اشاره: سخنرانی که تمام شد و از منبر پایین آمد و رفت به سمت مقتدایش برای عرض ادب و احترام، «آقا» از روی صندلی برخاستند و تا او خداحافظی نکرد و نرفت، بر روی صندلی ننشستند. حداقل در آن سه شب اول عزاداریهای بیت، دیگر ندیدم دوربینها برای آن هزاران نفر عزادار خیابانهای اطراف نشان دهند که آقا برای مداح یا سخنران دیگری بلند شده باشند. غبطه خوردم به حالش و گفتم شاید این احترام ویژه تر نشانه ای بود از تایید یک سخنرانی پرمغز و به روز و انذار دهنده برای مردم و البته بیشتر از آن برای مسوولین. مسوولینی که به این راحتی نمی شود یک جایی با هم جمعشان کرد و پای منبر یک طلبه ای نشاند که حرفهایی باید بزند که به ویژه مسوولین باید آنها را بشنوند.
مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی در88/10/29 با تاکید بر لزوم شناسائى لحظهها و انجام كار در لحظهى نیاز فرمودند: « كسانى در كوفه دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود، به اهلبیت محبت هم داشتند، اما چند ماه دیرتر وارد میدان شدند؛ همهشان هم به شهادت رسیدند، پیش خدا هم مأجورند؛ اما كارى كه باید بكنند، آن كارى نبود كه آنها كردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند؛ در زمان، آن كار را انجام ندادند. اگر كارى كه توابین در مدتى بعد از عاشورا انجام دادند، در هنگام ورود جناب مسلم به كوفه انجام میدادند، اوضاع عوض میشد؛ ممكن بود حوادث، جور دیگرى حركت بكند.»
وقتی این جملات را خواندم، یاد سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در بیت رهبری در شب هشتم محرم امسال(88/10/3) افتادم و نمونه های تاریخی که از این «در لحظه نیاز عمل نکردن ها» شرح داد. مروری بر این سخنرانی می تواند مفید باشد و البته شیرینی شنیدن آن چیز دیگری است.
فایل صوتی این متن را می توانید از اینجا دانلود نمایید.
*****
حادثه کربلا همیشه دو سو داشته است: جبهه اولیاء و جبهه اشقیاء. درست است که ما همیشه در ایام محرم و سوگ اباعبدالله الحسین به اولیاء خدا که در کربلا به شهادت رسیدند توجه می کنیم، اما هیچ گاه نباید جبهه اشقیاء را از نظر دور بداریم. همانقدر که شناختن شهدای کربلا و اهداف آنها مقدس و مهم و بصیرت آور است، همانقدر اهمیت دارد که توجه کنیم در جبهه اشقیاء چه گذشته است و چه کسانی حسین(ع) را به شهادت رسانده اند.
امیرالمومنین با 3 گروه جنگیدند: ناکثین(جنگ جمل) و قاسطین(صفین) و مارقین(نهروان). تقریباً می شود گفت که هیچکدام از این 3 گروه که در هر درجه ای از رذالت بودند، در کربلا حضور موثر نداشتند. گروه چهارمی بودند. دیلمیان و رومیان و کافران و ملحدان و مشرکان نبودند که هیچ، منافقانی در سطح ناکثین و قاسطین و مارقین هم نبودند. کسان دیگری بودند و این خیلی مهم است که ما به قاتلین اباعبدالله توجه کنیم. آنها کسانی بودند که اکثراً پای رکاب علی(ع) بودند. چگونه کسانی که طعم امیرالمومنین و حکومت او را چشیده اند، به اینجا می رسند؟
این یک نکته فرعی در کربلا نیست، بلکه یکی از 2 نکته اصلی کربلا است. اگر یک نکته اصلی کربلا هدف قیام امام حسین و شهادت و حماسه و امر به معروف و نهی از منکر او است، نکته دیگر این است که چه کسانی در مقابل حسین(ع) بودند؟
من رویم نمی شود بگویم مومنین آمدند. یک کسانی هستند به نام شرطه الخمیس که قسم خورده ی جانبازی در راه علی(ع) بودند، اما این خبر درست دلهره آور است که بعضی از اعضای این شرطه الخمیس در کربلا جزء قاتلین اباعبدالله بودند. آخر چگونه؟ محرم یک ماه دلهره آور برای مومنین نیز هست. ماه خوف از خدا و نگرانی از عاقبت به خیری هم هست. محرم فقط ماه عشقبازی با اباعبدالله نیست، ماه تنفر از اشقیاء هم هست، منتها فکر اینکه این اشقیاء چه کسانی هستند، دیگر انسان را رها نمی کند. در وسط این عزاداریها، حسین را التماس کنید تا شما را در جبهه اولیاء تا آخر نگه بدارد. اشقیاء چه کسانی بودند؟
رویم نمی شود بگویم که شمر کسی بود که پای رکاب علی(ع) جنگیده بود و حتی مجروح شده بود. کسانی که در جنگ صفین یا حکمیت را تحمیل کردند، منتها آنقدر آدمهای بدی نبودند که جزء خوارج شوند، یا وقتی داشت حکمیت تحمیل می شد و علی مظلوم واقع شده بود، ساکت بودند، همه را شما می توانید در کربلا پیدا کنید.
