منظومهی تلویحات حاشيه اي است بر منشور نوراني روحانیت كه 9 روز پس از صدور اين پيام توسط حجت الاسلام و المسلمين علی اکبر صادقي رشاد سروده شده است.
نگ قافیه، تَنگ است،
جز با سَبک بیوزن رایج
بار سنگین دل را،
نمیتوان سبک کرد.
این سینه
سینایی میجوید، بیدیوار
زبانی میخواهد
بیگِره
و قلمی میطلبد
جسور
تا مگر:
مخاطبین اصلی من
“تَفَقّه” کنند،
حرفم را.
*
تو از کهنترین زخم عشیره،
سخن گفتی،
از کاریترین،
چرکین ترین
جراحت تاریخ
و از داغهای باغ
ـ داغهای هزارساله،
من از خروشِ تو دانستم که:
استخوان ران شتر
هرگز “رمیم” نخواهد شد
و مشتِ شورشگر ربذه،
میراث عشیرهی من است.
*
قاسطین، مارقین و ناکثین
از مصالحِ “سادهلوحان موجّه”
پلی ساختهاند تا:
به تو:
ای محمدیّت ناب!
و ای علویّت صرف!
یورش آوردند.
شگفتا!
تو در پایتختی، امّا:
خط به خطّ “ملل و نحل شهرستانی”2 را
زیر چشم داری،
از جملهی “صفات ثبوتی” تو
“علم تفصیلی” به حوادث است.
مجامله و مصلحت اندیشی
از “صفات سلبی” توست.
خوشا، روزی که:
“حکمت نظریِ” چشمانت
با “حکمت عملی” دستانت،
به هم آمیزد،
آن گاه،
تو “سورهی برائت”
تلاوت خواهی کرد،
و ذوالفقار،
چشم فتنه را
از حدقه درخواهد آورد.
“آیهی کَنْز”، خواهی خواند
و استخوان ران شتر
“کَعْبُ الْاحْبار” 3 را،
تادیب خواهد نمود،
و این “حکمتِ مُزْدَوَجِ مُتعالیه”4 دیگریست که
تواش تاسیس کردهای.
تو در سال 57
فرعون را غرقه ساختی
و سال 67
سامریان ـ حمّالان اسفار ـ،
طغیان کردهاند
و “گوساله”ای در سینه دارند که
نسبش به “گاوصندوقهای بزرگ” میرسد.
برخی
“قیام” را
دونِ شان خود میپندارند
امّا شیفتهی “جلوس و گعدهاند”،
اینها با قیام کینهای دیرینه دارند
“نوافل” را، حتّی
نشسته میخوانند
چون قیام
حال میخواهد
و آنها از “حال” بیخبرند
و “مستقبل” را،
تنها تا مسافتِ سه سانتی میبینند
ـ فاصلهی چشمهای بیفروغ، تا نوک بینیبرّاق ـ
البتّه ، اگر عینک جُغدیشان را، بزنند.
“منطق الطّیر” 5را،
بسیار میخوانند
بخاطر کشفِ “مضافٌ الیه” آن
چرا که به “مصافِ” آن،
پایبند نیستند!
بین آنها و “مَرَدهی مُتَنسّک”6
“تَقابُل اِضافه”7 برقرار است!
و اصولاً آنها
خود نوعی”عَرَضِ اِضافه” اند.
“تهجّد” را با “تحجّر”
لازم و ملزوم میدانند!
و بدین سبب است که
از طلوع فجر انقلاب، تاکنون
سنگ اندازیشان
هرگز قضا نرفته است!
اینان،
بطنِشان، درد میکند
و “بطن” را مصدر، میدانند
و “مصدر” را
“اصل کلام”،
پس همهی حرف و حدیثشان، بر سر “بطن” است!
اصلاً همهی کلمات اینان،
از “مصدرشان مُشتق” میشود،
و علمشان هم “کیف نَفسانی” است!
من این همه را
از باب “تشبیه معقول به محسوس” گفتم
اگر نه، “در مثل مناقشهای نیست”.
*
گرچه بحث “امور خاصّه”،
در میان “عامّه”8
خلط مبحث است و ناپسند،
امّا:
من، تنها، “فهرستِ”9 “اشارات و تنبیهات”10 تو را،
مینگارم.
از “تلویحات” هم، مضایقه کردن
اِغرأ به جهل است.
