حدود شش ماه از بست نشینی حجه الاسلام علیرضا جهانشاهی در حرم حضرت عبدالعظیم ری در اعتراض به زمينخواريهاي سيرجان و روند مفاسد اقتصادی ميگذرد. حجه الاسلام عليرضا جهانشاهي در اين چند سال دوبار توسط دادگاه ويژه روحانيت محاکمه و به جرایم “تشويش اذهان عمومي” و “اقدام خلاف شئون روحانيت و تشويش اذهان عمومي” محکوم شده است. دومین دور محکومیت وی به زندان به دلیل پیاده روی اعتراضی وی از سیرجان بسوی تهران بود. دادگاه ویژه روحانیت این عمل حجه الاسلام جهنشاهی را خلاف شئون روحانیت تشخیص داد و وی را به زندان محکوم کرد اما دوران دوم زندانی بودن وی با دستور رهبر انقلاب برای آزادی ایشان زودتر از موعد به پایان رسید.
چندين ماه زندان براي هر بار محكوميت، صرفاً بخشي از هزينهاي است كه طلبه شجاع سیرجانی در راه عدالتخواهي پرداخت كرده است. امروز اين طلبۀ عدالتخواه نه مأيوس، كه همچنان اميدوارتر از ديروز به راهش ادامه ميدهد و نه تنها از انقلاب طلبكار نشده است، بلکه زندگياش را نيز براي هرچه بارورتر شدن انقلاب، وقف كرده است.
متن زير حاصل گفتوگوي صريح و چندساعته با عليرضا جهانشاهي است. در اين گفتگو، طلبه شجاع سيرجاني متن و حاشيه تلاشهاي چند ساله اش براي مبارزه با فساد و نيز توقعاتش از مسئولان در اين مسير را شرح داده است.
بگذاريد همين اول كار برويم سر اصل مطلب، صاحب اصلي آن زمينهايي كه مي گوييد در سيرجان به ناحق تصاحب شده، چه كسي يا چه كساني هستند؟ چرا صاحب يا صاحبان اين زمينها خودشان براي احقاق حقشان اقدام نمي كنند؟ اصلاً اين زمينها شخصي بوده يا جزء اموال عمومي بوده؟
آن زمينها جزء اموال عمومي بوده و بيتالمال بوده، نه جزء اموال شخصي.
پس بايد مدعيالعموم اين مسئله را پيگيري ميكرده، درست است؟
بله. البته ما از اين ديد كه نبايد زمينهاي سيرجان خورده بشوند به ماجرا نگاه نميكنيم، بلكه از اين ديد نگاه ميكنيم كه ظلمي اتفاق افتاده و در مقابل ظلم بايد عكسالعمل نشان داد.
مگر همه نبايد ملتزم به قانون باشند؟ وقتي از سويي دادگاه شما را محكوم كرده و از سوي ديگر ظاهراً پروندۀ زمينخواري را تمامشده اعلام كردهاند، چرا به رأي دادگاه تمكين نميكنيد؟ آيا اين شيوه كه هركس نظر قاضي و حكم را نپذيرفت، مانند شما عمل كند، اصولي و منطقي است؟
من فكر ميكنم اين سئوال از اساس درست نيست. سئوالهاي اينچنيني، ظاهري قشنگ دارد اما باطنشان مشكل دارد و ما بايد آن مشكل را پيدا كنيم تا بفهميم چرا چنين سئوالاتي ظاهري قشنگ دارد. از سوي ديگر اگر بخواهيم اين حرف را بپذيريم، بايد بسياري از حرفهاي آقا و بسياري از حرفهاي حضرت امام(ره) را بر خلاف قانون بدانيم و مثلاً بايد اصل هشتم قانون اساسي را زير سئوال ببريم.
قانون اساسي ما در اصل هشتم، امر به معروف و نهي از منكر مردم نسبت به مسئولان را به رسميت شناخته است. اين يعني چه؟ يعني يك مسئول ممكن است منكر انجام بدهد و تخلّف كند. منكرات مسئولان در حيطۀ كاري خودشان است و اگر مسئولي منكري مرتكب شود تخلف كرده و در صورت عدم برخورد مسئولان و نهادهاي مربوطه، مردم بايد آنها را نهي از منكر كنند. نهي از منكر يعني چه؟ آيا نهي از منكر صرفاً به مرحله زباني و لساني محدود ميشود؟ خير، مراحل ديگري را نيز شامل ميشود.
اين مراحلي كه از آن صحبت ميكنيد، چيست؟
اينها را بايد تعريف كرد، اما خوب يقيناً و اجمالاً ميدانيم كه مراحل ديگري دارد كه بايد به صورت عملي انجام شود.
