درباره قیام مختار در تاریخ، ابهامهای زیادی وجود دارد. در رجال کشّی از کتابهای معتبر شیعه، نوشته: مختار ابتدای قیام برای گرفتن تأییدیه خدمت امام سجاد (علیهالسلام) میرود، ولی امام، قیام را تأیید نمیکند و او سراغ محمد حنفیه برادر پدری امام حسین و امام حسن (علیهالسلام) میرود و محمد حنفیه قیام او را تأیید میکند. بعضی از مورخان که میخواستند مسأله را حجتمند جلوه دهند، گفتند: چون امام سجاد (علیهالسلام) در تقیه بودند، تأیید قیام را به ابن حنفیه سپردند و در واقع ابن حنفیه با اذن امام سجاد (علیهالسلام) قیام مختار را امضا کرد. منتها ابن حنفیه که پدر امام سجاد (علیهالسلام) و برادر خودش سیدالشهدا (علیهالسلام)، را آنقدر حجت نمیدانست که فراخوانش را برای عزیمت به کربلا اجابت کند، چطور خودش را ملزم میداند، از پسر امام حسین (علیهالسلام) برای قیام اذن بگیرد!
اذن قیام از محمدبن حنفیه!
دیگر اینکه؛ مختار در اعزام نیرو برای حجاز، نامهای به محمدبن حنفیه مینویسد و به او میگوید: من این لشگر را برای تو فرستادم که «یضل به اعدائک» که دشمنان تو را ذلیل کنند و بلاد و سرزمین را تحت تصرف تو در بیاورند. ظاهر امر این است که او برای خود محمد حنفیه نیرو میفرستد و برای او لشگر جمع میکند. هرچند ابتدا به امام سجاد (علیهالسلام) مراجعه میکند، ولی وقتی امام قیام را تأیید نمیکند، دیگر طرف حساب مختار، خود محمد حنفیه است. البته در فضای آن روز حتما اینطور نبود که برای یک شیعه کلامی و اعتقادی در بستر سیاسی بیعت بگیرند، معیار «الرضا من آل محمد (صلیالله علیه و آله و سلم)» بود. یعنی کسانیکه اهلبیت پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم) از آنها راضی بودند. آنموقع شیعه عراق بیشتر شیعه سیاسی بود. یعنی عثمان را به واسطه شورشی که علیه او شده بود قبول نداشتند، شیخین را قبول داشتند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهعنوان خلیفه میپذیرفتند و بیعتی که میگرفتند بهعنوان الرضا من آل محمد بود و این نحوه تلقی کلامی که ما از امامت داریم، آن موقع گسترده نبود و فقط بین خواص شیعه مطرح بود.
ابن حنفیه هم از بزرگان شیعه است و به او احترام میگذاریم، اما همه کارهایش برای ما حجت نیست. بههرحال کربلا نرفته است. درباره او از امام صادق (علیهالسلام) سئوال شد و امام هم به راوی میفرماید: «به تو سربسته بگویم، حسین (علیهالسلام) که نامه دعوت به کربلا را نوشت، در انتها گفت: هر کس با ما در این قیام شرکت نکند، دیگر روی پیروزی را نخواهد دید، والسلام.» امام صادق (علیهالسلام) اینطور درباره ابن حنفیه موضع میگیرد و در این موضعگیری سیاسی، ابن حنفیه را بهطور تلویحی رد میکند.
ابن حنفیه کسی است که وقتی رفیق و یار غارش عبدالله بن عباس از دنیا میرود، میگوید: «الیوم مات ربانی هذه الامه»، امروز ربانی این امت از دنیا رفت. در صورتیکه عبدالله بن عباس هم دعوت امام حسین (علیهالسلام) را نپذیرفته و او را مشورت داده که به کوههای یمن برود. البته او هم از بزرگان شیعه و استاندار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده و در بصره به حضرت خیلی کمک کرد و بعد هم با امام مجتبی (علیهالسلام) بیعت کرد، ولی در قضیه عاشورا کنار ایستاد و امام حسین (علیهالسلام) را آنقدر برای خودش حجت ندانست که دعوتش را اجابت کند.
طرفداران مختار بعدها فرقه کیسانیه را تأسیس کردند، این را ابدا به مختار نسبت نمیدهیم، اما ارتباطی که مختار با محمد بن حنفیه برقرار کرد، در شکلگیری کیسانیه و اینکه محمد بن حنفیه، مهدی و موعود غایب شود، بیتأثیر نبود.
