در این سخنرانی به مسائلی نظیر این که اشرافیت چگونه متولد شد ؟ زمینه ها و علل آن چه بود ؟ بسترش چه بود ؟ (که 5 مورد را برمی شمرند) اشاره می شود. سپس به جریانات سیاسی مختلف و نیبت آن ها با اشرافیت می پردازد و در پایان نیز از راهکار مقابله با آن سخن میگوید.
الآن وضعیت خیلی متحول شده است
زمانی در همین دانشگاه از طرف برادران بسیج دانشجویی بچه های جبهه رفته، که بعضی از آنها جای تیر و ترکش در بدنشان بود،و یا بعضی خانوادهی شهید بودند، درهمین دانشگاه به آنها برچسب ضد ولایت فقیه میخورد. صرفاً به جرم اینکه میگفتند کارهایی که در دولت سازندگی شروع شده، نتیجه تلخی دارد. سال 69 بچههایی که از جنگ برگشته بودند دنیایی سرشان خراب شده بود. دچار یک حیرت و گیجی شده بودند؛ که یک دفعه آقای هاشمی در یکی از خطبه های آذر سال 69 چنان سیلی به گوش آنها زد که هنوز آنها از حیرتشان بیرون نیامدهاند. گفت: “این جلمبربازیها چیست که شما در میآورید؟ مانور تجمّل دهید و… ” روندی که دولت سازندگی در پیش گرفته خیلی نتیجههای بدی دارد که یکی از آنها بر باد رفتن دستاوردهای نقلاب است! بعد بچههای بسیجی، بچههای ولایتمدار، بچههای خیلی حزب اللهی، میگفتند: ببین آقای محترم! شما از “آقا” بیشتر میفهید؟ نخیر. میگفتند: “آقا دارند کاملاً از دولت هاشمی حمایت میکند. ” میگفت:خوب بله، پس تو چه میگویی. می گفت آقا جان! من کاری به کار “آقا” ندارم، می گویم این کار نتیجهاش خیلی تلخ است. این روند، به بی عدالتی و از بین رفتن دست آوردهای انقلاب منجر میشود. جواب میشنیدند که یعنی “آقا” اینها را نمی داند، تو می دانی این بنده ی خدا هم گرفتار پارادوکس می شد و نمی دانست چه بگوید والله این جمله ها را بارها جلوی چشمم به من گفته اند؛ گفته اند خفه شو هیچی نگو “ضد ولایت فقیه”. به هر حال الآن وضعیت خیلی متحول شده است و این بحث ها را می شود مطرح کرد. البته حکم نوشدارو بعد از مرگ سهراب را دارد. به هر حال بسیج دانشجویی ( بسیج دانشجویی خودمان را نمی گویم باز به جاهای دیگر شرف دارد. ) ده سال دیر از خواب بیدار شد. حضرت امام در پیامشان برای بسیج دانشجویی در ۶۷/۹/۲ فرموده بودند: “بسیج دانشجویی باید به فکر حل مشکلات فکری جهان اسلام باشد. “
تقسیم بندیهای خطّ امام(ره)
عنوان بحثم این است: “جریانات سیاسی نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران و مقوله ی عدالت اجتماعی و از آن طرف مقوله ی اشرافیت”؛ که اشرافیت یکی از اثرات منفی بی عدالتی است. اگر بخواهم یک تبارشناسی کنم که ریشه ی این جریانات به کجا می رسد، جریاناتی که اکنون درون نظام و موافق نظام هستند ( یعنی الآن صحبت از نهضت آزادی و ملی – مسلکی و لیبرال نمی کنم ) صحبت از جریاناتی می کنم که در رأس حاکمیت بوده اند و به هر حال مذهبی بوده اند. اگر ما به هر حال خط حضرت امام را در نظر بگیریم دو طیف کلی از نخبگانی که از ایشان پیروی می کردند، تشخیص داده می شود: یک دسته روحانیت بودند و یک دسته هم اقشار دانشگاهی. اینها به عنوان پیشروان انقلاب و کسانی اند که در خط مقدم بودند. در مبارزه ی دهه 40 و 50 سهم دارند، زندان می روند، شکنجه می شوند، سخنرانی می کنند، یا فراری اندو مبارزه مخفی می کنند. (وقتی هم که مبارزه مردمی می شود سهم اصلی انقلاب با مردم است صحبت از بهمن 57 نیست. صحبت از این بیست سال است که مبارزه شروع می شود و تا 57 ادامه پیدا می کند. ) این دو قشر سرمنشأ همین جریانات سیاسی هستند که امروز با آنها روبرو هستیم. تبار شناسی آنها کمک می کند که رفتارهای امروز آنها را بهتر درک کنیم.
این دو قشر در یک مورد با هم اتّفاق نظر داشتند و آن این بود که رژیم شاه رژیمی ضد مذهبی و ضد دینی است با عوارض منفی متعدد که باید حذف شود. اما در حکومت جانشینی که بعداً خواهد آمد اختلاف نظر داشتند؛ منتها چون آن زمان مقطع مبارزه بود. به همین خاطر در آن موردی که خیلی ملموس تر ونزدیک تر بود، همگام هم بودند و به هر حال علی رغم اختلاف نظرهایی که در مسائل مختلف داشتند، با هم بودند. به عنوان مثال به یکی از این درگیریها اشاره می کنم و آن بحث هایی بود که در مورد تفکرات دکتر شریعتی و جناح مقابل آن مطرح بود. دکتر شریعتی به عنوان سمبل جناح دانشگاهی حرف هایی می زند نظیر: “ابوذر اولین سوسیالیست خداپرست”. او مرید “ابوذر” است و اصلاً دوست دارد مثل ابوذر باشد. زنده کننده ی نام “ابوذر” در مجامع دانشگاهی و فکری ایران اوست و در مقابل هم تفکرات جناح روحانیون است.
آقایان علما به دو قسمت تقسیم می شوند. یکی “روحانیت مبارز” که تبلور آنها را در افرادی نظیر آقای “مهدوی کنی” و آقای “محی الدین انواری” که از همه سابقه زندانش بیشتر بود و…. یک جناح هم روحانیونی که فرصت درس خواندن در حوزه ها را پیدا نکردند و لذا ساختار فقاهتی آنها خیلی قوی نشد. و در دوران مبارزه یک پیوندی با اقشار دانشگاهی و دنیای امروز خوردند. اینها چون مدت زیادی در حوزه درنگ نکرده بودند، ساختار فقاهتی گروه قبلی را نداشتند. سریع ثقه الاسلام شدند یا نشدند از حوزه بیرون آمدند و دنبال پخش اعلامیه و… رفتند. جناح “مجمع روحانیون مبارز” حاصل این روحانیون دسته ی دوم است. ( البته منظور این نیست که مجمع روحانیون مبارز اصلاً فقیه نباشند. شاید مواردی هم باشد که خیلی درس خوانده باشند ولی اکثریت با کسانی است که از حوزه بیرون زدند و با اقشار دانشگاهی و دنیای امروز سروکله زدند. )
دانشگاهی ها هم دو گروه بودند یک گروه کسانی بودند که آشنایی آنها با اسلام از طریق کسانی چون آقای بازرگان و آقای شریعتی و مثل اینها بود. خیلی اسلامشان از حوزه نیامده بود. آن روزها افکار مارکسیستی، افکار چپ، افکار عدالت خواهانه مارکسیستی خیلی رواج داشت؛ اصلاً کسی که مارکسیست نبود در دانشگاه سرش پایین بود و خجالت می کشید. [یک آقایی می گفت:” آن زمان ها در دانشگاه ما خجالت می کشیدیم که نماز بخوانیم و هر موقع می دیدم که در خانه نمی توانم نماز بخوانم ونماز دارد از کفم می رود، من یک گونی در جیبم می گذاشتم و می رفتم در دستشویی گونی را پهن می کردم و در را از داخل قفل می کردم و نمازم را می خواندم!”] این جمع دانشجو اسلامشان را از جایی شبیه مهندس بازرگان و دکتر شریعتی گرفته بودند و از این کانال ها با اسلام آشنا شده بودند، خاستگاه مذهبی داشتند خانواده های مذهبی داشتند ولی آشنایی شان با اسلام از این طریق بود. در جوّی که اسلام آن قدر غریب بود و مسلمان این قدر خجالت می کشید از آن فضا به خاطر تأثیراتی از مارکسیست ها پذیرفتند(شعارهای عدالت خواهانه ی سنگین مارکسیستی را توضیح نمی دهم و اصل را می گذارم بر اینکه می دانید. )، لذا اینها خیلی افکار مترقّی و تندروانه ای داشتند که آقایان مجاهدین انقلاب بعد از انقلاب اسلامی و جبهه ی مشارکت و دانشجویان پیرو خط امام سمبل همین جناح اند.
تصور دستهها از حکومت ایدهآل
یک دسته هم دانشجویانی بودند که خاستگاه مذهبی داشتند و اسلامشان را از حوزه ی فقاهت گرفته بودند، مانند جامعه ی اسلامی مهندسین.
