دوشنبه 08 نوامبر 10 | 16:00

اندر احوالات شیخ ممد خاتمی(رضی ا… عنه)

آن صاحب نیش باز، آن مالک ریش ناز، آن دارای مقامات عدیده، چاپنده یه عالمه جریده،.آن صاحب هر نه روز یک مشکل، مقصود هر چه سوسول و خوشگل. آن به مسلک دوم خردادی، که مداحش بود زید آبادی. آن دوست قدیم حجاریان، دارای سر و سری با بازاریان. آن که قوچانی برایش نوشت” سید و شیخ”، رئیس نوری و مهاجرانی و الخ… آن تغییر جهت دهنده با هر باد موسمی، میرزاممد خان خاتمی(یغفر ا… ذنوبه)


آن صاحب نیش باز، آن مالک ریش ناز، آن دارای مقامات عدیده، چاپنده یه عالمه جریده،.آن صاحب هر نه روز یک مشکل، مقصود هر چه سوسول و خوشگل. آن به مسلک دوم خردادی، که مداحش بود زید آبادی. آن دوست قدیم حجاریان، دارای سر و سری با بازاریان. آن که قوچانی برایش نوشت” سید و شیخ”، رئیس نوری و مهاجرانی و الخ… آن تغییر جهت دهنده با هر باد موسمی، میرزاممد خان خاتمی(یغفر ا… ذنوبه)

چون از مادر بزاد، بلبلکان ساکت شدند، قمری ها و قناریان دهان بربستند، احشام و طیور زبان از ما و قدقد و بع بع برکشیدند و بعد از لحظه ای تامل ندا در دادند که: “همین؟ خب، بقیه اش!” و چون دیدند که جز این طفل چیزی در دست نیست غرغری کردند و هر کدام رفتند پی کار خود. و او که چنین دید هیچ اعتراض نکرد و هیچ فغان و شیون سر نداد و پیوسته لبخند می زد از بس که اهل تساهل و تسامح بود لوطی!

خرد بچه ای بیش نبود که یک تنه از تمام بچه ها کتک میخورد و دائم صورتش را به این طرف و آن طرف میچرخواند و پیوسته عذر خواهی میکرد که ببخشید که صورتم دو طرف بیشتر ندارد تا بیاورم تا از پس هر سیلی، سیلی دیگری مرا بزنید. طفلان این می شنیدند و و می گفتند عیب ندارد پس خداوند پسِ گردن را به چه کار آفرید!

او را در مکتب گفتند انشا کن که تو را در آینده چه کار خوش آیند است و او فی الفور نوشت که تدارکاتچی. میرزا محکم بر سر او کوفت که ای ابله تو را چه شد که بین این همه کار، این را برگزیدی؟ او نیز نه بگذاشت و نه برداشت و گفت: “برو بابا خیکی! تو خودت هم تدارکاتچی ای بیش نیستی.” این گفت و به سزای این حرف از شهر اخراج شد در حالی که طفلی سی ساله بیش نبود.

او چون به شهری دیگر درآمد پیوسته دست بر پس کله میکشید و میگفت اینگونه نمی شود، باید اخلاق دیگری برگزینم که پس کله ام را بیش از این تاب پس گردنی نیست. پس از نا شناسی استفاده کرد و خود را مردی جدی جلوه داد. چون به شهر اندر شد دید که مردم جمعند و داد و قال می کنند. پرسید چه خبر است؟ گفتند کدخدا انتخاب میکنند. او پرید و خود را به میدان رساند و گفت:” منم بازی، منم بازی” و آنقدر شیرین این جملات ادا میکرد که مردم را دل برای او بسوخت و گفتند باشد، حالا برو پشت میکروفون و بگو چه برنامه ای داری؟ او تا پشت میکروفون رفت شروع کرد به گریه و چنان زار میزد که مرغان آسمان به حال او میگریستند و کوه ها می لرزیدند. اورا گفتند چه شده؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند به بدبختی ما گریه میکنی؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند از شدت علاقه به ما گریه میکنی؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند کسی هر ۹ روز یک مشکل برایت درست کرده؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند آن زنکه ی نامحرم که با او دست دادی دستت را فشار داد؟

او همچنان گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند: یکی از روزنامه هایت بسته شده؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند: کلاس زبان یک روز در میانت دیر شده است؟

گفت:”آخ آخ آخ”.

گفتند خداییش یا بگو چه شده یا چنان بر پس کله ات می کوبیم که به تاجزاده بگویی احمدی نزاد. او دستی بر پس کله کشید و گفت:”بابا این دری وری ها چیه میگید؟ یکی این تریبون رو از روی پای من برداه”. مردم گریستند و تریبون را برداشتند و به او رای دادند از بس که او صادق بود.
چون حاکم شد هر چه مخالف بود از دم تیغ میگذراند و داد میزد “زنده باد مخالف من”. او را گفتند این چیست و آن چیست؟ گفت:” حقا که در این دنیا ما مردگانیم و آن دنیا سرای زندگان جاوید. پس می کشم و زندگی جاوید می دهم که زنده باد مخالف من”

اندر احوالات او سخن فراوان است لیک نگارنده و راوی را انگشت شکست و زبان کف آمد ولی دریغ که بتوانند گوشه ای از کرامات او را بنویسند.
میرزای ما در حال احتضار بود و هذیان میگفت . اورا پرسیدند خودمانیم، چه شد که رای آوردی؟ میرزا نفس نفسی زد و گفت: “خرفت مردا که تویی. این سوال نه از من باید پرسید. بلکه باید از دیگران پرسید که چرا رای نیاوردند”
این بگفت و ریق رحمت را سرکشید. خدایش در بهشت کناد.

برچسب‌ها: ، ،
  1. ناشناس
    20 نوامبر 2011

    جواب …….خاموشی است .

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.