تریبون مستضعفین – حیدر رحیم پور
ارتجاع و التقاط دو سر یک کرباساند، چند روزی جولانی میدهند و پس از چندی با چنتهای خالی، ناگزیر به کارهای تکراری و خستهکننده میپردازند. التقاطیون و مرتجعین اگر گفتاری بگویند و نوشتاری بنویسند، بیشک به مرور آثارشان مردهگونه و مردود میشود و هر دو از تاثیرگذاری باز میمانند. اما در این بین تفاوتی بین التقاط و ارتجاع وجود دارد زیرا که در آثار التقاطی چیزی نمیگذرد که بطلانش آشکار میشود؛ لیکن حرکات ارتجاعی خود به خود و از همان ابتدا مردود است.
متأسفانه بیشتر نویسندگان و سخنرانان امروز فرقی میان “رجوع ” و “رِجع ” نگذاشته و تفاوت آثار این دو را از یکدیگر تمیز نمیدهند. “رجوع” یعنی برگشتن به همان جایی که نخست بوده است. برگشت گاهی به جا و خوب است و گاهی بد و زیانبار. برگشت کودک فراری به خانه خوبست و برگشت تبهکاری که توبه کردهاست و دوباره به تبهکاری میپردازد زیانبار. ولی”رِجع” به معنی اعاده کاری است؛ کاری که تمام میشود و دوباره گونه مشابهش از سر گرفته میشود مانند صنایع. مسلم است اگر چنین تکراری حرفه و صنعت نباشد و قول و فعل باشد سخت کسالتآور است و مسلّم این که سخنان چنین سخنران و نوشتار چنین نویسندگانی بیخ ریش صاحبش میماند. بنابراین مرتجع به کسی گفته میشود که گفتار و نوشتارش تکراری و فرساینده است.
فصیح به کلامی”رَجیع” میگوید که تکراری ولی جذب اندیشه نشده و به سوی صاحبش بر میگردد. از دیگر سو گفتار و نوشتاری را جاذب گویند که تازه و بدیع باشد و خالق آن مجتهد و نوآور.
دانشمندی غربی کتابی را به نام” دلقکها سرپا می میرند” نوشته و مینویسد میدانید چرا دلقکها سرپا میمیرند؟ زیرا کارشان تقلید و تقلیدشان تکراری است. شاعری نیز میسراید درختان سرپا میمیرند. چرا درختی که سرسبز و سرشار از حیات است، در لحظه بر زمین میافتد؟ زیرا حرکتی ندارد و به زمین چسبیده است و هرگاه از او خسته شوند ریشهکنش میکنند.
روزنامهنگاران به من میگویند: خوشا به حال شما و دورانی که مینوشتید؛ چه اینک ما با این تلویزیون، رادیو و اینترنت دیگر به چشم نمیآییم و کسی روزنامه نمیخواند. به پاسخش گفتم: این را قبول دارم که از چشم افتادهاید لیکن دلیلتان را نه، سقوطتان از آن رو است که توان و لیاقت رقابت با حریف را ندارید. گرچه برخی از حریفانتان از شمایان مرتجعتراند.
میگویید نه؛ دو سه تا جلال آل احمد و علی شریعتی و طنزنویسان روزنامه توفیق را به من بدهید تا ببینید چه بر سر این ارتباطات پر طمطراق و کم هنر میآورم. مگر فقط یک جمله طنزنویسی، در فرهنگ و سیاست کشور غوغایی نیآفرید؟ به یاد دارید دوران رقابت انتخاباتی راستیها و چپیها طنزنویسی با جمله ” فارسی را پاس بدارید: بنویسید خاتمی، بخوانید ناطق نوری!!” چه تغییری در خط سیر سیاست کشور آفرید. با این که جملهاش نه معنی داشت و نه مصداق و فقط هنرمندانه و جاذب بود. رودکی با چند خط شعر: “بوی جوی مولیان آید همی” صلحی را بر جنگی که میرفت منطقه را نابود سازد حاکم ساخت.