هیچ کدام از این دسته ها از حکومت ایده آلی که قرار بود بعد از سرنگونی حکومت شاه تشکیل شود، تصور دقیقی نداشتند. فقط می دانستند که می خواهیم شاه را سرنگون کنیم و یک کشور گل و بلبلی بسازیم. [سرودهای اول انقلاب را دقت کنید، تبلور همین اینهاست سرودهایی که وعده می دهد که رژیم شاه را سرنگون کردیم و دیو را بیرون کردیم. ] یعنی همه چیز خوب شود و به تعبیری جامعه ی مدنی، شود! [نزدیکی های دوم خرداد هر چیز خوبی را “جامعه ی مدنی” مثال می زدند. مثلاً می گفتند که آقا اگر اینجا جامعه ی مدنی شود کسی پوست تخمه هایش را اینجا نمی ریزد! حال این را از باب شوخی عرض کردم. ] خود حضرت امام یک تصور دقیقی از حکومتی که در ذهنش داشت که کمتر کسی به کنه ذهن امام پی برد چون هر کدام از این ها یک اَنَا رَجُِلی بودند. یک معلوماتی داشتند. یک غرور مخفی که اجازه نمی داد خیلی به کنه ذهن امام پی ببرند و با افکار و اندیشه های ایشان آشنا شوند و بفهمند آن حکومت ایده آل حضرت امام چیست؟ اگر کسی تاریخ انقلاب را مرور کند، سخنرانی ها و صحبت ها را- خصوصاً آن بهمن 57 که سخنرانی هم آزاد می شود- می بیند، هرکدام از اینها صحبت می کند، دنیایی را تصور می کند که خیلی قشنگ است ولی قرائتش فرق می کند. یکی می گوید جمهوری اسلامی اگر ایجاد شود، هر ایرانی مسکن خواهد داشت. دیگری می گوید ما نخواهیم گذاشت هیچ سرمایه داری درایران زندگی بکند. سرمایه داران مفت خور و گردن کلفت را محاکمه خواهیم کرد. شور و حرارت انقلابی باعث شد که اصل 49 را در قانون اساسی بگذارند تحت عنوان: “اصل ثروت های باد آورده”. زمان پیروزی انقلاب آن گفتمان عدالت خواهی بسیار قوی بود چون جمع زیادی از شور انقلابی ازگروه هایی تأمین می شد که به خاطر حاکمیت مارکسیست یک جنبه ی عدالت خواهی قوی داشتند. اول انقلاب سال 58 و 59 “ابوذر” آدم ارزشمندی بود. لذا خیلی خانواده ها، اسم بچه هایشان را ابوذر گذاشتند. خیلی محله ها را به اسم ابوذر نامگذاری کردند. یعنی اسم ابوذر ارزش بود و از آن طرف مستضعف بودن هم ارزش بود.
رونق عدالت خواهی
وقتی انقلاب در سال 57 پیروز شد، آن جناح دانشگاهی که اسلامشان را از طیف شریعتی و بازرگان گرفته بودند، به خاطر همنشینی با مارکسیست ها به وفور شعارهای عدالت طلبانه می دادند. آن روحانیون جوانی که در فضای حوزه کمتر زندگی کرده بودند و در واقع ادعایشان هم کمتر بود، توانستند در حلقه ی اطرافیان امام قرار بگیرند. از آن جایی که جمع زیادی از انقلابی ها جوانان بودند و جوان ذاتش عدالت خواهانه است و از دیدن تبعیض بر می آشوبد و آن زمان اختلاف طبقاتی در تهران خیلی محسوس بود. یعنی طرف می توانست توی تهران با ده دقیقه طی مسیر از حلبی آباد به خانه هایی برسد که آن زمان چند ده میلیون می ارزید و در همین تهران جایی بود برای آرایش و شستشوی سگ. پولدارها آن جا می رفتند 500 تومان می دادند تا سگشان را بشویند و سشوار بکشند و موهای سگشان را فر بدهند می دیدند که درمانگاهی است همین بغل دانشگاه دامپزشکی – البته الآن هم هست – خانم می آید آنجا 60 هزار تومان خرج عمل جراحی سگش می شود، در حالی که دکترها قشنگ به آن می رسند. در حالی که در همین تهران کسانی هستند که پول یک آمپولش هم را ندارند آن موقع اینها را می دیدند لذا گفتمان عدالت خواهانه خیلی مشتری داشت این دو طیف توانستند مقدار زیادی محبوبیت کسب کنند.
من یادم هست که مردم شعار برابری، برادری، حکومت عدل علی می دادند و حکومت علوی و شیعه ی علوی یک حرف هایی بود که خیلی مشتری داشت. اول انقلاب، دو تا فحش داشتیم: فئودال و مستکبر. اگر می خواستند به یک آقایی فحش بدهند، می گفتند: این بابا فئودال است از زندگی ساقط می شد. می گفتند این یارو مستکبر است از زندگی ساقط می شد. مستضعف بودن و فقیر بودن ارزش بود. شما زندگی نامه ی کاندیداهای مجلس اول را نگاه کنید – ولو به دروغ نوشته اند – آقای فلانی در سال فلان درخانواده ای فقیر و مستضعف و زحمتکش دیده به جهان گشود یا اگر می خواستند زندگی نامه ی شهدا را بنویسند اولش این را می نوشتند و کاری نداشتند که واقعی است یا غیر واقعی، چون ارزش بود. من یادم است که اگر در پایگاه های بسیج مثلاً سال 60 می خواستند حال کسی را بگیرند می گفتند: تو بچه فئودالی. بیچاره به گریه می افتاد که به خدا من بچه فئودال نیستم. حالا مثلاً به خاطر این می گفتند بچه فئودالی که بابایش ماشین داشت، خانه داشت، در همین حدودها. بچه فئودال توهین بود. (مثل لیبرال که یک مدت توهین بود و الآن ارزش شده است. )
فقهای عالیقدر ما عدالت خواه نبودند، علت بی اعتنایی به عدالت در حوزه های فقاهتی ما، مهجوریت نهج البلاغه است. به خاطر این که نهج البلاغه مرجع فقهی نیست و راحتتان کنم امام علی در حوزه های فقاهتی راه ندارد. چرا؟ چون حضرت علی(ع) حدیث فقهی ندارد، کم است. خیلی کم است. همه ی توجهات به امام پنجم و امام ششم است وکمی هم امام رضا(ع). و به تعبیر شهید بهشتی دوتا کتاب توی حوزه های ما مهجور مانده یکی قرآن و دیگری نهج البلاغه. برای فقیه شدن نه لازم است قرآن بخواند و نه نهج البلاغه. شما صرف ونحو و منطق و اصول ففه می خوانید و بعد وارد حوزه ی فقاهت می شوید، کتب فقهی از “لمعه” بگیرید تا بقیه ی چیزها. بعد هم درس خارج آقایان مراجع شروع می شود. بعد هم 500 تا آیه فقهی – آیات الاحکام – است که در کتب فقهی آمده است. یک طلبه می تواند بدون اینکه یک بار رنگ قرآن یا نهج البلاغه را ببیند؛ مرجع تقلید شیعیان جهان شود و می شدند. نهج البلاغه آنجا هیچ رونقی نداشت، اگر هم یکی دو نفر خودشان شخصاً دوست داشتند یواشکی بخوانند به خودشان ربط داشت. امام علی(ع) مهجورترین امام در حوزه های ماست. چون حدیث استصحاب، صلوه، شک بین شوط هفتم و شوط هشتم طواف ندارد. یکی از علل اصلی که “جامعه ی روحانیت مبارز” به عنوان وزنه ی فقاهتی نظام ما، کمترین اعتنا را به عدالت داشتند، مهجوریت نهج البلاغه در حوزه های علمیه ماست.
آن قاعده کلی استثنائاتی داشت. مواردی در حوزه داشتیم که سر سلسله فقاهت بودند، در عین حال عدالتخواه هم بودند. اصلی ترین استثناء “حضرت امام” بودند. بروید “صحیفه ی نور” یا “صحیفه ی امام”، آن سخنرانی های امام از سال 55 تا 58 را در باب عدالت ببینید. در دوران فعلی ما جرم است. اگر کسی بیاید و این حرف ها را بزند ممکن است او را بگیرند. امام جزء فقهایی بود که اصلاً به معلومات حوزه اکتفا نکرده بودند و هر بار که خبرنگاران خارجی از امام می پرسیدند که الگوی حکومت شما بعد از شاه چیست شنیده اند ما می خواهیم شبیه حکومت امیرالمومنین(ع) بشویم؛ نمی توانیم شبیه ایشان شویم. (جمله امام است) ولو تشبّه کنیم به ایشان، هرمقدار که بشود. استنادی که حضرت امام به حضرت علی (علیه السلام) می دادند در حوزه های فقاهتی ما خیلی کم است. تصوری که صدا وسیمای ما، تریبون های رسمی ما از امام علی(ع) دارند چه چیزی است؟ کسی است که شب ها نان وخرما پخش می کند (همان کمیته ی امداد امام خمینی). علی(ع) کسی است که برای یتیم نان و خرما پخش می کند، برای یتیم ها شیر می برد. آیا یک بار دیده اید که بگویند علی(ع) کسی است که می خواهد دست دخترش را به خاطر امانت گرفتن مال بیت المال قطع بکند؟ آیا یکبار شنیدید که علی گفته: إنَّ فی العَدل سعَه؟ توسعه زندگی مردم در پرتو عدالت ممکن است و لا غیر. تصوری که آقایان علما – خصوصاً تیپ جامعه روحانیت – از علی(ع) داشتند، علی ای است که فقط شب 21 ماه رمضان – آن هم به خاطر اینکه اشک مردم گرفته شود، توبه شود و… – که یتیم ها همه کاسه ی شیر دستشان گرفته اند در خانه ی علی(ع) می روند، که “وای علی کشته شد” سالی یکبار اسم علی(ع) می آید و دیگر محو می شود.
