تریبون مستضعفین – مرگ بر دیکتاتور
از آن روز که عدهای فرنگرفتهی به وطن برگشته، قلم و چاقو و چماق به دست گرفتند و خواستند ناراستی مملکت را با حذف سنت و تقلید بیچون و چرا از فرنگِ پیشرفته راست کنند، دیکتاتوری لباسی زیبا و نوین به تن کرد. دیکتاتوری یعنی آنچه من میگویم بیکم و کاست راست و هرچه دیگری دروغ. آخوندها و ملاها ملت را عقبافتاده کردهاند و قرآن به درد ختم اموات میخورد و زن باید بیحجاب باشد تا دروازه تمدن به روی ما باز شود. پیشرفت یعنی از مو تا کفش همگی غربی؛ فرنگی؛ آمریکایی. مخالف را هم جوابش با ما اگر متقاعد نشد حذف فیزیکی: مشت و لگد ِ بیمخها و چاقو و تبعید و دست بالاتر اعدام با حکم حاکم شرع. چنان که شیخ مشروطه را کردند.
دیکتاتوری معنای واضحی دارد. یعنی تشخیص آنچه درست است با من و شما نیست. اگر در فرنگ کسی بود که خلاف نظریه الف حرفی زده بود، الف قابل تشکیک است در غیر این صورت تو خیلی بیجا میکنی آن را رد کنی. علم یعنی گزارههایی که حاکی از واقعیت است. این واقعیت یا تجریدی است عقلی یا تجربهایست حسی. و تشخیص آن بر عهدهی کسی است که فرنگی باشد. تو نمیفهمی. تو نمیفهمی چه سازوکارهایی برای ادارهی جامعه، اعم از کنشگران و ساختارها، به درد میخورد و چه ساختارهایی به درد نمیخورد. گزارههای ایدئولوژیکی چون اقتصاد ربوی به درد مکتبخانههای بوگرفتهی پیش از تجدد میخورد. تو یک دانشجوی شرقی ِ بهدردنخوری که در بهترین حالت باید بروی فرنگ درس بخوانی و برگردی و به باقی جاهلان جهان سومی، که از قافله تمدن و ادب و فلسفه باز ماندهاند کمک کنی. چنان که ما کردیم.
دیکتاتوری گاه بیرونی است و گاه درونی. آن هنگام که شکل درونی به خود گرفت و فرد منقاد اوهام خویش گشت، بنده و بردهی توهمات شد، گرفتار بدترین نوع دیکتاتوریست. بدتر از حال او را کسی دارد که گرفتاری دیکتاتوری خدشهناپذیری است که با نام مقدس «علم» و «دانش»، فکر و فطرتش را به بند کشیدهاند و اگر دست از پا خطا کند پایاننامهاش را پاره میکنند. حالا کاری نداریم دکتر رهامی که لباس پیامبر را پوشیده، از تناقضات درونیِ حقوق بشر و آزادی بیان چه رنجی کشیده که نتوانسته بر خشم خویش غلبه کند و پایاننامه کارشناسی ارشد دانشجوی ممتازش را پاره میکند. حالا کاری نداریم که همین دکتر رهامی به عنوان سخنران در مورد «آزادی بیان» دعوت میشود و خب، سخنرانی کار زیاد سختی نیست. به عمل کار برآید. ما عادت کردهایم «حالا کاری نداشته باشیم». شما هم نداشته باش.
دیکتاتوری یعنی به خاطر نمره، دانشجو باید در پارادایم تکستبوک حرکت کند و اگر دست از پا خطا کند یا تشکیک یا نقد، با توهین و تحقیر مواجه میشود. حالا نگاه به خودت نکن که یلی هستی و جلوی استاد میایستی که منم آن که رستم بود پهلوان. خانم همکلاسیات را در نظر بگیر، محجبه و مسلمان، استاد از او بخواهد از جایش بلند شود، آنگاه رکیکترین حرفها را و زشت ترین نسبتها را به مقدسات آن دختر نسبت دهد، همکلاسیها بخندند و آن دختر بگرید و از کلاس بزند بیرون و آن درس را بیافتد. دانشکدهی هنر که جای چادر و مقنعه نیست. چنان که نیست.