اين مراحل را چطور تعريف و ترسيم ميكنيد؟
اين مراحل را قانون بايد تعريف بكند.
قانون تعريف كرده است؟
نه، تعريف نكرده است.
پس شما چطور براي خودتان به عنوان يك آمر به معروف و ناهي از منكر، راهكار پيدا ميكنيد؟
خوب اين مشكل از اينجاست كه اصل هشتم قانون اساسي تعريف نشده است. اتفاقاً يكي از اهداف كار ما اين است كه يك تلنگري به مسئولان بخورد تا آنان به فكر بيفتند و اين اصل هشتم قانون اساسي را اجرايي كنند. مسئولان بايد اين نوع قوانين را تعريف و تصويب كنند. اينكه گفتم صرفاً يك پاسخ به سئوال شما بود. پاسخ ديگر اينكه بسياري از حرفهاي حضرت امام(ره) در همين زمينه است، مانند بند “م” وصيتنامۀ حضرت امام(ره). حضرت امام(ره) در بخشي از بند “مِ” وصيتنامه سياسي خود فرمودهاند:
«ازآنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسیر ملت و كشور اسلامی و مخالف با حیثیت جمهوری اسلامی است به طور قاطع اگر جلوگیری نشود، همه مسئول می باشند. و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به یكی از امور مذكورنمودند به دستگاههای مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهی نمودند، خودشان مكلف به جلوگیری هستند. خداوند تعالی مددكار همه باشد».
خوب در ظاهر اين حرف يعني خلاف قانون، در حالي كه اينچنين نيست. آقا نيز مطابات بسياري در اين زمينه داشته و دارند. وقتي ايشان از مردم ميخواهند كه مطالبۀ عدالت كنند، خوب پس اين مطالبه ميتواند مراحلي داشته باشد. مطالبۀ عدالت صرفاً با زبان نيست.
شما اين مراحل را از كجا استخراج ميكنيد؟
بخشي از اين ميتواند عُقلايي باشد. يعني ما ميتوانيم راههايي را انتخاب كنيم كه به رغم اينكه تعريفشده نيست و در قوانين نيامده، عقلايي باشد و نيز عرف و عقلاي حزبالله اين راهها را بپسندند.
آيا عقلاي حزباللهي راه شما را ميپسندند؟
به نظر من بله؛ مثلاً همين 19 نفري كه نامه اي را در حمايت از كار ما امضا كردهاند، عقلاي بدنۀ حزبالله هستند. خوب است كه اسمشان را هم بياوريم؛ آقايان مهدي نصيري، سعيد قاسمي، ابراهيم فياض، حسين كچويان، عباس سليمينمين، محمدصادق كوشكي، مازيار بيژني، مسعود دهنمكي، يوسفعلي ميرشكاك، سعيد زيباكلام، موسی نجفی، ابوالقاسم طالبی، وحید جلیلی، سید نظامالدین موسوی، فرشاد مهدیپور، علیمحمد مؤدب، مصطفی محدثی خراسانی، حیدر رحیمپور ازغدی و خانم فروز رجاييفر. دكتر حسن عباسي هم كه از جريان اين نامه مطلع نبود، وقتي به اينجا آمد، گفت كاش به من هم گفته بودند تا اين نامه را امضا ميكردم. يك جمله از ايشان كه دوستان انتخاب كردند اين بود كه “جنبش عدالتخواهي امروز ماهيت ابوذري دارد”. ايشان معتقد بود كار ما، يك ماهيت ابوذري دارد.
البته يك نكتۀ اساسيتر هم وجود دارد. تا اينجا ما صرفاً از خودمان دفاع كرديم و لذا منفعلانه بود. اما ميخواهم پاسخ ديگري نيز به اين سئوال شما بدهم كه فعالانه باشد؛ و آن اينكه بايد دو طرف ماجرا را ببينيم. يك طرف، بزرگترين تخلفات و اعمال غيرقانوني را انجام دادند و بزرگترين خيانتها را در حق نظام وانقلاب و آرمانهاي شهدا انجام دادند. بعد ما از اين طرف بعد از پيگيريهايي كه انجام داديم و جواب نگرفتيم، به پيادهروي يا بستنشيني دست زديم. اگر قرار باشد كار ما خلاف قانون حساب بشود اما كار آنها اصلاً ديده نشود، درست نيست. بايد ببينيم كار ما، عكسالعمل چه كاري از آنهاست؟ از آن طرف آنها دارند چنين خيانتي ميكنند و اينچنين به انقلاب و نظام و ارزشها ضربه ميزنند، اما از آن طرف اگر ما دست به يك پيادهروي كه اصلاً خلاف قانون نيست يا يك بستنشيني كه اصلاً خلاف قانون نيست بزنيم، اينگونه برخورد ميكنند و بعد همه ما را مورد سئوال قرار ميدهند كه “آيا پيادهروي يا بستنشيني شما خلاف قانون نيست؟”.