کمی به قبل از انقلاب برگردیم. خیلی از این آقایانی که در واقع به جامعه روحانیت مبارز تعلق داشتند ـ البته جامعه روحانیت، بعداً، سالهای 56 و 57 تشکیل شد ـ همچنین آن تیپ دانشگاهی که طرفدار اینها بودند، یعنی همانهایی که بعدها شدند جامعه اسلامی مهندسین، مثل مرتضی نبوی، و این تیپ آدمها، چون دیدشان دید فقاهتی بود و دید فقاهتی، دید حداقلی است. آن هم زمانی که شیعه حکومت نداشته است. به همین خاطر خیلی جدّی می گویند که اگر کسی مالکیتی داشته باشد که یقین نداشته باشیم حرام است، و وجوهات شرعیهاش را خارج کرده باشد، این مال حلال است، ولو نصف مال دنیا باشد. تنها ملاک برای این مالکیت، یکی شیوه تحصیلش بود، که اگر غصب و دزدی باشد، جایز نیست و دیگری پرداخت وجوهات شرعیه، که اگر داده باشد، حلال است. هیچ حد و مرزی هم ندارد. نگاه فقه همین است. فقه مصطلح حوزه های ما همین را می گوید. دیگر حد و مرزی برای مالکیت مطرح نمی کند. هر چقدر که می خواهد باشد. حدیث هم پیدا می کنند. می گویند بله، حاج آقایی هست، خیلی وجوهاتش را هم مرتب می دهد، اتّفاقاً بنز هم سوار می شود. بگذار بنز سوار شود، اتّفاقاً این شوکت اسلام است.
بگذار کمی هم ترویج اسلام شود. چرا همه اش کفار خانه های خوب داشته باشند؟! فرموده اند :”از ویژگیهای مؤمن این است که خانه فراخ داشته باشد، لباس فلان داشته باشد و… ” توصیه های حضرت امیر(ع) را توصیه های اخلاقی می دانستند؛توصیه هایی که عمل کردن به آنها، در طاقت ما نیست. صرفاً بعضی که عارف واصل و سالک هستند و مثلاً زهد علوی دارند.
به همین خاطر قبل از انقلاب نگاه می کردیم، می دیدیم یک آقای محترمی را که روحانی هم هست، دارای وضع مالی خوبی هم هست، چون پدرش ملّاک بوده و وضعش خوب بوده است، خودش هم وضعش خوب بود، همین آقای رفسنجانی، به نسبت روحانیون آن زمان، وضعش خوب بود. صندوق قرض الحسنه بقیه طلاب بوده و هر کسی کم می آورد، پیش او میرفت. ایشان قبل از انقلاب خانواده اش را با ماشین شخصی به اروپا برد؛ ترکیه، بلژیک و ظاهراً ماشینشان، داخل کشتی رفته، به انگستان هم رفته اند. خودش هم که تا ژاپن رفته است. اروپا را خانوادگی گشته اند، عیب است ؟ نه. با مال خودش بوده، زحمت کشیده بوده است. رد پای این تفکرات را بعد از انقلاب می شود پیدا کرد.
بنا بر این در یک جمع بندی باید عرض کنم: اسلام فقاهتی ما با دیدگاه و ضوابط فقهی، هیچ گونه تصوری از عدالت اجتماعی ندارد. تنها تصورش از عدالت در حوزه قضاوت است. یعنی می گوید اگر «زید» «عمرو» را زد و بعد «عمرو» آمد و اثبات کرد، دیه اش مثلاً دو درهم نقره، یا دو نخود طلا می شود. قاضیای که باید تشخیص بدهد که دیه این زخم چه قدر است باید عدالت داشته باشد. آنها هیچ تصوری از عدالت در سطح جامعه نداشتند. علتش هم واضح بود. فقه شیعه هیچ وقت متصدی حکومت نشده بود. فرصت حکومت پیدا نکرده بود. جز آن چهار سال و چند ماه حکومت حضرت امیر(ع). یک چیز دیگر هم هست، که خلاصه خدمتتان می گویم. تعمیمش نمی دهم. ما گروهی از روحانیها را داشتیم که واقعاً روحانی بودند، و زندگی روحانی داشتند و حتی بعضی شان سهم امام مصرف نمیکردند. کلاسی، روضه ای، منبری، مغازه ای، زمینی، چیزی داشتند و… ویا ارثی از پدرشان به آنها رسیده بود. نیازمند هیچکس نبودند، و زندگیشان به این طریق می گذشت. اینها یک تیپ بودند، یک تیپ دیگر هم بودند، که به تعبیر شاعر :
بنشنید که آبی زفراتی برسد / شاید از اهل کرم، خمس و زکاتی برسد
زندگیش ناگزیر از این راه تأمین می شد، یک عده از روحانیون را می گویم. نه همه شان. این آقای روحانی در دلش دعا می کرد که ثروت و شوکت این حاج آقای بازاری افزوده شود. چون اگر آن آقا بیاید، سهم امامش را بدهد، طبق قاعده، مجازم که مقداری از آن را بردارم و بقیه اش را به آن مرجعی که مرا موکل خودش کرده است بدهم. لذا، ناخودآگاه یک ارتباط نامرئی بین یک طیف وسیعی از مسلمانان پولدار و مرفه و البته ان شاءالله کاسب از راه حلال، با این طیف روحانی پیش آمده بود. و بعضی اوقات، این آقایان بازاری می آمدند و یک راهکارهایی هم یاد می گرفتند برای فرار از ربا و فرار از بیع فلان و…. این آقایان هم بلد بودند و یادشان می دادند. رجوع کنید به “شرح لمعه”، راههای فرار ربا. آقایانی که باب متاجر “لمعه” را خوانده اند، حتماً این را دیده اند، حتی آنجا کلاه شرعی یاد داده است برای فرار از ربا. البته امیدوارم شهید ثانی در قیامت یک نگاه به من بکند و من به بهشت بروم. ایشان جایش حتماً در بهشت است. می خواهم بگویم دید فقاهتی، دیدگاهی بود که اصلاً نگاه به عدالت اجتماعی نداشت. اینها هم صاحب همان دیدگاه فقه سنتی جواهری بودند. در نتیجه می آمدند و می گفتند آقا! من این راه فرار را پیشنهاد می کنم که زیر بار ربا نروی و در عین حال سودت هم تأمین شود، بعد آن آقای تاجر هم خمس مالش را می داد. بعضی علما نشست و برخاستشان با طبقهی مرفه مسلمانان بود. حالا بعضاً این تیپ روحانیها جواب سلام یک لاقبایی مثل بنده و جنابعالی را می دادند ؛ ولی اگر هم نمی دادند، طوری نمی شد، چون حوزه رفتاری ایشان و تیپ اطرافیان آنها، مسلمانان مرفه بودند.
وضعیت گروهها در زمان امام(ره)
در آن مقطع ده ساله ای که حضرت امام(ره) سکاندار کشتی انقلاب بودند، بخاطر هیمنهای که حضرت امام(ره) بر انقلاب داشتند، آن شیخوخیتی که حضرت امام داشتند، آن حاکمیتی که حضرت امام خمینی(ره) بر قلبهای عموم مردم خصوصاً نسل جوان عدالت خواه داشتند، طبقه نامأنوس با عدالت ـ نمی گویم دشمن با عدالت ـ خیلی مجال پیدا نکردند تا خودشان را نشان بدهند. از طرف دیگر آن زمان، شور و شوق انقلابی حاکم بود، جنگ هم بود، لذا خیلی مجال نداشتند. فیلمهای کابینهی آن زمان را بروید، ببینید. شهید رجایی نشسته. یک تریبون جلویشان هست با یک پارچه ساده، و دیگر هیچ. یک میز درازی گذاشته اند و دارند با هم حرف می زنند. رجایی و نخست وزیر، سید میر حسین موسوی و…. با اورکت کره ای می آمدند و می نشستند و از تشریفات امروزی خبری نبود. کاش بشود یک فیلمی از آرشیو صدا و سیما پیدا کنید و هیأت وزیران در سال 1364 و هیات وزیران 1374 را نشان بدهید. – از روزنامه ها یا مجلات قدیمی این عکسها را یک طوری پیدا کنید.
حاکمیت دست همان تیپ روحانیون جوان و دانشجویی است که گفتم و جناح موسوم به روحانیت خیلی میدان ندارند. چرا که میزان افکار فقاهتیشان و روحیاتشان با افکار فقاهتی امام منطبق نیست و با عدالتخواهی امام خیلی نمیتوانند هماهنگ باشند. خیلی از اینها بخاطر انقلاب زندان رفتند. باید اینها را گفت. اما مشکل این بود که تصورشان از حکومت مطلوب با امام فرق می کرد. مثلاً در زمان جنگ تا یک مقطعی، بچه های این دانشگاه وقتی می خواستند جبهه بروند باید از درسشان میگذشتند. خیلی از بچه هایی که می خواستند بروند جبهه، نمراتشان به خاطر غیبت صفر می شد و این صفرها در کارنامههاشان مثل ستاره می درخشد. من فکر می کنم این کارنامه ها در قیامت می تواند باعث شفاعت این بچه ها باشد. می گفتند: جبهه رفته؟! می خواست نرود! و سال 1367 که امام میفرماید : “امروز ایران کربلاست. حسینیان آماده باشید، درنگ امروز فردای اسارت باری را بدنبال دارد”، بخاطر موشک باران تهران دانشگاه امام صادق (ع)، دانشجویانش را به دانشگاه علوم اسلامی رضوی می برد. دور حوض می نشینند با هم شرح ابن عقیل را مباحثه می کنند. تفاوت دیدگاه را می بینید. امام می گوید : “حسینیان آماده باشید، درنگ امروز فردای اسارت باری را بدنبال دارد”. دیگر از این صریحتر امام چه بگوید ؟ امام حتماً باید حکم جهاد بدهد ؟ می گوید مسأله جنگ از نماز واجب تر است. بعد دانشگاه را منتقل می کنند. نشان می دهد که طرز تفکری که امام نسبت به وقایع دارد با طرز تفکری که این آقایان دارند، خیلی متفاوت است.
