كردم وقتی كه من پروژه تولید مهمات 12 میلیون گلوله توپ و خمپاره را به هیئت دولت بردم و مطرح كردم و گفتم به جای اینكه 3 میلیارد دلار بدهیم و اینها را بخریم كه بودجهاش را نداریم، میخواهیم با 380 میلیون دلار این كار را انجام بدهیم. آقای نبوی برایم یادداشت نوشت كه «خدایا! دستكم در هیئت دولت شعور را جانشین شعار بفرما!» و آورد و داد دست ما. گفتم: «زیرش اسمت را بنویس و امضا كن»، نكرد. خودم اسمش را نوشتم و تاریخ هم گذاشتم. این روزها دارم در میان اسنادم میگردم آن كاغذ را پیدا كنم. اصلاً عقیده به ادامه جنگ نداشتند. برادر عزیزمان آقای تركان كه من به او احترام میگذارم، میگفت مگر میشود با این بودجهها مهمات تهیه كرد؟ وقتی كه خودش وزیر مشترك دفاع و سپاه شد، آمد سراغ من و گفت: «من را حلال كن. تو این كار را كردی. » وزرای طرفدار اقتصاد دولتی اصلاً به جنگ معتقد نبودند. از خود آقای موسوی چیزی حس نكردم كه ضد جنگ باشد، دست كم در تبلیغات نشان میداد كه طرفدار جنگ است.
هم به جبهه میآمد و هم وانمود میكرد كه رابطه خوبی با جبهه دارد، به همین دلیل ممكن است پذیرش مطالبی كه شما میگویید برای بعضیها سخت باشد.
من معتقدم هر بلایی سر آدم میآید، بیاید، ولی آدم باید به تاریخ راست بگوید. خیلی از مطالبی كه میگویم، باعث تعجب بعضیها میشود، ولی من واقعیت را میگویم. تا به حال تاریخ را برایمان مینوشتند، حالا باید خودمان بنویسیم.
یكی از محورهایی كه آقای موسوی در پاسخ به سخنان شما به آن اشاره میكند، این است كه نوع تفكر شما در اداره جنگ موجب اختلاف شدید بین ارتش و سپاه شده بود. آقایهاشمی ناگفتههای زیادی در باره این مسئله دارد و نمیدانم چرا نمیگوید. تفكر ادامه جنگ كه همان تفكر امام (ره) بود، چطور موجب میشد كه بین ارتش و سپاه اختلاف ایجاد و هماهنگی بین این دو تا دشوار شود؟
اصلا درباره مسائل كلان و استفاده از زمینههای همكاری، بین ارتش و سپاه اختلافی نبود. اولاً در برههای از زمان، برادری فرمانده ارتش بود كه از سپاهیها هم سپاهیتر بود. برادر شهیدمان سپهبد صیاد شیرازی. روال این طور بود كه برای ادامه جنگ یا منفرداً عمل میكردیم، یعنی یا سپاه طرح میبرد و به شورای عالی دفاع میداد و تصویب میشد یا ارتش. در تاریخ جنگ نمونههایی داریم كه ارتش طرح برده و تصویب شده و عملیات انجام شده، یا مثلاً وقتی سپاه برنامه را میبرد و میداد، پیشنهاد میكرد كه من برای این كار، این امكانات را لازم دارم و انجام كار به همان صورت مقرر میشد. در عملیات خیبر، هر لشكری از لشكرهای ارتش با لشكری از سپاه ادغام شدند. فرماندهان مشترك ارتش و سپاه آقای صیاد شیرازی و آقای محسن رضایی بودند. در عملیات فاو، لشكرهای ارتش نیامدند، ولی توپخانههای آن كلاً آمدند و در اختیار لشكرهای سپاه قرار گرفتند. همچنین هلیكوپترهای هوانیروز تحت امر سپاه قرار گرفتند، بخشی از نیروی هوایی تحت فرماندهی فرمانده سپاه قرار گرفت كه كجاها را بمباران كنند و آنها هم همكاری كامل كردند. بدیهی است كه یك نیروی كلاسیك و یك نیروی انقلابی، در شیوه جنگیدن با هم اختلاف نظر دارند، ولی هیچ گونه اختلاف شخصی با هم نداشتیم. در آن موقع در سپاه سن من تقریباً از همه بیشتر بود. من از فرمانده كل سپاه حداقل 13، 14 سال بزرگتر هستم. كمتر همسن و سال من در جبهه پیدا میشد. برادرهای ارتشی به من محبت داشتند و دارند. در اتاق من این درجهای كه میبینید، مال ارتش است، مال سپاه این شكلی نیست. اینها را برادران ارتشی برای من آوردهاند، یعنی با من دوست بودند و اكثر موقعها وقتی در جبههها در نوع عملیات اختلافنظر پیدا میشد، من میرفتم و اینها را به هم نزدیك میكردم. جنگ بود بالاخره، دو طرز تفكر بود، ولی اختلاف جدی نبود. حتی اگر آقای نخستوزیر وقت هم این حرف را بزند، از بیاطلاعی اوست. ما هم معتقدیم كه آقایهاشمی باید حرفهایش را بزند. البته ایشان اغلب حرفهایش را در خاطراتش گفته، چون هر روز خاطراتش را مینوشت.