بستنشيني خلاف قانون نيست؟
نه.
طبق كدام دليل ميگوييد كه غيرقانوني نيست؟
كسي كه ميگويد خلاف قانون است بايد اثبات كند. كجاي قانون نوشته كه بستنشيني خلاف است؟ يا كجاي قانون نوشته پيادهروي خلاف قانون است؟ اگر بستنشيني خلاف است، پس چرا تا به حال من را بازداشت نكردهاند؟ پس چرا تا به حال يك بار به من تذكر ندادهاند؟ ممكن است بگوييم تجمع مجوّز ميخواهد. اما تجمع، تعريف خاص خودش و تعداد خاص خودش را دارد. اما اينكه من به تنهايي در اينجا بست نشستهام، خلاف قانون نيست.
اما شما كه بيش از يك نفر هستيد.
خوب مسئول ديگران كه من نيستم. آنها خودشان بايد جواب بدهند.
اما دوستان مختلفي كه هر كدام گاهي به اينجا ميآيند، به خاطر كار شماست كه در اينجا جمع شدهاند.
نه، يك موقع هست كه مسئوليت يك كاري به عهدۀ من است، اما يك موقع هست كه اصلاً هيچ كس نيامده از من بپرسد كه مسئوليت اين كار به عهدۀ كيست؟ من اين كارها را به نحوي شروع ميكنم كه فقط مسئوليت كار خودم را به عهده بگيرم. من ادعا ميكنم كه اين كار نه خلاف شرع است و نه خلاف قانون. اما اگر كسي خلاف اين را ادعا ميگويد، بيايد اعلام كند. چرا تا به حال يك نفر اعلام نكرده؟
حالا به نظرتان با اين رويه به نتيجه ميرسيد؟
من اميدوارم. إنشاءالله حتماً ميرسيم.
اگر نرسد چه؟
خوب من فكر ميكنم حرفهاي بسياري دربارۀ نتايج اين كار هست. من نتايج را در مسائل بسياري ميبينم. ما اميدواريم اين كار ما چند نتيجه داشته باشد. يك نتيجه اينكه اميدواريم بحث امر به معروف و نهي از منكر را كه به شكل خاص دنبال ميكنيم، جا بيافتد و ما بتوانيم يك شكل جديدي از امر به معروف و نهي از منكر و نظارت مردم بر مسئولان را الگوسازي بكنيم.
يعني معتقديد كه اين كار شما درست است و حالا ميخواهيد آن را الگوسازي كنيد؟
بله، اگر فكر ميكرديم درست نيست كه انجام نميداديم. فكر ميكنيم درست است و ارزش دارد كه به عنوان يك نمونه در مطالبات عدالتخواهانه و در بحث نهي از منكر مسئولان توسط مردم يا بحث نظارت مردم بر مسئولان استفاده شود. اين شيوه ميتواند توسط ديگران تجربه شده و مورد نقد قرار بگيرد تا نقاط قوت و ضعفش مشخص شود.
چه نتيجههاي ديگري را در نظر داريد؟
مثلاً فعالكردن و منسجمكردن بچههاي حزبالله و اميدوار كردن آنها به اينكه ميتوان كاري كرد. احساس من اين است كه با بودن در اينجا باعث اميدواريِ بچههاي حزبالله ميشوم كه اين اميدواري باعث مي شود آنان به تواناييهايشان در درون نظام پي ببرند و در نتيجه در امر به معروف و نهي از منكر و پيگيري مطالبات عدالتخواهانه فعال شوند.
من فكر ميكنم يكي از چيزهايي كه باعث انفعال بچههاي حزبالله در مواجهه با مفاسد اقتصادي و بيعدالتيها شده، همين است كه ميگويند “هيچ كاري نميتوان كرد”. تصور غالب اين است كه نيروي ما كمتر از مفسدان است. اما من فكر ميكنم ما با اين كار ميتوانيم بچههاي حزباللهي را اميدوار كنيم. من اين را نتيجه غيرمستقيم اين ماجرا ميبينم كه بسيار مهمتر از نتايج ظاهري است. شايد ما هيچ وقت نتوانيم زمينهاي سيرجان را به صاحبان اصليشان بازگردانيم يا شايد نتوانيم از بيعدالتيهاي ديگر جلوگيري كنيم. اما من فكر ميكنم اگر بتوانيم با اين اقداماتمان بچههاي حزبالله را در امر به معروف و نهي از منكر فعالتر و منسجمتر و انگيزهدارتر كنيم، به نتيجۀ اصلي خواهيم رسيد.
