شبکه فارسی بی بی سی (که ویدئوی آن در پایین آمده است) در برنامه ای کوتاه به لغو میزبانی ایران پرداخت و فردی به نام دکتر محمدرضا نیکفر را یکی از حامیان اصلی تحریم این همایش معرفی کرد. طبق مطالبی که بر روی اینترنت پیدا کردم آقای نیکفر استاد فلسفه و ساکن آلمان هستند. در مصاحبه با شبکه فارسی بی بی سی آقای نیکفر (که به عنوان یکی از رهبران راه اندازی کمپین تحریم همایش معرفی می شود) مدعی است که از دو سال پیش با این امر مخالف بوده است و فضای سیاسی-فرهنگی ایران را برای برگزاری چنین همایشی در سطح بین الملل مناسب نمی دیده است. حوادث انتخابات یک سال گذشته و موضوع اسلامی کردن علوم انسانی از دید آقای نیکفر باعث شد مسئولین یونسکو به این نتیجه برسند برگزاری چنین همایشی در ایران با ارزش ها و ملاک های سازمان یونسکو همخوانی ندارد.
بنده به چند نکته در این باب اشاره می کنم:
اول: این مسئله که ایرانیان خارج نشین (که معمولا دارای مدارک تحصیلی بالایی هستند) پیش تر و بیش تر از غربی ها سعی در تخریب وجهه کشورشان دارند قابل تامل و بررسی است. بنده مدعی هستم که در مرحله جدید استعمار غرب (که از حدود صد سال پیش آغاز شده است) کشورهای غربی به جای فرستادن و اعزام شرق شناسانی از جامعه مغرب زمین، از خود افراد و نیروهای مشرق زمین برای شناسایی، تخریب و استعمار علمی- فرهنگی کشورهای جهان سوم و یا شرقی استفاده می کنند. این شیوه نو برای آنها چند مزیت دارد: اولا این افراد که ظاهری شرقی دارند (از حیث محل تولد، زبان و فرهنگ) بسیار بهتر و سریع تر می توانند اطلاعات مربوط به کشورهای خود را در اختیار استعمارگران قرار دهند. ثانیا به دلیل ظاهر ملی شان، کمتر به عنوان عوامل کشورهای بیگانه معرفی و شناخته می شوند. و ثالثا کشورهای غربی می توانند به جای دخالت مستقیم در کشورهای مستعمره، از این نیروها به عنوان وسیله استفاده کنند و به ظاهر خود را در معرض حمله قرار ندهند. (در مقایسه میان شیوه قدیم استعماری و شیوه جدید آن مقایسه شیوه دخالت دو کشور آمریکا و انگلیس جالب توجه است. انگلیس به دلیل تجربه چند صد ساله استعماری در اغلب موارد خود را چون دولت جوان آمریکا (از منظر و جهت سابقه استعماری) مستقیم وارد درگیری نمی کند و می توان دید که در مقایسه با دولت آمریکا بهره بیشتر را با صدمه کمتر می برد). در نتیجه این دست از محققین ایرانی خارج نشین (امثال آقای حمید دباشی، خانم فاطمه کشاورز و احمد کریمی حکاک) چه بدانند و چه ندانند، چه عامدانه و چه جاهلانه همان نقش مستشرقین غربی چند صد سال پیش را بازی می کنند.