بعد از رحلت امام دعواهایی که جناحهای سیاسی دارند، اینجا تبلور پیدا می کند که پس زمینههایش را خدمتتان گفتم. جناح جامعه روحانیت دچار انشعاب می شود. و یک جناح به نام “مجمع روحانیون” از دلش بیرون می آید. یک عده که از طیف دانشجویان پیرو خط امام بودند ـ البته نه همه شان ـ که گفتم اسلامشان را از کجا بدست آورده بودند و تفکرات عدالت خواهانه داشتند، حوزه قدرت در دست اینها بود. نخست وزیر، اکثر وزرا ومدیران کل از اینها بودند و اتّفاقاً همان زمان هم که امام زنده بود، اینها دعواهای جالبی نشان دادند. مثلاً، قانون کار جمهوری اسلامی یک قانون بسیار کارگر محوریست. چون اوایل انقلاب که قانون کار مطرح شد مثلاً سالهای 63 و 64، این قانون حق را در اکثر موارد به کارگر می داد و پوست سر کارفرماها را می کند، البته هیچ وقت اجرا نشد. همین آقای توکلی که وزیر کار بود متعلق به طیف دانشگاهیانی بود که با فقها مرتبط بودند، سر این قانون استعفا کرد. شورای نگهبان گفت: این قانون ضد فقه است. مالکیت افراد را محدود می کند. در فقه داریم زمانی که دو نفر با هم عقد ببندند، شما حق ندارید که به کارفرما بگویید: باید به کارگر خسارت بدهی، یا اگر اخراجش کنی و…. یعنی آن طیف عدالت خواه که خیلی پشتوانه فکری نداشتند با خیال راحت می گفتند این کارفرماهای شکم پرست، خون این کارگران را در شیشه کرده اند ما هم قانون کار می گذاریم و پدرشان را در می آوریم. از آن طرف هم آقایان شورای نگهبان آقای خزعلی، آقای جنّتی و…. جامعه روحانیت می گفتند: اسلام به باد رفت. مگر چه شده؟ میگفت: مگر فقه از اجزای دین نیست؟ میگفتیم: مخلص فقه هم هستیم. میگفت آیا این قانون با فقه مطابق است ؟ می گفتی نه. لذا آن را رد میکردند. قانون کار از اولین مصوبات شورای تشخیص مصلحت نظام شد. چون شورای نگهبان می گفت من این را امضا نمی کنم. زیر بارش نمی رفت و حق هم داشت چون در شناختی که شورای نگهبان بعنوان فقهای سنتی از اسلام داشتند این چیزها جا نداشت. یا در مالکیت یا تجارت همین طور؛ دولت به خاطر جنگ و مشکلات، تجارت خارجی را در انحصار خودش در آورده بود. در این مساله فقها می گفتند : اسلام به باد رفت. چرا؟ می گفتند: چرا دولت خرید و فروش اسلحه را ممنوع کرده است؟ یک شهروند مسلمان وجوهات را داده است وحالا می خواهد به کشور امارات برود و تلویزیون رنگی بیاورد و بفروشد. شما چرا مانع می شوید؟ شما به چه حقی تجارت خارجی را ممنوع کرده اید؟
لحظهی شیرین انتقام
بعد از رحلت امام یک اتّفاقی افتاد و آن این بود که آقایان جامعه روحانیت و طیف دانشجوی همراهشان که به دلایلی در عهد حکومت امام، مثلاً 60درصد همراه انقلاب و امام بودند، و از آن طرف طیف مجمع روحانیون و دانشجویان همفکر آنها که وزیر و وکیل شده بودند،مثلاً 80 درصد پیرو خط امام بودند، پس از امام ورق برگشت. آقایان جامعه روحانیت احساس کردند که الآن لحظه شیرین انتقام فرا رسیده است، و می توانند حال آن طرفیها را بگیرند، ناخودآگاه وسوسه شدند، شیطان وسوسه کرد. با انگیزه های الهی و پشت سر سنگر دفاع از ولایت فقیه این اتّفاق افتاد. از آن جا که آقای هاشمی هم به تیپ آقایان جامعه روحانیتی تعلّق داشت، و متعلّق به آن اسلام فقاهتی بود، با آن تبلور خاص و مرتبط با حوزه ثروتمندان (البته ثروتمندان مسلمان) ایشان رئیس جمهور شد. لذا این آقایان همه کاره مملکت شدند. مجلس چهارم را گرفتند، قوه مجریه را گرفتند و مسلط شدند. آن آقایان هشتاد درصدی.
کسانی حاکم شدند که به جای عدالت، سازندگی دغدغه ذهنی شان است و قُتِلَ مَن قُتِلَ و صُبی مَن صُبی. و ارزشهای انقلاب را سر بریدند. آرمانهای انقلاب را قربانی کردند. با مجوّز فقهی هر کار که خواستند کردند و اُقصی مَن اُقصی. نمی دانم این را چه جوری بگویم. یادم که می آید اشکم در می آید. آقای هاشمی یک زمانی در مقطع جنگ که فرمانده جنگ بوده است. [یکی از کارهایی که این کمیته اشرافیت حتماً انجام بدهد، این است که کتابهای “عبور از بحران” و “خاطرات آقای هاشمی” را مطالعه کنید. – بعد می فهمید من چه می گویم. ] سال 1360 که اوج شور انقلاب بود، زمانی که خیلی از بچه های سپاه و جهاد و… ما دو تا خودکار توی جیبشان داشتند. یکی برای کارهای بیت المال و یکی برای کارهای شخصی و زمانی که فلان شهید ـ که کلیشه شده ـ زنش را از سر سفره می راند و می گوید از این سفره نان نخور. می گوید این نان را برای بچه هایی که امشب اینجا جلسه داشته اند از سپاه آوردهایم. تو حق نداری بخوری.
[سال 60 فضای اینجور کارهاست. سال 60 فضایی است که این کارهایی که می گویم در آن رایج بود. نمونه هایش را برایتان بگویم اینها خاطرات ناگفته انقلاب است. اینها را در هیچ شب خاطره ای نمیگویند. در هیچ تلویزیونی اینها گفته نمی شود. در باران شدید و گل و شل و این چیزها در استان بوشهر پسری می خواهد به شهر برود. بابایش می گوید تو که به شهر می روی، من را هم برسان. می گوید: نمی توانم. بابایش می گوید : آقا جان ! من که نمی گویم راه اضافی برو. و شهید می گوید : شرمنده ام. مال بیت المال است و یکی دیگرـ که من می شناسمش ـ دو سال تمام از ته تهران با ماشین اداره برای کارش وسط تهران می آمد ولی خانمش را سوار نمی کرد. نو عروس را که تازه ازدواج کرده بودند نمی آورد و می گفت با اتوبوس بیا. خانمش می گفت: کرایه اش را می دهم به حساب دولت بریز. می گفت من می ترسم، بیت المال است. از حضرت امام استفتاء شده بود که آیا مجاز است با خودکار جهاد برای نهضت سواد آموزی کار کنیم ؟ امام فرموده بودند: نه جایز نیست. سال 60 چنین جوّی داشت. ]
در چنین جوّی که این کارها ارزش بود و عجیب و احمقانه نبود، آقای هاشمی وقتی به کره شمالی سفر میکند خودش و خانمش و دامادهایش را میبرد، عکسش هم هست و با افتخار در کتابش چاپ شده است؛ دامادش را با خودش برده است. پسر کوچولویش را برده است. همین آقا یاسرو آقا مهدی و….
تفاوت دیدگاهها را ببینید. آقای هاشمی که یک شبه این کارها را نمی کند و بگوید مانور تجمّل بدهید و جُلُنبر بازی در نیاورید.
[ایشان از اول ساده زیستی را جُلُنبر بازی می داند. آن وقت بنشینیم فضیلتهای شهید باکری را پشت سرهم بگوییم که شهید باکری قربانش بروم، دو تا خودکار داشته است و…. به خدا در همین دفاع مقدس توی پادگان بودیم در سال 67 در هوای گرم تیرماه اهواز گردان ها یک بودجهای در اختیار داشتند که برای موارد خاصی خرج می کردند. غذا از لشکر می آمد؛ ولی خود گُردان هم بودجهای داشت. مسئوول تدارکات می خواست یک خدمتی بکند. دید غذا- مثلاً ساچمه پلو- خشک است و هوا گرم،. از اهواز نوشابه خرید که به بچه ها نوشابه بدهد. آن موقع نوشابه 35 ریال بود و ما هم گفتیم: “دمت گرم. چه تدارکات با حالی”. می خواستیم بخوریم فرمانده گردان آمد و دید. گفت : من را بدبخت کردید شماها !! و داد زد سر مسئول تدارکات که من جواب بیت المال و جواب خدا را چه بدهم ؟ مسئوول تدارکات گفت : اصلاً این بودجه برای همین کارهاست. فرمانده گفت : من جرأت نمی کنم. اگر روزی برای همه دادند آن وقت می شود خورد. این بودجه برای مواقع اضطراری است. دارید مرا جهنّمی می کنید. از همه برادران رزمنده نفری 35 ریال گرفت و آنهایی که پول خرد نداشتند یا اصلاً پول نداشتند، نوشابه ها را پس دادند. ]
آقای هاشمی میگفت: که فکر کنم حدود 26000 دلار در آن زمان که قحطی دلار بود، کرایهی پارکینگ هواپیما دادیم. و رفتیم با عفت و…. گشتیم. همین آقای هاشمی می شود رئیس جمهور. در نماز جمعه هم داد می زدند:” مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است”.
