سید مجتبی نواب صفوی و آیت الله کاشانی
زخمهايي كه اعدام شيخ فضلا… و درگيري روشنفكر و روحانيت به كالبد جامعه زد، با منحرف كردن بسياري از اشخاص توسط انگليسيها و شكست روحي برخي از آنها، همه عقدههايي شد تا گروهها به توافق رسيدند كه بايد منشاء فساد را قطع كرد و ريشهاش را زد. چه كسي بود كه نميدانست ريشه فساد انگلستان و بريتانياي كبير است. همه جاي ايران نفوذ داشت و خيلي خطرناكتر بود.
قرار شد با انگليس مبارزه شود. مصدق و خاندانش زخم خورده قاجار و پهلوي بودند. به همين دليل او سراغ كسب دانشهاي روز رفت، آن هم به كمال؛ به جايي رسيد كه دكتراي اقتصاد را از دانشگاههاي ممتاز جهاني گرفت. يكي از ايرادهايي كه به مصدق ميگيرند اين است كه چرا تزش را اسلامي ننوشته؟ خب مشخص است. براي اينكه او نميخواست براي اسلام تز بنويسد. او در جهان حاضر تحقيق ميكند تا با اقتصاد جهان غرب آشنا شود و موفق هم شد. با همين تجربهها و مطالعهها ميفهمد كه ايران گاو شيري انگلستان شده است و شيرش هم نفت است. تازه اين جور نيست كه بدوشد و برود، وقتي كه اين گاو را ميدوشد، در بند بند سياست كشور هم نفوذ و دخالت ميكند.
مصدق به اين انديشه ميرسد كه نفت را ملي كند. آيتا… كاشاني از خيلي قبلترها متوجه است كه انگلستان از جريان عراق پيگير نفت بوده و بزرگترين دشمن ما است. وقتي مصدق با اينها مشورت ميكند كه كاري كنيم تا نفت ملي شود و زير پاي انگليس زده شود، كاشاني صميمانه لبيك ميگويد. شاه نزديكي كاشاني ومصدق را تاب نميآورد. بلافاصله انگليس نخستوزيرهايي ميآورد كه هم مقتدر باشند هم نگذارند اينها كارشان را كنند تا اينكه نوبت به رزمآرا ميرسد.
رزمآرا ميآيد و حرفهاي جديدي ميزند. او ميگويد: «اين حرفها چيه كه درباره ملي شدن نفت ميزنيد؟ شما نميتوانيد آفتابه بسازيد ميخواهيد نفت را اداره كنيد؟» اينجاست كه نواب «رحمت ا… عليه» ميگويد: « اين كار را به من واگذار كنيد. «اقتلوا ائمه الكفر» در قرآن آمده كه ائمه كفر را بايد كشت. اين هم پاي ما».
با ترور رزمآرا ورق برميگردد. انگلستان تا حالاعرض اندام هايي ميكرد كه همه ميترسيدند و حق هم داشتند كه بترسند. حوزه ميلرزيد عوض اينكه بترسد. فقط كاشاني ايستاده بود. چند نفري بودند كه نرم نرم و پنهاني با مصدق و كاشاني همراهي ميكردند ولي مجموعه روشنفكر وابسته بود و مجموعه آخوندها هم ميترسيدند. در اين اوضاع كاشاني به مشهد نامه فرستاد. در مشهد جرياني ايجاد شد. انگلستان تمام رجال را تك تك هر يك را با واژگاني نرم ميكرد. شريعتي را يك جور، عابدزاده را يك جور، شيخ محمود حلبي را يك جور، كاشاني را يك جور، مصدق را يك جور، همه را خام كرد. البته مصدق در عين حال سياسي هم بود و ميگفت: «در اينجا اگر بتوانيم آمريكا را راضي كنيم كه از انگليس حمايت نكند در اين صورت موفق ميشويم». هيچ كس هم مخالف اين حرف نبود. آمريكا هم تازه در خاورميانه بوي آش شنيده بود و ميخواست به اينجا بيايد.
فرق نهضت ملي شدن نفت با نهضت امام اين بود كه مصدق «لااله» را نگفته ميخواست «الا ا…» را اجرا كند. ولي امام همان ابتدا گفت «لا اله الا ا…». مصدق ميخواست استقلال و آزادي بياورد بدون اينكه شاه را نفي كند. البته يك مسئله هم بود. آن روز اگر شاه را نفي ميكرديم ايران ماركسيست ميشد. براي همين آقاي فلسفي اصلا وارد دور نشد.
برخي ميگويند مصدق با روحانيت نبود. در حالي كه مصدق از روحانيت خيلي كمك گرفت. ولي روحانيت با او نبود. يك كاشاني و نواب و يك عده روحانيت پشت پرده. اصلا مصدق نيامده بود حركت ديني ايجاد كند كه بخواهد از كاشاني كمك بگيرد. مصدق يك هدف داشت. قطع دست انگلستان از سياست ايران و به تبع آن، ملي كردن صنعت نفت. اگر هم اين اتفاق نميافتاد بايد چاههاي نفت ما خشك ميشد تا بتوانيم آزاد زندگي كنيم. قرار نبود مصدق اسلاممداري كند. يك سياسي براي پيشبرد كار خودش همه كار ميكند. در انقلاب تمام جنايتها از آمريكا بود. امام نه سفارتش را بست نه آنچنان درافتاد. آمريكا با ما درافتاد كه سفارتش را بستيم. ما سفارت را بازگذاشته بوديم و آنها به معني واقعي سفارت را لانه جاسوسي كرده بودند. مصدق نه آمده بود بگويد من ميخواهم دين شما را اصلاح كنم نه آمده بود برتري اسلام را ثابت كند. او ميخواست انگلستان را از ايران بيرون بيندازد و نفت را ملي كند و به خواست خدا در اين كار هم موفق بود و همه نيروهايشان قلع و قمع شدند.
