امنیت در معنای جامع لفظ، بنیاد همه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی است؛ بنابراین “امنیت” اولین هدف هر جامعهای است. در این انتخابات هیجانهای بسیار زیادی به وجود آمد که خود این هیجانهای زیاد سبب شد بسیاری از مردم به لحاظ روحی و روانی دچار ناامنی شوند. ومتأسفانه بسیاری از مسائلی که در این انتخابات به وجود آمد منشأ ناامنیهای روانی زیادی شد. اینجاست که بدون امنیت دیگر نه عدالت معنا دارد نه آزادی. چپ وراست دیگر تفاوتی نخواهند داشت. همه ایدئولوژیها حتی تمام ایدئولوژیهای غربی امنیت را محور اصلی قرار دادهاند.
چین بعد از انقلاب فرهنگی خود دچار ناامنیهای فراوانی شد تاجایی که برای رشد مجبور به کشتار و سرکوب معروف میدان سیانمن در 20 سال پیش شد. چین بعد از امنیتی که در اثر آن واقعه ایجاد شد، توانست به یک نوع پیشرفت فابلتوجه دست پیدا کند. اما در جامعه ما با وجود مقامی به نام “ولایت فقیه” که شخصیتی جامع وشامل است هرگز احتیاجی به خشونت برای رسیدن به امنیت نداریم. مقام ولایت فقیه به عنوان کسی که مصلحت اجتماعی را درنظر میگیرد، و حفظ نظام را هدف خود میبیند، با یک نوع حکمت و مصلحتسنجی، امنیت را به صورت آرام – ونه سخت- ایجاد میکند. این امر در ماجراهایی که در گذشته رخ دادهاست نمایان است؛ ناامنیهای گستردهای که هر کدام میتوانست جامعهای را زیرو رو کند؛ ولی جامعه با کمترین تلفات و کمترین خشونت، به امنیت مورد نظر خود رسید.
مشکل اینجاست که چگونه میشود در یک کشور “پیشرفت” و “امنیت” را با هم به وجود آورد؟ چون پیشرفت با جراحیهایی که ایجاد میکند، ساختارهای اجتماعی را به هم میزند؛ وزمانی که ساختارهای اجتماعی بههم خورد، ناامنی خودبهخود به وجود میآید. بسیاری از کشورها ناامنیها را با خشونت از بین میبرند؛ کافیاست به تاریخ آمریکا در برخورد با سرخپوستان و سیاهپوستان نگاه کنیم یا به تاریخ پروتستانها و کاتولیکها در آلمان و فرانسه و انگلیس؛ ویا حتی ناامنیهای چین در دهههای اخیر. اما در کشور ما ناامنیهایی که در اثر پیشرفت ایجاد میشود توسط شخصیت “هنجاری” و “قانونیِ” ولی فقیه به یک نوع فرصت برای پویایی جامعه تبدیل میشود.
جامعه ما در حال یک انقلاب ساختاری است؛ انقلاب از ساختارِ “مصرفی” به ساختار “تولیدگر”ا. ساختار مصرفگرا با یک نوع پیشرفتگراییِ سطحی و ظاهری همراه است و یک اقتصاد اسمی و غیرواقعی به دنبال خود دارد؛ یک اقتصاد “ویترینی” مثل دبی که یک شبه نابود شدنیاست؛ یا اقتصادِ 10 سالِ پیش کشورهای “آسهآن” که همه ویترینی بودند و یک شبه نابود شدند. از دیگر ویژگیهای این نوع اقتصاد آن است که به شدت “دلالی” و “تابع نوعی اشرافیت خانوادهگرا” است؛ مثل خود دبی، که خانوادههای اشرافی از دلالی واردات و مصرف قدرت میگیرند و قدرتمند میشوند. ایران در حال گذشتن از این نوع اقتصاد برای رسیدن به یک نوع “عقلانیت تولیدی” و از بین رفتن نقش “خانوادههای قدرت و ثروت” است، تا هرکس بتواند با استعداد و قدرت خودش در جامعه نقش بازی کند و به این صورت به یک نوع رشد و پویایی جامعه اقتصادی برسیم.
تبدیل ساختار”نسبی” و انتسابی به ساختار “اکتسابی” و تولیدی، بحرانهای زیادی را بهوجود میآورد که امروز شاهد آن هستیم. و راهی هم جز همین راه وجود ندارد؛ چرا که کشورهایی مثل چین، هند، برزیل و روسیه در حال پیوستن به یکدیگر برای تبدیل به یک قدرت جهانی هستند. و ایران اگر میخواهد به عنوان متحد این چهار کشور فعالیت کند باید به این ساختار اکتسابیِ تولیدی برسد و از ساختار اشرافیِ خانوادگیِ انتسابی رها بشود تا عقلانیت عمومی در جامعه به وجود بیاید و رشد اقتصادی را در جامعه تضمین کند.
اینجاست که شاهد هستیم در همین قضیه انتخابات ریاست جمهوری نوعی انقلاب رخ داد؛ انقلابی که در ساختارهاست و این بحرانهای اجتماعی را برای رسیدن به آینده ای بسیار پویا و پیشرفته ایجاد کرد. ولی جامعه به جای برخورد خشونتبار، به صورتی نرم در حال یافتن آرامش خود، برای رسیدن به مرحله تاریخی بعدی خود است، که این ناشی از مکانیسم ساختار قدرت در جمهوریاسلامی است که امتیازات بسیاری نسبت به ساختارهای لیبرال و سوسیال دارد.
Sorry. No data so far.