از كجا متوجه انسجام آنان ميشويد؟
از آنجا كه بچهها به اينجا ميآيند و مرتبط ميشوند و ما داريم يكديگر را پيدا ميكنيم.
اما خيليها هم نميآيند.
خوب بله. اما ما كه نبايد “نيامدنها” را در اينجا ببينيم، “نيامدنها” از قبل بوده. اين “آمدنها”ست كه نتيجۀ كار است.
فايده يا نتيجۀ ديگري را هم مدّ نظر داريد؟
يك فايدۀ ديگر اين است كه يك تلنگري به مسئولان ميخورَد كه بعضي از مفاسدي كه رخ داده، براي بسياري از مردم قابل تحمل نيست. من به عنوان يكي از مردم دارم اين پيام را اعلام ميكنم كه ظلمهايي كه در درون نظام توسط بعضي از نااهلان اتفاق افتاده، براي ما قابل تحمل نيست. يك فايده ديگر هم در همين رابطه اين است كه بچههاي حزبالله توسط مسئولان به رسميت شناخته ميشوند.
فكر نميكنيد اين كار شما باعث ايجاد بدبيني و يأس در ميان مرم شود؟ بهتر نيست خواسته خود را از مسير قانوني پيگيري كنيد؟
اولاً من اين تعبير شما را قبول ندارم كه “اگر از راه قانوني پيگيري كنيد، بهتر است”. چون كارهاي ما غيرقانوني نيست. شما نمي توانيد يك مورد پيدا كنيد كه كارهاي ما غيرقانوني باشد. من اين سئوال را اينگونه اصلاح ميكنم كه “آيا اگر ما از راههاي عادي و رسمي پيگيري ميكرديم بهتر نبود؟”.
با اِعمال اين اصلاح، من در جواب اين سئوال عرض ميكنم كه اولاً ما همۀ راههاي عادي را رفتيم و اتفاقاً چندين بار هم رفتيم. اما نه تنها نتيجه نگرفتيم، بلكه نتيجه عكس نيز گرفتيم. يعني آنها به جاي اينكه به شكايات ما رسيدگي كنند و به طومارهايي كه ما از امضاي مردم جمع كرده بوديم اعتنا كنند، آمدند ما را به ميز محاكمه كشاندند و عليه ما حكم دادند. من اعتقادم اين است كه ما نبايد در چنين شرايطي سكوت كنيم، بلكه بايد پيگيري كنيم تا ببينيم عامل اين ماجرا و ريشۀ اين معضل در كجاست. چه شده كه با گذشت 30 سال از انقلاب و بعد از ريختهشدن خون 300 هزار شهيد، در بعضي موراد به جاي اينكه با مفسدان اقتصادي و خائنان به اسلام و انقلاب و مردم برخورد شود، ميبينيم با كسي كه پيگير و معترض به آنها بوده است برخورد ميشود؛ آن هم معترضي كه اعتراضاش از راههاي قانوني بوده است.
از آنجا كه شما در سئوالتان پرسيديد كه اين كار من باعث بدبيني در ميان مردم ميشود يا نه، من در اينجا به يك جمله از آقا هم اشاره كنم كه در يك جايي فرمودهاند “وجود فساد نااميدكننده نيست، بلكه عدم برخورد با فساد است كه باعث نااميدي ميشود”. آيا اينكه ما اقدامات و پيگيريهاي مختلفي براي جلوگيري از اين اقدامات انجام بدهيم، باعث بدبيني مردم ميشود يا اينكه ما اين مفاسد را رها بكنيم تا مفسدان روز به روز ريشه بداونند و يك روزي سر برآورند كه ديگر نتوان با آنها كاري كرد؟ آيا اينكه هيچ كاري نكنيم در حالي كه مفاسد اقتصادي مانند يك غده سرطاني در بدنه نظام ريشه دوانده و اساس نظام را تهديد ميكند بهتر است، يا اينكه ما از درون نظام و دلسوزانه در راستاي فريضۀ امر به معروف و نهي از منكر كه از مهمترين اعمال دين ماست و با استفاده از ظرفيتهاي نظام مانند اصل هشتم قانون اساسي -كه نظارت مردم بر مسئولان را به رسميت شناخته- با مفاسد اقتصادي و بيعدالتي مبارزه كنيم؟ اگر پرچم عدالتخواهي توسط بچههاي انقلابي و ولايتمدار برداشته شود، هم باعث اميدواريِ مردم ميشود و هم باعث تقويت نظام و بيمهشدن نظام ميشود.
