شنبه 15 ژانویه 11 | 18:40
تشکیل حزب جمهوری اسلامی در بیان رهبر انقلاب

امام گفته‌اند شما به تهران بیایید …

هر سه نفر بلند شدیم و به طرف منزل آقای بهشتی رفتیم در حین راه که می‌رفتیم دیدیم در یکی از خیابان‌های مشهد شهید باهنر رحمت الله علیه، نان و ماست و سبزی گرفته و دارد به خانه می‌رود. آقای باهنر را صدا کردیم …


تریبون مستضعفین – بازخوانی خاطرات تشکیل مبارزات انقلابی و حزب جمهوری اسلامی توسط رهبر انقلاب اسلامی.

حجت الاسلام خامنه‌اي دبيركل حزب جمهوري اسلامي و رياست جمهور دولت جمهوري اسلامي:

اگر ما اهل كار نيستيم پس چرا بيخودي درددل مي‌كنيم؟

در اين مورد من يك داستان بسيار مفصلي دارم كه بد نيست بگويم، فكر تشكيل يك مجموعه و سازماني از عناصر روحاني علاقمند به مبارزه با رژيم طاغوت در سال 52 (تابستان) در مشهد به وجود آمد و آن به اين صورت بود كه در يك جلسه‌اي من و آقاي موحدي كرماني و آقاي املشي نشسته بوديم (در مشهد) و در مورد نحوه مبارزه گفتگو مي‌كرديم و درد دل مي‌نموديم يكي از 3 نفر پيشنهاد كرد كه «اگر ما اهل كار نيستيم پس چرا بيخودي درددل مي‌كنيم؟ اگر اهل كار بوديم انجام مي‌داديم». ديگران گفتند چرا؟ آن شخص گفت: «اگر ما اهل كار بوديم يك سازماني تشكيل مي‌داديم يك انسجامي مي‌داديم و نيروهاي متفرق را جمع مي‌كرديم و اين كار را نكرديم اگر مي‌كرديم مبارزه بهتر از اين و خيلي از اين پيش مي‌رفت».

آنها گفتند: «نه، ما حاضريم»، آن نفري كه پيشنهاد كرده بود گفت «بياييد حالا ما همين سه نفر با همديگر هم عهد شويم كه يك تشكيلات را بوجود آوريم و ديگراني كه با ما هستند در اين تشكيلات عضو باشند اگر اين كار را بكنيم مورد قبول است»، همين شخص پيشنهاد كرد كه آقاي بهشتي هم بايد در اين تشكيلات باشند.

تابستان بود؛ فضلا و علماي قم طبق معمول مي‌آمدند يك ماه، دو ماه، بيشتر و كمتر در مشهد مي‌ماندند. و آقاي بهشتي هم در مشهد بودند. ديگران هم قبول كردند و گفتند بلند شويد برويم با آقاي بهشتي ملاقات كنيم؛ از همين حالا شروع كنيم و كار امروز را به فردا نگذاريم.

هر سه نفر بلند شديم و به طرف منزل آقاي بهشتي رفتيم در حين راه كه مي‌رفتيم ديديم در يكي از خيابان‌هاي مشهد شهيد باهنر رحمت الله عليه، نان و ماست و سبزي گرفته و دارد به خانه مي‌رود. آقاي باهنر را صدا كرديم و يك بچه‌اي همراهشان بود كه نان و ماست را دادند به او ببرد و آقاي باهنر بعد همراه ما آمد و گفت شرح دهيد كه كجا مي‌رويم. گفتیم مي‌رويم به منزل آقاي بهشتي.

رفتيم خانه شهيد بهشتي كه جلسه‌اي تشكيل دهيم. همان‌طور كه مي‌دانيد آقاي بهشتي يك آدم با نظمي بودند، رفتيم خانه‌شان كه وقت نداشتند گفتيم: آقا مهم است. گفتند حالا مهمان داريم. فردا قرار شد منزل ما جلسه تشكيل شود كه آمدند منزل ما و نشستيم، آن‌جا مسئله را مطرح كرديم و آقاي بهشتي هم استقبال كردند و ايشان هم گفتند به جاي اين‌كه در كليات بحث كنيم بياييد در مورد كساني كه در سطح ايران مي‌توانيم با آن‌ها كار كنيم صحبت كنيم. اسم اين‌ها را بنويسيم و ببينيم با چه كساني مي‌توانيم همكاري كنيم.