“اَلفیّهی ابن مالک”11،
سینهها را، اشغال کرده است
و تفسیر آیات مهجور
از “دروس جنبی” حوزه است!
“مُغنیِ اللّبیب” 12
ما را از نهج البلاغه،
مستغنی نخواهد ساخت،
“اصول فقه”
نباید “اصول دین” را
تحت الشّعاع قرار دهد.
“تَسَلْسُل لا یَقفِی”13 خارج “باب طهارت”
و “دور مصرّح”14 تدریس و تدرّسِ مکرّر ابوابِ:
“اشتغال و برائت و استصحاب”15،
کی تمام خواهد شد؟
گویا، دچار وسواسیم
و در انتهای هر دوره شک میکنیم که:
آیا “علم” حاصل شد؟
و استصحاب میکنیم،
حالت سابقه ـ جهل ـ را
و دوباره:
“روز از نو، روزیِ تکراری، از نو”.
کدامین “موسّسان”
باید یاسایِ بیاساسِ
“نظم ما، در بینظمی است” را،
تغیییر دهد؟
و سرانگشتِ چه کَسی،
گِرِههایِ بیشمار”حوادث واقعه” را
خواهد گشود؟
* * *
بازیِ مسخرهای است:
“خط بازی”
ـ خاله خالهبازی سیاسی!
ـ قهر و مهرهایِ کودکانه!
در خانهی من
انقلاب، سرباز هفت سالهای دارد
او حتّی؛ از این بازیها
بدش میآید!
و این شگفت آور است که:
انقلاب، ده ساله[بخوانیم بیست ساله] شده است
امّا برخی”رجال” سیاسی،
هنوز “هفت ساله” نشدهاند!
تو قائل به”اصالت وجود انقلاب” هستی
امّا خطوط،
ـ هریک، با دلیل علیلی ـ
میخواهند “ماهیّتِ اعتباری” خود را
تثبیت کنند.
تو وجود را، “مشترک معنوی” میدانی
آنها به” اشتراک لفظیِ”
وجود انقلاب، معتقدند!
و میگویند:
“مرتب وجود”،
“انواع مستقلّی” هستند
و با همین”مباین”!
تو “وحدت” را،
“مساوق وجود” میدانی
آنها “تَشخّص و وجود” را
در “کثرت و تقابل”،
جستجو میکنند16!
*
میان دل تو و محراب و سرو
نسبتی است:
هرسه مخروطی شکلاند،
هرسه آسمانیاند،
امّا، با این تفاوت که:
ـ دل تو “عَرش الرّحمان”17 است
ـ پایتخت خدا ـ
و دیری است، تمام مواضع آن
ـ بدون کمترین مقاومت ـ
به اشغال خدا درآمده است،
ـ و نیز دل تو همچون سرو و محراب،
سر به هوا نیست!
برخی محرابها،
ـ برخلافِ موضوعٌ له خود ـ
در تصرّف خَنّاسانِ وسواساند،
و سروْها را هم
به فتوی پاپ
در کریسمس، سربریدهاند،
تا مبادا
“زبان سرخ” بگشایند
*
تو نهال کدامین سروْ را،
در ذهن حجرهی مرطوب کاشتی؟
که اکنون،
در دشت فیضیه
جنگلی از کاج و ، سرو و صنوبر
قامت برافراشته است؟
ای تناورِ سرسبزِ سرفراز!
آیا تو،
خود را، غرس کردهای
که همهی جوانهها،
به جوانیِ تو میمانند؟
***
راستی
آن کوزهی مقدس مطرود
در کجاست؟
تا به رسم تَبَرّک و استشفأ
نَمی از تراوهی آن را،
تقدیم خضر کنیم.
دلبند تو
آن روز، خطا کرده است،
“سُورِ شهید”18
بحر عمیقی است،
کجا در کوزه میگنجد!
انفاس قدسی تو
در دروس حکمت و عرفان،
آن سالها چه کرد؟
که مَدْرَسِ زیر کتابخانه
دیوار به دیوار عرش
تکیه زده است.19
و درس فقه تو
با دل چه میکرد که
آجر آجر دیوارهای مسجد سلماسی
هنوز هم
عشق را میفهمد.20
* * *
در مدرسهی عشق،
ثبت نام کردهایم
تا در محضر چشمانت،
“حکمت الاشراق” بیاموزیم،
تا از مُدَرّسِ غمزهات،
“شوارق الالهام”21 فرا بگیریم.
