اشاره: سید عباس صالحی، مدیر مسئول پگاه حوزه و از فعالان فکری و نظری در دانشگاه گیلان به بررسی تاریخچه و آسیب شناسی جنبش های دانشجویی پرداخته است که به نقل از سایت پاتوق کتاب، تقدیم میگردد.
واژه «جنبش دانشجویی»، واژه کهنهای نیست، بلکه واژهای است که در ادبیات جنبشهای سیاسی و جامعهشناسی عمدتاً از دهه 70 مطرح شده است. البته فعالیتهای دانشجویی، فعالیتهای سیاسی یا صنفی دانشجویی، سابقهای قدیمی دارد ولی در دهه 70 (میلادی) ، جنبش دانشجویی در مغربزمین چه در اروپا و چه در آمریکا، جدی گرفته میشود. جنبش دانشجویی در دانشگاههای آمریکا، ادامه پیدا میکند و مبارزات دانشجویان علیه دخالت آمریکا در ویتنام، در اروپا و در آلمان و فرانسه و جاهای دیگر، مورد حمایت روشنفکران اروپایی از قبیل «سارتر»، «فوکو»، «آدرنو» و «هابرماس» قرار میگیرد. انقلابیون و اصلاحطلبان اجتماعی بسیاری به جنبش دانشجویی امیدوار بودند و آن را جنبشی پرتکاپو در غرب تحلیل میکردند و استدلالهایی هم برای آن داشتند و نیز پیشبینیهایی، که بعداً محقق نشد.
علیرغم اینکه کسانی مانند «هربرت مارکوزه»، «یورگن هابرماس»، «میشل فوکو» و دیگران دلبسته تحرکات دانشجویی دهه 70 م در غرب بودند، خود در تجمعات دانشجویی شرکت و برای آن نظریه پردازی میکردند. از دهه 80 م به بعد، جنبش دانشجویی رو به افول گذاشت و پرونده آن به مقدار زیادی بسته شد، ولی این بدان معنا نیست که فعالیتهای دانشجویی وجود نداشته باشد. اما جنبش دانشجویی در غرب تقریباً رو به رکود و انفعال گذاشت.
روشنفکران، به این جنبشها، به این جهت بها میدادند که دانشجویان دارای سه ویژگی اصلی هستند که میتوانند پتانسیل و ظرفیت جنبشهای اجتماعی جدید باشند، آنها بر خلاف «مارکس» که کارگران را در اواخر قرن 19م ، منشأ و منبع اصلی جنبشهای اجتماعی تعریف کرده بود، دانشجویان را پایگاه اصلی جنبشهای اجتماعی تلقی میکردند.
استدلال آنها برای این مدعا این بود که دانشجو دارای چند خصیصه است که عبارتند از:
1-خصیصه سنتی؛
دانشجویان جوان هستند و جوانی برای خود ویژگیهایی دارد. عمدهترین ویژگی جوانی این است که
جوانی سن هیجانها و انرژیهای متراکم است که میخواهند این انرژی متراکم و هیجان انباشته را در جایی تخلیه کند و لذا سن دانشجویی، سن مقتضی تحرک و حرکتهای انقلابی است.
2-ویژگی معرفتی؛
چون دانشجو با معرفتها و اطلاعات تازه سر و کار دارد و از لحاظ روشی نیز متُد انتقادی و تحلیلی را دنبال میکند، لذا به وضع موجود رضایت نمیدهد و با آن درگیر است. پرسشگر و منتقد است و این ویژگی باعث میشود که دانشجو به عنوان محور اصلی تحرکات اجتماعی شناخته شود.
3-دانشجو محافظهکار نیست؛
کسانی مثل «مارکوزه» و دیگران میگفتند که طبقات اجتماعی به علت وابستگی به کار، شغل و درآمد، محافظهکاراند، اما دانشجو چون کار و اشتغال ندارد، محافظهکار نیست؛ آرمانخواه است؛ و در راه آرمانش هزینه میکند و به هزینه کردن، راحت رو میآورد.
رکود جنبش های دانشجویی در غرب
علیرغم استدلالهایی که برای این مدعا ذکر میشد که جنبش دانشجویی، جنبش رو به رشدی در غرب است، اما از دهه 80 م، این جنبش در جهان غرب با رکود رو به رو است و دیگر فعالیتهای شبیه به تحرکات دهه 70م را نداریم. علت آن هم تا حدودی روشن است، چرا که تمام چیزهایی که میتوانست زمینهساز تحرک دانشجویی باشد، به علت شرایط جدیدی که در جهان مدرن پیش آمد، تا حدود زیادی از بین رفت. اگر بحث هیجانهای جوانی مطرح است، با رشد مدرنیسم و خردگرایی، برای تخلیه هیجانها، میدانهای جدید و وسیع دیگری پدید آمد. اگر در دهههای 60 و 50 میلادی تنها راه تخلیه هیجانها حضور سیاسی بود، از دهه 80 م به بعد با روشها و زمینههای مختلف و در شکلهای گوناگون، بسترهای جدیدی برای تخلیه هیجانات فراهم آمد. از موسیقیهای پرتحرک تا چیزهای دیگر، و عملاً ظرفیتهای جدیدی برای تخلیه انرژی به وجود آمد که نیازی نبود تا تخلیه هیجانی از طریق حضور سیاسی اتفاق بیفتد.
از طرف دیگر آن ویژگی معرفتی که برای دانشجو فرض میشد، با توجه به ارتباطات و تکنولوژی جدید، آن سطح از معارف، اختصاص به نسل دانشجو نداشت. با ورود رسانههای جدید، معرفت عمومیتر شده است و از آن حالت اختصاص داشتن به محافل آکادمی و دانشگاهی فاصله گرفته است و لذا آن تمایز معرفتی که به صورت یک تمایز اجتماعی به نسل دانشگاهی منتهی میگشت، در هم شکسته یا حداقل کمرنگ شده است. افراد به سهولت با استفاده از ماهوارهها، اینترنت و غیره با معرفتهای روز و روزآمد ارتباط پیدا میکنند، گرچه که هنوز دانشگاه به عنوان یک محیط اساسی تکمیل و تکامل معرفت است، اما در مجموع آن محیطهای بستهای که به عنوان دانشگاه و دانشجو تعریف میشد و تمایزی که برای دانشجو میآفریند، تا حدودی در این انقلاب اطلاعاتی در هم ریخته و یا حداقل کمرنگ شده است.