گفتند از اين‌ها ليست تهيه كنيم. ببينيم چه كساني مورد اتفاق همه هستند، بنده كاغذ و قلم آوردم ايشان گفتند: بنويسيد. آقاي بهشتي اضافه كردند كه بياييم كساني را انتخاب كنيم كه صفا و يكرنگي آن‌ها مورد قبول باشد. همه‌مان بدانيم كه اين شخص حاضر است براي اهداف ما، مايه بگذارد و به خودش بسته و دلبسته نباشد و جنبه‌هاي خودي در او ضعيف باشد. بنده مثل زدم مثل قندي كه در آب مي‌ريزيم و آب مي‌شود و هيچ چيز از آن از بين نمي‌رود و چيزي هم نمي‌شود. اين باشد كه طرف در جمع حل شود.

اولين نفري كه نوشتم آقاي بهشتي بود كه ايشان به جمع گفتند بدون رودربايستي من را قبول داريد؟ همه گفتند بله. اسم‌ها را نوشتيم و بعد هم عده ديگر را نوشتيم كه حدود 17-16 نفر اسم بود. قرار شد اولين جلسه اين جمع را در تهران تشكيل دهيم كه جلسه يك ماه، دوماه بعد بود (در تهران) البته يادم نيست منزل شهيد باهنر يا شهيد بهشتي ولي يكي از اين دو جا بود. آن كساني كه الان يادم است و غير از ما 5 نفر بودند آقاي مشكيني، آقاي محمد جواد حجتي كرماني و … (آقاي منتظري و مرحوم طالقانی در زندان بودند) آقاي اردبيلي هم بعدها به جمع پيوستند. بعدها قرار شد آقاي طبسي، از مشهد هم باشند. كه صحبت كردند آقاي هاشمي‌نژاد از مشهد هم باشند كه؛ به ايشان نرسيد و جلسه متلاشي شد.

آغاز تبعیدها، متلاشی شدن جلسات

قبلا هم قرار گذاشتيم كه آقاي رفسنجاني و منتظري هم كه آزاد شدند، در اين جمع باشند طبعاً پيش بيني نمي‌شد، چند ماهي به اين ترتيب بود كه ما جلسه را در تهران تشكيل مي‌داديم كه در اينجا صحبت از اساسنامه شد و در اين ميان حادثه‌اي رخ داد كه اين حادثه جلسه ما را يا متلاشي و متوقف كرد و يكي اين بود كه بر اثر حوادث قم، عده‌اي از قم و مشهد تبعيد شدند كه بعضي از آن‌ها اعضاي جلسه ما بودند مثلا من به ايران‌شهر تبعيد شدم، آقاي رباني املشي به جيرفت تبعيد شدند، آقاي حجتي كرماني به ايران‌شهر تبعيد شدند، آقاي مشكيني تبعيد شد به يك جاي ديگر عده‌اي از ما تبعيد شديم. با تبعيد ما طبعاً اين جلسه خود به خود منتفي شد و يكي دو ماهي از تبعيد ما گذشته بود كه آقاي باهنر براي ديدن ما به ايرانشهر آمدند ( با سوغاتي) و آن سوغاتي عبارت بود از نوشته‌جاتي كه محصول باقيمانده‌هاي آن جلسه در تهران بود. البته بقيه برادران دور هم نشستند و راجع به ولايت فقيه، حكومت اسلامي، و … مطالبي را تنظيم كردند در آن‌جا آورده بودند كه ما در حال فراغت هستيم و كار كمتري داريم (بهتر است) روي اين‌ها كار كنيم، از اينكه كار ما به حمدالله ارتباط‌هاي ما ادامه داشت طبعاً ارتباطات‌مان به شكل زياد نبود بايد پيك مي‌فرستاديم، ثانيا رفت و آمد افراد مطمئن زير نظر افراد مامور قرار مي‌گرفت و اگر هم كشف مي‌شد كار بسيار مشكلي بود.

