هیچ شنيده اید که فقر، مادر همه ي مفاسد است و هیچ می دانید که در کنار هر کاخ نشين صدها کوخ نشين آواره اند؟
آیا خبر دارید که در کنار جامه هاي رنگين ، ژنده پوشاني عريانند؟
شنيده اید که در کنار غذا هاي لذيذ و چرب سفره هايي خالي از نان خشکند؟
هیچ دیده اید در کنار خنده هاي قاه قاه، اشکهاي بي صدا سوغات چشمند از غم؟
خبر دارید که پدري آنقدر دير به خانه آمد تا کودکش دستان خاليش را نبيند و حلقه ي اشک، گردنبند مردمک چشم پدر شود؟
شنيده ام که دخترکي با چشمان حسرت بار هر روز ساعتي چند پشت ويترين عروسک فروشي مي ايستد و دیده ام که پسرکي در بهترين سنين کودکي وشيطنت، بايد با خستگي براي روزي 500تومان از اين اتوبوس به آن اتوبوس برود وفرياد بزند:آدامس آدامس.
هیچ خبر دارید که راه نان خوردن يکي خود فروشي شده بود و دختري از خانه فرار کرد تا کاخ آرزوهايش در فقر وفلاکت پدر نسوزد؟
آیا می دانید که تمام اسباب زندگي خانواده اي به خاطر ديرکرد اجاره به خيابان ريخته شد؟
شنيده اید که در پشت نگاههاي معصوم دخترکی گل فروش ، نگاههاي پر از خنجر برخی بي غيرتان نهفته است؟
خبر دارید که پدري براي تولد پسر 8 ساله اش پژو خريد و دیگری عروسیی نمادین با هدایای 20 میلیونی برای کودک 6 ساله در تالار برگزار کرد؟
راستي روزي مي رسد که پدر کارگر بتواند براي دخترکش عروسکي به بزرگي آرزوهایش بخرد ؟
با نزدیك شدن به شب عید و روزهای آخر اسفند، عبور از پیادهروهای خیابانهای مركز شهر واقعا سخت میشود؛ ترجیح میدهم از كنارههای خیابان راه بروم؛ «وه! عجب جمعیتی!»؛ انگار همه مردم از خانههای خود بیرون آمدهاند؛ مغازههای رنگارنگ میان ازدحام مردم كمتر دیده میشود.اسکناس ها شمرده می شود و پس از دست به دست شدن ،جنس تحویل گرفته می شود .
پاساژ ها مملو از جمعیت است پشت ویترین اکثر مغازه ها کاغذ “قیمت مقطوع است ” چسبانده شده است ،با این حال هیچ کس دست خالی از مغازه ها بیرون نمی آید. افرادی که از این پاساژهای مجلل بالای شهر خرید می کردند هیچ صحبتی از گرانی کالاهای شب عید وناتوانی از خرید نمی کردند . فقط مهم بود که کالای مورد نظرشان به دلشان بنشیند و به قواره شان بیاید. اکثر افراد خوراکی به دست و لبخند به لب از خرید کردن لذت می بردند اما کاش مي توانستند دراين وانفساي همه گير سري هم به بعضي ها بزنند. به نگاه هاي مشتاق کودکاني که معناي ” ندارم” را نمي فهمند، به دل پردرد پدري که حسرت را مي بيند و زهر شرمندگي را مي نوشد، به دست هاي خالي مادران تنهايي که بار زندگي را سال ها در همين خانه تکاني هاي دم عيد به دوش کشيده اند تا برق شادي را در چشمان کودکان خود بنشانند و به پیر زنی گوژ پشت که کیسه لیفهایش را از این مغازه به آن مغازه می برد تا شاید کسی پیدا شود که نیازمند لیف باشد.
برخی از مغازه داران احترام سنش را نگه می دارند ودست در دخل کرده و مبلغ اندکی به او می دهند اما برخی دیگر همچون نگهبانان حتی اجازه ورود به او نمی دهند تا مبادا خط اخم بر چهره مشتریان شادشان بنشیند. اما پیرزن برای تهیه یک دست لباس نو برای نوه یتیمش بار این حقارت را به دوش می کشد تا شاید بتواند شب عید برق شادی را در چشمان نوه اش بنشاند.
صدای ساز و تنبک “حاجی فیروز” که خبر از فرا رسیدن عید می دهد برای همه خبری خوش نیست. صدای چرخش زنگوله ی عمو نوروز برای آنان که بیکاری و فقر امانشان را بریده است خبری شوم است که پیام شادی و سرور نمی آورد. کم نیستند پدرانی که این روزها دیرتر از همیشه به خانه می آیند تا چشمشان به چشمان پر از التماس کودکانشان نیفتد. بسیارند مادرانی که لباس فرزند بزرگترشان را برای تن پوش فرزند کوچکتر پلیسه می زنندو شباهنگام فرزندان گرسنه خود را امر به خواب می کنند.در این میان عرق شرم یک پدروگریه پنهان یک مادر خرد کننده تر از همه است وقتی کلمه ندارم را در ذهن مرور کنند تا تحویل کودکانشان دهند .
اینها دردهایی است که شاید من و شما به قدر جرعه ای هم از آن نچشیده باشیم اما آنها سالهاست که با آن دست و پنجه نرم می کنند. گرسنگی کوچکترین درد آنهاست. درد آنها زیستن در دنیایی است که همه در کلام ،دایه ی مهربان تر از مادرند و در عمل هیچ؛ دنیایی که به انسانها اجازه بی تفاوت بودن و حتی گاه ظالم بودن را می دهد تا واژه هایی همچون شرم و وجدان بی معنی شود. درد آنها دیده شدن و نادیده گرفته شدن است. به یقین کوچکترهای این جماعت حتی در پستوهای ذهنشان خاطره خوشی از زندگی ندارند چون همیشه با درد نداری زیسته اند.
بد قصه ای است قصه عادت کردن. قصه دیدن و نادیده گرفتن. دیگر دیدن افرادی همچون این پیرزن لیف فروش و کودکانی که از سر اجبار در کنار خیابان تکدی و گل فروشی می کنند برای همه ی ما عادی شده است .دیگرهمه ما عادت کرده ایم به شنیدن داستان خودکشی از فرط فقر. همه شنیده ایم که فقر، فساد می آورد امادیگر حساس نمی شویم وقتی در صفحه حوادث روزنامه ها می خوانیم که مردی از فقر بچه اش را فروخت و مادری از فرط نداری و ناتوانی اول کودکش و بعد خودش را کشته است. دیگر دیدن و شنیدن این صحنه ها برایمان کاملا طبیعی شده است، وقتی دستهایمان مملو از خرید شب عید است و التماسهای کودکی شش ساله را برای خرید یک عدد اسکاچ نادیده می گیریم .
روزها به تندي ميگذرد و نويد فرا رسيدن عيد نوروز، با هزار خرج و گرفتاري جديد را ميدهد. عيدي كه قرار است هفت سينش با آجيل كيلويي 10-15 هزار توماني، ميوه هزار تا 2 هزار توماني و شيريني چند هزار توماني پر شود. نوروزي كه براي برخی جز سردي ، تلخکامي و شرمندگی هیچ ارمغان دیگری ندارد .
Sorry. No data so far.