یکی از یاران علی(ع) ترمّاه بود. او با خیال خیلی خوشی با اباعبدالله عشقبازی می کرد و با یارانش به سوی کربلا می آمد و می گفت من داستانش را شنیده ام و حسین به شهادت خواهد رسید. رسیدند کربلا و محاصره در حال تکمیل بود که ترمّاه به یارانش گفت بروم از حسین اجازه بگیرم تا آذوقه ای برای خانواده ام ببرم، چون می دانم در این صحرا به شهادت می رسم. از خیمه آمد بیرون، دیدند گریه می کند. گفت فدای غربت حسین فاطمه بشوم که به من گفت اگر می روی، زود برگرد. می شناخت حسین را، همین که گفت زود برگرد، فهمید که حسین خیلی غریب است. رفت آذوقه را رساند و به تاخت برگشت، وقتی رسید که سر حسین بالای نیزه بود. ترمّاه! جا ماندی؟! داستان جامانده های کربلا که مفصل است.
سلیمان به صرد یکی از کسانی است که علی(ع) پیام فرستاد که برای من نیرو بیاور، سلیمان از کوفه نیامد، بعد از جنگ جمل حضرت آمدند کوفه و یاران ایشان برای دست بوسی آمدند و سلیمان بن صرد هم آمد. حضرت فرمود سلیمان نیامدی؟ گفت: آقا! من دوستت دارم، پا به رکابت هم هستم،شما هم دشمن زیاد داری. حضرت فرمودند: ولی آن موقع که ما لازم داشتیم نیامدی ها!؟ گفت: آقا! من هستم. یک جورایی گفت قدر من را بدان، زیاد که یار نداری، من هم که قبولت دارم. از مجلس که آمد بیرون، امام حسن مجتبی را دید. گفت: به بابایت بگو من رو شماتت نکند، آقا که کم دشمن نداره، 2 تا یار هم مثل ما داره یک چیزی به ما می گوید. امام حسن مجتبی (ع) جواب زیبایی دادند و گفتند: سلیمان به صرد! بابام هر کسی را شماتت نمی کند، یک امیدی به تو داشته است که تو را شماتت کرد. سلیمان وقتی امام مجتبی می خواست صلح کند، آنقدر انقلابی بود که یک حرفی به امام حسن زد و یکی از کسانی بود که یا مذل المومنین به امام حسن گفت. زمان امام حسن سراغ امام حسین آمد و گفت آقا! قیام کن. امام حسین به او گفتند: امام، برادر من است، می دانی یعنی چه؟ امامت را می فهمی؟ وقتی امام حسن به شهادت رسید، دوباره سراغ امام حسین آمد، امام حسین فرمودند من بر پیمان برادرم با معاویه باقی هستم. امام عوض شده است، مشی که عوض نشده است. وقتی معاویه به درک رفت، سلیمان جزء اولین نویسندگان نامه به امام حسین(ع) بود، وقتی امام حسین در کربلا محاصره شد، حضرت نگاه کردند دیدند خیلی ها آمده اند، اما سلیمان و بعضی های دیگر نیامده اند. حضرت نامه نوشتند و در راس نامه، اسم سلیمان بن صرد است. سلیمان کجایی پس؟ بله، سلیمان می خواست بیاید، یعنی داشت آماده می شد بیاید که… سر مطهر امام حسین را آوردند کوفه. بلند شد قیام توابین را راه انداخت، به شهادت هم رسید، ولی در هیچ محرمی کسی برای سلیمان به صرد گریه نمی کند. اینها جزء جبهه اشقیاء نبودند، بچه های خوبی بودند. اگر امثال سلیمان ها به موقع حرکت می کردند، شاید ورق بر می گشت.
کربلا بحثهای خصوصی جامعه دینی را می خواهد بگوید. کربلا یک جبهه اشقیاء هم دارد، یک جبهه مومنین ضعیف هم دارد، یک جبهه اولیاء هم دارد. چرا اینگونه می شود؟ پس مردم کجایند؟ جامعه چگونه باید بیمه شود که دیگر از این اتفاقها نیفتد؟ عنوان کلی آن را می توانیم بصیرت بنامیم. اما مگر خدا قول نداده که به دوستان خودش بصیرت بدهد؟ چه شده بود که بصیرت نداشتند؟
یکی از دلایل این است که آدمهای خوب ساده یک مشکلی پیدا می کنند و آن اینکه دچار قیاس به نفس می شوند و چون عمیق نگر نیستند، یک چیزی را دیر باور می کنند. چون خودشان خوب هستند و شیله پیله ندارند، فکر می کنند آدم بد یا خیلی بد پیدا نمی شود. در قرآن کریم این بعنوان یک مشکل بزرگ قلمداد شده است. می گویی فلانی خیلی بد است، می گوید نه آقا! مگر می شود؟ و بعد شما در کنار آدمی که فوق العاده بد است و شما باور نمی کنی که بسیار بد است، صبر می کنی و آنگاه بزرگترین جنایتهای تاریخ توسط همین آدمها اتفاق می افتد. آقایان! جوانها! باور می کنید بعضی ها فوق العاده بد باشند؟ آیا باور می کنید بعضی ها خوب باشند ولی بعد فوق العاده بد بشوند؟ این، یک قدرت در باور می خواهد.