تو “ابوالبرکاتی”22!
“مفاتیح الغیب”23، در میان دستان توست.
“قانون تجلّیات الهیّه”24
از “عقل سرخ”25 تو
مایه میگیرد.
به گواهیِ آیهی “قُلِ الرّوحُ…”26،
تو از “اَمر خدایی”
و مادرِ روزگار،
از باز زادن ِچون تویی، سترون است:
که “اَلْواحِدُ لایَصْدُرُ عَنْهُ اِلّاالْواحِد”27
تو در آغازِ راه، “یکْ” بودی،
امّا نه “بِالْعَدَد”،
و ما:
بیشمار، صفرها؛
و ایران:
یک اقیانوس “هیچ”.
ما به فتویِ تو،
عزمِ عشق کردیم
و طبق مَناسک تو،
اِحرامِ حَرَمِ مُحرّم الحرام را
بستیم
که سفرمان
به صفر المظفّر منتهی شد.
* * *
چشمان تو،
هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد،
همهی صفات تو،
“عین ذات” تو هستند
ـ هرگز تغییر نخواهند کرد ـ
تو
حتّی بعداز انقلاب هم
انقلابی ماندهای!
*
چشمان رمق دیدهی تاریخ
برای نخستین بار بود که میدید: 28
چکمههای سرخ،
در وادی مقدّس تو
خلع میشوند،
و چشم کفر ورشکسته
در عرش، خدا را زیارت میکند29.
دریچهای را که تو،
قصد گشودنش را داشتی،
به خاطر “عدم قابلیت قابل”
مفتوح نشد،
اگر نه، ایرادی در فاعلیّتِ تو نیست،
و این طبیعت خُفاش است که:
از نور میگریزد.
تو در همان اَوان
ـ در جبههای دیگر ـ
دروازهای گشودی،
به فراخی همهی خاک
و به یُمن اعجاز فتوایت
“آیههای شیطان”
باطل شد.
*
من، به آن شَمَد،
رَشک میبرم که: همیشه
مخلصانه تو را در آغوش میگیرد
و با خضوع تمام
برقدمهای تو
بوسه میزند
من با تمامِ خلوص، میگویم:
زِهی، به سعادتِ
نعلینِ پینه خوردهی تو!
*
تعلیقهی جدید تو،
بر “نامهی امام سجاد(ع)”30
منشور بیداری بود،
و انفجار نور.
امّا:
مثلِ همیشه
پیامت، شهید شد
و پیکرِ مطهّر او را
در راهپیماییهای بر طمطراق
با شعار فراوان،
تشییع کردند.
و با “آب و تاب”
در اشک تمساح، غسلش دادند
و زیر “آوار تیتر”های درشت مطبوعات؛
به خاکش سپردند.
و در همایشهای تشریفاتی
با حضور سلسلهی جلیله و مقامات کشوری و لشگری
از آن “جِلْد آشیان”
تجلیل در خوری به عمل آمد،
و لابلای بندهای قطعنامههای بیروح
روح کلام تو را،
به بند کشیدند
و هر جَناح،
با قطعهای از آن
ردایی دوخت،
برازندهی قامت آمال خویش.
هماره در اهتزار باد!
“نماز شفع دو چشمت”
همیشه، در قیام و قنوت
تا دِرفشِ سرسبز و،
دل سپید و،
دامن به خون خضاب را
به خورشید بسپاری!
آمین!
تهران ـ 12/12/1367
————
پی نوشتها:
1. تلویحات جمع تلویح: از دور به چیزی اشاره کردن. نام یکی از تالیفات شیخ اشراق سهروردی است.
2. “ملل و نحل” اثر گرانسنگ علّامه ابوالفتح محمدبن عبدالکریم شهرستانی از علمای قرن ششم هجری.
3. “کَعْبُ الاَحبار” ابواسحق، کَعْب ابن ماتع الحِبْر، یهودیالاصل بود و در زمان عمر اسلام آورد و به خاطر تحریف معنی آیهی کنز، (که در نکوهش زراندوزی و خودداری از انفاق نازل شده) مورد خشم ابوذر واقع شد و ابوذر با کوفتن استخوان ران شتر بر سر او، فرق وی را شکافت.
