چهارشنبه 10 مارس 10 | 23:14

پاسخ به ایما«نما»یان

طلبه‌ بلاگ

وبلاگ یک رسانه‌ی مستقل از رسانه‌های صنعتی منتسب به حاکمیت است و وبلاگ‌نویس دینی، در عین دفاع از اصل حکومت دینی و تلاش برای اصلاح و پیشرفت حاکمیت آن، هویتی مستقل از اجزای آن دارد. وبلاگ دینی، محل توجیه و پرداختن به کوتاهی‌های قوه‌ی قضائیه و توجیه کوتاهی‌های نیروی انتظامی یا توجیه بی‌عرضگی و بی‌سوادی صدا و سیما در مدیریت رسانه‌ی ملی و گاف‌های روزنامه‌ی کیهان و خبرگزاری ایرنا نیست


imayanپاسخ به ایما«نما»یان- پس از انتشار یادداشت این‌جانب در سایت «طلبه‌بلاگ» و پس از آن در سایت «تریبون»، نویسنده‌ی وبلاگ «ایمایان» در صدد برآمده و با انتشار پستی به‌نام «پیرامون محاربه» که صد البته این عنوان هیچ ارتباطی به یادداشت من ندارد، قصد پاسخ‌گویی به آن و با استناد به بدفهمی خود از منظور نگارنده داشته است. عزیزی از دوستان سایت «تریبون» که این پاسخ را ملاحظه کرده بود، توصیه کرد تا من اگرچه در یادداشت اول هیچ‌گونه تخاطبی با وبلاگ مذکور و نویسنده‌اش نداشته‌ام، این سطور را بی‌پاسخ نگذارم.
پیش از هرچیز متذکر می‌شوم که آن‌چه در یادداشت اول و نیز این دیگری می‌آید، صرفا عقاید شخصی نگارنده است (نه موضع طلبه‌بلاگ یا تریبون) که قطعا بخشی از آن ممکن است مورد نقد یا مخالفت دوستان ارزش‌گرا واقع شود. نگارنده نه سابقه‌‌ی قابل ذکری در وبلاگ‌نویسی دارد و نه خود را لایق آن می‌داند که از جرگه‌ی پاسداران و حامیان «ارزش‌های دینی» محسوب کند. حال امیدوارم که دوستانم، عذرخواهی من را پذیرا باشند، چرا که خبط من در ذکر گذرای تنها نام یک «وبلاگ»، سببی برای قلم‌گشایی نویسنده‌ی آن و اسائه‌ و ورود وی به بحث خودمانی میان من و دوستانم شده است. امیدوارم در این یادداشت، از ذهن مخاطبان بی‌طرفی که این ردّ و بدل ناخواسته را شاهد بوده‌اند، رفع ابهام صورت گیرد.
نخست آن‌که نگارنده اگرچه به مفاهیمی هم‌چون «قدرت نرم» و «جنگ نرم» (که به تبع استفاده و اعمال قدرت نرم ایجاد می‌شود) باور دارد، اما به هیچ وجه اینترنت و فضای سایبر را عرصه‌ی جنگ نرم نمی‌داند. (اگر عمری باشد، در مقاله‌ای دلایل خود را بر این مسئله ذکر خواهم کرد) با این‌حال، در یادداشت قبل به عزیزانی که اینترنت را محل جنگ نرم تلقی می‌‌نمایند، توصیه کردم که بر این فرض، آنچه گذشته جز جنگ نامنظم نبوده و برای جنگ منظم که موفقیت در جنگ مشروط به آن است، بایستی اتاق فکر و فرماندهی داشته باشند.