یک حرف هم می خواهی بزنی در جوابت می گویند: تو از آقا بیشتر می فهمی؟ می گویی: نه. و جوابت می دهند: پس خفه شو. به خدا در همین دانشگاه من این حرف را بارها از همین برادران بسیجی که هنوز هم پشت سرشان نماز می خوانم شنیدم. البته آنها بخاطر خدا و علاقه به رهبری این حرفها را میزدند و من دوستشان دارم.
نیروهای دولت سازندگی:
یک طیف جدیدی هم بعد از جنگ یک دفعه یادشان آمد که از اروپا برگردند که بعدها شدند کارگزاران سازندگی. یک مقدار از دانشجویانی که به حوزه فقاهت نزدیک بودند، آمدند و دولت آقای هاشمی دولت کار و سازندگی بود و تولید و کار شعارشان بود. و مقدار کمی هم از طیف عدالت خواه که اسلامشان را از شریعتی گرفته بودند، دیدند که هوا پس است و دیگر قدرت دستشان نمی آید یواشکی وارد شدند. نظیر الویری، نایب رئیس مجلس دوم. (آن قدر شدید عدالت خواه بود که میگفتند: تو کمونیستی. یکدفعه آمد و دبیر شورای مناطق آزاد شد 180 درجه تحوّل. )
هدف آقای هاشمی چه بوده ؟ خیانت به مملکت ؟دزدی ؟ خیر؛ بلکه ایشان تصوّری که از حکومت مطلوب و انقلاب داشت این بود که ما جامعه ای بسازیم شبیه سوئیس یا ژاپن که مردمش پنج وعده نماز هم بخوانند. آخر چه عیبی دارد؟! چرا همه اش مسلمانان بدبخت هستند؟! چرا همه اش مسلمانان لباسهای وصله دار بپوشند و گرسنه باشند. ماشینها، خانه های آینه کاری، لباسهای خوب، و… داشته باشند و پنج وعده هم نماز بخوانند. چه از این بهتر؟ و جای جای خاطرات سفر آقای هاشمی به اروپا این حسرت دیده می شود.
یادتان می آید گفته بود که میخواهم “چهارمحال و بختیاری” را آلپ ایران بکنم. کوههای آلپ مظهر تفنن و رفاه سوئیس است. یادتان هست می گفت ایران 1400 تمدن بزرگ اسلامی؟ اگر اسلامیاش را بر دارید. یک نفر دیگر هم این تمدن بزرگ را می گفت. دیدگاههای توسعه خواهانه محمدرضا پهلوی و آقای هاشمی خیلی به هم شبیه است. توسعه یعنی اینکه اتوبان زیاد باشد، همه جا گل و بلبل باشد، خانه های بلند شیک مدل اروپایی و غربی و اینکه چرا ما سوئیس نباشیم؟ چرا ما پنجمین قدرت نباشیم؟ این پنجمین قدرت را هم محمدرضا فرمود، هم آقای هاشمی. اصلاً شاید روحشان هم از این تشابه خبر نداشته باشد. و این نگاه که توسعه، محور است و هیچ چیز دیگر مطرح نیست وجود داشت. الگوی توسعه از کجا بود ؟ از غرب. چه کسی این الگو را داده است ؟ متخصصینی که یا اقتصاد را در غرب خوانده بودند و تحصیل کرده غرب بودند یا در حسرت غرب می سوختند. مدلهای توسعهای را کپی کردند و اینجا پیاده کردند. این مدلهای توسعه را تیم «رستو» در 1950، بعد از جنگ جهانی دوم تهیه کرده بودند. آن ها از مشهورترین متفکرین توسعه هستند. کتاب “تغییرات اجتماعی و توسعه”،تفکرات توسعه ای دهه شصت آمریکا در مورد توسعه را نشان می دهد. نشان می دهد که هدفشان این بوده که مدلی ارائه دهند که جهان سوم مثل غرب ساخته شود. الگوی موفقش مالزی و کره جنوبی و کشورهای جنوب شرقی آسیا و الگوی ناموفقش هم ایران و مصر و ترکیه و…
تغییر ارزشها:
اتّفاقی که در آن سالها می افتد، به تعبیر جامعه شناسی “تغییر ارزشها”ست. در یک جامعه ای که تا چند مدت قبل از آن مستکبر بودن و سرمایه دار بودن ضد ارزش است و مستضعف بودن ارزشمند بود، قناعت ارزش است و مصرف اصلاً به عنوان توهین، و ناسزا به جامعه مصرف گرا خطاب می شود. (دههی60 را عرض میکنم ) مثلاً تلویزیون پر است از برنامه هایی که ویژگی های جامعه مصرف گرا را دارد نشان می دهد که مثلاً کوکاکولا می خورند و…. من یادم هست که تلویزیون برنامه هایی را از گروه اقتصاد پخش می کرد (مثلاً سال 65 و 66) که نشان می داد یک عده از غربی ها دارند کوکاکولا می خورند و بعد می گفتند که این جامعه مصرف گراست و این ویژگی های منفی را دارد و…. وقتی یک دفعه در این جامعه تفکر توسعه ای که الگوی ناقصی از توسعهی غربی بود -آن هم توسعه ای که بعد از جنگ جهانی دوم پدید می آید – حاکم می شود، نتیجه اش این می شود که باید ارزشهای جامعه عوض شود و جامعه باید به سوی تولید سوق داده شود، اولین قدم در راه تولید، تبلیغات است. این تبلیغات وقتی که شروع می شود، اول برای کالاهای تولید داخل است. من یادم هست که آقای محمّد هاشمی مسئول صدا و سیما آمده بود، از او سئوال کردیم چرا شما تبلیغات پخش می کنید؟ برای ما خیلی قبیح بود که تلویزیون جمهوری اسلامی تبلیغات بازرگانی داشته باشد، آگهی داشته باشد، خیلی قبیح بود. الآن نگاه نکنید که ما شعرهای آن را در کوی و برزن می خوانیم و بچه های کوچک ما همه را حفظ هستند. خیلی آن موقع زشت بود. یعنی اصلاً یک نمادی از عقب گرد انقلاب به زمان طاغوت بود ایشان گفت : که ما می خواهیم تولید داخل را تشویق کنیم. مگر شما نمی گویید خودکفایی ؟ برای خودکفایی باید تولید داخل تشویق شود و کلی دلیل آورد که بله، این تبلیغات ما باعث شده که مردم کالاهای ایرانی را بیشتر بخرند و کالاهای خارجی را نخرند و شما که اینجوری می کنید با تولید داخل مخالف هستید و… ! نشان به آن نشانی که همان تلویزیون کالاهای مصرفی خارجی را هم تبلیغ کرد و هیچ اتّفاقی هم نیفتاد. چون این روند تبلیغات به عنوان اولین گام سرمایه داری یک روند اجتناب ناپذیری است یعنی کسی نمیتواند بگوید که من اقتصاد سرمایه داری را می خواهم، توسعهی غربی را می خواهم ولی بدون تبلیغات. اصلاً امکان ندارد. این دو تا لازم و ملزوم همدیگرند. یکدفعه در خیابانها و مکان هایی که همهاش ارزشها و شهادت تابلو بود، تابلوهای تبلیغاتی دانه دانه بالا میرفت. خوب این نتیجه اش چه شد ؟ نتیجه اش این شد که یک مسابقه ای در سطح جامعه برای تغییر ارزشها پدید آمد. یعنی مردم، عامه ی مردم می دیدند که اگر تا دیروز شکل خاصی از زندگی ارزش است و دربارهاش تبلیغ می شود امروز نه تنها آن شکل خاص تبلیغ نمی شود بلکه کاملاً مغایر آن دارد مطرح میشود. یک کار تطبیقی برای فهم این مطالب خوب است. مثلاً شما سریالهایی که در سال 64 و 66 تولید شده را ببینید و با سریالهایی که در سال 69 به بعد تولید شده است، مقایسه کنید. مثلاً خانه یک کارمند را نشان می دهد، کارمندی که هشت اش گرو نه اش است، مبل هم دارد. یادم هست که همان موقع از آقای محمد هاشمی پرسیدیم در 90 درصد برنامه ها مبل است حتی آدمهای فقیر هم مبل دارند، آشپزخانه Open دارند، نمی دانم کابینتهای فلان دارند، آباژور دارند، مگر جامعهی ما اینجوری است ؟ آقای محمد هاشمی گفت: که علتش مشکل فنی است، این دوربین ها سه پایه دارد !!، مثلاً…. همهی بچه ها خندیدند. جواب نداشت بدهد. وقتی در رسانه ی رسمی که از آن رسانه تصویر رهبر انقلاب و رهبر کبیر انقلاب و رهبر فعلی انقلاب و قرآن پخش می شود و در واقع ارگان جمهوری اسلامی است، در آن رسانه زندگی اشرافی تزریق می شود، خوب چرا مردم به این سمت نروند ؟ وقتی که مردم هیأت دولت را می بینند، هیأت دولت ماشاءالله بازتر می شود، آن وسط فرش دستباف میاندازند، دفتر کار آقای هاشمی وقتی مصاحبه است یک مبلی دارد، یک تشکیلاتی، اصلاً مبل آقای هاشمی یک مدتی سمبل اشرافیت شد. گرافیست ها با آن اشرافیت کار می کردند. یعنی نماد شد. همین جوری این حرکت به سمتی می رفت که مردم حس کردند که مسابقه ای است و در این مسابقه باید عقب نیفتند، باید به سمت سرمایه دار شدن بروند، به سمت پولدار شدن.