مختار؛ یکی از خواص زیرک شیعه
مختار از بزرگان شیعه و در مقایسه با برخی از بزرگان شیعه، مثل سلیمان صرد خزاعی شخصیت زیرک سیاسی است. سلیمان از صحابه پیامبر بوده، سابقه برجستهای دارد، اما به قول خود مختار «لا علم له من سیاسه الحروب»، علم و دانشی به سیاست و جنگ نداشت و در تاریخ خطاهای زیادی کرد. در جنگ جمل حاضر نشد، حتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) او را سرزنش میکند و او قول میدهد که در صفین بیاید و البته میآید. منتها بعدها زمان صلح امام حسن مجتبی (علیهالسلام) هم از کسانی است که به امام اعتراض میکند و موضع انقلابی میگیرد و حتی یکی از کسانیکه امام را با لفظ «مذلالمؤمنین» خطاب کرد، همین سلیمان بن صرد بود. همین سلیمان که اینجا امام مجتبی (علیهالسلام) را برای موضع انقلابی نگرفتن مذمت میکند، خودش در کربلا غایب است. او که نامه انقلابی مینویسد و حسینبن علی (علیهالسلام) را برای انقلاب دعوت میکند، خودش در کربلا نیست. سلیمان بعدها قیام توابین را رهبری میکند، اما آن هم از منظر توبه و پالایش درونی است و مسیر جنبش هم مسیر غیرزیرکانهای است. آنها بهجای اینکه اول عراق را تصرف کنند و کوفه را که خیلی از قاتلان کربلا و طرفداران عمر سعد در آن بودند، بگیرند و پس از تسلط بر عراق برای مقابله با شام تجهیز کنند، از کوفه با میل حاکمان زبیری کوفه، یعنی ابن زبیر حرکت کردند. خواسته زبیریها این بود که شیعهها عراق را نگیرند و به شام بروند و مروانیها را سرنگون کنند که رقیب زبیریها بودند. توابین در واقع در پازل جنگ مروانیان و آل زبیر، قرار گرفتند و بهنفع آل زبیر وارد میدان شدند.
وقتی مختار از زندان آزاد شد و به کوفه آمد، ابتدای عزیمت سپاه توابین برای نبرد با سپاه شام بود. او خیلی تلاش کرد که این اتفاق نیفتد. مختار میخواست در مکه با زبیریها ائتلاف کند و بعد از تسلط بر کوفه، به اسم لشگر عراق به جنگ شامیها برود. منتها توابین این را قبول نداشتند. مختار توانست یک چهارم سپاه توابین را جذب کند، ولی بقیهشان بهدلیل کاریزما و جذبه سلیمان بن صرد با او رفتند.
شیعه و ائتلاف با فتنهگران جمل!
یکی دیگر از ابهامها و اشتباههای قیام مختار این است که در حجاز با عبدالله بن زبیر ائتلاف میکند که دشمن اهلبیت است و در جمل فتنه اصلی را او و خالهاش؛ فراهم میکنند. البته شرط میگذارد که به این ترتیب او هم در امور سیاسی همراه باشد و عبدالله هم میپذیرد، اما همین هم نکتهای است. مختار شیعیان را با خودش همراه میکند و بعد بدون اذن امام زمان، با ابن زبیر ائتلاف میکند. اتفاقا آل زبیر بعد از اینکه با او پیمان و قرارداد همکاری میبندند، او را زندانی میکنند. او به زندان میافتد و با وساطت شوهر خواهرش عبدالله بن عمر، فرزند خلیفه دوم، بعدها آزاد میشود. در زندان که هست خبر شهادت توابین را میشنود و نامهای به رفاعه بن شداد رهبر باقیمانده توابین، مینویسد و تسلیت میگوید و از شخصیت سلیمان تمجید میکند و آنها را برای قیام اصلی دعوت میکند.
سازماندهی قیام مختار سازماندهی زیرکانهای است. او اشراف کوفه را میبیند و به آنها قول همکاری میدهد. موالی – ایرانیهایی که مسلمان شدهاند – را جذب میکند و در این گیر و دار موالی به او بد گمان هم میشوند که تو چطور اشراف را جذب میکنی؟ اشراف همان کسانی هستند که پشت امام مجتبی (علیهالسلام) را خالی کردند و حضرت فرمود: اگرمن صلح را امضا نمیکردم، همین آدمها من را تحویل معاویه میدادند. اما مختار با این اشراف مسامحه کرده و قرارداد همکاری امضا میکند. موالی به او بدگمان شدند، ولی او با اشارهای به موالی فهماند که این یک تاکتیک است. زمینه قیام مختار اینطور فراهم شد. او توانست شخصیتهای تأثیرگذار سیاسی آن روز را ببیند، حتی اگر همراه با تشیع نبوده یا دشمن تشیع بودند، با آنها اجمالا ائتلاف کرد و کوفه را علیه شام متحد کرد. مختار همچنین با یکی از شخصیتهای تأثیرگذار شیعه که ابراهیم بن مالک اشتر پسر مالک اشتر است، قرارداد همکاری میبندد و جذبش میکند.
