پنج‌شنبه 06 ژانویه 11 | 11:33

گنج های جنگ

در ابتدای تهاجم عراق به ایران، هیچ نداشتیم، اما متکی به انسان‌های داوطلب و مومن به خدا ورق جنگ را عوض کردیم و علاوه بر عقب راندن دشمن تا مرزها، جشن پیروزی حق بر باطل را در خرمشهر شاهد بودیم. جشنی که تاریخ ما کمتر به خود دیده است.


نصرت‌الله محمودزاده، نويسنده دفاع‌مقدس: در سی‌امین سالگرد عملیات حماسه به یاد ماندنی دشت هویزه در 16 دی سال 1359 همه فکر و ذکرم این است که آيا گنج‌هایی را که در آن روزها و در دل آتش و خون یافتیم، قدر می‌دانیم؟ چه بگوییم و از کجا شروع کنیم که شعار نباشد و عین جنس آن روزها باشد.

در ابتدای تهاجم عراق به ایران، هیچ نداشتیم، اما متکی به انسان‌های داوطلب و مومن به خدا ورق جنگ را عوض کردیم و علاوه بر عقب راندن دشمن تا مرزها، جشن پیروزی حق بر باطل را در خرمشهر شاهد بودیم. جشنی که تاریخ ما کمتر به خود دیده است.

شهید حسن باقری (فرمانده سال‌هاي نخستين دفاع مقدس) جمله‌ای دارد که در آن چگونه جنگیدن و نگرش بسیجی‌ها در ماه‌های اول جنگ نهفته است. این سخن کنجکاوم کرد. سخنان شهید باقری در جمعی بوده که در حال تحليل نتیجه عملیات رمضان بوده‌اند. اين عملیات اندکی پس از آزادسازی خرمشهر انجام شد و به همه نتایج از قبل تعیین شده، نرسیده بودیم.

شهید باقری، نقاط قوت و ضعف ما و دشمن را تحلیل كرده و با اين مضمون مي‌گويد: ما باید روحیات ماه‌های اول جنگ را (که به نظر می رسد کمی از آن فاصله گرفته‌ايم) در وجود خودمان و بسیجی‌ها تقویت کنیم. در جبهه‌ای که شکست شامل حال ما مي‌شود، دلیل اصلی آن ناشی از قدرت دشمن نیست. زیرا دشمن در بهترین شرایط نتوانست در برابر ما مقاومت کند. وظیفه ما عمل به تكليف است. شکست یا پیروزی فرع نتیجه است. این جمله امام خميني می‌تواند سرمشق خوبی برای ما به حساب آید. پس لازم است، تقویت و تحول درونی و معنویت را جدی بگیریم، درست مثل ماه‌های اول جنگ.

شهید باقری، در حالی این جمله‌ها را می‌گفت که دیگر نقاط قوت و ضعف جبهه خودی و دشمن را نیز برشمرده بود. رمز موفقیتی که شهید باقری به آن اشاره کرده، گنجي است که بسياري در میان آتش و خون، آن را با تمام وجود درک کرده‌اند و اصل موضوع است.

این مقدمه بیان شد تا یکی از لحظات ناب ماه‌های اول جنگ را معنادار دنبال کنیم، تا خاطره نخوانیم که صرفا” خاطره خوانده باشیم، خاطره بخوانیم که فکر کنیم و از آن خردی ناب بیرون زند و بصيرت شود.

در دی ماه سال 1359 که در جبهه سوسنگرد بودم، با فردی آشنا شدم: “حسین علم الهدی”. وقتی در نبرد سنگین 16 دی ماه در کنارش افتخار حضور داشتم، چنان مقاومتی از او و یارانش دیدم که این سوال در ذهنم نقش بست : “این جوان چه مراحلی را طی کرده که با اتکا به ایمانش این چنین هیبت تانک‌های عراقی را کم رنگ کرده است؟” در آن نبرد، اکثر یاران شهید شدند و حتی اجسادشان را نتوانستیم با خودمان بیاوریم. شهدا در آن روز به خاک دشت هویزه روحی کربلایی دمیدند.