دوم: مسئله بعدی که باید مورد پرسش و مداقه قرار گیرد “احساس خطر” و ناخوشنودی است که اساتید فوق الذکر در همین یکی دو سال اخیر پیدا کرده اند. باید پرسید چه عامل و عواملی باعث شده است بعد از این همه سال امروز خطر انحطاط رشته های علوم انسانی در ایران را اینقدر شدید احساس کنند که دست به قلم برده و با ایجاد کمپین خواستار تحریم ایران شوند؟ آیا اوضاع تحقیقی علوم انسانی ایران در سال های پیش (و مثلا در دوره هشت ساله اصلاحات) طبق معیارهای غربی بهتر از امروز بوده است؟ مسلما کسانی که با فضای علمی و تحقیقی علوم انسانی ایران آشنا هستند (از جمله همین اساتید خارج نشین) می دانستند و می دانند اوضاع تحقیقات و روش های تحقیقی در علوم انسانی التقاطی ایران چقدر اسفناک بوده و شرایط یکی دو سال اخیر مسبوق به سابقه است. حتی اگر بخواهیم معیارها و موازین و استانداردهای غربی را ملاک قرار دهیم، همه آگاهان معترفند تحقیقات علوم انسانی در ایران نه اسلامی (به معنای حوزوی-سنتی) بوده است و نه غربی کامل، بلکه التقاطی ناهمگون و نامیمونی بوده است که نه راه به تولید علم اسلامی-وطنی می برده و نه دستاوردهای غربی را تکرار می کرده است ( بحث در باب دلیل این ناهمگونی و دلیل اوضاع اسفناک علوم انسانی ایران بحث جداگانه و مجالی دیگر می طلبد که در اینجا نمی خواهم وارد آن بحث شوم). پس با توجه به این اوضاع اسفناک چرا اساتید خارج نشین ناگهان امروز وارد میدان شدند؟ باید گفت در سال های دوران اصلاحات که فضا برای اصلاح علوم انسانی (بر اساس معیارهای غربی) بسیار فراهم بود این افراد از طریق واسطه های وطنی شان (از قبیل حلقه کیان) در حال انجام آن کار بودند. اما آنچه باعث شده است امروز چنین صریح وارد میدان شوند احساس خطری است که از جانب بدنه دانشجویان آرمان خواه پیرو حضرت امام (ره) کرده اند. در حقیقت پروژه غربی سازی علوم انسانی ایران که سال ها پیش کلید خورد امروز کاملا عیان شده و لو رفته است و تحریم همایش بین المللی فلسفه را می توان عکس العمل خشم آلود و در عین حال کودکانه آنها به لو رفتن طرح شان تفسیر کرد.
سوم: برای فهم دقیق مسائل باید توجه داشت که جامعه غرب دارای لایحه های فراوانی است. در یک نگاه خیلی ابتدایی می توان مدعی شد جامعه غرب دارای سه و یا چهار لایه است. لایه ظاهری و ابتدایی آن (که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهد) همان عوام جامعه غرب هستند. افراد عادی شامل کارمندان، کارگران، معلمین، صاحبان تجارت های کوچک. این دسته نه قدرت تفکر مستقل دارند (یعنی در حقیقت چنین آموزشی به آنها داده نمی شود چون لازم نیست فکر کنند!) و نه اجازه چنین کاری را رسانه ها به آنها می دهند. رسانه ها به عنوان بازوهای روانی و فکری طبقات بالاتر وظیفه کنترل فکر، اندیشه و جهت دهی به سلایق و تمایلات طبقه عوام را دارند.(مدتی پیش در دو نوشته به این مسئله پرداخته بودم. برای خواندن آن مطالب می توانید به اینجا و اینجا مراجعه کنید.) طبقه عوام تولید کننده ثروت و نیروهای کارگر در جامعه غربی محسوب می شوند و در عین حال مصرف کنند گان اصلی هم هستند. طبقه دوم که بنده آنها را اساتید دانشگاه و متفکران مقلد می نامم خود را یک مرحله از عوام بالاتر کشیده اند. عمده اساتید دانشگاه در کشورهای غربی جز این دسته هستند. کسانی که تا حدود زیادی توان فهم مسائل را دارند و به سادگی توسط رسانه ها فریب نمی خورند اما به دلیل وابستگی شدید اقتصادی به نظام سرمایه داری خود را با نظام درگیر نمی کنند. اعتراض و صحبت این طبقه در حد همان کلاس های درس باقی می ماند ولی در عمل هیچ تفاوتی با طبقه عوام ندارند. طبقه بعدی که اساتید نخبه و متفکران خاص نامیده می شوند سطح اعتراض خود را در مقابل نظام برده داری سرمایه داری بالا می آورند اما به چند گروه تقسیم می شوند. دسته ای از آنها با علم و آگاهی دقیق خود را به شیطان می فروشند و تسلیم نظام سرمایه داری می شوند (این ها خود در انتها تبدیل می شوند به نظریه پردازان نظام سرمایه داری و نیروهای فکری راس هرم قدرت. می توان آنها را فرمانده هان ارتش سرمایه داری نامید) دسته ای دیگر توان خود را در حد مقابله با نظام نمی بینند و سکوت پیشه می کنند. دسته ای دیگر که به مقابله می پردازند و فریاد می زنند اما فریادشان توسط همکاران دانشگاهی (فرمانده هان نظام سرمایه داری) و رسانه ها خفه می شود. دسته آخر که نوک هرم قدرت قرار دارد سرمایه داران کلان و صاحبان اصلی کارتل های اقتصادی هستند. کسانی که برای حفظ قدرت خود دست به هر کاری می زنند از کشتن میلیون ها انسان تا حتی کشتن رئیس جمهور آمریکا (جان اف کندی).