ویژگی سومی که برای دانشجو بیان میکردند این بود که دانشجو بر خلاف اقشار دیگر جامعه محافظهکار نیست. تمدن سرمایهداری غرب، در این سه دهه توانست نسل دانشجو را نیز محافظهکار کند. این محافظهکاری حتماً لازم نبود با درآمد و شغل باشد بلکه با حیطههای لذت بود. این لذتها لزوماً لذتهای حسی یا لذتهای خاص فرد نیست، بلکه انواع لذتهایی است که بالاخره، وابستگی ایجاد میکند و این وابستگیها مانع از تحرکات اجتماعی وسیعتری در دانشجو میشود. در مجموعه این شرایط، بر خلاف رشد آن در دهه 70 م، شاهد افول آن در غرب هستیم. حال این مطالب را به عنوان مقدمه مورد بحث قرار میدهیم.
جنبش دانشجویی در ایران
اما آیا در ایران نیز چنین اتفاقی افتاده است و آیا این اتفاق، اتفاق حاکمی بر روند فعالیتهای دانشجویی ما نیز هست؟ برای اینکه به این سؤال پاسخ دهیم باید بدانیم که حرکت دانشجویی در ایران دو مقطع متمایز دارد. یک مقطع قبل و یک مقطع بعد از انقلاب است. در مقطع قبل از انقلاب، حرکتهای دانشجویی در ایران، با چند گرایش فکری مشخص همراه بوده است. گرایش افراد چپ و مارکسیستی است، در ایران یک گرایش قدیمی دانشجویی است؛ و این گرایشها در داخل کشور دو قالب عمده داشت؛ یکی گرایشهای مارکسیستی نزدیک به حزب توده بوده است و از دهه 50 به بعد گرایشهای مارکسیستی چریکی، یا مبارزه مسلحانه قابل توجهاند. در این حرکات مارکسیستی- کمونیستی نقش دانشجویان، نقش بسیار واضحی بوده است. عناصر اصلی قابل توجهی از نیروهای انسانی حرکتهای کمونیستی و مارکسیستی در ایران از دهه 20 شمسی به بعد را دانشجویان تشکیل میدادند، وقتی سابقه تشکیلات چپ را در ایران مورد ملاحظه قرار میدهیم، عمدتاً یا دانشجو یا فارغالتحصیل دانشگاهها هستند. به عنوان نمونه وقتی چریکهای فدایی خلق، که در دهه 50ش شکل گرفتند و از احزاب مسلح علیه رژیم شاه بودند، را نگاه میکنیم از دو گروه «جزنی» و «احمدزاده» شکل گرفتهاند. گروه «بیژن جزنی» از دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) بودند. در مجموع فعالیتهای گروههای چپ کشور، دانشجویان نقش اساسی داشتند.
گروه دوم، فعالیتهای دانشجویی گروههایی بودند که از دهه 30 ش به فعالیت پرداخته بودند. این گروههای نیز نقش قابل توجهی در حرکتهای دانشجویی دهههای 30، 40 و 50 داشتند.
جریان سوم، جریان مذهبی در دانشگاههاست که در ابتدا در دانشگاهها حضور مشخصی نداشت، جو مذهبی و فعالیتهای مذهبی در دانشگاهها در ابتدا با یک رکود قابل توجه همراه بود. در محیطهای دانشگاهی، مذهب از دو طرف تحت فشار بود، هم از طرف جریان مارکسیستها که مذهب را افیون تودهها میدانستند و هم از طرف رژیم. لذا مذهبیها در دانشگاه در دهه 30 ش در یک وضع بسیار سختی به سر میبردند و نمود آنها نیز در محیطهای دانشگاهی زیاد نبود.
یکی از مؤسسین انجمن اسلامی دانشگاه پزشکی تهران، در خاطراتش اظهار میکند که: «برنامه درسی این دانشکده طوری بود که ما فرصت رفتن به منزل و برگشتن را نداشتیم. لذا در دانشکده میماندیم و نماز ظهر و عصر، در همانجا با ناراحتی و ترس و لرز در محیط دانشجویی، که اکثراً کمونیست و حتی بیاعتنا به دین بودند، با تحمل مسخره کردنها و متلک گویی آنها، در زیر پلههای سالن، به جا میآوردیم و حملههای افراد را تحمل میکردیم. به نظر میرسید که کشور ایران یک مملکت انقلابی است، چرا ما که اکثریت را تشکیل میدهیم، ولی مثل یک اقلیت ترسو رفتار میکنیم.»
در دهه 30 شرایط دانشگاه برای مذهبیون و فعالیتهای مذهبی، شرایطی بود که این روایت برای ما میگوید. تعداد مذهبیها در دانشکدهها و دانشگاههای آن زمان بسیار کم و عرصه فعالیتهای آنها نیز بسیار محدود بود. به مرور وقتی جلوتر میآییم، زمینه برای فعالیت مسلمانها در دانشگاه بیشتر و بیشتر میشود. تا اینکه در دهه 40 شاهد تشکیل انجمن اسلامی در حدود 15 دانشگاه یا دانشکده کشور هستیم. در شهریور 40 کنگره انجمنهای اسلامی دانشگاهی در تهران شکل میگیرد و در این کنگره کسانی مثل علامه طباطبائی(ره)، شهید مطهری(ره)، مرحوم طالقانی(ره) و عدهای دیگر حضور دارند. از این مقطع در داخل کشور، فعالیت جریانهای اسلامی بیشتر و بیشتر میشود.
در خارج از کشور نیز شاهد دو انجمن اسلامی فعال، یکی در اروپا و یکی در آمریکا هستیم. دانشجویان مسلمان ایرانی در اروپا، زمانی که مرحوم شهید بهشتی(ره) در مسجد هامبورگ آلمان به ایفای تبلیغ دینی و مذهبی میپردازد، در سال 45 ش که اولین سالی است که انجمن اسلامی دانشجویان اروپا با پیام افتتاحیه مرحوم بهشتی(ره)، شکل میگیرد و تا سال 49 که شهید بهشتی(ره) در آلمان هستند، این انجمن اسلامی با ارتباط با ایشان تا مقطع انقلاب ادامه کار میدهد. نشریه «اسلام، مکتب مبارز» یکی از نشریات قابل توجه دانشجویان ایرانی خارج از کشور قبل از انقلاب بود. انجمن فعال دیگری که در خارج از کشور بود، انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا است که در سال 42، آقای دکتر چمران، و دکتر یزدی، از مؤسسین این انجمن هستند و از سال 46 به بعد به عنوان یک انجمن اسلامی فعال خارج از کشور عمل میکند. بسیاری از کسانی که بعد از انقلاب و هم اکنون از مقامات جمهوری اسلامی محسوب می شوند، کسانی مانند آقای خرازی، شهید قندی، شهید عباسپور، محمدعلی نجفی، رئیس سابق سازمان برنامه و بودجه و وزیر آموزش و پرورش، آقای نژاد حسینیان سفیر(سابق) ایران در سازمان ملل و …، تحصیل کردگان انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا هستند و به نحوی با این انجمن ارتباط داشتند؛ و برخی دیگر هم هستند که فعالیت خودشان را در انجمن اسلامی اروپا دنبال میکردند. این مجموعهها با علما و روحانیون مبارز ارتباط تنگاتنگی داشتند.