مایلم یکی از من بپرسد تو که سالهاست سر و کاری با روزنامه نداری چرا این گونه قضاوت میکنی؟
دلیل این قضاوتم این است که در این هفته، نه یک نفر که چندین روزنامهنگار به من مراجعه کردند که بیایید چند خطی پیرامون ماجرای 9 دی بنویسید؛ ماجرایی که مردم آفریدند و روزنامهنگاران را بیدار ساختند و تا امروز به قدری در بارهاش گفته و نوشته شدهاست که اگر بازگوییاش تولید معنایی نکند، رجعی است و به سوی نویسنده بر میگردد.
با این که جهان هر روز سوژهای برای نوشتن دارد و اگر روزنامهنگار مجتهد و نوآور باشد و بتواند به مطالب بکر بپردازد، غوغایی میآفریند. در همین روزها که روزنامهنگارانی تقاضای تکرار مکررات و اعلان مطالبی را به آفریدگاران حادثه داشتند، دخترکی به من تلفن زد و گفت: آقا شما که دستی به قلم دارید و نوشتارتان را میخرند، محض خدا بیایید به دانشجویان جهان خدمتی بکنید. خدایا این چه معجزهای است که قرار است به دست من به ظهور انجامد. پرسیدم چه خدمتی از دست من عاجز به دانشجویان جهان ممکن است!! و چنین گفت: اینک در جهان استکبار آشوبی برپا گشته که اگر اتاق فرمان در کف آنان بماند ارزشها به گونهای سرکوب میگردد که خفقان همه دانشگاههای غرب را فرا میگیرد ولی اگر اتاق فکر و طرحریزی و رهبری با مصلحان باشد، فرهنگ جهان دگرگون و به یقین چنین حرکت عظیم و خودساختهای تبدیل به رنسانس دیگری میگردد که نخست انگلستان و غرب از چنگال استکبار رها شده و چیزی نگذرد که تأثیرش جهانی گردد. و چون به طرح سادهاش توجه بیشتری کردم، دریافتم به راستی که آثار چنین طرحی همان است که میگوید.
و چنین توضیح داد:
اینک غرب مستکبر آشکارا در همه جبهههای فرهنگی و اقتصادی و نظامی زمینگیر و مخارج جنگ، سخت گریبانگرش گشته است و برای تأمین هزینه لشکرکشیهایی که به ریشش مانده، به هر بودجهای چنگ میآویزد. و گستاخی تا به اینجا که میخواهد بخشی از بودجه جنگ را از جیب دانشجویان تأمین کند!!! و دانشجویان که بایدشان دانش را یاوری کنند به دفاع از دانش به پا خواستهاند و استکبار درمانده، به حیلهگری پرداخته و بزرگترین حقهاش این که سرآغاز چند جوان احساساتی را تحریک به اقدامات نامناسبی کرده و سپس اعلامیه میدهد و عکسهای آنان را منتشر و از مردم میخواهد تا با معرفی آنان جایزه بگیرند و با چنین حیلههای ناجوانمردانهای دانشجویان را بدنام و مرعوب و از صحنه خارج سازد. حال اگر دانشجویانی که به دفاع از علم به پا خواستهاند رهبری چون گاندی داشته باشند به جای عقب نشینی یا حرکاتی تخریبی که هر دو مطلوب استکبار است به مبارزه منفی پرداخته و هرچه دانشجوست فریاد برآورد “ما همانانیم که حکومت در پی دستگیری آنان میباشد” آن گاه با چنین تدبیری به یقین دستگاه مضطر و پیروزی دانشجویان قطعی است.
برگردم به سخن و این که چرا روزنامهها یکی پس از دیگری سرپا میمیرند؟!!