چهارم: اساتید ایرانی خارج نشینی که در بند اول آمد به نظر بنده جز طبقه دوم اجتماع غرب دسته بندی می شوند. کسانی که نه در حد عوام ساده اندیش هستند و نه در حدی خود را و فهم خود را بالا برده اند که بتوانند مسائل را از وجهی ماورای روزمرگی تفسیر و تبیین کنند. فلذا بنده معتقدم آنچه در کمپین تحریم روز فلسفه اتفاق افتاد احساس خطری نبود که این اساتید ایرانی خارج نشین خود فهم کرده باشند، بلکه فرمانده هان فکری جبهه غرب که بر اوضاع جهان مسلط هستند این خطر را احساس کردند. پس در حقیقت احساس خطر و زنگ خطر از راس هرم شنیده می شود نه از رده های پایین. شاهد آن هم تلاش نافرجام حدود سی سال این اساتید خارج نشین برای تحریم علمی ایران کرده اند. تا زمانی که رهبر انقلاب بحث جنبش نرم افزاری و تولید علم اسلامی-بومی را مطرح نکرده بودند، راس هرم سرمایه داری غرب (و یا در حقیقت فرمانده هان فکری شان) مسائل و تحولات علوم انسانی ایران را تهدیدی برای موجودیت خود احساس نمی کرد. ایران اگر چه توانست در یک انقلاب سیاسی-اعتقادی جهان را به لرزه در آورد اما انقلاب دوم که انقلاب فکری-فلسفی است در صورت موفقیت و پا گرفتن بنیان های فکری غرب را به لرزه در خواهد آورد. بنیان های فکری لرزان و سست فکری-فلسفی غرب که پیش از تعقل و تفکر بر پایه نهیلیسم و سوفستایی گری پست مدرن بنا شده است.
نتیجه: بنده معتقدم تحریم میزبانی ایران دقیقا نشان می دهد ما در راه درستی در حال گام برداشتن هستیم. هر چه فشار به ما بیشتر شود نشان می دهد که داریم به مرکز و هسته فکری دشمن نزدیک تر می شویم و اگر مرکز را هدف قرار دهیم خواهیم دید که این پهلوان خیالی چگونه بر زمین می افتد. برخی تصور کرده اند که نهایت جنگ ما با غرب، جنگی نظامی خواهد بود. چنین تصوری در مورد ظهور حضرت مهدی (عج) هم تبلیغ می شود که با عقل و منطق سازگار نیست. اگر قرار باشد حضرت صرفا با جهادی نظامی بر غرب پیروز شود چه تفاوتی خواهد بود میان جنگ های جهانی (که ده ها میلیون کشته بر جای گذاشت) و نبرد نهایی؟ باید دقت کرد دشمن در این نبرد نه عوام جامعه غرب، نه حتی متفکرین دسته دوم آن ها هستند بلکه راس هرم دشمن اصلی است. غرب از این نگران است که سو و هدف تیر اندیشمندان مسلمان “پاشنه آشیل” باشد که در این صورت نظام سود-لذت محور غرب سرنگون خواهد شد و زنجیر از پای فکر انسان ها گشوده می شود و دسته دسته روی به فطرت خود خواهند آورد.
Sorry. No data so far.