فعال شدن جنبش دانشجویی مذهبی
در مجموع هر چه ما از فضای دهههای 20 و 30 به طرف دهه 50 ، نزدیکتر میشویم، حضور جریان مذهبی در فعالیتهای دانشجویی، ملموستر میشود، به طوری که محیطها و فعالیتهای دانشگاهی در دهه 30 عمدتاً در اختیار تودهایها و ملیگراها بود. اما وقتی به طرف دهه 50 میآییم نسبت کاملاً معکوس شده و یا حداقل تغییر جدی پیدا میکند. کسانی که در 16 آذر سال 32ش به دست رژیم شاه کشته میشوند، کسانی هستند که بعضاً تمایلات تودهای داشته و ملیگرا بودند. در جریان مذهبی حوادث دهه 30ش حضور دانشجویان مذهبی و تودهای قابل توجه است. کسانی مانند فدائیان اسلام، آیت ا…کاشانی و … در فضای دانشگاه در اقلیت هستند. هر چه جلوتر میآییم و به دهه 50 میرسیم، نشاط جنبش دانشجویی مذهبی بیشتر میشود.
آنچه که معادله را در فضای دانشگاه به نفع مذهبیون سنگینتر کرد، به چند عامل وابسته است:
عامل اول: تعداد جمعیت دانشجو بود؛ حرکتی که رژیم شاه به طرف تحصیلات رایگان و بعد به طرف تحصیلات عالی انجام داد، باعث شد اقشار بیشتری وارد دانشگاه شوند؛ دانشگاه که در سال 39 حدود 20هزار نفر دانشجو داشت، در مقطع پیروزی انقلاب اسلامی و سال 57 حدود 160هزار دانشجو دارد. در فاصله کمتر از 20 سال ما با افزایش 8 برابری دانشجو روبرو هستیم. و این بدان معناست که طبقات جدیدی وارد دانشگاه میشوند، بر خلاف دوره رژیم گذشته که طبقاتی بودند که معمولاً به طبقات مرفه اجتماعی متصل بوده، و تعلقات دینیشان یا کمتر بود یا بیتعلق بودند، فرق دارند. لذا طبقات متوسط مذهبی هم وارد دانشگاه شدند. این از نظر قشرشناسی اجتماعی و پایگاه اجتماعی قابل توجه و بررسی است.
عامل دوم: در دهه 50 موج ادبیات و مذهبیسازی «دکتر شریعتی» بود. او در دهه 50ش در مذهبیسازی فضای دانشگاه نقش قابل توجهی داشت. البته در اینجا در مورد دیدگاههای ایشان و امثال ایشان، قضاوت و داوری تاریخی نمیکنیم. او توانست با ادبیاتی که در فضای مذهبی خلق کرد، محیط دانشگاه را مذهبیتر کند. ویژگی «دکتر شریعتی» این بود که از یک طرف هم به نقد پان مارکسیسم میپرداخت و از طرف دیگر، اسلام سنتی را نقد میکرد. این نقد جاذبههای خودش را داشت و نقدی یک طرفه نبود. «شریعتی» از اسلام سیاسی و اسلام حماسی صحبت می کرد. او ادبیات ویژهای خلق کرد و این ادبیات را به محیط اجتماعی به طور عام و صحنه دانشجویی به طور خاص، کشانید. بنابراین موج «دکتر شریعتی» در فضای دهه 50 در صبغه مذهبی دادن به محیط دانشگاهی و مجال حضور بیشتر دادن برای مذهب در فعالیتهای دانشجویی، مسلماً تأثیری اسلامی بود.
عامل سوم: نهضت امام خمینی(ره) بود؛ که با «ایدئولوژی اسلام»، «استراتژی نفی رژیم شاه» و تاکتیک «آگاهیبخشی به مردم»، سه ضلع مبارزه امام(ره) را تشکیل میداد؛ ایدئولوژی اسلام چیزی بود که امام(ره) و نهضت امام(ره) را از جریان مارکسیستی و چپ، جدا میکرد. استراتژی نفی رژیم شاه، چیزی بود که امام(ره) را از حرکتهای ملیگراها و دیگرانی که نگاهشان، نگاه قانون اساسی مشروطیت و حفظ رژیم شاه بود، جدا میکرد. تاکتیک ایشان آگاهیبخشی به مردم بود نه مبارزه مسلحانه. امام(ره) هیچ وقت به مبارزه مسلحانه اعتقادی پیدا نکرد و آن را تأیید نکرد. علیرغم اینکه دهه 50ش دهه خاصی است، چرا که انقلاب کوبا، پیروز شده است. انقلاب ویتنام در جریان است. انقلاب الجزایر و انقلاب چین پیروز شدهاند؛ لذا تب و تاب مبارزه مسلحانه در ایران زیاد بود. به همین دلیل در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50، گروههای چریکی متعددی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، در ایران شکل گرفت. غیر مذهبیها مثل «سازمان چریکهای فدایی خلق» و مذهبیها شامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» و گروههای کوچک دیگری نیز بودند. بسیاری از روحانیون نیز در آن مقطع که در فضای نهضت امام خمینی(ره) زندگی میکردند، متمایل به این حرکت شده بودند. کسانی مثل آقای «طالقانی»، آقای «هاشمی رفسنجانی» و دیگران که پشتیبانی کننده امکانات برخی گروههای مسلح مذهبی بودند. اما تاکتیک امام خمینی(ره)، آگاهی به تودهها بود. یعنی اگر ما به سراغ مبارزه مسلحانه برویم هم خودمان را تلف میکنیم و هم مردم را، مردم باید به نقطه آگاهی برسند. در دهه 40 کسانی بودند که نسبت به برخی از اینها تا حدودی تردیدهایی داشتند، اما هر چه به سمت انقلاب میآییم، درستی و کارآمدی این اضلاع سهگانه، بیشتر خودش را نشان میداد و اینها باعث میشد که جریان دانشجویی به نهضت امام خمینی(ره) متصلتر بشود و همه اینها باعث میشد که جنبش دانشجویی مذهبی، یکی از ارکان اصلی تأسیس انقلاب اسلامی باشد. این گام اول جنبش دانشجویی در ایران است، که یک جنبش اجتماعی با
پل زدن به اقشار دیگر جامعه، میتواند انقلابی اجتماعی ایجاد کند.