دیکتاتوری را ما صدسال است با لباس دیگری دیدهایم. آن زمانی که تقیزاده روی پلههای دانشکدهی حقوق به نیکسون دل داد و قلوه ستاند، چند روز بعد از کشتهشدن قندچی و شریعترضوی و بزرگنیا روی پلههای فنی. آن زمانی که مشروطهخواهان شیخ مشروطه را به دار کشیدند و گفتند قرآن دستش نیست پاکت سیگار است. آن زمان که حواریون کسروی با چاقو به جان مخالفانش میافتادند. آن زمانی که با چماق نشر اندیشه میکردند و با توهینهای ژورنالیستی و رنگ و وارنگ پنبهی دین میزدند.
دیکتاتوری را ما مدتهاست میشناسیم. زمانی که بحث تئوریک را با عنوان «بحث ایدئولوژیک» تخطئه میکنند یاد همان زمانی میافتادیم که دین را افیون تودهها میخواندند و ایدئولوژی طبقه مسلط که دیگران را به بند کشد و وقتی تشکیک میکردی میگفتند تئوریزده شدهای باید بروی کارگری! دیکتاتوری را مدتهاست میشناسیم. آن زمانی که فلسفه را علمی میخواستند و این زمانی که فلسفه را سیاسی. آن زمانی که معبود دانشگاه شرق بود و این زمان که غرب. آن زمان که پز روشنفکری «گراسیا آمیگو» بود و این زمان که «های مای فرند».
دیکتاتوری خشن است. اگر شهروندِ مطیعِ زیستجهان مدرن نباشی، تو را قلع و قمع میکند. نظام سلطهی دانشگاه، شدیدترین تسلط را بر کنشگران پاییندستی که همان دانشجویان باشد اعمال میکند و از طرفی ذهن او را به سمت حاکمیت ِ خارج از دانشگاه معطوف میکند که «به او فحش بده عزیزم؛ حتی اگر عقدهی نمره داری!». دیکتاتوری همراه با به استثمارکشیدن سرمایههای دانشجو، که همان فکرش باشد، همراه با مسخ و فریب و «اونجا رو باش! عجب شیر درندهای!». گویی ما پینوکیو و آقایان روباه مکار! چنان که هست.
اما دشمنِ فرضی دیکتاتورهای کراواتزده: حاکمیت. این حاکمیتِ خارج از دانشگاه نمایندهی تمام عیار حوزهی تمدنی «سنت» است. احکام اسلام، ولایت فقیه، حکومت اسلامی، قرآن، اهل بیت و دیگر کلیدواژههایی که حاکمیت ِ امروز ِ ایران مدعی آن است همگی برخاسته از مفهوم تمدنی «سنت» است. مفهومی که مقارن است با دین از طرفی و بوم از طرفی و مذهب از طرفی.
مخالفت ِ دیکتاتوری ِ دانشگاهی، در لباس استاد و دانشجوی مسخشدهی استاد، و هر دو مسخشدهی تکستبوک ترجمهای ِ سوغات فرنگ، با حاکمیت ِ خارج از دانشگاه، مخالفت دو دیکتاتور نیست. مخالفت ِ دیکتاتوری دانشگاهی با نتایج انتخابات ۸۸ حقطلبی نیست. مخالفت با ظلم بزرگتر نیست. بلکه دقیقاً همان پارهکردن ورقپارههای سنت است و رهاکردن جامعهی عقبماندهی ایرانی از آخرین بازماندههای سنت، ولو به دروغ و ظلم و پاگذاشتن بر دست پابرهنهها. گور پدر اخلاق. چنان که گور پدر «قضاوت غیرارزشی» و «نقادی بیطرفانه»! وه که چه بیشرم.
