عرفان قانعیفرد، پژوهشگر تاریخ معاصر
افسوس که هرگز روزنامهنگار و خبرنگار نبوده و نیستم تا سراغش بروم و مصاحبهای منتشر کنم؛ بنا به کار و بارم همیشه در کنج کتابخانهای نشستهام و سندها را میخوانم یا به دیدار شخصیتهایی تاریخی – سیاسی میروم و سعی بر آن دارم که چالشهای روایت حادثهای در کردستان را مرور کنم و شاید نیم خطی به کنه مطلب نزدیک شوم. دهه اخیر عمر من با تاریخ معاصر کرد و کردستان گذشت. شاید حاج قاسم یکی از نامهایی است که در اغلب اسناد ۱۲-۱۰ سال اخیر در آمریکا یا عراق به آن برخوردهام. اما داستان از چه قرار بود؟
پاییز ۱۳۸۶ بود که حین خوردن غذا و سر میز شام؛ که ناظم دباغ هم کنارم نشسته بود و مشغول خوردن دلمه برگ مو بودیم؛ ناگهان مام جلال پرسید: «محمد جعفری را دیدهای؟»؛ گفتم با اسمش آشنایم اما از نزدیک خیر. سپس به ناظم دباغ گفت که بدون دیدن جعفری که نمیتواند تاریخ کردستان را بنویسد!
تعجب کردم که خدایا این چه رازی است که سر میز ناهار هم یکی دیگر همان سخن مشابه را راند. در مرکز اندیشه و هشیاری حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق که وظیفهاش انتشار کتابهای تاریخی – فلسفی است با ماموستا جعفر و کاک فواد و دکتر کریم نشسته بودیم و ناگهان ماموستا جعفر گفت: «عیسی پژمان را دیدهای؟؛ گفتم خیر! بیمقدمه میان حرفم دوید و صراحتا گفت: «بهتر است بروی و تحقیقات را بسوزانی»؛ وی کلید نهانخانه تاریخ معاصر کردستان عراق است. کنایه او مرا بر آن داشت تا سعی کنم در هرجای جهان که باشد او را بیابم و دمی به گفت و شنود بنشینم. عاقبت به کمک نماینده طالبانی در پاریس در اواخر پاییز همان سال وی را دیدم و البته قبل از آن هم به همراه دوست و محرم و همراه نازنینم ناظم دباغ در شورای امنیت ملی به دیدار محمد جعفری رفتم. بعدها هزار بار به مام جلال و ماموستا جعفر درود فرستادم که سبب خیر شدند و به قول فروغی بسطامی: در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را / وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را.
هرکدامشان را – محسن رضایی، علی شمخانی، مصطفوی، محمدباقر ذوالقدر، رضا امیریمقدم، محمد جعفری و… – که به کمک نمایندگان طالبانی میدیدم، دنیایی بود از ایام سالهای صباوت من که چه بر سرزمینم گذشته و در خارج از کشور هم شخصیتهایی چون علیاکبر فرازیان، منوچهر هاشمی، عیسی پژمان، جمشید امانی، امین فروغی، حسن علویکیا، پرویز ثابتی، ارتشبد فریدون جم و… مرا به سالهای دور سرزمینم میبردند که پدر و پدربزرگم چهها دیدهاند… دیگر دوران خدمتی و روزگار دولتشان برایم مهم نبود؛ تنها به روایتشان میاندیشیدم و بهتر از این برای هر مورخی بخت یار نمیشد؛ روی نگار در نظرم جلوه میکرد / وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم.
و نوشتم و نوشتم و خواندم و خواندم. اما مگر میشود همه را دید و خواند؟
تا اینکه در واشنگتن سرگرم تزم بودم و روزی به دیدار مایکل لدین رفته بودم. هنوز سال ۱۳۸۴ بود و کتاب مام جلال را نیاغازیده بودم که دیدم فرمایشاتی! درباره ایران کرده و رفتم ببینم چه موجودی است. ناگهان بیمقدمه پس از جدل گفت که ایران میخواهد اراده آمریکا را در منطقه خرد کند. ببینم تو فرستاده قاسم سلیمانی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاباسلامی و فرمانده نیروی قدس سپاه نیستی؟… من هاج و واج مانده بودم و صرفا گفتم: «قربان! رهگذری هستم بچه یک شهرستان مرزی در ایران؛ اما ایشان را هرگز ندیدهام.» بعدها گفتوگویم با لدین در خبرگزاری مهر و روزنامه شرق منتشر شد. اما متلک لدین همیشه در ذهنم ماند که ماند. بعدها با مایکل رابین آشنایی یافتم و او هم همکاری داشت به نام علی آلفونه که زندگیاش تحقیق درباره سپاه بود و حاجقاسم. برایم جالب بود و فکر کردم هر دو قطعا یک چیزیشان شده است؛ در دفتر کار مایکل عکس بزرگ شیخ محمود برزنجی، رهبر قیام کردهای کردستان عراق را دیدم و در اتاق علی هم عکس بزرگ حاجقاسم را پیش خود گفتم که در مرکز سیاست و فکر واشنگتن دلشان به چه عکسهایی خوش است.