دانشگاهها در سالهای 56 و 57، کانون تحرک اجتماعی بودند و ما این زمان دانشگاه را به عنوان پایگاه تظاهرات، اعتصابات و بیانیهها میدانیم و حتی مفاهیمی که شاید قبلاً در نهادهای سنتی ما در شکل تاریخی، به نهاد سنتی وصل میشد، در دانشگاه شکل گرفت. مفهومی مثل «بستنشینی»، که یک مفهوم تاریخی در کشور ماست و به «مشروطه» و قبل از آن باز میگردد. در برخی مواقع مردم به خاطر اینکه از شر حکومت و قدرتهای جابر محفوظ بمانند، بست مینشینند که معمولاً بستنشستنها در مراکز مذهبی و خانه علما بود. به عنوان نمونه، سال 57 حتی روحانیون و علما نیز در دانشگاه تهران تحصن میکنند، و این نشان میدهد که فضای تاریخی بستنشینی، متحول شده و از محیطهای سنتی به محیط آکادمی جدیدی مثل دانشگاه تغییر یافته است، و چنین جایی به عنوان محل بست شناخته میشود. و به نظر میرسد که این اولین گام جنبش دانشجویی و به عبارتی گام اول در تأسیس انقلاب اسلامی است. این جنبش تا مقطع سالهای 56 و 57 حرکت میکند و با اقشار دیگر پیوند میخورد و منشأ پیروزی انقلاب اسلامی میشود.
جنبش دانشجویی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
در سالهای اول انقلاب اسلامی، دانشگاهها تا سال 60 باز بودند و از سال 63 به بعد، یک موج اُپوزیسیون و مخالف نظام جدید بودند، که فعلاً به این کار نداریم که آنها در چه اقشار و چه طیفهایی میگنجیدند، اما در موج مذهبی مدافع نظام، در دهه اول انقلاب اسلامی دانشگاه در آنها دخیل بود، کارهایی انجام دادند:
1) اینکه دانشگاه، منشاء تأسیس نهادهای انقلابی شد. اگر به سابقه نهادهای انقلابی نظر کنیم، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران، دادگاههای انقلاب، هیأتهای 7 نفره، بنیاد مستضعفان، حوزه هنری و نهادهای دیگر درمییابیم که حدود 90-80 درصد این نهادها توسط دانشجویان تأسیس شدند و شکل گرفتند.
2) تأثیرگذاری دانشگاه در فضای دفاع مقدس و جنگ تحمیلی است که برای خود داستان و روایت قابل توجهی دارد. دانشگاه با فضای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، پیوند عمیقی پیدا کرد و بخش قابل توجهی از دانشجویان کشور، در حفظ تمامیت و کیان کشور، نقش اساسی داشتند. این روزها که ماهیت صدام بر جهانیان روشنتر میشود، ما به غربت آن روزمان در فضای جنگ، بیشتر پی میبریم. هیچ کس از ما دفاع نمیکرد. شرایط بسیار سختی داشتیم. هیچ قطعنامهای به نفع ما تنظیم و صادر نشد اما در عین حال آنچه که باعث شد یک وجب از خاک این کشور کم نشود و اولین جنگی باشد که در صد سال اخیر داشتهایم ولی در آن چیزی از دست ندادیم، این بود که اقشار اجتماعی به طور عام و دانشجویان به طور خاص، سهم خاصی در این 8 سال داشتند، به خصوص در سالهای اولیه جنگ که روزهای سختی بود. هیچ کس آمادگی چنین جنگ گستردهای را نداشت. سریال «خاک سرخ» گوشهای از این فضاها و فضای خوزستان و غیره را البته تا حدی که میتواند، نشان داد. شرایطی غیر مهیا برای همه مردم بدون تجهیزات مشخص و آماده، چرا که انقلاب صورت گرفته بود.
در چنین شرایطی، برای صدام که جنگ را طراحی کرده بود، تجزیه ایران و جدا کردن خوزستان و قسمتهای غربی نفتخیز از ایران، رؤیایی تمام شده بود؛ فقط بحث بعدی این بود که آیا حکومت مرکزی ایران ساقط میشود یا نه.
در این شرایط که مهرماه سال 59 بود و نسل دانشجویی وارد دانشگاه شده بود، باید دانشگاهها را رها میکردند. آنها در قسمتهای مختلف فعالیت داشتند و کانونهای مقاومت را در غرب و جنوب، شکل دادند.
علاوه بر این دو مسأله، در این دهه، دو جریان و فعالیت دیگر را از دانشجویان داریم: یکی «تسخیر لانه جاسوسی» و دیگری بحث «انقلاب فرهنگی». در اینجا در خصوص کم و کیف این دو جریان بحث نمیکنم، اگر چه میتواند این سؤال مطرح شود که چرا دانشجویان به این سو رفتند، و پیامدها و عوارض قضیه چه بود؟ آنچه در اینجا مطرح است این است که جریان لانه جاسوسی در آن شرایط خاص حرکتی بود که از حمایت روانی و عاطفی کل ملت، برخوردار شد. اگر سن کسی سال 58 را اقتضا نکند، نمیتواند درک کند که چگونه مردم با تمام وجود، از این حرکت دانشجویی، حمایت کردند.
در آن زمان، جامعه ما کودتای 28 مرداد را در سابقه خود داشت. کودتایی بود که آمریکاییها نقش اساسی در آن داشتند و پیامد آن 25 سال سلطه آمریکاییها و مستشاران آمریکایی بر ایران بود و چنین نبود که قضاوت مردم درباره آمریکا یک قضاوت تبلیغاتی باشد، بلکه مردم ایران با گوشت و پوست و استخوانشان میدیدند که آمریکاییها بر سرنوشت و وجودشان حاکم هستند. این تعبیری است که در صحبت و پیامهای حضرت امام خمینی(ره) آمده است که گروهبان آمریکایی از شاه ایرانی بالاتر به نظر میآمد. این تعبیر اغراقآمیز نبود. در پادگانهای مختلفی که مستشاران آمریکایی حضور داشتند، این تفوق کلامی، تفوق وجودی و تفوق منزلتی – مرتبتی خود را نشان میدادند.