دیکتاتوریِ روشنفکری که تاریخ پساقاجاری ایران را دستخوش تلخیهای فراوان و شیرینیهای اندک کرده است، امروزه در لباس استاد دانشگاه، مسخشده در تکستبوک، و در لباس دانشجوی مسخشده در ژورنالیسم ِ دهه پنجاه سبک انتقادی آمریکایی خود را نشان میدهد. دیکتاتوریِ علمی، نمیتواند ببیند که اعلام ِ علمیِ حوزهی سنت، خواهان به چالش کشیدهشدن تکستبوکها هستند.
تکستبوکها همان کتب مقدسی هستند که از قواعد هرمنوتیک در امانند و هولوکاست دانشگاهیانند و نباید در واو به واو آنها تشکیک کرد. و اگر تشکیک کنی امثال دکتر کولایی هستند که اجازه ورود به دکترا را به تو ندهند. و جالب اینجاست این دیکتاتورها همان دیکتاتورهایی هستند که اوایل انقلاب دوستان تشکیلاتی خود در تحکیم را از ادامه تحصیل محروم میکردند و یا دست بالا از رفقای همان قماش. حذف فیزیکی. حالا چرا باید کسی با مخالف خودش در حوزه تئوریک چنان کار شنیئی کند و او را ضدانقلاب و التقاطی معرفی کند تا نتواند در مقطع بالاتر به ادامه تحصیل بپردازد؟ جوابش یک جمله ساده است: «زیرا او دیکتاتور است». چنان که هست.
دیکتاتوری روشنفکری، یعنی پرفروشترین رمان سال را، که نوشتهی یک نویسندهی سکولار و آنتیمذهب است، بخوان کافه پیانو را، به خاطر عقاید نویسندهاش و جانبداریاش از نامزد رقیب، برگردانی به فروشگاه. و یا بالاتر از آن، نهضت کافهپیانوسوزی راه بیاندازی که دوست روشنفکرت نقرهداغ شود بهای پشتکردن به سنت روشنفکری را بفهمد. با پوست و گوشت و خون و استخوان. دیکتاتوری روشنفکری یعنی هر که با ما نیست، بر ماست و هر که بر ماست باید از زندگی ساقط شود. و رأی او ارزش ندارد، و او جک و جوات است، و حمام نرفته، و بیناموس است و از این قسم.
دیکتاتوری روشنفکری، یعنی دعوت متفکر بزرگ اسلامی به مناظره را نشنیده بگیری و در وهنش کارتون بکشی. دیکتاتوری روشنفکری یعنی چنان یک متفکر را تخطئه کنی و قرونوسطایی متهمش کنی، که جوان ِ پویای معرفت از نامش به هراس افتد و نیم نگاهی به کتابش نیاندازد. و این دیکتاتوری روشنفکری تنها گریبانگیر علامه مصباح یزدی نشد. و مصباحها کم نیستند که بر دار مشروطه عروج کرده باشند. چنان که همین دارها آوازهشان عالمگیر کرد. چنان که کرد.
امیدی اگر هست در رنجبران است
فریاد مرگ بر دیکتاتور، چه از زبان لومومبا، چه گاندی، چه چهگوارا و چه از زبان امام مستضعفان عالم، خمینی کبیر، باید همراه با حرکت باشد. حرکت از جانب مستضعفان. مستضعفانی که باید به خود آیند و زنجیرهای اسارت را بدرند و خود را از این قید و بندهای خوش رنگ و لعاب برهانند. دانشجویی که به خاطر ترس از نمره، سر در جیب سکوت فرو برد و انظلام خویش را تقیه بخواند و هر چه تکستبوک گفت سر تعظیم فرود آورد و هر چه استاد گفت بهبه و عقل انتقادی تعطیل؛ چگونه میتواند دیکتاتوری را در هم شکند؟
و چنین دانشجویی چگونه میتواند علم مبارزه با استکبار را بلند کند؟ بس است لاف زدن. این راه، «از نمره گذشتن» میخواهد. این راه، «از مدرک گذشتن» میخواهد. این راه، «از خود گذشتن» میخواهد.