و بايد اين را هم در نظر گرفت كه مصدق يك تحصيلكرده غربي بود اما سالم و صادق و صميمي. مصدق به آمريكا گفت: تو از انگلستان حمايت نكن، ايران با تو زندگي خواهد كرد. چون انگليس قويتر از آن است كه ايران و آمريكا بتوانند همپايش بازي كنند. مصدق در يك زمان هر دوي آنها را بازي داد. دست انگليسها را از نفت بريد و آمريكا را به روزگاري كشاند كه تا امروز 55 كودتا كرده و امروز آمريكايي كه فرشته آزادي بود و همه مردمي كه آمريكا را ميشناختند آرزو داشتند آمريكا بيايد و با آنها ارتباط داشته باشد و آنها به او خوش آمد بگويند منفورترين و مغضوبترين كشور جهان است. انگليس هم بيكار ننشست. به قدري فتنه كرد كه نواب و مصدق و كاشاني از هم دور شدند. هر سه گل بودند و وضعيت طوري بود كه به هرسه آسيب زد. مثلا در فداييان اسلام عبدخدايي ميرود فاطمي را ترور ميكند. بعد كه موفق نميشود و كودتا ميشود شاه كاري كرد كه افسر پهلوي رفت در زندان بدن فاطمي را تكه تكه كرد و گفت شما در روزنامه نوشتهايد شاه خر است. چرا اين فاطمي را كه شاه ميكشد، بچههاي نواب بايد ترور كنند؟ مگر يكي از رفقاي ميرزا كوچك خان كه با او هم پياله هم بود ارمني نبود؟
چيزي كه اينها را دور هم جمع كرد آزادي خواهي و ملي گرايي بود. هدف فقط بيرون كردن انگلستان بود. خدا شاهد است اگر اين آمريكاي احمق! كودتا نكرده بود ايران خيلي زود كشوري ميشد مثل اروپا. عربها هم كه آدم نيستند و از آمريكا استقبال ميكردند. خاورميانهاي را كه پس از آن با شمشير نتوانست بگيرد، آن روز ميزبانها از او استقبال هم ميكردند. خدا خواست و آمريكاي احمق كودتا كرد و اينها مقدمه شد براي انقلاب اسلامي. مصدق پاك و امين بود. عابدزاده رهبر انجمن پيروان قرآن شهرتش پيش روشنفكرها به مقدسمآبي متحجرانه بود. ولي چون در خراسان همهكاره بود قرار شد با مصدق ملاقات كند. مصدق به دفترش گفته بود وقتي من نماز ميخوانم به كسي نگوييد كه نماز ميخوانم. عابدزاده هم سر ظهر رفته بود و در زيرزمين مصدق را ديده بود كه ابايي روي دوش انداخته بود و نماز ميخواند. وقتي هم آمد نگفت كه نماز ميخواندم. تنها زن رجالي كه چارقد و پوشش داشت زن مصدق بود. در قانون هم تا آن روز فقط شاه در مصونيت بود ولي مصدق گفت به رهبر اسلام هم نبايد اهانت شود. او هم در مصونيت است.
ابدا مصدق براي اصلاح دين و دخالت در دين نيامده بود. با بوسيدن دست ثريا پدر شاه را درآورد و او چند روز بعد مجبور شد طلاقش دهد. ايل بختياري به خاطر ثريا به شاه وابسته بود و با مصدق مبارزه ميكرد. شاه به وسيله دو – سه نفر كه آنجا داشت توانسته بود آنها را عليه مصدق بشوراند. وقتي گفتند مصدق مخالف بختياريها است، او دست ثريا را بوسيد و در لحظه، پدر شاه را در آورد. در اسلام گاهي مصلحت به جايي ميرسد كه امام سه سال مكه را تعطيل ميكند با اينكه مكه ركن ايمان ماست. آن موقع مصلحت ايجاب كرد كه مصدق برود دست ثريا را به رسم اروپاييها ببوسد. مصدق كاملا مدافع روحانيت بود و اگر او نبود آن زمان كه كمونيستها ايران را گرفته بودند روحانيت را له ميكردند. البته اين را هم بگويم كه مردم همان طور كه الان امام و رهبر را قبول دارند، آن زمان هم مصدق را قبول داشتند. به او باور داشتند ولي بالاخره دشمن كاري كرد كه من و محمدرضا حكيمي وقتي مصدق درباره نواب گفت: «مجبورم براي اينكه كار دستشان ندهند زندانيشان كنم» همان جا اعتراض كرديم. عابدزاده كه اين قدر مقدس بود گفت: «بدانيد اگر مصدق را بردارند بقيه هيچي نيستند. به يك سال نميرسد كه تمام فداييان اسلام را اعدام ميكنند. حوزه را مهار ميكنند» و همين هم شد. مصدق، نواب و كاشاني هر سه قهرمان و مالك نهضت نفت هستند ولي چون امامي نداشتند (چون امام يكي بود. از نوابغ استثنايي تاريخ بود و بيني و بين ا… آقاي خامنهاي هم خوب پرچمش را حفظ كرد) دشمن توانست بين آنها تفرقه بيندازد
Sorry. No data so far.