یکشنبه 12 دسامبر 10 | 20:06

وقتی عمر سعد، میلی به هدایت نداشت!

سبحان‌الله، این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این جهان بر دوستی خاندان مصطفی(ص) سرای تو خراب کنند، بر آن زیان نکنی. در عوض ِ آن، کوشکها در بهشت به نام تو مهیا کنند. معَ ذلک چون با من باشی، بفرمایم تا سرایی بهتر از آنکه بودی برای تو بنا کنند.


«دیگر روز امیرالمؤمنین حسین(ع) کس نزد عمر سعد فرستاد و گفت: با تو سخنی دارم. چون شب درآید، می‌خواهم تو را ببینم و چند کلمه با تو بگویم.

عمر با صد و بیست سوار برنشست و از لشکر گاه خویش پاره‌ای پیشتر آمد. امیرالمؤمنین حسین(ع) با جماعتی که با او بودند فرمود: دور شوید و بایستید. ایشان دورتر برفتند و برادر او عباس و پسر او علی اکبر با او بایستادند. عمر سعد نیز همچنین سوارانی را که با او بودند گفت: پاره‌ای باز پس شوید و بایستید. چنان کردند. پسر او حفص و غلام او لاحق به نزد او بایستادند.

امیرالمؤمنین او را فرمود: وَیحَکَ ای عمر! از خدای تعالی که بازگشت همه به اوست نترسی که با من جنگ می‌کنی؟ حال آنکه می‌دانی که من کیستم. از این خیال و اندیشۀ ناصواب درگذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آر و بدین دنیای غدّار مکّار که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور مشو و یقین شناس که سعادت و سلامت تو در این است که می‌گویم.

عمر سعد گفت: سبحان‌الله یا اباعبدالله، سخت نیکو گفتی اما از آن می‌ترسم که چون به نزد تو آیم، سرای من خراب کنند.

امیرالمؤمنین فرمود: سبحان‌الله، این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این جهان بر دوستی خاندان مصطفی(ص) سرای تو خراب کنند، بر آن زیان نکنی. در عوض ِ آن، کوشکها در بهشت به نام تو مهیا کنند. معَ ذلک چون با من باشی، بفرمایم تا سرایی بهتر از آنکه بودی برای تو بنا کنند.

عمر گفت: ضَیعَتی معمور و حاصلخیز دارم، از آن می‌ترسم که پسر زیاد آن را به دست گیرد و فرزندان من محروم مانند.

امیرالمؤمنین حسین(ع) فرمود: از آن فارغ باش. در عوض ِ آن تو را ضیعتی دهم نیکوتر، از مال حلال خویش در حجاز. نهایت، بهتر از آن باشد که می‌گویی به تو دهم.

عمر خاموش بود و این سخن را جوابی نداد. امیرالمؤمنین حسین(ع) چون چنین دید، بازگشت و همی گفت: خدای تعالی تو را هلاک کناد و روز محشر نیامرزاد. امّید می‌دارم که به فضل باری‌تعالی که از گندم عراق نخوری.

عمر گفت: یا حسین، اگر گندم نباشد، جو به عوض می‌توان خورد. و بازگشت و به لشکرگاه خویش رفت.»

(الفتوح، ابن اعثم کوفی، انتشارات علمی و فرهنگی، صص ٨٩۴-٨٩۵)

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.