خود ایشان هم گفته كه خیلی كم در خاطراتم دست میبرم و همانی را كه نوشتهام، چاپ میشود.
بله، همین طور است، بنابراین اتفاقاً امروز اگر ما یك ارتش و یك سپاه مكتبی و مطمئن داریم، حاصل اتفاق نظرمان در جنگ است. الان هرچند من در كنار هستم، ولی نسبت به مسائل اشراف و با هر دو گروه ملاقات دارم. امروز ارتش، مطمئناً ارتش اسلام است. حتی برادرانی كه از قبل از انقلاب در ارتش ماندهاند و به خاطر اینكه ارزشمند هستند، هنوز آنها را در ارتش نگه داشتهاند، از افسران مؤمن، انقلابی، متدین و طرفدار جدی ولایت فقیه هستند. اینها همه نتیجه همكاریهایی است كه در جنگ شد.
شما وزیر سپاه بودید. شاید ناراحتی آقای موسوی هم از این است كه كسی كه وزیر سپاه در هیئت دولت بوده، این گونه تحلیل میكند. رفتار آن دولت با سپاه و فرماندهان و بدنه آن به چه شكل بود؟
خیلی به هم كاری نداشتیم. حتی گاهی خدمت متقابل هم داشتیم. یعنی بین دو تا عملیات آقای موسوی از من خواست كه ماشینهای جنگ را ببرم و از بندرعباس گندم حمل كنم. این كار را كردم و به تمام سیلوهای كشور گندم رساندیم و تخلیه كردیم، ولی خیلی به هم كاری نداشتیم. داخل شهرها بیشتر به هم كار داشتیم، چون در مسئله امنیت جاهایی كه بعضاً به سپاه مربوط میشد، مورد اعتراض قرار میگرفتیم.
تفاوتهایی كه اشاره كردید، چقدر روی روابطتان تأثیر گذاشت؟
آن موقع شرایط جوری بود كه ما اكثراً در تهران نبودیم، بنابراین اگر اشكالاتی هم در روابط وجود داشت، چندان مطرح نمیشد.
بخشی از مشكلاتی كه در آن زمان وجود داشت، دوگانگی بین رئیسجمهور و نخستوزیر وقت بود. به هرحال شما و همفكرانتان كه عده زیادی از آنها استعفا دادند و از آن گروه فقط شما و آقای دكتر ولایتی در آن دولت ماندید، از جمله كسانی بودید كه اعتقاد داشتید رئیسجمهور مسئول اجرایی كلان مملكت و مقدم بر نخست وزیر است. این مسئله چقدر در اختلافات شما با دولت نقش داشت؟
یكی از گلههایی كه آقای موسوی از من داشت این بود كه میگفت: «شما چرا وقتی از جبهه میآیی، اول پیش آقای خامنهای میروی؟» من میگفتم: «آقا! ایشان رئیسجمهور و رئیس شورای عالی دفاع هستند. من باید بروم و به ایشان گزارش بدهم».
فكر میكنید چرا این حرف را میزد؟ آیا بر اساس قاعده و قانون خاصی بود یا مشكل شخصی داشت؟
نه اینكه امروز حضرت آیتالله حاج سید علی خامنهای رهبر هستند و آقای موسوی به عنوان یكی از مشكلات نظام در گوشهای نشسته است، نه، اما بینی و بینالله در آن زمان آقایی و بزرگواری و تحمل آقا برای من مایه تعجب بود. ایشان همیشه كوتاه میآمدند.