پیش‌بینی نمی‌کردیم جمهوری اسلامی تشکیل شود

به هر حال مشغول بوديم تا اينكه در اواخر سال 57 حدود آذرماه اكثر تبعيدي‌ها آزاد شدند. در دوران نخست وزيري شريف امامي كه همه آزاد شدند او مي‌خواست اظهار نرمش بكند و باعلما اظهار مهرباني بكند اين بود كه دستور دادند تبعيدي‌ها آزاد شدند. اواخر تبعید ما را به جيرفت برده بودند و جيرفت عده‌اي بوديم، من بودم و آقاي رباني املشي، رباني شيرازي، آقاي معاديخواه، آقاي گرامي، يكي دو نفر از كسبه مبارز قم، آقاي حجتي هم كه به جيرفت تبعيد شده بود كه نيآمده بود و تقريبا او را هم به سنندج تبعيد كرده بودند. بعد سر مسئله‌اي در حين راه كه براي‌شان اتفاق افتاده بود، به زندان رفتند. بعد من كه از جيرفت آزاد شدم در مسیر در كرمان، يزد و از جمله تهران توقف داشتم، كه در تهران پيشرفت‌هايي داشتند و در مشهد بعد از اندكي به تهران آمديم و ديديم كه در تهران صحبت اين است كه يك حزب تشكيل شود و آقاي موسوي اردبيلي هم به جمع ما آمده بودند يك اساسنامه نوشتيم. صحبت بود كه در گزينش افراد اين حزب از چه كساني استفاده كنيم؟ نظرات گوناگون بود بر طبق آن نظرات عمل شد. بعضي قبول نكردند و منجر شد به طرح ديگري، چندين طرح، بحث مي‌شد، اقدامي مي‌شد تا اين‌كه به اين‌جا رسيديم كه يك حزبي تشكيل دهيم با خصوصياتي كه بعدا مشخص شد و اعلام شد.

در همين حين بود كه آقاي منتظري و آقاي هاشمي رفسنجاني آزاد شدند و درجلسه شركت كردند كه همرزم و همكار ديرين ما بودند، بگوييم يا نگوييم ايشان با ما بودند و بعد ايشان آمدند و در متن جريان قرار گرفتند و اين در آن اوج قيام ملت هم بود كه تظاهرات تشكيل مي‌دادند و نماز عيد فطر و … در تهران و مشهد و اصفهان و … و چهلم‌هاي پي‌در‌پي كه اوقات اوج ملت بود و پيام‌هاي مستمر امام كه 5 روز يك بار مي‌رسيد و راه‌ها را روشن‌تر و آهنگ مبارزه را شتابان مي‌كرد بر اثر همين پيام‌ها كارهاي‌مان را با شتاب بيشتري انجام داديم، ولي ما باز هم پيش‌بيني نمي‌كرديم كه جمهوري اسلامي تشكيل شود و رژيم ننگين پهلوي به آن صورت و با آن سرعت ساقط شود. آقاي منتظري كه از زندان آزاد شدند، حالا رسم داشتيم كه با حضور ايشان جلسه‌اي تشكيل شود ايشان مريض بودند و نمي‌توانستند به تهران بيايند و حركت مشكل بود و از طرفي هم در قم مردم اطراف ايشان بودند و آمدن ايشان به تهران براي دستگاه سئوال ايجاد مي‌كرد. قرار شد كه جلسه در حضور آقاي منتظري در قم تشكيل شود رفتيم و قرار شد كه اين گروه به دو دسته شود كه يك گروه به تهران بيايند و حزبي تشكيل دهند و يك گروه هم در قم بمانند و پشتوانه معنوي اين حزب را تشكيل دهند. چند نفر بودند، بنده بودم آقاي بهشتي، آقاي رفسنجاني، آقاي اردبيلي، آقاي باهنر، آقاي حجتي كرماني، آقاي موحدي همين شش نفر بوديم.

اعلامیه ای که برنامه‌ها را به هم ریخت!