بعدها در سر کلاس در امنیت خاورمیانه استادی به نام سایلر داشتم که روزی ضمن پخش نوار ویدئویی گفت: «این سرلشکر ایرانی را بشناسید؛ وی بارها از جانب آمریکا متهم به دخالت در امور عراق شده. اما وی از کلیدیترین سیاستگذاران سیاستهای خارجی ایران است.» این بار هم نامش چو پتک بر سرم کوبیده شد و انگشت به دهان ماندم که خدایا مگر امپراتور است که بنا به گفته استاد در تمامی امور سیاسی، اقتصادی و امنیتی و حفاظتی عراق و افغانستان و لبنان و سوریه نفوذ دارد؟ یا سربازی ایرانی است و خواهان استقلال از سلطه آمریکا و به ادبیات مقاومت باور دارد؟ در همین پرسشها بودم که کلاس درس تمام شد و به خانهام بازگشتم اما اسمش را بازهم در اسناد میدیدم و میخواندم که سلیمانی مدتی قبل از جنگ ایران و عراق در مهاباد بوده، از جنگهای داخلی کردستان تجربهها دارد و با آغاز حمله عراق به خاک وطنم، سردار در بیشتر عملیاتهای نظامی دوران جنگ با عراق شرکت کرده و با پایان یافتن جنگ در لشکر به دیارش، کرمان بازگشت و سال ۱۳۷۶، به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاباسلامی منصوب شده. حاجقاسم و کردستان عراق
بررسی تاریخ کردستان در کشورهای ایران، ترکیه و عراق در این ۱۰ سال دغدغه ذهنم بوده و شاید پس از انقلاب ۱۳۵۷ اولین جایی که همه نظرهای مقامات تازه جمهوریاسلامی را به خود جلب کرد همین کردستان بود. در ایامی که کردهای ایران سرگرم احساسات و هیجان بودند و نمیدانستند چه شیوه تعاملی را با حکومت مرکزی بیاغازند؛ بقایای حزب فروپاشیده دموکرات کردستان عراق در کرج، به حکومت و دولت جدید لبیک گفتند و به همکاری پرداختند. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۴ ایران از حرکت مسلحانه کردهای عراق حمایت کرد؛ جنبش را آغاز کرد و خود هم خاموش کرد و هیچ وعده استقلالی هم به کردها داده نشده بود. رهبری منصوب هم در کرج پناهنده شده بود و هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جنازه مصطفی بارزانی به ایران بازگشت و فرزندان وی مسعود و ادریس هم در همان کرج میزیستند. حزب بعث هم کومله و دموکرات کردستان را تحریک کرده بود که علیه انقلاب تازه نضجگرفته اقدام کنند و جنگها در نوروز ۱۳۵۸ بهراه افتاد و همین فرزندان بارزانی هم نزد آیتالله اردبیلی روانه شدند که اسلحه دریافت دارند و تحت نام قیاده موقت همراه و همرزم سپاه پاسداران انقلاباسلامی به جنگ با کومله و دموکرات بپردازند و… بعد هم جنگ تحمیلی که آغاز شد همراه ایران علیه صدام برخاستند. آنها میخواستند به هرگونهای که هست دوباره به عرصه سیاست کردستان عراق بازگردند. بعد در جنگ خلیجفارس و اقدام عراق علیه کویت بود که دیگر سپاه پاسداران دست مسعود بارزانی را گرفت و گفتند دور و زمانه عوض شده. وی هم به کردستان عراق بازگشت و سپاه پاسداران انقلاباسلامی معمار و سازنده اول اقلیم کردستان عراق بود و بعدها جیمز بیکر – وزیر سابق خارجه آمریکا – در شرکت خود در نیویورک برای من همین مسائل را بازگفت و همه را در جلد ۲ کتاب خاطرات جلال طالبانی آوردهام.