لطفاً به صورت مختصر، راههاي عادي كه را طي كردهايد بيان كنيد.
من تقريباً هر راهي كه بود را رفتهام. من قبل از دستگيري اول، به بسياري از نهادها و شخصيتهاي حقوقي و مرتبط مراجعه كردهام و به اكثر آنها طومارهاي امضاي مردم را نيز دادهام، از جمله: امامجمعه وقت سيرجان، فرماندار وقت سيرجان، ريئس وقت اداره اطلاعات سيرجان، بازرسي ويژه رياست جمهوري، سازمان بازرسي كل كشور، بازرسي دفتر مقام معظم رهبري -يا شايد خودِ دفتر مقام معظم رهبري (دقيق ياد ندارم)- و كاخ دادگستري.
اما بعد از آن كه آنها آمدند من را محاكمه كردند و به زندان فرستادند، وارد كارهاي غيرعادي اما قانوني شدم. بعد از آزادي، پيادهروي را شروع كردم و آنها دوباره من را زنداني كردند.
بعد از آزادي از دومين حبس ام، از تمام نمايندههاي مجلس شوراي اسلامي و همچنين از كميسيون اصل نود مجلس دادخواهي كردم. به اين صورت كه نامهاي خطاب به همۀ نمايندگان مجلس نوشتم و به همراه دوستانم به دفاتر آنان تحويل داديم. بعد از اين كار، نمايندگان ما را به كميسيون اصل نود معرفي كردند. در آنجا بنا به خواستۀ كميسيون، دو شكايت مطرح كرديم؛ يكي از زمينخواران سيرجان به خاطر زمينخواري و يكي از دادگاه ويژه روحانيت به خاطر برخورد با عدالتخواهان.
ما اين نامهها را نوشتيم و آنها گفتند دوماهه جواب كتبي ميدهند و حتي گفتند از ما و دادگاه ويژه دعوت ميكنند كه برويم آنجا و حرفهايمان را مطرح كنيم تا آنها ببينند حق با كيست. ما هم بعد از دو ماه و نيم و بلكه سه ماه از زمان تحويل نامه پيگيري كرديم تا جواب بگيريم. اما آخرين جوابي كه به ما دادند اين بود كه نايبرئيس كميسيون اصل نود -كه آن موقع آقاي نكونام بود و الآن هم به جاي مرحوم فاكر رئيس شده- گفته كميسيون اصل نود صلاحيت رسيدگي به اين موضوع را ندارد. بعد از آن ما پيادهروي دوم را شروع كرديم و الآن هم كه اينجا نشستهايم.
عنوان محكوميتتان در دستگيري اول چه بود؟
ظاهراً آندفعه هم “تشويش اذهان عمومي” بود.
هيچ وقت به رأي دادگاه ويژه روحانيت اعتراض نكرديد؟
بار اول اعتراض كردم.
حكم تغيير كرد؟
نه، همان حكم را تأييد كردند.
در محكوميت دوم چطور؟ اعتراض كرديد؟
نه.
چرا؟
چون اصلاً اساس اين دستگيري و محاكمهام را خلاف قانون ميدانستم.
مگر دادگاه نظام جمهوري اسلامي نيست؟ شما اصل دادگاه را كه قبول داريد، پس در آنجا بايد معلوم شود كه شما را به حق دستگير كردهاند يا به ناحق. لذا بايد اعتراض ميكرديد. اينطور نيست؟
ميتوانستم اعتراض نكنم. اين حق من بود كه اعتراض نكنم. اينكه من اعتراض نكردم، به اين خاطر بود كه من از اساس دستگيريام و محاكمهام و حكمام را به رسميت نشناختم. لذا نه وكيل گرفتم و نه اعتراض كردم.
حتي وكيل تسخيري هم نگرفتيد؟
نه اصلاً. هيچ كاري نكردم.
خوب دادگاه براي رسيدگي به همين مسائل است ديگر.
من ميگفتم آقا يك پيادهروي كه هيچ كار جمعي هم در كنار آن انجام نشده و فقط يك پيادهروي بوده، تخلف نيست. تخلف زمينخواران اينقدر شفاف بوده، آنوقت آنها به جاي اينكه بيايند به دادخواهي و مطالبه من رسيدگي بكنند، آمدهاند من را دستگير ميكنند و محاكمه ميكنند. لذا من براي اينكه اعتراض خودم را نشان بدهم، اصلاً حكم را به رسميت نشناختم و ديگر اعتراض نكردم.
حرف بنده اين است كه دادگاه براي رسيدگي به كار ظالم و مظلوم است. اما ممكن است بعضي از مواقع كسي را به اشتباه دستگير كنند و بعضي از مواقع حكمي اشتباه براي يكي از طرفين بدهند. بايد در دادگاه دفاع كرد و اعتراض كرد.