4. “حکمت متعالیه” و “فلسفهی مُزدَوَج” نام مکتب فلسفی صدرالمتالهین شیرازی است که وی با پیوند قرآن، برهان و عرفان، این مسلک را پی افکند.
5. “منطق الطّیر” زبان مرغان، ماخوذ از آیهی 16 سوره نمل(= وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا اَیّهاَ النّاسُ عُلّمْنا مَنْطِقَ الطّیْرِ…)، نام اثر نامی شیخ عطّار.
6. مَرَدَه: بر وزن ظَلَمَه، جمع مرید، مَرَدهی متنسّک: مریدان مقدس ماب
7. “تَقابل اضافه” یکی از انواع تقابل میباشد. در تقابل اضافه، از عدم یک طرف، عدمِ طرف دیگر لازم میآید، مانند تقابلی که میان “تحت و فوق” متصوّر است.
8. “امور عامّه و الهیّات بمعنی الاعم”: نام بخشی ا ز فلسفه، و “الهیّات بمعنی الاخص”: نام بخش دیگر فلسفه است.
9. “فهرست” نام اثر مشهور شیخ طوسی ره، در علم رجال.
10. “اشارات و تنبیهات” اثر ارزندهی شیخ الرّئیس بوعلی سینا.
11. “اَلْفیّه” اثر منظوم محمدبن مالک، در قواعد نحوی و صرفی که از متون درسی دورهی مقدّمات حوزههای علمیّه است.
12. “مُغنِی اللّبیب عَن کُتبِ الاَعاریب” تالیف جامع ابن هشام، در علم نحو. این کتاب نیز از متون درسی حوزههاست.
13. ” تَسَلْسُلِ لایَقفِی” تسلسل ممکن، مانند تسلسل اعداد که تا بینهایت میتوان شمرد و حدّیقف ندارد.
14. “دور مُصَرّح” دوره بیواسطه و دوربیّن.
15. عنوانهای اصول و فصول عمدهی علم اصول فقه.
16. در این فراز، به برخی عناوین و اصطلاحات بخش امور عامّهی حکمت، تلمیح شده است.
17. قَلْبُ الْمُومِنِ عَرْشُ الرّحْمان(= دل مومن عرش خداست)
18. حضرت امام فرمودند: از کوزهیی که مصطفی آب نوشیده بود برخی متنسّکان آب نخوردند بدین بهانه که پدر او فلسفه میگوید! ـ سُور: بر وزن قُرب : پس خورده ـ سُورُ الْمومِنِ شِفأٌ: پس خوردهی مومن شفا است.
19. حضرت امام ـ ره ـ دروس حکمت و عرفان را چهلسال پیش، در مَدْرَس زیر کتابخانهی مدرسهی فیضیه تدریس میفرمودند.
20. مسجد سلماسی نام مسجدی است که حضرت امام ـس ـ دروس فقه خود را در آن تدریس میفرمودند.
21. “شوارق الالهام” اثر گرانقدر کلامی حکیم فیّاض لاهیجی در شرح “تجرید الاعتقاد” خواجه نصیرالدّین طوسی.
22. “هبة اللّه ملکان ابوالبرکات” طبیب و حکیم قرن ششم هجری.
23. محیی الدّین بن عربی، شیخ اشراق سهروردی و نیز صدرالمتاّلهین، هر یک اثری بدین نام دارند.
24. “قانون” نام اثر مشهور طبّی ابن سینا ـ تجلیات الهیّة: از آثار محیی الدّین عربی.
25. “عقل سرخ” از تالیفات شیخ اشراق.
26. وَ یَسْئلونَکَ عَنِ الرّوح،ِ قُل الرّوحُ مِنْ اَمْرِ ربّی… / اسرأ 85
27. قاعدهی “الْواحِدْ” یک قاعدهی فلسفی است. از علّت مجرد واحد، جز معلول واحد، صادر نمیشود.
28. اشاره است، به کیفیت ملاقات شواردنادزده ـ به نمایندگی از رهبری اتحاد جماهیر شوروی(قبل از فروپاشی) ـ با حضرت امام(س)
29. منْ زار مُومناً فی بَیْته کَمَن زارَ اللّهَ فی عَرْشه(= هرکس مومنی را در خانهاش دیدار کند، مانند آن است که خدا را در عرش، زیارت کرده است”.
30. نامهی نکوهشبار امام سجاد(ع) به روحانی دربار اموی، محمد بن مسلم زهری.
Sorry. No data so far.