فکر همه را جا به جا کردند!
سال 1371 آقای مهندس غرضی به عنوان یکی از چهره ای شاخص کابینه به همین دانشگاه آمده بود میگفت: “دوره ی تنبلی سر آمده و همه باید کار کنند. زمان آن مفت خوری تمام شد که ما پول نفت را مفت می خوردیم و توزیع می کردیم و یارانه می دادیم. آن کار باعث تنبلی بود. الآن جامعه، جامعه ی کار است. عصر، عصر کار است. عصر شعار و اینها به سر آمده و همه باید کار کنند. برای کسی که کار نکند دیگر چیزی نیست”. و سیاست های تعدیل اقتصادی را مفصل مطرح کرد. گفتیم ” آقای محترم ! قبول، باید کار کنند. خیلی خوب است. کار پسندیدهای است. ولی شما بگویید که زنهای بیسرپرست چه کار کنند ؟خوب آنها هم کار کنند ؟ من گفتم که اقشار فرهنگی چکار کنند ؟ خوب نمیتوانند. یک معلم باید برای کلاس هایش مطالعه کند و… ولی حقوقش کفاف نمی دهد”. گفت :”من خبر دارم. تدریس خصوصی ساعتی چند هزار تومان است. ” (یعنی وزیر مملکت داشت راهکار می داد. ) آقای غرضی جزو همان طیف افرادی است که اسلامشان را از امثال شریعتی و بازرگان گرفتند. عضو سابق سازمان مجاهدین خلق. کسی که یک زمانی با افکار کاملاً مارکسیستی- البته تلفیق اسلام و مارکسیت- داشته کار میکرده حالا به برکت انقلاب دست از سازمان مجاهدین برداشته و حالا در عصر سازندگی یک وزیر فعال و موفق و محبوب (در دیدگاه رئیس دولت) شده است. گفتم خوب فرهنگیها چه کنند ؟ گفت : برومند تدریس خصوصی بکنند. تدریس خصوصی ساعتی اینقدر هزار تومان است. قیمتش را هم بلد بود. گفتم خوب : زنان بی سرپرست چکار کنند ؟ خوب ما آنها را با کمیتهی امداد پوشش می دهیم. و این تفکر کمیته ی امداد محوری و صدقه دادن از آنجا شروع شد. البته این تفکر هیچ وقت عملی نشد.
من یادم هست که در سال 74 و 75 لایحهی فقرزدایی به دستور مقام معظم رهبری به مجلس رفت و تصویب شد و بعد دانه دانه من بندهایش را داشتم می خواندم به اینجا رسید که تشکیل بنیاد امداد امام خمینی. یعنی کمیته ی امداد امام خمینی حذف می شود و می شود بنیاد امام خمینی و…. یعنی این شد لایحهی فقرزدایی که به دستور رهبر انقلاب مثلاً سال 75 دولت آقای هاشمی به مجلس فرستاد و تصویب کرد و البته هیچ وقت هم اجرا نشد. خیلی راحت. گفت که ما به بخشهای آسیب پذیر مانند زنان بی سرپرست و پیرزنها و بیوه زنها یک کمکهای مستمری می دهیم، فرضاً صدقه می دهیم. مسئله حل می شود. یعنی سال 71 که ایشان این حرف را می زد کاملاً مشخص بود که تمام راهکارها را تا آخر پیش بینی کرده اند. می دانند که در جامعه فقر ایجاد می شود و امید دارند که آن فقر را با کمیتهی امداد رفع کنند. میدانند که در جامعه اختلاف طبقاتی ایجاد می شود. آن اختلاف طبقاتی را واگذار می کنند به یک مسابقه ی دو ماراتن برای رسیدن به ثروت. چرا که ثروت ملاک ارزش می شود. پول ملاک ارزش میشود، و این به همه جا تزریق می شود که سرمایه دار بودن ارزش است. ثروتمند بودن ارزش است. شخصیت به این است. خوب ببینید یکدفعه بعد از آن در یک جامعه ی جنگ دیده ای که هزار و یک مشکل دارد به عنوان اولین قدم، خط تولید پژو راه میافتد. کارخانه ی خودروسازی راه می افتد که دوو تولید کند. شرکتی به نام “مولیالموحدین” با حمایت خیلی قوی آقای هاشمی در کرمان تاسیس می شود، بعد این شرکت شاهانهای را تأسیس می کند، ارگ جدید را تأسیس می کند، خودروسازی را تأسیس می کند، باغ ماهان را تأسیس می کند و…. و به هیچ کس هم جواب نمیدهد که در جامعه ای که جنگ را پشت سر گذاشته با هزاران میلیارد دلار خسارت جنگی و… ، اصلاً کالای مصرفی آوردن خلاف همه ی تئوری های منطقی اقتصاد است. کارخانهی تولیدی هم که نیست، کارخانه ای است که در آن قطعات تفکیک شدهی دوو را از کره آوردند. صرفاً از پلاستیک در میآورند، داخل یک چارچوب می گذارند و به هم پیچ میکنند. کارخانهاش یک سوله ی خالی است. هیچی نیست. تازه بدون گمرگ این بستهبندیها را می آورند. شرکت “مولی الموحدین”، خیریه خصوصی، هواپیمایی ماهان و قس علی هذا. یعنی یک جریان کاملاً مرئی، آشکار و با پشتیبانی شدید دولت. حتی دولت همه ی ابهام های آن را هم پیش بینی کرده است که اگر فقر ایجاد شد با کمیتهی امداد حل شود، اگر مشکل ایجاد کند، فلان و…. اما آنچه که در عرصه ی جامعه اتّفاق می افتد خیلی وحشتناکتر از این حرفهاست. همه ی جامعه که قدرت شرکت در این ماراتن را ندارند و اگر قدرتش را داشته باشند خیلی ها مشکلی به اسم وجدان دارند، مشکلی به اسم ارزشهای قبلی دارند. مشکلی به اسم انقلاب دارند. خیلی ها می توانند در این مسابقه شرکت کنند، ولی نمیکنند؛ به خاطر اینکه می گویند اصلاً قرار نبود چنین مسابقه ای باشد که ما در آن شرکت کنیم. ما انقلاب کردیم که بساط این مسابقه برای همیشه جمع شود. مسابقه، «فَاستَبقُوا فی الخَیرات» باشد نه «فَاستَبقُوا فی السرمایه. »
نسخههای بانک جهانی مصداق عدالت اجتماعی می شود
آقای هاشمی از سال 60 بحثی به نام عدالت اجتماعی در نماز جمعه داشته است. یک بحث سریالی ده دوازده ساله که مصادیقش عوض می شد. به گونهای که از سال 69 به بعد ایشان در این بحث سیاست تعدیل را به عنوان مصداق عدالت اجتماعی می آورد. ببینید تریبون نماز جمعه، تریبون مقدسی است. مردم به عنوان نماز عبادی – سیاسی به آنجا می روند. آنجا مردم به نماز جمعه می روند. چیزی از آن مکان مقدس می شنوند و وقتی در ذهنشان،کمی به عقب برمی گردند می بینند که با حرفهای امام سازگار نیست. در واقع یک دوگانگی ارزشی پیش می آید. یک سری ارزشهایی است که مردم بخاطر آنها انقلاب کردند و کشته شدند و شهید شدند و در ادامه، می بینند که این ارزشها به وسیله ی کسی که جزء سران این نظام و انقلاب است با آشکاری و شفافیت کنار گذاشته می شود. فلان مسئول مملکتی به نیویورک می رود و سرمایه داران ایرانی مقیم خارج را جمع میکند -کسانی که بعد از انقلاب، در کوران انقلاب، در کوران جنگ سرمایه هایشان را برداشته اند و به آمریکا رفته اند – برای آنها سخنرانی می کند و منت کشی می کند و ابایی هم ندارد که این را بگوید می گوید بله ما نیازمند سرمایه ایم که کشور را بسازیم و باید آن سرمایه ها بیایند و ما منت آنها را میکشیم. اصلاً مخفی هم نمیکند.