در آنجا كه طرفيني وجود نداشت. در آنجا فقط من بودم و دادگاه بود. طرف ديگري نبود. اين ماجرا ديگر اينقدر واضح هست كه نيازي به اين بحثها نيست.
آيا دادگاه ويژه روحانيت از اين اعمال دون شأن روحانيت، تعريف روشني داشتند؟ چنين تعريفي به شما ارائه دادند؟
نه، هيچ تعريفي ارائه ندادند. فقط گفتند اين اقدام ما يعني پيادهروي، خلاف شأن روحانيت است.
به نظرتان بر چه اساسي اين حرف را زدند؟
من فكر ميكنم از آنجايي كه الآن بعضي از آقايان بنز سوار ميشوند، اگر كسي بخواهد پيادهروي كند، عمل خلاف شأن روحانيت به حساب ميآيد.
پس آنها تفسير سليقهاي ميكردند، درست است؟
نه، من فكر ميكنم نبايد اسم اين را تفسير سليقهاي بگذاريم، بلكه بايد بگوييم “اقتضاي منافع”. منافع آنها اقتضا ميكند كه اينچنين تفسير كنند.
اگر يك روحاني بدترين تهمتها را به نظام بزند، بدترين اقدامات را عليه امنيت ملي انجام بدهد، بدترين خيانتها را به اساس نظام و اسلام و انقلاب و شهدا و خون شهدا بكند، بدترين توهينها را به ولايت و شخص مقام معظم رهبري بكند، اگر كساني در اوج اشرافيگري و رفاهطلبي زندگي كنند و ماشينهاي آخرين سيستم سوار بشوند، در منزل چند ميلياردي سكونت داشته باشند كه همۀ اينها باعث بدبيني به اساس اسلام و انقلاب و نظام و روحانيت ميشود، هيچ كس به اينها كاري ندارد و اينها را اقدام خلاف شأن روحانيت نميداند. در حالي كه اگر يك طلبهاي با يك اقدامي كه نه خلاف شرع است نه خلاف قانون است و نه خلاف عرف عقلا و عرف مردم است، اما خلاف منافع شخصي برخي از آقايان است-كه نكته مهم نيز همين است- به ظالمان اعتراض كند، او ميشود خطرناكترين روحاني و كار او ميشود مخالفترين اقدام با شئون روحانيت.
من براي تمام اينهايي كه گفتم مصداق دارم و ديدهام كساني را كه به اساس نظام لطمه ميزنند و هيچ كس به آنها كاري ندارد، چون ميگويند بالأخره نظام به اين سادگيها لطمه نخواهد خورد. اما از آنجا كه منافع شخصي برخي از آقايان با كار بنده زير سئوال رفته، اصلاً نميتوانند اين كار را تحمل كنند.
اينطور كه شنيدهام در زندان اوين شما را از بند ويژه روحانيت به بنده عمومي منتقل كردهاند؟ علت خاصي داشته؟
من به تعبيري تبعيد شدم به بند عمومي كه اين به خاطر يك ماجرايي بود.
چه ماجرايي؟
بند ويژه روحانيت مانند همه بندها از ساعت هفت تا هشت صبح هواخوري اجباري دارد. آنموقع زمستان شده بود و نميگذاشتند كه ما لباس گرم بياوريم داخل زندان. چون يك قانوني دارند كه زنداني مثلاً در هر شش ماه يكبار ميتواند لباس بياورد داخل زندان و اگر از اين تاريخ گذشت، بايد تا شش ماه صبر كند. آنها از سويي نميگذاشتند لباس گرم بياورم، و از سويي به رغم اينكه زمستان بود و برف آمده بود ميگفتند بياييد هواخوري اجباري. من اگر مدتي هم به هواخوري ميرفتم، به احترام تقاضاي آنها بود، نه به خاطر ترس. چون من ديگر در آنجا ترسي نداشتم و ديگر چيزي براي از دست دادن نداشتم. البته در آنجا براي اينكه زندانيها مطيع باشند و تخلف نكنند، يك قوانين و مجازاتهايي دارند كه يكي از اين مجازاتها انفرادي است. اما من حاضر بودم اين تبعات را بپذيرم و بعد از مدتي به آنها گفتم من نميروم و شما هم هرچه را كه در قانونتان است اِعمال كنيد. آنها هم ما را شش روز فرستادند انفرادي و بعد از آنجا به بند عمومي منتقل كردند.