حوادثی که چندی پیش در کره جنوبی اتفاق افتاد و تظاهراتی در خصوص برخورد با آمریکاییها صورت گرفت که حتی رئیس جمهور کرهجنوبی را مجبور کرد تا در مورد قرارداد امنیتیاش با آمریکا درخواست تجدید نظر کند؛ دهها و صدها نوع بدتر از آن، در ایران اتفاق میافتد. در چنین شرایطی، جامعه ایرانی، جامعه آمریکاییزده و آمریکایی ترسیده بود. دقیقاً در همین مقطع، آمریکا، شاه ایران را پناه میدهد، به عنوان اینکه مریض است و معالجات خودش را باید انجام دهد. برای جامعه ایرانی که سابقه ذهنی قبلی هم داشت که چطور شاه با این تمهیدات و با اتکاء به قدرتها برگشته است، همه باعث شد تا هنگامیکه دانشجویان ایرانی، وارد لانه جاسوسی شدند و خبرش از رادیو و تلویزیون اعلام شد، موجی از مسرت، جنبش اجتماعی کل کشور را فرا بگیرد. جریان لانه جاسوسی،که «انقلاب دوم» نام گرفت، گرچه از 4 دانشگاه شروع شد و البته برخی از مسئولین قبلی و فعلی سیاسی ایران نیز از دانشجویان آن زمان بودند و در آن فعالیتها نقش اساسی داشتند، اما کل فضای جامعه در اثر آن یک تحرک قابل توجهی پیدا کرد.
این حرکت دانشجویی، یعنی تسخیر لانه جاسوسی، گرچه یک جنبش داخلی بود اما برای خود آثار قابل توجهی داشت و هم فضای داخلی و هم ارتباط خارجی انقلاب را، وارد فضای جدیدی کرد.
جنبش دانشجویی پس از جنگ و ارتحال امام(ره)
در دهه دوم انقلاب اسلامی، یعنی بعد از پایان جنگ و ارتحال امام(ره)، در دانشگاهها شاهد فعالیتهای سیاسی هستیم و جریانهای راست و چپ دانشجویی در دانشگاهها فعالیت میکنند، اما چیزی به عنوان جنبش دانشجویی نمیبینیم. در این دوره، بر خلاف دهه اول که جریان چپ سیاسی در دانشگاه نافذ بود، جریان راست سیاسی نیز در دانشگاه به وسیله عوامل مختلف امکان حضور پیدا میکند. اما چه جریان راست سیاسی و چه جریان چپ سیاسی به طرف ایجاد یک جنبش سیاسی حرکت نمیکنند. دلیل این عدم حرکت نیز، فضایی است که در نگاه دوره سازندگی وجود دارد. تحلیل و تفسیر رهبران سازندگی، از محیط دانشگاه این بود که «دانشگاه کارخانه دانشسازی است»، و «دانشجوی خوب، دانشجوی درسخوان است». این تحلیل، مناسب با گفتمان سازندگی و ترقی بود و مجالی برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در دانشگاهها قائل نبود و لذا در این دو دهه به ویژه در سالیان اولیه، فضایی از رخوت اجتماعی و سیاسی محیط دانشگاه را فرا میگیرد.
بعد از دوم خرداد یعنی در دهه سوم انقلاب، تصور میشد که جریان دانشجویی تبدیل به جنبش دانشجویی شده است و برخی از احزاب سیاسی، خیلی به آن طمع بستند و تصور کردند این حرکت دانشجویی میتواند به یک جنبش دانشجویی تبدیل شود. تبلیغات دانشجویی در محیطهای دانشگاهی، در سالهای اولیه دولت آقای خاتمی به خصوص تا انتخابات مجلس ششم، این امید را در دل احزاب سیاسی و در دانشگاه ایجاد کرد که در این شرایط جدید، دانشگاه به عنوان کانون فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، قابل توجه است.
تحرکات سیاسی تا انتخابات مجلس ششم به حدی بود که برخی از اعضای جوان حرکتهای دانشجویی، در نمایندگی مجلس در تهران یا در شهرهای بزرگ امکان رأی آوردن پیدا کردند و رأی آوردند. همه اینها، این جوانه امید را مخصوصاً در جریانهایی که با جنبش دانشجویی مغربزمین در دهه 70 ارتباط داشتند ایجاد کرد که میتوان به دانشجویان دل بست تا بتوانند در کانون اصلی جنبش اصلاحات قرار گیرند. اما بعد ازاتفاقاتی که در حادثه کوی دانشگاه تهران و 18 تیر سال78 افتاد، روشن شد که نمیتوان از محیط دانشگاهی به عنوان کانون جنبش اصلاحات یاد کرد.
رکود فعالیت های دانشجویی پس از حادثه کوی دانشگاه
تحرک سیاسی – اجتماعی دانشگاه تهران و دانشگاههایی که در تهران هستند در سالهای 78 – 77 قابل مقایسه با آنچه در سالهای 80 – 79 دیده میشد نیست. دقیقاً همان نکتهای که در مقدمه آمد، برای تحلیل اینجا بود. همان تحلیلی که جریان نئومارکسیسم، یعنی اعضاء «حلقه فرانکفورت» یا «پستمدرن»، مثل «فوکو» و غیره، در دهه 70 درباره جنبش دانشجویی مغربزمین داشتند که این جنبش دانشجویی، جنبشی فراگیر خواهد شد و غرب را زیر و رو خواهد کرد، در سالهای اخیر هم عدهای آن تحلیل را داشتند اما برخلاف آن مشخص شد که محیط دانشگاهی برای آن نوع جنبش دانشجویی، آمادگی لازم را ندارد. به نظر میرسد که چند عامل اصلی تا حدودی درآن دخالت دارند:
*عامل اول: در این سه دهه، مشابه آنچه در غرب بر غربیان اتفاق افتاد، برای ما نیز در حال اتفاق است.
ما به طرف تفردگرایی حرکت میکنیم. سلیقههای فردی، خواستههای فردی، علاقههای فردی و … وجود دارد. در نتیجه جمع و جور کردن یک مجموعه وسیع که علاقه مشابه داشته باشند، کار آسانی نیست. از ویژگیهای دوره انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی این بوده است که انسانها را بسیار اتمی کرده و از حالت تودهای در آورده است. هر انسانی برای خود، دنیایی است از سلیقهها، علاقهها و خواستهها. اینها موجب میشود که جمعکردن این اتمها کنار هم و توقع انرژیزایی از آنها داشتن، کار آسانی نباشد. لذا وقتی به طور طبیعی هر چه جلوتر میرویم، صعوبت جنبش دانشجویی بیشتر و بیشتر میشود.
*عامل دوم: اشاره شد که بخشی از حضورهای اجتماعی دانشجویان برای تخلیه هیجانهاست. هیجانها به مرور مجاری سالم و کاذب دیگری پیدا کردند و دیگر ضرورتی نداشت که جوان دانشجو برای تخلیه هیجانش در فضایی اجتماعی و سیاسی حضور پیدا کند، در نتیجه یارگیری جریان جنبشی دانشجویی که میخواهد بهانه ایجاد محیطی برای تخلیه هیجانها نیرو کسب کند، کمتر و کمتر میشود.
*عامل سوم: همانطور که در بخش مرور بر جنبش دانشجویی در مغربزمین مطرح شد و ادعا شد که دانشجو محافظهکار نیست، به مرور دانشجو هم محافظهکار شده است.