مرور دوباره حماسه هویزه، مرور روزهای تلخ، اما به یاد ماندنی است. در دل مقاومت آموختیم که چگونه از خود دفاع كنيم. از آن پس، ورق جنگ عوض شد. هویزه از آن جهت، مظلوم پرونده جنگ است که پیام شهدا آن طور که باید، به اهلش منتقل نشد و هنوز ناگفته‌هایش بیش از حد تصور است. چرا نباید بدانیم چه بر هویزه گذشت که نتوانستیم حتی شهدا را از چنگ دشمن نجات دهیم؟

مساله هویزه، مساله جنگ و گریز نیست، آزمایش و خطا نیست. حماسه هویزه با بیش از 160 شهید، فرهنگ مقاومت را در ماه‌های آغاز جنگ سرمشق چگونه جنگیدن قرار داد و عاشورای حسینی را از بایگانی تاریخ تشیع وارد کارزار كرد.

يك سال و نيم بعد و در حین عملیات بیت المقدس، منطقه دشت هویزه آزاد و اجساد جمعی از شهدا از دل خاک پیدا شدند. وقتی به حسین علم‌الهدی رسیدند، دفترچه یاداشت او را شناختند. این یاداشت‌ها متعلق به چند روز قبل از شهادتش است. یادداشت‌ها بیانگر روحیات و احوال او در آن دوران است. یعنی همان چیزی که شهید باقری از آن ذکر می‌کرد و آن را شاخص اصلی یک بسیجی می‌دانست. این دست‌نوشته و دیگر اسنادی که از ماه‌های اول جنگ با محوریت این جمله شهید باقری موجودند، می‌توانند به یک نظریه ناب تبدیل شوند که در این دوران بسیاری از جوانان به عنوان گمشده، دنبال آن هستند.

از این موضوع و آثار شهدا نتیجه‌ای عایدمان می شود که قابل تأمل است: “شهدا بی‌آن که در کلاس مشترکی آموزش دیده باشند، یک مسیر مشترک را طی کرده‌اند.” آیا این وحدت فکری را نمی‌توان در حول پیروی آنان از اسلامی که از طریق امام (ره) به آن‌ها رسیده جست‌وجو کرد؟ آیا انجام وظیفه برایشان مهم بوده یا نتایجی چون شکست یا پیروزی؟ آیا “علم‌الهدی” و “باقری”‌ها ماه‌ها پای درس امامشان نشستند و بعد به جبهه رفتند؟

با هم مرور می‌کنیم دل نوشته‌ها حسين علم‌الهدي را: “در دل سنگر با خدا سخن مي‌گویم. این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های بر هم تکیه داده شده، پر از حرف است. فریاد است، غوغاست. من به یاد انس علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) با تاریکی شب و تنهایی او می‌افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می‌گفت. سر در چاه نخلستان می‌کرد و می‌گریست.

در این خانه کوچک که انتخاب کرده‌ام، روزها به گونه‌ای می‌گذرد و شب‌ها به گونه‌ای دیگر. روزها با خود در تنهایی سخن می‌گویم و با دوستانم در جمع نماز جماعت. در لحظاتی که اسلحه بر دوش دارم، به فکر شمشیر علی‌ابن‌ابیطالب(ع) می‌افتم. به فکر اسلحه ابوذر می‌افتم و دست پر توان او. خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان.

گاهی این تصور غلط به ذهنم می‌آید که همه چیز تکرار می‌شود و عادت را احساس می‌کنم. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پرتپش است، یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی، نمی‌تواند تکرار پذیر باشد. زیرا لحظاتی با خدا سخن می‌گویم و لحظاتی و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می‌اندیشم و زمانی به خمینی، روح خدا و به مردم و فضای پرغوغای راهپیمایی و لحظه‌ای هم… آری. تنهایی موهبتی است الهی.

در تنهایی از تنهایی به‌در می‌آییم، در تنهایی به خدا می‌رسیم، در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، در این خانه سرد و گرم، سردی زمستان، گرمای خون، خانه نمناک و شیرین، خانه‌ای بی‌شکل، ولی زیبا، خانه کوچک و با عظمت، به کوچکی قبر و عظمت آسمان…”

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.