اگرچه تشبیه من از این جنگ با «جنگ ایران و عراق» صرفا از وجه «عبث‌بودن انتظار برای حمایت دولت» بوده و هیچ‌گونه ربطی به حقانیت و بطلان و دیگر مدعیات مطرح‌شده ندارد، عجیب است که صرف به‌کاربردن اصطلاح «جنگ» چنین او را برانگیخته است و به‌قول خود به «عرق‌ریزی» واداشته است و این «عرق‌ریزی» تا انتهای نوشته‌اش ادامه یافته است! مشکل من نیست که نویسنده‌ی وبلاگ‌شان، در فاز تأخیر قرار دارند و اطلاع ندارند که حتی پیش از مطرح شدن مفاهیمی همچون «قدرت نرم»، اصطلاح «جنگ فرهنگ» (Culture War) نه میان ایران و دیگر کشورها، بل از دهه‌ی 1980 در خود ایالات متحده‌ی آمریکا و به «استعاره» از جدال‌های درون‌فرهنگی میان گفتمان محافظه‌کار و گفتمان لیبرال در آمریکا به‌کار می‌رفته است و هم‌اکنون نیز این‌ عبارت با کاربردی وسیع‌تر در رسانه‌های جمعی آمریکا استفاده می‌شود. طرفه آن‌که برای دسته‌بندی مسائل موردبحث فرهنگی همچون «سن قانونی نوشیدن الکل، سکولاریزم و سکولاریزاسیون، چند فرهنگی، نسبی‌گرایی اخلاقی در برابر مطلق‌گرایی اخلاقی و غیره» از اصطلاح «رزم‌گاه» (Battleground) استفاده شده است!
پس از نشر یادداشت قبلی، یکی از دوستان بلاگر در تماسی به من متذکر شد که نام‌بردن از یک وبلاگ، ممکن است نزد خوانندگان محترم از جهت میزان جدیّت و اهمیّت وبلاگ مذکور و نویسنده‌اش، ایجاد سوءتفاهم کند. اگرچه من آن هنگام این انتقاد را نپذیرفتم و یادآور شدم که من صرفا جهت تدقیق در ذهن دوستان مثالی ذکر کرده‌ام و برای چنین وبلاگ‌هایی، شأنی جز «شارژ فکری اپوزوسیون» نیافته‌ام. اما اکنون شاهدم که انتقاد دوست بزرگوار نه تنها از حیث خوانندگان وارد بوده، بلکه این سوء تفاهم برای «ایمایان» و «ایماگر»ش نیز پیش آمده است. بخت یار بوده که قلم در ذکر بیش از یک‌ نمونه نرفته است!
دلیل این‌که من برای دوستانم نوشتم “از مسائل احتمالی ورای تشکیل حلقه‌ی موفق و قوی «ملکوت» اطلاعی ندارم”، آن بود که ممکن است برادران و خواهران در مسیر کاری خود، به مقالات یا اخباری از رسانه‌هایی همچون روزنامه‌ی کیهان برخورد کنند که گاهی از عباراتی همچون «حلقه‌ی اسرائیلی ملکوت» استفاده کرده است. هدف آن بود که چنین گریزهایی، سبب انحراف توجه دوستان به اصل مسئله نشود. اما این‌ها همه چه ربطی به «ایمایان» دارد!؟ مگر کسی گفت که ممکن است پشت وبلاگ «ایمایان» نیز مسائل سیاسی و امنیتی محتمل باشد!؟ چنان که نویسنده‌ی مربوطه با روزدن به دوستان‌اش خواسته تا خود را مبرّا توصیف کند. فحبذا به «ملکوتیان» که دست‌کم این شجاعت را داشته‌اند که اگرچه احتمال می‌داده‌اند روزنامه‌ی کیهان اسنادی از اسرائیلی‌بودن‌شان را افشا کند، باز با هویت حقیقی خود می‌نویسند!
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که وقتی از «سطح» و «عمق» یاد می‌شود، ناچار از درنظر گرفتن «نسبت» هستیم. استخری به ارتفاع 1متر دارای سطح و عمق است، همچنان که اقیانوس اطلس نیز دارای چنین اعتباری است. لیکن مبادا تقسیم‌بندی موضع مقابل ارزش‌گرایان به سطح و عمق، توهم فاصله‌ی زیاد این دو تراز را ایجاد کند. وگرنه مخاطبان محترم‌ام عنایت دارند که همان «بالاترین» که اندکی بالاتر از آن عمق قرار دارد و ذکرش رفت، نقطه‌ی ظهور همان حبابی است که از عمق‌اش بالا می‌رود و به کف روی آب تبدیل می‌شود. چه این‌که در بالاترین نقطه‌ی تجلی مجازی اپوزوسیون، بیانیه‌ی میرحسین موسوی در سایت کلمه و مقاله‌ی محسن کدیور در سایت جرس و تصاویر الفیه و شلفیه و پست وبلاگی دیگران‌شان و دروغ و اهانت و فحاشی و غیره‌شان، اغلب به یک میزان امتیاز مثبت دریافت می‌کند.