تحلیلی بود که امثال «مارکوزه» و دیگران میگفتند چون دانشجو شغل و درآمد ندارد، لذا محافظکار نیست. بر خلاف کارگر، کارمند و استاد دانشگاه. این تحلیل همانطور که تا حدود زیادی در غرب در هم ریخت، در ایران نیز در هم ریخته است و دانشجو محافظهکار شده است که این به عوامل متعددی مربوط میشود. در دانشگاههای انتفاعی یا غیر انتفاعی که در حقیقت انتفاعی هستند مثل «دانشگاه آزاد اسلامی» و امثال اینها، دانشجو برای تحصیل پول پرداخت میکند. اگر چه درآمد ندارد، اما اگر یک نیمسال تحصیلی به هم بخورد، در برخی از رشتهها، دانشجو باید پولی اضافه پرداخت کند که این افزایش هزینه به راحتی تحمل نمیشود. قبل از آن هزینهها و مخارج بالای صرف شده برای مدارس و کنکور نیز وجود دارد. بعد از این هزینهکردنها دانشجو وارد دانشگاه میشود. همه این عوامل موجب شده است که هزینه فعالیت دانشجویی بالا برود و تحرک کم شود. وقتی هزینه بالا رفت، جنبش دانشجویی یا حرکتهای دانشجویی مسیر رکود خود را آغاز کردند.
رویش جنبش دانشجویی جدید
به نظر میرسد که یک جنبش سوم دانشجویی، ممکن الحصول است و عمر جنبشهای دانشجویی در ایران پایان نیافته است. علیرغم اینکه جنبش دانشجویی در ایران از سالهای 59 و 58 پس از فتح لانه جاسوسی، با رکود مواجه بوده است، اما زمینه جنبش دیگر اجتماعی، توسط دانشجویان هست لکن این جنبش شرایط و تمهیدات خودش را دارد. تفاوت این جنبش با جنبش اول دانشجویی که در تأسیس انقلاب اسلامی نقش داشت این است که این جنبش میتواند در تعمیق انقلاب اسلامی نقش داشته باشد. جنبشی که رهبری انقلاب با عنوان عدالتخواهی از آن یاد میکنند و اخیراً مورد تأکید ایشان قرار گرفته است. ایشان اظهار میکنند که از دانشجویان متوقع هستند که این حرکت را دنبال کنند و آن را پیبگیرند.
جنبش عدالتخواهی چند ویژگی دارد که به آنها اشاره میکنم:
*ویژگی اول: مفهوم عدالت، مفهومی متکثر و چند ضلعی است. جنبش عدالتخواهی در فضای دانشجویی اجتماعی، مفهومی متکثر و چند ضلعی است.
حوزه بحث عدالت، حوزه وسیعی است. حوزه عدالت اجتماعی، عدالت قضایی، عدالت سیاسی، عدالت در استفاده از منابع طبیعی و محیط زیست، عدالت خانوادگی، عدالت شهروندی و حوزههای دیگری از مفهومشناسی و مصداقشناسی عدالت. مفهوم عدالت، بر خلاف برخی مفاهیم دیگر، پتانسیل بسیار پرظرفیتی دارد و اگر این پتانسیل شناخته شود، میتواند تحرکآفرین و تحرکزا باشد و سلیقههای مختلف را نیز اشباع کند. یکی از چیزهایی که میتواند جنبش عدالتخواهی را به انحراف بکشاند، منحصر کردن مفهوم عدالت به یک وجه است.
*ویژگی دوم: جنبشهای دانشجویی وقتی استقرار پیدا میکنند که با نیازهای اجتماعی پیوند بیابند؛ امروز جنبش عدالت خواهی از این جهت میتواند گسترش پیدا کند که با نیاز اجتماعی پیوند دارد.
*ویژگی سوم: جنبش عدالتخواهی هم مرجعهای دینی و هم تاریخی در کشور ما دارد. جنبش آزادیخواهی، به مفهوم جدیدش، دو سه قرن سابقه دارد، اما جنبش عدالتخواهی، جنبشی با سابقه تاریخی است که از ریشههای بنیادین دینی برخوردار است و میتواند برای دانشجویان و جامعه ما، بسترسازی کند. اگر بخواهیم منابع دینیمان را با نگاه پارادایم عدالت دنبال کنیم، چنان انباشته و سرشار است که میتواند یک وجه معرفتی جدید یا حداقل بازسازی معرفتی جدید به ما بدهد. امروز
زمینههای این نظریهپردازی و این نظریهسازی، فراهم شده است.
زمینه های نظری جنبش دانشجویی جدید
ظرفیت دینی گفتمان عدالت (حوزههای عدالت و متون دین):
1) در حوزه عدالت سیاسی: یکی ازنکتههایی که متون دینی ما بر آن تأکید میکند، اصل «شایستهسالاری علمی و مدیریتی» است اما اینکه شاخصههای شایستهسالاری چیست، بحث خودش را دارد. نظام دینی باید در حوزه کارگزارانش، هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ مدیریتی، شایستهسالارانه رفتار نماید. اینکه امام علی (علیهالسلام) در پاسخ به این سؤال که چه کسانی به امر حکومت و حاکمیت و مدیریت جامعه محقتر و سزاوارتر هستند میفرمایند: «اعلمهم بامر الله فیه». یا در حدیث دیگری آمده است: «اقوی هم علیه». در اداره امور آنهایی که دانشمندتر و مقتدرتر و قویتر هستند باید در جایگاههای مدیریتی قرار بگیرند.
در حوزه رعایت قوانین توسط کارگزاران نیز، باید توجه داشت که کارگزاران حکومت به رعایت قوانین شرعی و حکومتی اولی هستند. گرچه این مسائل مطابق با فطرت است و ساده به نظر میآید، اما ما تأثیرهای انبوه و تعبیرهای زیبا، برای بیان این اصول داریم. امام علی(ع) میفرمایند: «ایها الناس والله ما اخثکم علی طاعه الا و اسبقکم الیها» (بحارالانوار جلد 34،ص 217) «من هیچ فرمانی که بخواهد شما را به خیر و طاعت بخواند به شما ندادم مگر اینکه زودتر از شما، خودم آن را انجام دادم»؛ «ولا انهاکم عن معصیه الا و انهانی قبلکم عنها» (بحارالانوار جلد 34،ص 217) «و هیچ چیزی نبوده است که شما را از آن نهی کنم، مگر اینکه اولین کسی که از آن اجتناب کرده است خود من بودهام». این یک معیار حکومتی است که مجری قانون باید اولین عامل به قانون باید باشد.