سیاست تعدیل دقیقاً نسخه هایی است که بانک جهانی نوشته است. این مسأله را نخبه های جامعه می فهمند و می گویند. مجله ی بیان سال 69 هفت، هشت تا شماره چاپ شد، بروید ببینید. می گفتند آقا سیاستهای بانک جهانی را دارید اجرا می کنید، چرا اسمش را میگذارید سیاست تعدیل ؟ این سیاستهای ظالمانه را در هر جای دنیا اجرا کردند موجب شکست شده است. در برزیل اجرا کردند شکست خورده است. هیچ جای دنیا نیست که سیاستهای بانک جهانی اجرا شده باشد و نتیجه ی مثبت داده باشد. می گفتند: “نه اصلاً ربطی به بانک جهانی ندارد. ”
بعد ما نمونه هایش را نگاه می کردیم. می دیدیم که مو به مو همان است. بانک جهانی میگوید که ارزش پول جهانی باید کاهش پیدا کند. اینجا یکدفعه می بینیم که با یکسان سازی نرخ ارز و… ، یکدفعه قیمت دلار می شود 180 تومان! بعد 180 تومان، بعد 200 تومان و همینجوری می آید پایین. بانک مرکزی متولّی کاهش و حذف یارانه ها است. آقای هاشمی از تریبون مقدس نماز جمعه در ذیل عنوان عدالت اجتماعی نسخه هایی را که بانک جهانی پیچیده است، به عنوان عدالت و تعدیل توجیه میکرد. بانک جهانی- نمی خواهم بگویم صهیونیست جهانخوار- هر جا نسخه پیچیده است، نتیجه اش فقر بیشتر بوده است. بانک جهانی حذف رایانه ها را مطرح می کند. اینجا آقای هاشمی می گوید که یارانه ظالمانه است. مگر فقیران جامعه از بنزین استفاده می کنند ؟ و بنزین گران می شود. چگونه فقیران جامعه یک نان را بخورند و پولدارها هم همان را بخورند ؟ این ظلم است. ما میخواهیم جلوی ظلم را بگیریم و…. ببینید با لعاب دینی با رنگ دینی با استفاده از احساسات و باورهای مذهبی مردم نسخه های رفوزه شده ی بانک جهانی اجرا می شود. چه کسانی- به تعبیر عوامانه- دست هاشمی را در حنا می گذارند؟ یک مشت کارشناسی که حالا تحصیلات داشته نداشتهشان را طبق مدل غربی کرده اند و جز مدل توسعهی غربی آن هم توسعهی نیم بند و ناقص هیچ چیز دیگری بلد نیستند. همین سیر جلو می رود.
یک خانوادهی نرمال را که در نظر بگیرید، می بینید از پس هزینه هایش بر نمی آید و احساس سرشکستگی می کند. پدر خانواده در قبال فرزندانش که چرا تلویزیون رنگی 29 اینچ ندارد، چرا فلان مدل ماشین را ندارد، چرا در بانک حساب ندارد، احساس سرشکستگی می کند. او که نمی تواند در مقابل این روند وعدههای فردا و پس فردا بدهد. چرا ؟ چون این بچه می بیند که تلویزیون، روزنامه، مسئولین مملکتی و… همه تزریق تجمّل گرایی و پول محوری می کنند. در واقع ارزشها را از قناعت به مصرف گرایی تبدیل می کنند. خوب طبیعی است که نمی تواند مقاومت کند و از آن زمان است که کم کم دو شغله بودن و سه شغله بودن رواج پیدا میکند. یا از طریق مشروع یا از طریق نامشروع و این طریق نا مشروع هم کم کم عرف می شود و امضاء می شود.
قانون شکنی نهادینه میشود
یکی از هزینه های توسعه در واقع ارضای مدیران است. مدیر باید ارضاء شود. اگر به مدیر در بخش دولتی به اندازه نصف بخش خصوصی حقوق داده شود بر سر کار نمیآید، پس باید به او بدهیم. و اگر ردیف های دولتی اجازه نمی دهد، ردیفهای دولتی را دور می زنیم. و از اینجا بود که “دور زدن” قانون باب شد. این ردیفها و بودجه های دولتی منبع کر که نبود، پایانی داشت. از آن مقطع کم کم تحصیل هزینه های خلاف و غیر قانونی آزاد شد. یعنی دستگاههای دولتی به طور غیرقانونی از مردم هزینه بگیرند و درآمد داشته باشند، تا بتوانند خرج مدیرانشان را تأمین کنند. چرا ؟ چون وقتی مدیران می بینند که فلان وزیر از فلان امکانات استفاده می کند. معاونش هم آن را می خواهد. معاون که می خواهد از کجا تأمین شود ؟بودجه ی وزارتخانه محدود است. باید از مردم تأمین شود. آن سالها اگر به روزنامه ها مراجعه کنید بسیار بود که بدون داشتن مجوّز و مصوّبه ی مجلس بلکه خلاف قانون هزینه ها را بالا بردند. قبض آب و برق گران شد. دو تا نماینده در مجلس شلوغ می کردند یا نمی کردند تمام می شد می رفت. مردم که نمی توانند و نمی توانستند پیگیری کنند. چون اگر میخواستند پیگیری کنند، باید ده هزار تومان خرج می کردند که چرا قبض برق من صد تومان بیشتر شده است. ولی در یک مقیاس وسیع می دانید چقدر شد ؟ با پول آب، با پول گاز، با پول برق و سایر خدمات، خلاف قانون.
در شهرداری تهران به عنوان سمبل قانون شکنی و نور چشم هاشمی رفسنجانی بیداد شده است. اصلاً دیگر خودیاری و زوریاری و اینها در جامعه به حد متلک رسیده بود. اینقدر فراگیر شده بود و قبحش ریخته بود. شهرداران مناطق تهران خیلی راحت می نوشتند که برای اینکه شما مشکلت حل شود، 2 تا بنز به شهرداری بده. این رایج بود و از آن دفاع می شد. شخص کرباسچی به عنوان مدیری که جلوه های سازندگی در آن زیاد است، یعنی تند و تند می سازد. هر وقت آقای هاشمی می خواست چیزی را افتتاح کند، کرباسچی قبلا ساخته بود. امروز آقای هاشمی گفت فروشگاههای رفاه، هفتهی بعد نه دو هفته بعد فروشگاههای شهروند ساخته شده بود. آقای کرباسچی گفت این اسمش فروشگاه شهروند است ولی عیب ندارد اولین فروشگاه رفاه باشد. آقای هاشمی سریع رفت آن را افتتاح کرد. فروشگاه رفاه برای کدام جامعه ؟ جامعه ای که حضرت امام در پیام برائت خود می گوید که رفاه طلبی با انقلاب ما سازگار نیست. بروید (من عمداً نخواندم اینجا) و نگاه کنید اگر بخواهید این بحثها را خوب متوجه شوید یک بار پیام برائت، سال 66 حج خونین امام را ببینید یا پیام استقامت سال 67. این دو را بخوانید دیگر بس است و هیچ چیز نمیخواهد بخوانید. هیچ سخنرانی را نمی خواهد گوش کنید. همین دو تا کفایت میکند. که امام در واقع رفاه و رفاه طلبی را سمّ مهلک این نظام می بیند.
برای سازندگی باید به کارخانه سیمان، راه، اتوبان، بزرگراه، فولاد، ذوب آهن، فولاد آلیاژی، فلان سازی و… فکر کنی. و این تاختن ها نیازمند این است که مدیر داشته باشیم. و مدیری که از صبح تا شب زحمت می کشد باید زندگی اش تأمین باشد. این مدیر در دولت به او ماهی 25 هزار تومان می دهند، همین مدیر که صبح می آید، شب میرود، و به زن و بچه اش هم نمیتواند برسد، چقدر زیر امضایش گردش مالی دارد ؟2 میلیارد تومان هر روز. از آن طرف بخش خصوصی به این آقا چقدر می دهد؟ 60هزار تومان. 70هزار تومان. ( این رقم ها مال سال 69 است) طبعاً این مدیر نمی ماند و از بخش دولتی فرار می کند. در حالی که ما از مدیر توقع داریم که بسازد و با سرعت بالا هم بسازد. هر بار که آقای هاشمی به یک شهر می رود حتماً باید یک سری کلکسیون افتتاح باشد. اصلاً مدیری از نظر هاشمی موفق است که زنگ بزند آقای هاشمی، دو تا کارخانه آمادهی افتتاح است. بیایید افتتاح کنید ؟ یک اتوبان، یک سد، یک نیروگاه و…. برویم افتتاح کنیم. این محبوب دل هاشمی است و هاشمی اینها را تشویق می کند. دلش می خواهد ایران ساخته شود حالا الگو، الگوی توسعه ی غربی باشد! دشمن کشور هم نیست، عناد هم ندارد، خائن هم نیست. خیلی مخلصانه فکر می کند که دارد عبادت می کند و بعضی از وزیرهای هاشمی (اینها را مجبورم بگویم) ساعت 5 صبح زنگ می زند مدیر کل استان فلان را از خواب بیدار میکرد و به او می گفت : چرا تو الآن خوابی؟ من ساعت 8 صبح پروازم به زمین می نشیند. میخواهیم به کارخانه ها سرکشی کنیم. تو یک ماه پیش گفتی کارخانه آماده است. کو ؟ چرا افتتاح نشد ؟ آقای هاشمی به من فشار می آورد که باید افتتاح کنید. (لابد خودش ساعت چهار بیدار شده که پنج صبح مدیرش را بیدار می کند. ) انصافاً خیلیهایشان واقعاً مخلصانه این کارها را می کردند.