دیگر آن‌که آن‌چه من پیرامون جنگ (و چنان‌که ذکر شد صرفا از جهت توصیه و با تشبیه از وجه تشبیه مذکور) گفته‌ام، چه ارتباطی با اطلاق در حق و باطل داشت!؟ این‌که من دوستان‌ام را توصیه کرده‌ام تا در گرد و خاک فحاشی‌های طرف مقابل حیران نمانند و به پشتوانه‌ی این گرد و خاک نظر کنند و با فاصله‌گرفتن از «افراد» و «حوادث» به بحث و نقد و گفتگو پیرامون «افکار و اندیشه‌ها» بنشینند، و به‌جای رویکرد «سلبی» به سمت «اثبات» حرکت کنند، چه جای عصبانیت و آشفتگی دارد!؟ ضمن آن‌که مگر منظور من از «اپوزوسیون» فقط «اپوزوسیون سیاسی» بوده است!؟ من بر این گفته‌ که احساس حقانیت مطلق در سمت خود و بطلان مطلق در سوی مقابل، دور از عقل و دین و انسانیت است، صحه می‌گذارم، اما کجای نوشته‌ی من چنین چیزی القا کرد که نویسنده‌ی مربوطه را چنین دچار بدفهمی کرده است؟ اگرچه که در هر بحث و منازعه‌ای، هر طرف وجهی از حقانیت برای خود قائل و این خود انگیزه‌ی‌ اولیه‌ است. مع‌هذا بند پنج نوشته‌ی وبلاگ مربوطه، خود سراسر مشحون از مغالطه‌ی «خود حق‌پنداری و دیگر باطل‌انگاری» است.
در همان بند پنج نوشته‌ی مذکور، مشتی ادعای بی‌پایه و فاقد استدلال مطرح شده که باز هیچ ارتباطی به محادثه‌ی من و دوستانم نداشته است اما حال که چنین فرصتی به‌دست آمد، حیف است که بگذریم. فرموده‌اند که: “بسیاری از طرفداران نقد حاکمیّت، روحانی و مرجع تقلید هستند” (!) «بسیار» یعنی اکثریت یک کمّیت و بایستی بر یک سند کمّی مستدل باشد. کجاست!؟ آیا مدّعی مربوطه دست به آمارگیری نفوس در میان روحانیون و مراجع تقلید زده و چنین قاطعانه سخن می‌گوید؟ البته اگر ملاک مرجعیت تقلید و روحانیت را صرف انتقاد به حاکمیت تعریف کرده باشند، صحبت دیگری است؛ چنان که «روحانی واقعی» را مشخص کردند و شعارش را سر دادند! آن‌که باید نسبت به پیگیری مظالم در زندان‌ها و دانشگاه دستور می‌داد، دستور داد و شاهدیم که اگر شرارت‌ها اندکی فروکش کند، پرونده‌‌‌‌اش به جریان می‌افتد. همه‌ی ایرانیان اعم از ارزشی و غیرارزشی، منتظر رسیدگی به پرونده‌ی فساد در زندان کهریزک و حمله‌ی خودسرانه و احمقانه به کوی دانشگاه هستند. غم‌ناک آن است که در این میان، غالبا زمینه‌ساز وقوع چنین جنایاتی فراموش می‌شود. و اما مخاطب گرامی‌ام قضاوت کند که کجای یادداشت من، القا‌کننده‌ی این مطلب بود که سؤال یا انتقاد از حاکمان، مترادف با سکولاربودن است!؟ لو فرض که کسانی چنین ترادفی را مطرح کنند، مالی و لهم؟
وبلاگ‌نویس مربوطه عنایت داشته باشد که یک‌سان‌ خطاب‌کردن وبلاگ‌نویسان ارزشی با عوامل جنایت کهریزک و غیره، به‌همان میزان نزد دوستان من احمقانه می‌نماید که یک‌کاسه فرض‌کردن «ایمایان» و «ملکوت» و «اسرائیل» و «منافقین» برای آنان ناپسند.