دیکتاتوریِ روشنفکری، در فرود مقعطی خویش است. دست و پا میزند. این سطور برای دانشجویان ِ از غیرانتفاعی درآمدهی سرد و گرم نچشیدهی نمرهدوست نیست؛ نشریهای که نام مستضعفین را بر تارک خویش میبیند مخاطب خود را کس دیگری میداند. این سطور برای توییست که شرف و مردانگیات را با نمره عوض نمیکنی. عقل نقادت را به دکان دونبش چاپلوسی از استاد نمیفروشی. و کورمالدستبهدیوار کشیدن ِ متفکر غیرموحد فرنگی را تلاش علمی نمیانگاری.
اسلام؛ این یگانه مکتب آزادیبخش، نیاز همیشهی آرمانشهر مستضفین است. آرمانشهری که تحقق آن ـ هماره ـ نیاز به جهاد علمی دارد. فضایی مملو از غربت، که ناشی از سوءمدیریت حاکمیت خارج از دانشگاه، دیکتاتوری اساتید، عدم انسجام دانشجویان متعهد و انقلابی با یکدیگر، جو اجتماعی شدید علیه اپوزیسیون ِ نظام ِ پوسیدهی تکستبوکهای ترجمهای در بین دانشجویان، است این مجاهده را تهدید و تحدید میکند. دانشجویان انقلابی، که خود عصارهی دورانند میدانند که ایستادن در برابر این همه، جز با استمداد از ذات باریتعالی، و تلاش مضاعف و همت مضاعف امکانپذیر نیست.
باید این دیکتاتوری ِ به ظاهر علمی را به زبالهدان تاریخ فرستاد. همانجا که ایسمهای قبلی در آن آرمیدند. آری برادر! امیدی اگر هست، در رنجبران است.
باسلام
و اين اساتيد ديكتاتور شدند پشتوانه فكري و معرفتي مديران ديكتاتور. همانها كه به نام تكنوكرات هر آنچه بي هويتي مقلدانه است در قامت معماري ساختمانهاي بلند شهر ايستگاههاي مدرن عاري از رنگ و بوي مذهب و مليت؛ در خطوط مترو و شركت واحد نقش دادند و ميدهند. اگر اندك نشاني هم از سنت بومي ملي و مذهبي باشد نماز خانه اي در زير پله اي چسبيده به سرويش بهداشتي يا عكس و مجسمه شهيدي ميان انبوه تبليغات سوني و سامسنوگ تا خواص اتو كشيده مقايسه در تشخيص اين كاريكاتور راحت تر به زمان واپس ماندگي بخندند. قافل از اينكه اينها اگر در غرب بودند ساختار اجازه چنين سرهم بندي مقلد گونه اي را به او نميداد. آري اينجا دانشگاه و سازمان و شركتها ول اند و همه مبارز به دوش سازمان قضاست كه آنهم از گزند اينها در امان نيست. پس براي تطابق با زمان و عقب نماندن از قافله تجدد مراكز خريد در نقاط پر جمعيت مثل گلديس و تيراژه و برج سفيد مجتمع پونك و… عقدهاي وا ماندگي اينها را تامين ميكند. در جلسات داخلي و همايشهاي شركتها و سازمانها اعم از ملي و بين المللي براي به رخ كشيدن علم و سواد و تكنولوژي الفاظ و اصطلاحات انگلو آمريكن و ژرمن فرانس دنياي اينها را به سرزمين موعد پيوند مي زند. وه كه چه توليد علمي؛ رساله كه اصطلاحي واپس گراست. پرپوزال فارغ التحصيلان MBA مشحون از بهينكاوي همان ترجمه ناب bench mark از طرحها و راهبردهاي شركتهاي غربي است يا غرب واقع در شرق دور. راستي اين تدوينگري و مونتاژ محصولات فكري ديگران اينهمه دانشگاه و سازمان مديريت صنعتي ميخواهد چه كار.