قرار شد که زندگی این مدیرها تأمین شود. اصلاً نمی شود مدیر 2 میلیون تومان را امضاء کند، 2میلیارد تومان را امضاء کند، بعد حقوقش 25هزار تومان باشد. باید مدیری را که اینجا دارد کار میکند تشویق کرد. ما هم میآییم حقوقش را بالا می بریم. ولی از لحاظ دولتی که نمی شود حقوقش را بالا برد. به او پاداش میدهیم.
دولت همه ی کارهایش ردیف بودجه دارد یعنی دولت امسال به “برنامه و بودجه” پیشنهاد می دهد، مجلس تصویب می کند، که سال بعد در ماه آذر به فلان مدیر 55 هزار و 253 تومان بدهید. بی حساب کتاب نیست. پس مجبور شدند که بعضی جاها قانون را یک مقداری دور بزنند. آقای هاشمی حوصله اش سر می رود که مثلاً بخواهد به یک مدیر کل خوب، سالی پاداش بدهد. یک موقع این آقای حجتی که وزیر جهاد است ایشان استاندار سیستان بود. بعد یک کارهایی کرده بود. آقای هاشمی رفته بود گفته بود تو هنوز اورکت تنت است ؟! وزیر کشور وقت عبدالله نوری دعوایش کرده بود که این چیه؟ کت بپوش! مسخره بازی در آوردی؟! آبروی ما را بردی! و آقای هاشمی آمد گفت: این چه وضعش است؟ مدیرها را تأمین کنید.
پس به بهانه اینکه تولید باید ترویج شود، تبلیغات را آغاز کردند چرا که تولید بدون تبلیغات معنی ندارد. ملت قانع که جنس نمیخرند. پس بیاییم تبلیغ کنیم از طریق صدا و سیما و مطبوعات و…. فلذا بردهای تبلیغاتی متولد شدند، تابلوی تبلیغاتی در خیابانها، کارخانه ی فلان و چه و چه وبا این عنوان که تبلیغات رقابت است و باعث تولید است و تولید هم محور استقلال. آن هم تولید صنعتی نه کشاورزی. کشاورزی کلاس ندارد. و وقتی که تبلیغات تجاری می آید، تبلیغات تجاری یکی از استوانه های اقتصاد کاپیتالیستی است. آن موقع مردم صبح می روند، شب میآیند. می بینند قبلاً در پارچهها چه نوشته شده بود : “ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد”. “ما اگر نان و پنیر خود را بخوریم بهتر است تا اینکه محتاج بیگانگان باشیم”. (امام خمینی). “ملت ها روزه می گیرد ولی تن به فلان وابستگی نمی دهد. ” (امام خمینی). “انَّ الحَیاهَ عَقیدَه وَ جهاد” و…
بعد یک روز صبح از خانه آمدند بیرون دیدند خوشبختی و سعادت را باید با حساب پس انداز زهر مار تأمین کنند. خوشبختی تا حالا در جهاد وفلان بود ولی الآن بانک فلان آتیه ی شما را تأمین می کند. و از اینجا شد که در واقع یک اتّفاقاتی افتاد.
مدیر دولت سازندگی؛ مدیر ارزشی بوروکرات؟
ویژگی مدیر ارزشی را در نهج البلاغه در نامه حضرت به مالک اشتر ببینید که” مشاورانت باید کسانی باشند که بیشتر از همه ازتو ایراد بگیرند از همه بیشتر انتقاد بکنند. بخاطر اینکه کجیهای تو را اصلاًح کنند. ” مدیر بوروکرات اینجوری نیست. بوروکرات به بالا نگاه میکند هر چه از آن بالا دستور آمد، اجرا می کند.
به تدریج یک طبقه ای در جامعه اسلامی ما متولد شد به عنوان طبقه بوروکرات دیوان سالار؛ طبقه ای که فقط و فقط به جلب رضایت مافوق فکر می کند و حاضر است هر امری را اجرا کند، چرا ؟ به خاطر اینکه پیشرفتش در گرو اطاعت محض از مافوق و جلب رضایت مسئول بالاتراست. این نیروها در کجا متولد می شوند؟ در نیروهای دولتی، مدیران ردهی میانی دولتی. مدیرانی که از واخوردگان طاغوتاند و خودشان را حفظ کردهاند. آقای مهندس آشوری کسی بود که بعنوان یکی از مدیران محبوب آقای هاشمی بود. معاون فنی شهرداری تهران. الآن ایشان کاناداست. از دست آقای هاشمی مدال سازندگی گرفت. سابقه اش را نگاه می کنی می بینی زمان طاغوت مدیر بوده است. نمیگویم در آن زمان مدیر بودن جرم است؛ آن زمان مدیر بوده، زمان جمهوری اسلامی هم مدیر بوده؛ فرق نمیکند جمهوری اسلامی باشد یا جمهوری طاغوت. پل می سازد، اتوبان می سازد. با چه قیمتی؟ با چه هزینه ای؟ با چه هزینه های اجتماعی؟ من مخالف اتوبان نیستم ولی مخالف اتوبانیام که برای ساخته شدنش همه ارزشهای اعتقادی ما، ارزشهای فرهنگی ما، حتی ارزشهای قانونی ما زیر سؤال برود، وجب به وجبش با اختلاس و مکر و فریب و حیله و تزویر بالا بیاید. اینجور اتوبانی نباشد بهتر است.
در واقع دیوان سالاری را برو کراتها نیاز داشتند؛ علاوه بر آنها باز هم نیرو می خواستند؛ ما غیر از دیوانسالاران و مدیران اداری، به مدیران صنعتی نیاز داشتیم. مدیران واحدهای صنعتی که قرار بود ایده های تولید و سازندگی را اجرا کند. این مدیرها از همه جا جذب شدند. از بچه های سپاه، جهاد و……جذب شدند. چرا یک بچه جهادی یا بچه سپاهی نخواهد توی این حوزه باشد؟ او نگاه می کند می بیند فرمانده جنگش به این سمت حرکت کرده، فرمانده سپاه به این سمت حرکت می کند، سراداران سپاه به این سمت حرکت می کنند. با خود می گوید مگر من چه چیزم از آنها کمتر است؟ چرا من نروم ؟ اگر بد بود آنها نمی رفتند. وقتی آنها رفتند پس لابد خوب است، هیچ محدودیتی هم حس نمی کند. تازه توجیه هم دارد؛ می گوید من خانوده ام 8 سال در جنگ محروم بودند. (من از خیلی از سرداران رشید سپاه اسلام که وارد این حوزه شده بودند، این را شنیدم) بس است دیگر…. چقدر محروم باشیم؟ چقدر به بچه ام نه بگویم؟ بگذار یک بار هم زن و بچه ما طعم رفاه را بچشند، 8 سال محروم بودند، 8 سال هم مرفه باشند! و وقتی ارزشمداران و پیشگامان جهاد وارد این حلقه می شوند، دیگر نمی شود، کسی را نهی کرد ! هر کس را میخواهی نهی کنی ماشاءالله سابقه دارد. آقا را میخواهی نهی کنی؟ سردار سپاه است. آقا را می خواهی نهی کنی؟ نیروی جهاد است.
آقای زنگنه وزیر فعلی نفت که این همه اما و اگر پشت سرش هست، از اعضای مرکزی شورای جهاد سال 67 است که وزیر نیرو می شود. سال 69 هم وزیر نفت می شود. این وزیری که امروز این همه اما واگر و ان قُلت در مورد کارهایش هست از بچههای جهاد بوده است، نمونه خیلی خوبی است. ازاین نمونهها الی ماشاءالله داریم.
آنچه گذشت تنها بخشی از صحبتهای بلند آقای کوشکی است. به دلیل طولانی بودن این مطلب، ادامه و کل مطلب را از طریق این جزوه مطالعه کنید:
[download id=”23″]
با سلام
قرار دادن فایل pdf متن، بسیار مناسب و درخور تقدیر است
اما مشکل اینجاست که به دلیل بروز خطای سیستمی ذیل :
The parameter is incorrect.
به هیچ عنوان نمیتوان این فایل ها را ذخیره نمود.
لطفا بررسی و رفع مشکل نمایید
با تشکر
با سلام،
ضمن تشکر از توجه شما،
دوست عزیز فایلها را پس از گذشتن، آزمایش میکنیم.
الان هم به طور آزمایشی دانلود شد که به طور کامل دانلود و باز شد. هیچ مشکلی هم نداشت.
چرا در تمامی این سالها که شما وقایع آنرا بخوبی دیدی و تعریف نمودی هیچ یک از سران نظام قاطعانه در مقابل آن نایستاد
آخه بنده خدا چرا اینهمه نا صداقتی ، دور و بر امام تا قبل از پیروزی انقلاب اکثریت چه کسانی بودند ؟ مگر نه این بود هیئت های مؤتلفه اینها اکثریت بالاتفاق بازاریان بودند ، تا قبل از احمدی نژاد جریان حاکم تمام تلاشش سرکوب بازار بود ،چون تنها قشر عظیم وسط میدان و آگاه و سالم و در خط امام بودند ، هنوز یادمان نرفته بازار تهران به نخست وزیر موسوی تثبیت و کنترل نرخ و ارزاق عمومی را در کُل کشور تضمین میکنند ، که متأسفانه نه تنها نپذیرفت بلکه یک عده از فرصت طلبان سیستم اداری را برای تخریب بازار و اهداف دیگر به داخل بازار فرستاد که دولتهای هاشمی وخاتمی هم ادامه دادند ، و شما هم بله !!! لطفاً اگر فرصت کردید و مشکلی ندارید تاریخ انقلاب را با دقت بیشتر مطالعه کنید .