یک نتیجه این عدم باور این است که جهنم را باور نمی کند. یعنی خدا بعضی ها را تا ابد در آتش جهنم می سوزاند؟ در آیه ای از قرآن آمده: «ثم قیل للذین ظلموا ذوقوا عذاب الخلد: به کسانی که ظالم هستند گفته می شود که بچشید عذاب جاودانه را». جاودانه یعنی هرچه بنشینی بشماری تمام نمی شود. خداوند می فرماید:«هل تجزون بما کنتم تکسبون: این جزای آن کارهایی است که کردید». بابا این هفتاد سال جنایت کرده… شما حرف نزن! خدا می فهمه چه کسی را در عذاب خلد قرار بدهد. می توانی باور کنی یا نه؟ بله،بعضی ها باور نمی کنند. «و یستنبئونک أحق الیه: پیغمبر از تو سوال می کنند آیا این حق است؟» شما الان باور می کنید؟ جواب خدا را ببینید: «قل إی و ربی إنه لحق: بله به خدای من قسم همین است، این حق است». به خدا قسم بخور باور کند، باور نمی کند! این هم یک مشکلی هست. خودش آدم خوبی است، اما باور نمی کند بعضی ها قدرت دارند چقدر رذل بشوند! لذا عذاب آن را نیز باور نمی کند.
مثلا بعضی ها پروتکلهای دانشوران صهیون را باور نمی کنند. می گویم کل جهان مسیحیت گرفتار نقشه های صهیونیستها است، پیچیدگیهای آن را که می گویم، می گوید یعنی اینقدر برای اداره جامعه بشری کار می کنند؟ یعنی اینقدر اینها رذل هستند؟ فمنیست مکتب فکری نیست، خیلی از مسائل حقوقی در غرب درباره تساوی زن و مرد که فطرت بشر هم آن را نمی پذیرد، نتایج اندیشه بشری نیست. صهیونیستها از اول نقشه کشیدند ما حقوق زن و مرد را مساوی قرار می دهیم، اینها دعوایشان میشود، بچه ها در خیابان تربیت می شوند، آن وقت ما آنها را توسط رسانه ها در خیابان تربیت می کنیم. این چند آیین نامه را در فلان جا بگذارید، همه کشورها بگذارند، جهان زیر سلطه ما می رود. یک کمی کارهای پیچیده صهیونیستها را توضیح می دهی باور نمی کند. دشمن را باور نمی کند، رفتارش را باور نمی کند، رذالتش را باور نمی کند. بچه خوبی است، باور نمی کند ممکن است اینقدر عمیق دشمن داشته باشد. شیطان را باور نمی کند، فرمود:«فاتخذوه عدواً». چند نفرمان کینه ابلیس را به دل داریم؟ باور نمی کنی بدی را؟
چون باور نمی کنیم، خدا چند قسم در قرآن دارد که به خودش قسم خورده است. آن وقت ببینید در بین آیات قرآن، این آیه چقدر سهمگین است: « فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ به خدای تو سوگند که ایمان ندارند» خدایا! شما اگر میخواهی بگویی کسی ایمان ندارد، همین طوری بگو ما قبول می کنیم، چرا قسم میخوری؟ خوب اگر باور می کردی که خدا راحت قسم نمی خورد. « فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا »(سوره نساء، آیه 65) ایمان ندارد کسی که در اختلافات اجتماعی به ولایت تو پیغمبر مراجعه می کند و تو حکم می کنی، نه اینکه نمی پذیرد، بلکه «ته دل» نسبت به حکم تو مشکل دارد، به خدای تو قسم این ایمان ندارد. چه کسی باور می کند؟ باور کن!
آنجایی که میخواهی بفهمی فرد درست است یا نه، نه اینکه 99 درصد درست است و یک درصد خراب است و آن هم اینکه حکم ولایی توی پیغمبر را گوش نکرده است، بلکه وقتی از «صمیم دل» تسلیم نیست، این شخص ایمان ندارد. و رضوان خدا بر حضرت امام که فرمودند ولایت فقیه همان ولایت انبیاء است.
Sorry. No data so far.