در مورد سطح زندگی کارگزاران حکومت، در متون دینی ما، حرفها اندک نیست. آنچه که در مدل حکومتی حضرت علی (ع)، چه در کلام و چه در عمل، میبینیم، نمایهای از این مطلب است. امام علی(ع) میفرماید: «ان الله جعلنی اماماً لخلقه ففرض علی التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس»(اصول کافی ج 1،ص 410) «خدا من را به عنوان امام برای خلایق قرار داد و بر من واجب کرد که بر خود سخت بگیرم؛ در وجودم، خوراکم، پوشیدنیهایم و پوشاکم مانند مستضعفین و محرومین مردم». یعنی امامت بدون ما به ازاء و تکلیف نیست بلکه تعهدی اجتماعی و شخصی از امام گرفته شده است تا «یقتدی الفقیر بفقری ولا یطغی الغنی غناه» (اصول کافی، ج 1،ص 410) یعنی هدف ازاین روش این است که فقیر به امام اقتدا کند و خود را از دایره جامعه و نظام اسلامی دور نداند و خودش را حاشیهنشین حساب نکند و از طرف دیگر، غنی و ثروتمند، خود را حاکم و طاغی جامعه قرار ندهد. اگر فرمانروای جامعه اسلامی، خودش در حوزه معیشت این نکات را رعایت نکند، به سرعت دو حاشیهنشینی اتفاق میافتد، فقیر کنار زده شده و غنی خودش را به عنوان طاغی و طغیانگر میبیند.
در روایت دیگری از امام علی (ع) نقل میشود که وقتی ایشان وارد کوفه میشوند، میفرمایند: «ای اهل کوفه! من وارد این شهر میشوم و جامههایی مندرس دارم، و یک بار و بنه و یک شتری هم دارم که از آن استفاده میکنم. به عنوان یک مسئول، وقتی وارد شهر شما شدم و وارد این امپراطوری شدم، همه چیزهایی که دارم این است و اگر من از این دروازه پایم را بیرون گذاشتم در حالیکه بیشتر از اینها داشتم، مرا جزء خیانتکاران به حساب آورید». گر چه این تعبیرات و واژهها، به نظر آرمانی هستند، اما آرمانهایی عمل شده هستند، نه دور از واقعیت.
2) حوزه عدالت اجتماعی؛ در این حوزه حقوق برابر انسانها و اینکه انسانها مساوی هستند و کرامت انسانی، کرامتی یکسان و مشابه است، اصلی نبوی بوده که در حکومت علوی تجلی یافته است. انسانها کرامت دارند و در کرامتشان برابر هستند.
این تعبیر پیامبر اسلام(ص)، تعبیری است که فرقین، «شیعه» و «سنی» آن را نقل کردهاند و احادیثی که هم از شیعه و هم از سنی نقل میشود، از لحاظ سندیت اطمینان نفس بیشتری را ایجاد میکند؛ چرا که دو روش حدیثی در آن به کار رفته است و در هر دو، این تعبیر آمده است. از پیامبر(ص) نقل شده است که: «ان الناس من عهد آدم الی یومنا هذا مثل اسنان المشط» یعنی «بنی آدم مثل دانههای شانه برابر هستند»، «لا فضل للعربی علی العجمی و لا للاحمر علی الاسود الا بتقوی» یا تعبیر خود قرآن که میفرماید «انما المؤمنون اخوه». بنابراین عدالت اجتماعی، به حقوق و کرامت برابر انسانها تعلق دارد.
بخش دیگر عدالت اجتماعی این است که باید امکانات خدادادی- که در اختیار انسانهاست- و فرصتهای برابر برای دسترسی افراد جامعه به آنها، ایجاد شود. این تئوریها در بحث عدالت، قبل از اینکه کسانی دیگر مطرح کنند در متون دینی ما مطرح است. گرچه نباید نگاه سوسیالیستی و مارکسیستی نسبت به دسترنج وجود داشته باشد اما باید فرصتهای برابر ایجاد کرد تا انسانها بتوانند در یک میدان مسابقه عادلانه، مسابقه بدهند. اگر میدانها متفاوت باشد، استعدادها و خلاقیتهای انسانی، خود را به نمایش در نخواهند آورد. نمیتوان انتظار داشت که بازیگری که در زمین خاکی و پر از سنگلاخ میدرود، با بازیگری که در زمین چمن خوب بازی میکند، مثل هم بازی کنند.
3) حوزه عدالت اقتصادی؛ در نگاه متون دینی، جامعه عادلانه،جامعه طبقاتی نیست و این نکته به سهولت قابل دسترسی است که جامعه طبقاتی، جامعه دینی نیست و جامعهای نیست که اسلام از آن دفاع میکند. امام صادق(ع) میفرمایند: «انسانها فقیر نمیشوند، گرسنه نمیشوند، برهنه نمیشوند مگر به علت اینکه اغنیا وظیفه خود را انجام نمیدهند». چنین است که اگر عدهای ثروت انباشته کنند، عدهای دیگر به خاک مذلت و هیچ و پوچ مینشینند. لذا در تفکر دینی برای رفع این فاصله طبقاتی، روشهای مختلفی توصیه شده است. جامعه دینی، جامعه انفاق است. البته انفاق صرفاً بحث زکات و خمس و واجبات سهمدار نیست. «یسئلونک ماذا ینفقون، قل العفو»؛ «از تو سؤال میکنند که چه چیزی را انفاق کنند بگو عفو را». به این معنا که اگر انسان به دیگران چیزی بدهد، در این اعطا به او سخت نمیگذرد. حدیث بسیار زیبایی هست که شاید مکرر شنیده باشید که یک نفر نزد امام باقر (ع) میآید – زمانی است که اواخر دوره بنیامیه است و شرایط سیاسی اجتماعی کمی بهتر شده است- و میگوید: اکنون که شیعیان زیادتر شدهاند چرا تحرکی صورت نمیگیرد. امام(ع) به این فرد میفرماید: شما میگویید شیعه زیاد شده است آیا وضعیت چنین شده است که بین شما برادران ایمانی و شیعی، یک نفر به علت نیاز، دست در جیب دیگری کند و از آن چیزی بردارد و او نیز ببیند و چیزی نگوید. طرف مقابل به امام(ع) میگوید: اگر کسی چنین کند، حتی اگر چشم چپ بیاندازد، چشمش را کور میکنم. امام (ع) میفرماید: بنابراین هنوز آرمانهای جامعه دینی تحقق نیافته است.
4) حوزه عدالت قضایی؛ اینکه مجرمان-در هر سطحی که باشند- اگر جرمی انجام دادند، باید مورد بازخواست قرار بگیرند، از اصول قضای اسلامی است. اینکه نسبت به مجرمان نباید رأفت داشت و نباید شرایط احساسی به شرایط حقوق اجتماعی غلبه پیدا کند، از اصول رفتار قضایی اسلامی است.