اشراف کوفه، احساس خطر کردند
اولین حرکت مختار بعد از انسجامبخشی به کوفه، رفتن به جنگ لشگر شام است. ابتدا ۳ هزار نفر را برای جدال با لشگر ۶ هزار نفری ابن زیاد اعزام میکند، ۷ هزار نفر هم به رهبری ابراهیم بن مالک اشتر میفرستد. آنها موفق میشوند لشگر شام را شکست دهند. خیلی از بزرگان شام را به درک واصل میکنند و بزرگانی از شام را که مدتها مردم عراق با آنها درگیر بودند، در این درگیری به هلاکت میرسانند.
اشراف کوفه پس از اینکه لشگر ۱۰ هزار نفری شیعیان از کوفه بیرون رفت و کوفه خالی شد زمینه را برای قیام علیه مختار مساعد دیدند. چون میدانستند که مختار به موالی و بردگان آنها بها میدهد و زمینه اعتقادی او را میشناختند، او از قبل سخن انتقامگیری از قاتلان حسین (علیهالسلام) را سر داده بود و برخی از قاتلان حسین (علیهالسلام) همین اشراف بودند. به همین دلیل علم قیام را برافراشتند. مختار به ابراهیم پیغام فرستاد، او با لشگرش برگشت و اشراف کوفه را سرکوب کرد و آن اشرافی را که به شهادت شاهدان، در لشگر یزید مقابل امام حسین (علیهالسلام) ایستادند، همه را به هلاکت رساند. فرماندهی لشگر اشراف در کربلا با شبث بن ربعی است که از فرماندهان لشگر عمر سعد در کربلا است و اتفاقا از فرماندهان لشگر علی (علیهالسلام) در صفین و عضو تیم مذاکرهکننده علی (علیهالسلام) با معاویه است. داعیه انتقام شهدای کربلا، اینجا با شعار یا لثاراتالحسین محقق میشود.
باقیمانده سپاه شام هم به بصره میروند و مصعب برادر عبدالله بن زبیر را تحریک میکنند که به جنگ و سرکوب مختار برود و در این مقابله مختار کشته میشود و شیعیان، کوفه را از دست میدهند. ولی هدفی که طلب دماء و انتقام بود، محقق میشود.
انگیزه اصلی قیام مختار، انتقامجویی بود
اما نکته اینجاست که بعد اصلی در قیام مختار، جنبه شخصی، انتقام گیری، انتقام جویی و طلب خون است تا دغدغه برپایی حکومت تشیع. وقتی سیدالشهدا (علیهالسلام) قیام کرد، موضوع انتقام برادر را مطرح نکرد، با اینکه مروانیها و بنی امیه برادر او را کشتند، ولی ایشان در خطبه منا میگوید این حکومت، آسیبها و آفتهایی دارد و بدعت گذاشته و حلال خدا را حرام کرده و با شعار امر به معروف و نهی از منکر قیام میکند. اما قیام توابین و مختار اینطور نیست. قیام توابین جنبه توبه و پالایش درونی داشت، قیام مختار هم بیشتر جنبه انتقامگیری دارد.
سعایت برخی سیرههای تاریخی، درباره مختار
مختار با وجود لغزشهای سیاسی که دارد یک شخصیت محترم شیعه است و نمیتوانیم به بدگوییها و پروندهسازیهای سیرههای تاریخنویسی علیه او اعتنا کنیم، چون بزرگان تشیع اغلب با این سرنوشت مواجه شدهاند. حتی در این سیرهها علیه مالک اشتر هم مطالبی نوشته شده و بغض امویها علیه شیعه در این نوشتهها روشن است. گفتهاند مختار ادعای پیامبری کرده، میگویند محمدبن حنفیه را به مهدویت نسبت داده، لقب کذاب درباره مختار در سیرهها لقب معروفی شده، که اصلا صحت ندارد. مختار کسی است که امامان ما برای او رحمت فرستادند. وقتی سر ابن زیاد را برای امام سجاد (علیهالسلام) فرستاد، همه بنیهاشم در ثنای او خطبه خواندند. درباره مختار نمیتوانیم موضعگیری صفر و یکی داشته باشیم. مختار را باید در مجموع شخصیت مثبتی دید با برخی لغزشهایش، همانطور که خیلی از خواص شیعه در آن دوره اینطور هستند.