در كل من را سه بار و در هر بار شش روز به خاطر نرفتن به هواخوري اجباري فرستادند انفرادي. بعد از آنكه از انفرادي ميآمدم، باز هم به هم به هواخوري نميرفتم و باز ميرفتم انفرادي. اين كار سه بار تكرار شد تا اينكه آنها من را رها كردند و ديگر به انفرادي نفرستادند.
در بند عمومي چطور؟
بعد از اولين انفرادي، من را از بنده ويژه روحانيت فرستادند به بند عمومي. در آنجا نيز وضع به همين منوال بود و من در آنجا هم به هواخوري نرفتم. در ضمن در آنجا فهميدم شهرام جزايري هم نميرود و اين يك بهانهاي هم به دستم داد. من به يكي از كارمندان –كه الآن ياد ندارم چه سمتي داشت- گفتم اگر شهرام جزايري برود هواخوري اجباري، من هم ميروم، وگرنه من هم نميروم.
عجب، پس شهرام جزايري در آنجا با شما همبند بوده است؟
بله. من مجموعاً شش ماه در زندان اوين بودم كه سه ماه آخر را با او همبند بودم. سه ماه اول را در بند 325 بودم كه بند ويژه روحانيت است و از آنجا منتقل شدم به بند هشت يا همان اندرزگاه هشت كه بند عمومي است. در آنجا ديدم كه آقاي شهرام جزايري هم آنجاست.
از كجا متوجه شده بوديد كه او به هواخوري نميرود؟
به هر حال ميديدم، در هواخوري معلوم بود. بعدها يك نفر در يكي از رسانهها نوشته بود كه “چه فرقي بين شهرام جزايري و من است” كه من اين تعبير را نپسنديدم. من نميخواستم بحث خودم و او را بگويم، نه. من ميخواستم بگويم مگر شهرام جزايري چه فرقي با بقيه دارد.
در بند عمومي، شما كجا بوديد و شهرام جزايري كجا بود؟
شهرام جزايري در سالن هشت بود كه بهترين سالن در آن بند بود. و من را به سالن هفت فرستادند كه بدترين سالن در آن بند بود. آنجا يك ساختمان چهارطبقه بود كه سه سالن آماده در آن زمان داشت؛ هفت و هشت و ده. سالن 9 كه در طبقه سوم بود در حال تعمير بود. در سالن هفت كه در طبقۀ اول بود، تقريباً افرادي را كه معتاد بودند يا از نظر اخلاقي يا از نظر جسمي و يا از جهات ديگر وضع خوبي نداشتند، ميفرستادند.
ميگويند شهرام جزايري پيش از فرار، در بهترين بند زندان بوده و تازه بعد از دستگيري مجدد بوده كه به بدترين بند منتقل شده است. درست است؟
در آنجا ميگفتند تا قبل از فرار، جاي او خيلي خوب بود، اما بعد از فرار او را به بند هشت آوردند.
مطمئنيد؟
در آنجا اينچنين ميگفتند.
وضعيت او در بند هشت چطور بود؟
خودِ بند هشت، بند خوبي نبود.
اتاق او شرايط خاصي نداشت؟ ميگويند در زندان فكس داشته، درست است؟
فكس كه نه، لپتاپ داشت. البته اينها چيزهايي بود كه در آنجا مشهور بود و من نبايد به اين صورت وارد جزئيات بشوم. اتفاقاً قبلاً يك خبرنگاري با من مصاحبه گرفته بود و بعضي از حرفهايم را اشتباه نوشته بود و من هم از او گلايه كردم. من در آن مصاحبه گفتم آنجا معروف و مشهور بود كه شهرام جزايري امكاناتي از جمله دو خط تلفن و لپتاپ در زندان دارد. بعداً وقتي به او گفتم كه چرا حرف من را كامل ننوشتهاي، گفت “حرفۀ ما اينچنين است”. من در آن مصاحبه گفتم “معروف و مشهور بود كه ايشان در اتاقش يك لپتاپ و دو خط تلفن دارد و خلاصه امكانات خاصي دارد، اما خودم نديده بودم”. اما آن خبرنگار عبارتِ “مشهور بود” را حذف كرده بود و به من گفت “اگر آنطور مينوشتم كه ديگر ارزشي نداشت”. لذا حرف را به صورت قطعي نوشت، وگرنه اين چيزي نبود كه از يادم رفته باشد. من سعي ميكنم دقيقاً همان چيزي كه بوده را بگويم كه هيچ تناقضي در گفتههايم پيش نيايد. البته اين نكته را هم بگويم كه بحث لپتاپ در آنجا اشكالي هم نداشت.
يعني بقيه زندانيها هم ميتوانستند داشته باشند؟
نه به اين صورت كه همه بتوانند داشته باشند، اما در آنجا طبيعي بود كه شهرام جزايري داشته باشد.