این توصیه نیز وجود دارد که در برخورد با دشمنان نیز باید عدالت رعایت شود. قرآن کریم میفرماید: «ولا یجرمنکم شنأن قوم ان لا تعدلو اعدلوا هو اقرب للتقوی»؛ «وقتی با گروهی برخورد میکنید هر چند که مخالف شما هستند و با شما سر ستیز دارند، اینها نباید باعث شود که در ارتباط با آنها، غیر عادلانه عمل کنید».
5) حوزه عدالت در محیط زیست و منابع طبیعی؛ آیات و روایات فراوانی وجود دارد که عدالت را در ارتباط با منابع طبیعی و محیط زیست، تعریف میکنند. در خانواده، چه در ارتباط زن و شوهر و چه در ارتباط فرزندان، عدالت تفسیر خود را پیدا میکند. عدالت در زندگی شهروندی، تفسیر خود را مییابد. همه این مسائل به اضافه ظرفیت اجتماعی گفتمان عدالت، ظرفیت دینی گفتمان عدالت است.
الزامات و آسیب شناسی جنبش عدالت خواهی
آرمان انقلاب جامعه ما دو چیز بود: دینداری و عدالتخواهی. اگر ما ریشههای روانی و وجودی انقلاب اسلامی را در سال 57 دنبال کنیم، این دو عامل جهتدهنده و جهشبخش جامعه ایران، به طرف برقراری عدالت اجتماعی است. لذا برای این حرکت، ظرفیت بسیار وجود دارد و دانشجویان میتوانند این حرکت را پیگیری کنند. اما این جریان وقتی میتواند به یک جنبش تبدیل شود که آسیبشناسی این حرکت از دو زاویه صورت گیرد: یکی آسیبهایی از برون و یکی هم آسیبهایی از درون. آسیبهای برونی این است که جنبش عدالتخواهی، جنبشی اپوزوسیونی و برانداز نیست، بلکه جنبش تعمیق بخش نظام و انقلاب است و اگر انقلاب و نظام بخواهد بماند، باید به این جنبش میدان دهد. این جنبش از مقولات و مفاهیم دیگر جداست. لذا مسأله اول این حرکت این است که رهبران و مسئولان نظام اجتماعی، خود را برای آن آماده کرده باشند. یکی از ذغدغهها معمولاً در این نوع مجمعها و مجموعهها پدید میآید این است که، بالاخره این حرکت پشتوانه رهبران و کارگزاران نظام را دارد یا خیر؟ این نکته بسیار قابل توجه و اساسی است.
از نکتههایی که به نظر میآید که باید حرکتهای دانشجویی به آن طرف سوق پیدا کنند، تعهدگیری بیشتر از کسانی است که این مسیر را تعقیب میکنند و رهبری انقلاب مکرر این مسأله را مطرح کردند
و برخی نیز با صراحت این دغدغه را در میان گذاشتند که بالاخره برخی از این حرکت خوششان
نمیآید، و ناراحت میشوند. با اینها چگونه باید برخورد کرد؟
در کنار این «ظرفیتسازی بیرونی»، «ظرفیتسازی درونی» نیاز به چند امر دارد:
1) اینکه جنبش عدالتخواهی باید برای خودش نظریهسازی کند. یکی از آسیبهای جنبش دانشجویی به طور عام در همه جای جهان و از جمله ایران این است که جنبش دانشجویی فرصت نظریهپردازی و نظریهسازی پیدا نمیکند و به طرف حرکتهای شعاری سوق پیدا میکند. باید روی موضوع عدالت کار کنیم و آن را پیگیری کنیم، چیزی که اکنون در برخی محافل علمی درحال تعقیب و شکلگیری است این است که عدالت چه مفهوم و مصداق و حوزه کاربردی دارد.
2) یکی از خطرات و آسیبهای این موج، میتواند این باشد که به جای ادبیات سازنده، به سمت ادبیات تخریبی و افشاگرانه حرکت کند. شرایط انقلاب و نهادهای آن این است که در هر دهه متناسب با خود ادبیاتی را میطلبد. کمابیش احساس میشود که کسانی که به طرف جنبش عدالتخواهی سوق پیدا میکنند گاهی در معرض ادبیات تخریبی و افشاگرانه قرار میگیرند. ادبیات این جنبش به جای تخریب و افشاء باید ادبیاتی پرسشگر باشد. به این معنا که وقتی در حوزههای مختلف با نارسایی روبرو میشویم، پرسشهایی قوی و متین به جای ادبیاتی تخریبی و افشاگر جایگزین شود. اگر به این نکته توجه نشود، جنبش عدالتخواهی نیز میتواند مشابه حرکتهای چند سال قبل، سریعاً به نقطه مرگ خود نزدیک شود.
3) این حرکت میتواند به جای تولید امید، تولید یأس و ناامیدی کند. برخی از دوستانی که در سالهای
اخیر، با این فضاها سر و کار داشتند، گاهی به مرور یک روحیه ناامیدانه نسبت به حرکتهای اجتماعی در آنها ایجاد شده و آن هم به این علت است که خاصیت زندگی اجتماعی، گاهی اوقات خوب شناخته نمیشود. ما انقلابی بزرگتر از انقلاب پیامبر(ص) نداشتیم. پیامبر(ص) 13 سال در مکه بودند و10 سال در مدینه. اما تا فضا تغییر میکند، جامعه تحت فشار اسلامی در مدینه، تبدیل به یک امپراطوری اسلامی میشود. فضا طور دیگری میشود که حتی برای امام علی (ع) هم، جمع جور کردن کار راحت نیست. لذا برخی از پدیدههای اجتماعی، طبیعی به نظر میآیند و میتوان آنها را با نگاهی جامعهشناسانه تحلیل کرد و به یأس و ناامیدی گرایش نداشت.
4) در این حرکت، اتهامهای بیاساس میتواند ضربه زننده و نابود کننده حرکت باشد. جنبش عدالتخواهی که از ناحیه دانشجویان و جوانان میتواند شکل بگیرد، باید «اصول اخلاقی» در آن رعایت شود. اصول اخلاقی، حفظ حریم کرامت وجودی همه افراد است. فرقی ندارد که این افراد در سمت و پستی هستند یا نیستند. اتهامهایی که مبنا و بنیاد ندارد و صرفاً بر مبنای شایعه بیاساس شکل بگیرد، میتوانند نظام اجتماعی را گرفتار اخلال و بیاعتمادی مطلق کند.
نکات دیگری از این قبیل وجود دارد که میتواند در مصونیتسازی این جنبش اجتماعی کمک کند.
Sorry. No data so far.