مختارنامه؛ فاخر و قابلنقد!
اما درباره سریال مختارنامه؛ اصل کار قابل ستایش است. نباید عادت کنیم در نقدهایمان فقط نقطههای ضعف را ببینیم. یک تلاش پرشور با تحقیقات مفصل انجام شد، خیلیها در این پروژه کار حرفهای کردهاند. مجموع کار ارزشمند و متین است. در قیاس با سایر کارهایی که درباره عاشورا ساخته شده، این فیلم، کار فاخری است به همین دلیل محل بحث است و بر آن حاشیه میزنیم.
اما نکتههایی نیز در حاشیه این سریال وجود دارد؛ مهمترینشان این است که در شخصیتپردازی طیف مقابل شیعه مثل عمرسعد، نوعی شخصیتپردازی علنی منفی میبینیم. مثلا عمر سعد در خانه مختار نماز ریایی میخواند و گریم منفی دارد و رفتارش به وضوح دلالت میکند که اهل باطل است، در حالیکه این از تاریخ فهمیده نمیشود. شاید تیم فیلمسازی بگوید ما برای تأمین جنبههای دراماتیک داستان به این رویه نیاز داریم، ولی باید یک کار تئوری و نظری انجام شود که اگر میخواهیم کاری با این عظمت را درست و دقیق نشان دهیم، چه کنیم که قالبهای هنری دست و پایمان را نبندد. عمر سعد کسی است که مسلم در کاخ ابن زیاد به او وصیت میکند و کسی است که زینب کبری(سلامالله علیها) در روز عاشورا و کنار گودال دست بر سر میگذارد و به او رو میکند. معلوم است که شخصیت عمر سعد -حداقل به ظاهر- شخصیتی نبوده که خودش را لو بدهد و حرکات و سکنات علنی در باطل داشته باشد. اگر بخواهیم تاریخ را عبرتآموز بیان کنیم، باید خواص وجیه و ظاهرالصلاح را درست نمایش دهیم تا لغزشهایشان بهتر دیده شود.
نکته دیگر اینکه صلح امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در مختارنامه به قوت نشان داده نشد. امام مجتبی (علیهالسلام) فقط بهدلیل بذل درهم و دینار کارش به صلح نکشید، جنگ نرم شدیدی توسط معاویه علیه امام برپا شده بود و شایعهسازیهای قوی در شهرهای مسلمانان انجام میشد. ماجرای فریفته شدن شیعیان اینقدر هم ساده نبود…
مختار بن ابوعبیده ثقفی
تولد: سال یکم هجری، ۶۲۲ (میلادی) طائف
مرگ: سال ۶۷ هجری، ۶۷۸ (میلادی) کوفه
آرامگاه: گوشه شرقی مسجد کوفه، جنوب آرامگاه مسلم بن عقیل.
کنیه: ابواسحاق
لقبها: کَیِّس، کَیسان بهمعناى زیرک و تیزهوش.
«لقب کَیِّس را امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به مختار داد.»
سالهای فعالیت: بعد از حادثه عاشورا
محل زندگی: طائف، مدینه، مدائن (۴۱ق)، لفقا، کوفه، طائف، مکه، کوفه
مذهب: شیعه.
همسر: عمره بنت نعمان بن بشیر انصاری، ناریه بنت ثمره بن جندب
فرزندان: یک پسر و یک دختر
والدین: ابوعبیده، دومه
پیشه: دهقان
مشهورترین گفتارها: «از دینمان نیست که بخوریم و بیاشامیم در حالیکه قاتلان سیدالشهدا زنده باشند»، «به خدا قسم اگر سه چهارم قریش کشته شوند، مساوی یک بند انگشت سیدالشهدا نخواهد بود»، «اگر پدر خودم در قتل شهدای کربلا شرکت داشت، هرگز بر او ترحم نمیکردم.»
کسانیکه از سپاه یزید بهدست مختار کشته شدند: شمر، خولی، ابن زیاد، حاکم کوفه، عمر بن سعد، شرجیل بن ذیالکلاع، حصین بن نمیر، نافع بن مالک، عمرو بن حجاج، بشر بن خوط، بحدل بن سلیم، زید بن ورقاء، حکیم بن طفیل، سنان بن انس، عبدالله بن اُسَید، مالک بن نسیر، اسحاق بن حیوه، حارث بن نوفل، مره بن منقذ، حرمله، اخنس بن مرثد، اسحاق بن حیوه، صالح بن وهب و هانی بن ثبیت حضرمی.
Sorry. No data so far.