اگر خاطراتی در این زمینه دارید، برای ثبت در تاریخ نقل كنید.
هرجا كه اختلافی مطرح میشد، اگر قضیه خیلی عمیق و ریشهدار بود، آقا استمزاج میكردند كه نظر حضرت امام(ره) چیست. شاید بهترین یار و مطیع امام(ره) در زمان حیات ایشان، خود آقا بودند. آقا كوتاه میآمدند، كما اینكه وقتی بحث عدم معرفی آقای موسوی شد، بحثها و رفت و آمدها خیلی زیاد شد. خود آقا كه خدمت امام(ره) رسیدند، در آنجا چه گذشت؟ من خبر ندارم، ولی وقتی آمدند بیرون، خود ایشان آقای موسوی را معرفی كردند. آقا در برابر ولایت، تسلیم محض بودند. قبل از آن خدمت امام(ره) رفته و شرط كرده بودند كه به این شرط در دور دوم كاندیدای ریاست جمهوری میشوند كه آقای موسوی نخستوزیر نباشد و نخست وزیر را خود ایشان انتخاب كنند، ولی بعد كه امام(ره) به عنوان ولی حاكم، مصلحت دانستند، ایشان تمكین كردند. شما سؤال نكردید، ولی من اصرار دارم كه هر كس با من مصاحبه میكند، این مطلب را بگویم. در این نظام ولایی، همان طور كه اخیراً برخی از مراجع فرمودند كه حرف آخر، حرف مقام معظم رهبری است، حرف آخر را رهبری میزنند. هر كس دیگری در هر پست و مقامی باشد، فرق نمیكند كه رئیسجمهور باشد یا رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام باشد، هر كسی كه هست، حكم ولی فقیه بر موضع همه حتی بر فتوای مراجع هم برتری دارد، بنابراین امروز فردی فكر نكند كه من برای خودم كسی هستم یا شدهام. اصلاً هر منی در برابر ولایت، مثقال هم نیست. اگر میخواهیم این نظام كه تحقق مشیت الهی و خواست خدا بعد از قرنهاست، پایدار و محكم بماند، باید گوش به فرمان ولیفقیه باشیم. خدا پیامبران را فرستاد كه مردم را هدایت كنند و همه آنان یا حكومت تشكیل دادند یا در صدد این كار بودند. از همه بارزتر هم پیامبر اسلام(ص) هستند. به اعتقاد ما فتنهجویان، در روز عاشورا سعی داشتند تااندیشه حاكمیت خدا بر مردم را براندازند، چون حاكمیت خدا بر مردم توسط پیغمبر و امام و جانشین امام میسر است. بعد از نزدیك به 1300 سال، مردی به نام امام خمینی پیدا شد و این آب را به جوی خودش برگرداند و دیدیم كه چه جور زندگی كرد و چه جور از دنیا رفت و خودش هم ما را به سوی انسان دیگری هدایت كرد كه بدیل ندارد. امروز هم بروید زندگی مقام معظم رهبری را ببینید كه چگونه است. هیچ كس دیگری نمیتواند این گونه زندگی كند، بنابراین هر كسی در هر پست و مقامی، روی حرف آقا حرف بزند، به بیراهه و به اشتباه میرود. انشاءالله همه متحول شوند و بگذارند این انقلاب جلو برود و زمینهساز قیام امام زمان(عج) شود.
شما بهرغم اینكه غالباًسكوت میكنید، از جمله چهرههای انقلاب هستید كه به بسیاری از مسائل اشراف دارید خیلیها معتقدند فتنهانگیزی آقای موسوی اصلاً ربطی به انتخابات ندارد، به خاطر اینكه خود ایشان بهتر از همه میداند كه رأی نیاورده است و به چه دلایلی. او یك خرده حساب قبلی با رهبری دارد و این شرایط را بهانهای برای تسویه حساب با رهبری قرار داده است. شما در این مورد چه فكر میكنید؟
من دعا میكنم كه این طور نباشد، چون من در این 20 سال گاهی كه به دیدار آقای موسوی میرفتم، از اینكه میدیدم ایشان همراه نظام است و از اینكه به حكم مقام معظم رهبری در شورای مصلحت نظام بود، شكر میكردم.