اما نکته‌ی جالبی که در پست مربوطه اشاره شده و باز به مغالطه‌ی نویسنده‌اش ختم شده، یادی است که از «بهشتی‌ها» رفته و همکلامی و مناظره‌شان با مارکسیست‌ها. پاسخ این‌که اگر چه بهشتی‌ها به دست عمّال همان‌ کسانی که عمر خویش را مصروف هم‌کلامی‌شان کردند، به شهادت رسیدند، اما امثال «مصباح‌یزدی‌ها» که چه آن موقع و چه اکنون از همکلامی و مناظره با لیبرالیست‌ها نترسیدند، ادامه‌دهنده‌ی راه آنان هستند.
مخاطب محترم عنایت داشته باشد که «ایماگر» مربوطه که از مصادره‌ی دین و مظاهر دینی اظهار ناخوشایندی کرده‌اند، و خود و دوستان‌شان زمانی فریاد «وا اسلاما» سر دادند که چرا حاکمیت فعلی در مواقعی با حکومت علوی مقایسه شده، اکنون خود از «میرحسین موسوی» یک «امام حسین» ساخته‌اند و محض مظلومیت‌اش تابلوی عصر عاشورای تهران(!) نقاشی می‌کنند و هر روز برایش مسلم و علی‌اکبر و علی‌اصغر جعل می‌کنند. آن‌هایی‌شان که روزی از فرط غیرت زندگی، علیه شعار «مرگ بر آمریکا» یقه‌درانی می‌کردند، حال همه‌ی همّت و غیرت‌شان منتهی به «مرگ بر جمهوری اسلامی» شده است.
گفتن این‌که “اگر حرفی برای استدلال داشتید که با دو سه وبلاگ – بلکه یک سایت یا وبلاگ- هم می‌توانستید بزنید.”(!) مغالطه‌ی طنزی است که باید به‌حال طنازش گریست. اگر بنا باشد با همین مغالطه، متن خود نویسنده‌ی مربوطه را قضاوت کنیم، از خودش نقل می‌کنیم که “من حتّی خود ولایت فقیه را هم درست و حسابی نقد نکرده‌ام”(!) و پاسخ این‌که از پس این همه «عرق‌ریزی»، لابد استدلالی نداشته‌ای و نمی‌توانسته‌ای که نقد نکرده‌ای. اما به‌واقع مشکل «ایمایان» و «ایماگر»ش این مسائل نیست. بهتر است ایماگر مربوطه به‌جای پرداختن به مسائلی که خود به واماندن در میانه‌ی آن معترف است، به همان شغل شریف خود مشغول باشد و برای رهبران کشورهای دنیا، «توصیه‌نامه‌»هایی بنویسد و ده‌فرمان ابداع کند که چگونه سقوط و افول قدرت خود را به تأخیر بیندازند!
وبلاگ یک رسانه‌ی مستقل از رسانه‌های صنعتی منتسب به حاکمیت است و وبلاگ‌نویس دینی، در عین دفاع از اصل حکومت دینی و تلاش برای اصلاح و پیشرفت حاکمیت آن، هویتی مستقل از اجزای آن دارد. وبلاگ دینی، محل توجیه و پرداختن به کوتاهی‌های قوه‌ی قضائیه و توجیه کوتاهی‌های نیروی انتظامی یا توجیه بی‌عرضگی و بی‌سوادی صدا و سیما در مدیریت رسانه‌ی ملی و گاف‌های روزنامه‌ی کیهان و خبرگزاری ایرنا نیست. بلکه بلاگر ارزش‌گرا بایستی خود در صف مقدم منتقدین این اجزای حاکمیت قرار داشته باشد.
خطاب آخر به دوستان ارزش‌گرا و فعال در عرصه‌ی اینترنت این‌که «اپوزوسیون» را فقط «اپوزوسیون سیاسی» تلقی نکنید. آن‌چه بایستی جدی گرفته شود، «اپوزوسیون علیه دین» است. اپوزوسیون سیاسی، همراه یک موج سیاسی برمی‌خیزد و اندکی بعد فرو می‌نشیند. شما به این کف‌فشانی‌های روی آب و به هیاهوی جو«نما»یان گندم‌فروش توجهی نکنید و با غور در اقیانوس دین، گوهرهای ناب برای مخاطب تشنه‌ی خود صید کنید و به ارائه بگذارید.
والسلام

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.