و بعدها در جنگ برادرکشی ۳۱ اوت ۱۹۹۶ که بارزانی خالق آن بود؛ سپاه به میانجیگری پرداخت که کردها همدیگر را به خاک و خون نکشند و سپس اپوزیسیون عراقی در لندن شکل گرفت و آمریکا میخواست که زمینه سقوط صدام را فراهم کند؛ ایران کردهای عراق را تشویق کرد که همراه و همگام دیگر اپوزیسیون عراقی باشند و سرنوشت جدیدی را برای خود رقم بزنند. در سال ۲۰۰۵ بود که دیگر مسعود بارزانی بر کرسی ریاست اقلیم کردستان عراق تکیه زد و طالبانی هم به عنوان اولین رئیسجمهور کرد تاریخ شناخته شد که شاید هر دو هویتشان را مدیون و مرهون زحمات سپاه بدانند، هرچند شاید در غیاب اوجالان، طالبانی و قاسملو امروزه بارزانی دنبالهرو تفکر سلطانیسم سیاسی است و مافیای رسانهای تشکیل داده و با صرف پول برای جلب طرفدار و ایجاد رعب و پروندهسازی علیه منتقدان میخواهد فرمانفرمایی تشکیل دهد اما خیالی بیش نیست و نوعی توهم خود بزرگبینی مفرط است با نگاهی قبیلهای. زیرا کردها هرگز مامن و موطنی جز ایران نداشته و ندارند و ایران هم واقعیتی غیرقابل انکار در منطقه است و نمیتوان از آن چشمپوشی کرد و به قول مام جلال، رسم وفا برای ایران شرط عقلانیت و خرد است که بتوان کشتی هویت خود را از دریای متلاطم حوادث منطقه به سلامت عبور داد.
البته شخصا همیشه معتقد بودهام که موضوع کردها در ایران قضیه تبعیض نیست و فرقی میان همه استانهای ایران وجود ندارد و حکومت مرکزی ایران هم شاید همان سخن ابراهیم احمد را به یاد دارد که کردها هرجا باشند، ایرانیاند و حصارکشی بین ایرانیان به نام قومیت و ملت هم شیوه عقلانی و قابل پذیرش خرد جمعی امروز مردم ایران نیست. بعدها هم دریافتم که کردها در ایران از دیگر کشورهای پیرامون از نظر فرهنگی و رشد و اعتلای علمی موفقتر هستند و بین آنها عزاداری تقسیم کردستان بین چهار دولت هم وجود ندارد و کردهای ایران هم تهدیدی متوجه مصالح و منافع امنیتی و تمامیت ارضی کشورشان نمیکنند و گاهی هم با اغراق میگویند ما صاحبخانه ایران هستیم. دیگر مانند ترکیه نقطه ضعف و خط قرمز حکومت و دولت، مساله کرد و کردستان نیست و سیاست نابخردانه ترکیه در قبال کردها هم وجود ندارد و اگر این کشور امروزه برای کردها رادیو و روزنامه تاسیس میکند، در ایران از سالهای دهه ۱۳۲۰ به بعد کردهای ایران چنین مواهبی داشتهاند. یکی از افرادی که همیشه نگاهی مثبت و روشن به کردستان داشته و خواهان رفع محرومیت و فقرزدایی در این خطه بوده همین حاجقاسم است که میخواهد مانعها برطرف شود و کردها با حکمت، عقلانیت و سیاست درست در حکومت مرکزی مشارکت داشته باشند و طبعا هم سیاست وی در این راه موفق بوده. امروزه دیگر سازمانهای کردی مخالف ایران که دستشان به خون سرباز ایرانی آلوده است و تجزیهطلب و ضدایران و ایرانی بوده و هستند و در اوهام اسقاط نظام و تشکیل خودمختاری و ذهنیت بسته پایان دهه ۵۰ سیر میکنند و آواره خارج از کشور هستند و تا روزی که صدام زنده بود همراه و همگام وی بودند و امروزه هم دستبوس عربستان و پابوس اسرائیل شدهاند و در رسانهها هم زبانم لال؛ آزادیخواه و دموکرات شدهاند، حنایشان رنگی ندارد و نسل جدید کردستان آنها را نمیشناسد. ارتباطی با جامعه ندارند و وزنی هم در معادلات سیاسی ندارند و شاید هنوز دغدغه ما مورخ جماعتهاست که سراغشان برویم و بررسی کنیم. شاید نسل جدید کردستان میداند که سازمان باورمند به گلوله و اسلحه نمیتواند دم از دموکراتیزه کردن و استقرار دموکراسی بزند. به قول صارمالدین صادق وزیری؛ رشد عقلانیت مردم داخل جامعه همیشه از این حزبها فراتر بوده. بههرحال طی سالهای ۱۳۹۲-۱۳۸۶ بود که در کردستان عراق فهمیدم که جمهوریاسلامی ایران با همه گروهها و دستهها و جناحها و سازمانها رابطهای مسالمتآمیز و تعاملی سازنده دارد و در شناخت این موضوع هم حسن داناییفر بسیار بر ذهنیت من تاثیر گذاشت که همراهی با همه بازیگران منطقه شرط عقلانیت است و نیازی نیست کسی را برنجانید. سلیمانی و کردستان سوریه و ترکیه