رفتارهای ایشان بعد از انتخابات با توجه به تصوری كه از ایشان داشتید، غیرمترقبه نبود؟
برای شما داستانی را بگویم. وقتی آقای موسوی كاندیدا شد، از طرف ایشان آمدند و از من خواستند كه همكاری كنم. من در پاسخ گفتم: «چون شنیدهام كه آقا با كاندیدا شدن ایشان مخالفت نكردهاند، توصیه میكنم كه اگر آقای موسوی میخواهد ستاد تشكیل بدهد، با اصلاحطلبان ولایی ( 7، 8 نفر را هم اسم بردم كه مقام رهبری به آنها عنایت دارند) تشكیل بدهد و با گروهی كه من آنها را از روز اول انقلاب، برانداز میدانستم، ستاد تشكیل ندهد.
منظورتانسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است؟
بله، صراحتاً بگویم من به آقای رجایی گفتم شما برای آوردن بهزاد نبوی، باید روز قیامت جواب خدا را بدهی! من با نبوی رفیق بودم اما قبولش نداشتم. او همیشه میگفت اگر توی راستیها یك مرد وجود داشته باشد، حاج محسن است، ولی من هیچ وقت قبولش نداشتم و افكار و سیاستهایش را منحرف میدانستم، بنابراین برایآقای موسوی پیغام دادم كه با آنها به بیراهه میرود. روز بعد از انتخابات در 23 خرداد برای ایشان پیغام دادم كه اصلاً امكان تقلب در انتخابات نبوده و مردم خودشان رأی دادهاند. شما همه آن 13 میلیون رأی را هم به خودت نگیر. به عنوان یك اپوزیسیون داخل نظام بمان، ولی فكر نمیكردم تا اینجا پیش برود و به اینجا برسد. اصلاً فكرش را هم نمیكردم.
فتنه تمام شده، ولی عقبه آن و كسانی كه میخواهند هنوز هم آن شعله را برافروخته نگه دارند، در گوشه و كنارها هستند. آینده فتنه را چگونه پیشبینی میكنید؟
هم وضعیت فتنهگران، هم وضعیت هر كس دیگری كه امر به او مشتبه شود و بخواهد در برابر ولایت عرضاندام كند، معلوم است. البته ما معتقدیم نسل سوم انقلاب، برخلاف آنچه تبلیغ میكنند، خوشبختانه هوشیار است. ماه رمضان امسال چند جا كه رفتم و با جوانها صحبت كردم، اولاً دیدم كه آنها به دنبال كشف تاریخ و حقیقت هستند و ما را كه پیدا میكنند، سؤالاتی را میپرسند كه ما توقع نداریم. سؤالات بسیار پختهای را میپرسند و پیوندشان با ولایت، پیوند خیلی خوبی است. البته در هر دوره و زمانهای سلایق مختلفی وجود دارد. یك روز من خدمت امام (ره)رسیدم و گفتم: «این مردم كه میگویند خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، همه به یك خاطر میگویند، عدهای به دو خاطر میگویند. » امام(ره) لبخند زدند و گفتند: «به خاطر چیست؟» گفتم: «همه به خاطر اینكه شما مجدِّد اسلام بودید و اسلام و اصلاً خداپرستی را در دنیا زنده كردید و به قول آن ایتالیایی كه گفت بعد از انقلاب اسلامی، كلیساها آباد شد، این دعا را میكنند، اما یك عدهای از ما به خاطر خودمان هم میگوییم، چون بعد از شما، ما را به تیر چراغ برقها به دار میزنند!» امام (ره)فرمودند: «اشتباه میكنی. شماها خیال میكنید كه من یا شماها انقلاب كردیم. این انقلاب مشیت خدا بود و به دست این مردم به وجود آمد و به این زودیها از بین نمیرود، فقط دقت كنید كه در مسیر باشید». حالا هم همین را میگوییم كه هر كسی كه بخواهد ساز مخالف بزند، سودی نخواهد برد. فكر میكنید امروز چند نفر از آن 13 میلیون حاضرند بیایند و دوباره به این جریان رأی بدهند؟ ما فكرش را هم نمیكردیم كه به عاشورای ما یا به مقدسات ما توهین شود و آقایان حتی اعتراض هم نكنند. در روز قدس آمدند و به آرمان امامی اهانت كرد كه برای همه ما پدر بود. خاطرهای را برای شما بگویم. من سفری رفته بودم به لیبی. آقای قذافی گفت: «گروهی از سرخپوستهای آمریكایی به اینجا آمدهاند و من گفتهام كه هیئتی از ایران آمده. اینها دوست دارند با شما ملاقات كنند. » آنها اتفاقاً با همان لباسهای محلی كه در فیلمها میبینید، آمده بودند. نشستیم روی زمین و من به كمك یك مترجم، برای اینها از انقلاب و امام(ره) تعریف كردم. مرتباً میگفتم امام ما، امام ما. یكمرتبه رئیس آنها كه پیرمردی بود، گفت: «ساكت!» و به مترجم گفت: «به این آقا بگو به چه حقی امام را مصادره میكند؟ چرا این قدر میگوید امام ما؟» بعد یكمرتبه لباس كرباسش را پاره كرد و گفت: «اگر میخواهید ببینید امام كیست و كجاست، بیایید و عكس امام را در قلب من ببینید». یك سرخپوست آمریكایی این حرف را زد! امام(ره) آمد و با درك زمان، حركتی جهانی را آغاز كرد. در معماری امام(ره) دقت كنید و ببینید چقدر زیبا با استفاده از تجربه دنیا، انقلاب را طراحی كرد. هر یك از نهادهایی را كه درست كرد، اگر درست نمیشدند، مشكل بزرگی در مملكت پدید میآمد، از سپاه گرفته تا بنیاد شهید و كمیته امداد و نهضت سوادآموزی و همه اینها نیاز این مملكت را تأمین كردند. امام(ره) با درك تاریخ آمد و گفت جمعه آخر ماه رمضان، روز قدس است. یك عدهای روز قدس پارسال آمدند و گفتند: «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران». هر كسی كه مدعی است مرید امام(ره) است، باید داد میزد: خفه! این شعار، شعار امام(ره) نیست. امام فرمود روز قدس، یعنی روز اعتراض علیه اسرائیل، یعنی شعار به نفع غزه و لبنان . آقایان چرا سكوت كردند و هیچ حرفی نزدند؟ با این روش جز اینكه خودشان را منزویتر كنند و از صحنه سیاسی مملكت بیرون بیندازند، هیچ راهی ندارند. بهترین وضعیتش این است كه فرار كنند و بروند خارج و آنجا بشوند مثل آقای مهاجرانی. آقای مهاجرانی خیلی با من دوست بود، خیلی به من علاقه داشت. سرنوشتش چه شد؟ آدمی كه خیلی ادعای فضل داشت و مورد توجه خیلی از بزرگان هم بود و مقام معظم رهبری هم به ایشان عنایت داشتند و در بسیاری از برههها از ایشان حمایت كردند، به این روز افتاده! بهترین سرنوشت اینها این است. تازه غیر از این، تاریخ یك جایی هم دارد كه خیلیها را در آن دفن میكنند.
به عنوان كسی كه در بخشهایی از تاریخ انقلاب با این طیف همكاری داشتید و دوست بودید، الان كه اینها به این ورطه افتادهاند، چه توصیه و نصیحتی برایشان دارید؟
كمی دقت لازم است كه انسان بین راه خدا و غیر خدا را تشخیص بدهد و ببیند راه خدا كدام است و از «من» و «ما» بگذرد تا به خدا برسد كه اگر این كار را كرد، مسئله حل است. افرادی پیش ما میآیند و میگویند با این تحریمها مملكت بدبخت میشود، بیچاره میشود، اگر امریكا حمله كند، چنین میشود، چنان میشود. بینی و بینالله یك ابسیلون در ماها تأثیر ندارد! در زمان جنگ تجربه كردیم و دیدیم. در آن تحریم و حصر كامل نظامی، ایران تبدیل شد به یك كشور خودكفای نظامی در حد اعلا، یعنی امروز موشكی كه در كشور ما میسازند، همان موشكی است كه امریكا میسازد، یعنی نسل آخر موشك، نه موشكی كه در زمان شاه داشتیم. اینها به خدا متكی نیستند. اگر به این كلام حضرت علی(ع) دقت كنند كه «عظمالخالق فیانفسهم و صغر مادونه فی اعینهم»، اگر خدا در چشمهای اینها بزرگ و بقیه از جمله امریكا و روسیه و همه اروپا و همه قدرتمندهای دنیا در مقابل خدا برایشان هیچ باشند، برمیگردند و خودشان را از بین نمیبرند. گر خدا با توست با سلطان مپیچ/ گر خدا برگشت صد سلطان به هیچ.
Sorry. No data so far.