“طبيعي” يعني چه؟
يعني از نظر مسئولان زندان در اين حد كاملاً عادي بود كه كسي مثل شهرام جزايري لپتاپ داشته باشد. شايد اگر كسي اعتراضي ميكرد، ميگفتند كسي حق ندارد لپتاپ داشته باشد. اما نه كسي اعتراضي ميكرد و نه احتمالاً مشكل قانوني وجود داشت. البته من نميدانم مشكل قانوني دارد يا نه و اين حدس من است، چون بعضي چيزها مثل تلفن همراه هم بود كه بر اساس قانون نميتوانستند داشته باشند.
او تلفن همراه هم داشت؟
نه، يعني ما نديديم داشته باشد و من هم تا به حال چنين چيزي نگفتهام. اما ميگفتند در اتاق او دو خط تلفن بود، در حالي كه در همۀ اتاقها يك خط تلفن بود.
منظورتان از اتاق چيست؟ يعني ايشان در زندان اتاق شخصي داشت؟
نه، اتاق شخصي نداشت. در آنجا در هر اتاقي 10، 15 نفر بودند كه هر اتاقي يك خط تلفن عمومي(كارتي) داشت. من كه هيچ وقت داخل اتاق ايشان نرفتم، اما آنهايي كه آنجا رفته بودند، ميگفتند كه در اتاق ايشان دو خط تلفن وجود دارد و او يك لپتاپ نيز دارد. يك ويژگي ديگري كه درباره او ميگفتند اين بود كه در اتاق ايشان صرفاً حدود هفت هشت نفر بودند.
يك چيز ديگري كه در آن مصاحبه مذكور اشتباه نوشته شده بود، اين بود كه من گفته بودم “ايشان ملاقاتهاي خاصي داشت كه ديگران نميتوانستند تا اين حد چنين ملاقاتهايي داشته باشند”. اما آن خبرنگار نوشته بود كه “شهرام جزايري مرخصيهاي خاصي داشت”. در صورتي كه بعد از فرار شهرام جزايري، اصلاً به طور كلي به او مرخصي نميدادند. البته قبل از آن به او مرخصي ميدادند كه در يكي از همين مرخصيها از فرصت سوءاستفاده كرد و فرار كرد.
درست است كه همسرش بعضي از مواقع ميآمد زندان و پيش او ميماند؟
اين در آنجا عادي است.
يعني براي همه چنين امكاني گذاشته بودند؟
بله. آن ملاقاتهايي كه ميگفتم زياد از حد داشت، همين است. به اين ملاقاتها “ملاقات شرعي” ميگويند. هر زنداني در زمانهاي خاصي ميتواند ملاقات شرعي بگيرد كه با خانوادهاش باشد. اما به افراد عادي به اين سادگي وقت نميرسد و بايد مدت زيادي در نوبت باشد.
جاي خاصي براي اين ملاقاتها داشتند؟
بله؛ سوييت. يك ساختماني هست كه در آنجا سوييتهايي براي ملاقات شرعي هست.
زندانيها چند روز در اين سوئيتها ميماندند؟
حدود يك روز. در حالت ايدهآل بايد براي هر نفر تقريباٌ يك روز در هفته ملاقات شرعي باشد. البته از آنجا كه تعداد متأهلين زياد است و تعداد سوييتها نيز كم است -در آن زمان شايد 20 سوئيت بيشتر نبود-، خيليها در نوبت ميماندند و شايد هر ماه يا هر دوماه يكبار به آنها نوبت ميرسيد. اما بعضيها از رانت داخل زندان استفاده ميكردند و شايد هر هفته ملاقات داشتند.
شهرام جزايري اينچنين بود؟
اين هم جزء حرفهايي بود كه ديگران گاهي اوقات اگر اعتراضي در بين خودشان ميكردند، ميگفتند. آنها ناراحت بودند كه چرا مثلاً فلاني هر هفته ميرود ملاقات، اما بقيه بايد مدت زيادي در نوبت باشند. البته اينها در زندان طبيعي بود.
من فكر ميكنم محيط زندان يكي از جاهايي است كه تبعيض در آنجا كاملاً امري پذيرفتهشده است.
تا زماني كه شما در زندان بوديد، شهرام جزايري هم در زندان بود؟
بله، او تا روزي كه من بودم، آنجا بود.
شما در زندان اوين به بند 209 نرفتيد؟
نه.
آنجا بند زندانيهاي سياسي است، درست است؟
بله، آنجا انفراديِ زندانيهاي سياسي است. اما همانطور كه گفتم انفراديهاي من در زندان اوين، به خاطر مسائل سياسي نبود، بلكه به خاطر نرفتن به هواخوري بود.
Sorry. No data so far.