پدر غریبتر از آنچه فکر خواهی کرد
پسر کشید در آغوش و بعد راهی کرد
دید تا کف میدان دو چشم دنبالش
و تکیه داد به زانو و بعد آهی کرد
به گریه گفت الهی که زود برگردی
و نا امید به بالای سر نگاهی کرد
چگونه صبر کند آن پدر که چون یعقوب
زمانه یوسف او را اسیر چاهی کرد
چگونه تاب بیارد دمی که از هر سو
روانه سوی پسر سنگ را سپاهی کرد
پدر رسید و رخش روی گونه اش بگذاشت
ولی غریب تر از آنچه فکر خواهی کرد
محمد رضا شهبازی – پاییز ۸۹
Sorry. No data so far.