رودربایستی را کنار میگذارم، به خاطر این که ساختارها مرتجعانه و نوشتهها رونویسی میباشد. نویسندگان، نوآوری و نوپردازی و اجتهادی ندارند و مرتب به تکرار مکررات فرساینده و دیکته نویسی بدیهیات میپردازند.
جواب من این است؛ اگر روزنامه و مجله پیر گشته و از شکل افتاده و دیگر خریداری ندارد، پس چرا مجله راه و مجله پنجره دارای این همه خواهان و خریدار و خواننده است؟ برای این که جاذباند و انیس و مونس خواننده. نوشتارشان آن چنان که خواننده وقت را فراموش میکند. زیرا هر روز حرف تازهای دارند، نه دلقکاند و نه به زمین کاشته؛ پیشاپیش جامعه میتازند و از پس مردم لخه نمیکشند، انشاء مینویسند و فکر ایجاد میکنند، تاریخ نویس نیستند. در یک کلام روزنامه نویسند و به روز مینویسند. در پی روزی نبودهاند و مصلحتطلب نیستند.
اما از همه تلختر این که بسیاری از خودیها به جای این که به افشای روشنفکرنمایان پردازند سخت مبتلا به خودسانسوری گشته و نمیدانند که خودسانسوری، روزنامههای مردمی را نابود میسازد. ولی اگر متعهدان با کار و همتی مضاعف به نوشتاری از این گونه که دخترک پیشنهاد کرد پردازند، نه نوشتارشان رجیع و مردود میباشد و نه روزنامهشان میمیرد تا دیگران بتوانند با اباطيلشان میدانداری کنند.
سخنی هم در مقایسه فضای روزنامهنگاری در ساختار فرهنگی صهیونیزم جهانی و کوتاهاندیشی برخی از روزنامهنگاران بگوییم. سیاستمردی میگفت: آن جا که صهیونیزم جهانی میخواهد فرهنگی را جا بیندازد، تا پانزده میلیون مرتبه به نشر و تبلیغ و القای آن میپردازد؛ که به عنوان نمونه یکی از ناشرانش بی بی سی است و یکی هم فراش مدرسهای در آفریقا.
اما شما ببینید در بین ما چه فرهنگ غلطی را برای نابودی ارزشهای بکر به روزنامهنگارانمان القا کردهاند.
نوشتهای را که روزی به اقتضای شرایط انتشارش بسیار مفید بود برای روزنامهای فرستادم و روزنامهنگار فرمود: در صورتی منتشرش میکنیم که نوشته را به جای دیگری ندهی؟!! اما غافل از این که هدف من نشر مطلب در سطحی وسیع بود و در پی فروش آن نبودم و مضحک این که تیراژ آن روزنامه به ده هزار نسخه هم نمیرسید و نوشته من در آن روزنامه هزار خواننده هم نداشت.
دیگر بار به موضوع برگردم. همه اینهایی که امروزه قلم برداشته و بنا دارند پیرامون روز عظیمی که آفریدگارش مردم بودند، مردم را بیدار کنند، غافلاند از این که سال پیش، این مردم بودند که ایشان را بیدار کردند و روزنامهنگاران پس از حادثه به میدان آمدند. پس اگر میخواهید پیرامون ماجرای 9 دی نوپرداز باشید چه بهتر که صحنه هجوم طرفداران کودتای مخملی و هماهنگی بزرگ مردم را در مقابله با آنان در دو پرده کوتاه به دانشجویان انگلستان بنمایانید تا آموزگار باشید.
بیایید و در چنین فرصتی همگان، آن چه را این دخترک نوآور پیشنهاد کرد به گوش دانشجویان جهان برسانید. آیا احتمال نمیدهید که به همین سادگی رنسانس دیگری، آن هم علمی و دانشگاهی در جهان بر پا گردد؟ و استکبار بدون خون و خونریزی و تخریبهای جهانفرسا و بر پایه دموکراسی از صحنه سیاست رانده شود؟ و لاحول و لاقوه الا باالله العلی العظیم.
Sorry. No data so far.