از دهه ۱۹۸۰ به بعد که سوریه از کارت پکک علیه ترکیه استفاده کرد بارها ترکیه – خصوصا در زمان لائیکها – انگشت اتهام به سوی ایران دراز کردند که از پکک حمایت میکنند و جمهوریاسلامی هم تا مرز جنگ با ترکیه پیش رفت به خاطر دفاع از پکک. پکک تا ۱۹۹۶ و قبل از خروج اوجالان از سوریه و دستگیریاش، چند بار به جنگ برادرکشی با بارزانی پرداخت. سال ۱۹۹۵ علیه بارزانی جنگید و خواست بادینان را تسخیر کند و وی را به داشتن توهم شاهنشاهی کردستان متهم کرد، اما عاقبت با وساطت طالبانی در دسامبر ۱۹۹۵ ختم به خیر شد و به شهادت علی باپیر -از جمعیت اسلامی کردستان عراق– بعدها بارزانی به مقامات امنیتی ترکیه گفت: «چگونه اخلاص خود را برای شما به اثبات برسانیم که مدافع و مخلص ترکیه هستیم؟ مگر نمیدانید ما چند نفر در جنگ با پکک کشته دادهایم؟» سپاه هم محرک این قضیه بود که جنگ برادرکشی ختم به خیر شود و سیاست تند و رادیکالی در کردستان نمیتواند ضامن موفقیت باشد و قاسم سلیمانی در این راستا حضوری فعال داشته است. بعدها که سوریه دچار مشکل و بحران شد، مقامهای امنیتی نظامی ایران از طالبانی و بارزانی خواستند که از کردهای سوریه بخواهند که علیه این کشور اقدامی نکنند و همان لحظه اول طالبانی لبیک گفت، اما بارزانی نخست خط خود را جدا کرد و به سیاست ترکیه نزدیک شد و حتی روزنامهها نوشتند که بنا به سیاست موساد به مسدود کردن مرز با سوریه و ایجاد مانع در روند کمکرسانی به آوارگان سوری پرداخته است.
با وجودی که نمیتوان منکر نقش ایران در تحولات سوریه در سطح خرد و کلان و تعاملات سیاسی کردها شد، اما آن زمان که دیگر سیاست ترکیه، عربستان و قطر در سوریه با شکست روبهرو شد، دوباره بارزانی به سیاست ایران نزدیک شد، و گروهی از استخبارات و امنیت سوریه هم به دیدن وی به اربیل رفتند. هرچند بارزانی به ظاهر موافق فروپاشی اسد است، اما در باطن شاید میداند که القاعده یا سنیهای متعصب و تندروی جبهه النصره اولین ضربه را به کردها خواهند زد. اما هنوز جنگ و رقابت بین بارزانی و پکک بر سر کردستان سوریه باقی است و اسد اختیار کردستان سوریه را به دست پکک داده و پکک هم امروزه صراحتا حامی و تائیدکننده سوریه و اسد است. بههرحال حمید درویش گفت که کردهای سوریه چندان میلی به اقلیم کردستان دوم ندارند و شرایط آنها با عراق متفاوت است، اما سپاه بنا به سیاست و استراتژی قاسم سلیمانی در سازماندهی کردهای سوریه تاثیر مثبت داشته است، گرچه مردم سوریه هرگز نقش مخرب پکک و اوجالان را فراموش نخواهند کرد و شاید کردستان سوریه بدون بارزانی و اوجالان روزنه امیدی را در دلهایشان زنده کند. در ترکیه هم هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و طبق سخن عثمان اوجالان، پکک همکار و همدست اطلاعات و امنیت ترکیه هست و وجود این حزب برخلاف جهت مصالح و منافع کردهای ترکیه است و خروج پکک از ترکیه هم صوری و ظاهری است و فعلا با کارت اوجالان بازی میشود.
در مرور مسائل مبهم و غلاف سردرگم کردستان معاصر باید بگویم که سیاست، باور و اندیشه قاسم سلیمانی آن است که «بنا به تحولات اخیر موقعیت ایران در محور کشورهای عراق، سوریه، لبنان و فلسطین تثبیت شده و عزت، اقتدار و جایگاه ایران در منطقه حفظ شده و منافع ملی ایران هم تامین شده» اما من صرفا به حضورش در کردستان و تاکتیکهایش همواره پرداختهام و امیدوارم سرباز مام میهن همچنان با صلابت و سلامت بر این منوال بماند. او در معماری اقلیم کردستان عراق و دادن هویت به کردها نقش مثبتی داشته و نمیتوان منکر آن بود و امید است که کردهای منطقه امنیت، سیاست و دیپلماسی جدیدی را تجربه کنند.
Sorry. No data so far.