تریبون مستضعفین– کاروان آسیایی نجات غزه با اعضایی از کشورهای مختلف آسیا اکنون در لبنان به سر میبرد. سفری که از هند آغاز و پس از گذر از ایران، ترکیه و سوریه، امید دارد بتواند حصر غزه را بشکند.
چند نفر از مسافران ایرانی همراه با این کاروان وبلاگی راه انداختهاند. در این وبلاگ به نوشتن سفرنامه، خاطرات، حاشیههای سفر، گذاشتن فیلم و عکس، میپردازند. این وبلاگ که در این آدرس (http://asiaforgaza.blogfa.com) در دسترس است، چند مطلب را بخوانیم. و بدانیم که مطالب خواندنیتری هم دارد.
دوم دی ماه 89 – «محل قرار و تجمع و کنفرانس، سالن بسکتبال است. پخش آهنگ های انقلابی ترکی از سیستم صوتی قوی سالن گوش خراش و کر کننده است. مراسم پس از نماز برگزار می شود. تا اذان مغرب چیزی نمانده. تجربه می گوید باید نماز اول وقت را سرضرب چسپاند … وضو می گیریم و به محض گفتن اذان، جلوی چشم صدها تماشاچی ـ به قول دکتر شریعتی ـ پنج رکعتی ریا می کنیم ـ آنهم با جماعت پنج نفره ایرانی و طبیعتا سوژه عکاسان و اصحاب رسانه می شویم. جدا که قبول حق باشد!
جمعیت فوق العاده ای آمده است گویا فینال مسابقات آسیایی بسکتبال است. نماینده ها جهت نطق مبسوط روی صندلی های پشت تریبون به صف شده اند. شعارهای کوبنده استبکار ستیز جماعت ترک سالن را می لرزاند.
ـ قهر السون اسرائیل
ـ قهر السون آمریکا
ـ قهر السون …
مراسم با سخنان مجری آغاز و با نطق نماینده ها ادامه یافته و … خلاصه کنم. این مراسم با معانقه و ماچ و بوسه و عکس های یادگاری و مصاحبه های سرپایی خاتمه می یابد.»
یکم دی ماه 89 – «الان دو ساعتی است که داریم فوتبال بازی می کنیم و صدایش می آید. هنوز در حال بحثیم که دو تا ماشین لوکس می رسند و می خواهند از جلویمان بروند سمت بار. اولی دو تا پسر و دومی سه تا دختر. مجتبی جلوی ماشین اول را می گیرد و به عربی می گوید کجا می روید؟ یاد ایست و بازرسی های سال ها پیش بسیج می افتم. هم خنده ام گرفته و هم کنجکاو شده ام که چه می شود. صدای راننده را نمی شونم. فقط صدای مجتبی است که می آید:…»
30 آذر 89 – «لب مرز سوریه مجبور شدیم ترکیب اتوبوسها را تغییر بدهیم. صدای همه در میآید. ساکاگوچی، نورازلی، حاکم، اندونزیاییها، بحرینیها و… میخواهند با ایرانیها باشند و مارکسیستها هم میخواهند با هم. کارد میزدی خون راکی (یکی از خانمهای هندی) در نمیآمد ولی بالاخره مجبور شد بین پیاده شدن از اتوبوس و جدایی از رفقا دومی را انتخاب کند. آرزو میکردیم. آشیم که هماهنگتر بود و تحت تاثیر صحبتهای آقای جوادی، اینجا بود و مساله را مسالمتآمیزتر حل میکرد.»
30 آذر 89 – «خدا تحویلشان بگیرد که اینطور مهربانانه تحویلمان میگیرند… حقیقتا امروز این همبستگی و برادری را مدیون خون شهدای کربلای غزه و فلسطین و ایران و لبنان و کشتی صلح مرمره هستیم و… بگذریم، الحق که تدارکات خوبی دیده شده… علیالحساب که آغاز خوبی دارند. انشاءالله که فرجام خوبی هم داشته باشند و عاقبت همه ختم به خیر بشود. علیالخصوص راهیان بیترمز مبارز غزه.
کمی جلوتر مراسم ایستگاهی استقبال مردمی است و مردم مشتاق به صف شدهاند. با ترمز راننده پیاده میشویم. در ایران، ما خلقالله را پیاده میکردیم و اینجا، اینها ما را پیاده میکنند! در میان شور و شعار مردمان ترکزبان قهرمان، در محل «دوبیاز» پیاده میشویم.
– زنده باد، زنده باد، فلسطین
– ویوا ویوا پلسطینا
– الله اکبر…
دوربینهای خبری برای تهیهی گزارش از هم سبقت گرفته، لحظههای ناب دستاول را شکار میکنند…
پس از نطق کوتاه و کوبندهی نمایندگان کشورهای راهی غزه، به ماشین برمیگردیم برگشتنی! در حالی برمیگردیم که میبینیم اسباب خوشی فراهم شده. بر صندلیهای خالی بچهها، بستههای خوراکی و تنقلات تکیه زده و…»
29 آذر 89 – «…عبور از هفت خوانی که به برکت شهدای کشتی مرمره، یک خوان شده بود. سهل و سریع و بدون گیر و دار و دردسر. برخورد خوبشان مرا به یاد سال 63 سفر لبنان میاندازد. زمانی که مجوز عبور مرز سوریه به لبنان، نصب عکس امام(ره) به شیشهی جلوی ماشین بود که هیبتش هر در بستهای را باز میکرد و… امروز این پیشانیبندهای یا حسین است که قلب ملتهای حقطلب را بههم پیوند میزند…
آنسوی مرز، اتوبوسهای میزبان آمده و آماده، بچهها را با خوشرویی در آغوش خود جای میدهند. بچههای جلودار ما، جلو مینشینند و با همان روحیهی بشاش همیشگی، برای انتخاب یک شعار ثابت برنامههای سفر…، همچنین اشعار مندرآوردی شب گذشته را مرور میکنند تا به جملهی مشترک برسند.
– مردم چرا نشستین، پاشید برید فلسطین
– حامی غزه ماییم، غصه نخور میآییم
– حسین حسین شعار ماست، غزه در انتظار ماست… »
Sorry. No data so far.