قرار شد به تهران بياييم و حزب را تشكيل دهيم كه اين جلسات ادامه پيدا كرد تا نزديك محرم كه يك روز در منزل آقاي موسوي اردبيلي نشسته بوديم و داشتيم بحث مي‌كرديم كه اعلاميه امام رسيد اعلاميه‌اي كه در آن محرم را به عنوان ماهي كه خون بر شمشير پيروز است، معرفي كرده بودند و دستور داده بودند در اين ماه بايد در مساجد و حسينيه‌ها جلسات تشكيل دهيد و از دستگاه اجازه نگيريد، اگر مانع شدند، در خيابان‌ها و ميدان‌ها دسته تشكيل دهيد، و اعلاميه‌های بسياري آمد مربوط به حادثه خونين، ‌وقتي اين اعلاميه آمد همه احساس تكليف كردند و ما فكر كرديم كه حالا خوب است كه ما بيشتر از آن‌چه كه به مسئله حزب بپردازيم به اين اعلاميه بپردازيم تا قبل از اعلاميه صحبت از اين بود كه موجوديت حزب را تا قبل از دهه عاشورا و شايد روز عاشورا اعلام كنيم و نظر بر اين بود كه حزب 20 نفر را در نظر بگيرد 10 نفر به عنوان مسئولان درجه اول حزب، تا توجه مردم ايران جلب شود يعني مجموعه ما ده نفر را مجموع مردم شناختند حالا ممكن است من را يك جا بشناسند آقاي بهشتي را يك جاي ديگر، ولي مجموع ماها را همه ايران مي‌شناختند. گفتند همه ما اعلام موجوديت كنيم آشكار و با امضاء ده نفر ديگر را اسم نمي‌آوريم و معرفي نمي‌كنيم چون ما ده نفر اول را دستگاه حتما خواهد گرفت يا خواهد كشت يا زنداني خواهد كرد، بعد از آن كه ده نفر اول (يعني ما) دستگير شديم، ده نفر دوم اعلام ادامه راه ما را بكنند منتهي بصورت مخفي نه علني و اين فايده‌اش اين بود كه به صورت علني مردم را متوجه سازيم تا با گرفتاري و دستگيري ما عواطف مردم به هيجان آمد و با ادامه راه ما به وسيله ده نفر دوم يك عده طرفدار مي‌داشتيم و از طرفي آنها هم از دستگاه در امان مي‌مانند.

يك چنين فكري كرده بوديم، و فكر مي‌كرديم خيلي جالب است وقتي كه مسئله محرم و اعلاميه پيروزي خون بر شمشير رسيد گفتيم ما فعلا اين را متوقف مي‌گذاريم تا دهه محرم هم تمام شود طبق دستور امام اگر زنده مانديم بعد از دهه محرم كارمان را ادامه مي‌دهيم. قرار بر اين شد و من بلند شدم و آمدم به مشهد گفتم مي‌روم مشهد چون آن‌جا به من احتياج دارند و آقايان هم تهران بودند و بعد از ده روز برمي‌گردم. من به مشهد رفتم و ديگر مي‌دانيد و از اين ده روز آگاهي داريد. شب اول محرم كشتار سرچشمه اتفاق افتاد و خبرش به مشهد آمد. بعد اين مسائل همين‌طور بود كه تاسوعا و عاشورا آن راهپيمايي عظيم راه افتاده در مشهد هم وقتي من رفتم، دست به كار شديم چون جلسات بزرگ مشهد دست ما بود و ما نمي‌توانستيم كار كنيم. يك جلساتي بود منزل علماي بزرگ مثل آقاي شيرازي و قمي اين‌ها ديگر در اختيار ما نبود و براي اين‌كه جلسه در اختيار خودمان باشد يك جلسه‌اي در مدرسه نواب تشكيل شد كه جلسه بسيار پرجمعيتي بود و خيلي هم كار كرديم و مردم مشهد اكثرا هجوم مي‌آوردند به اين مدرسه و اين جلسه را اداره كرديم و روز تاسوعا و عاشورا هم راهپيمايي كرديم.

امام گفته‌اند به تهران بیایید

عجب اين است كه بعد از يكي از اين راهپيمايي‌ها شب با آقاي بهشتي صحبت كردم. صحبت‌هاي خودمان را گفتيم و دقيقاً همان صحبت‌هايي كه من در مشهد گفتم ايشان هم در تهران گفته بودند و اين خود وحدت نظر و نزديكي را نشان مي‌داد بعد از دهه محرم هم فكر مي‌كردم بلافاصله مي‌توانم بيايم تهران بعد ديگر كار آن‌قدر زياد بود و ادامه اين كار آن‌قدر گرم و گيرا كه من نتوانستم به تهران بيايم، ادامه پيدا كرد تا ماه صفر مرتب آقاي بهشتي تلفن مي‌كردند به من، حتي آقاي مطهري كه در كار ما داخل نبودند تلفن مي‌كردند كه تو بيا تهران، و من نمي‌دانستم آقاي مطهري براي چه مرا به تهران مي‌خواند حالا آقاي بهشتي معلوم بود. آقاي مطهري اصرا مي‌كردند چرا نمي‌آيي تهران و من مي‌گفتم مي‌آيم و مرتب اصرار مي‌كردند. تلفن پشت تلفن تاآخر سر گفتند، «امام گفته است». كه من نمي‌دانستم براي چه است و بعد فهميدم كه من را براي عضويت در شوراي انقلاب خواستند كه من آمدم تهران درست در مجموعه انقلاب بود در مدتي كه من همين يك روزي كه در مشهد بودم شوراي انقلاب تشكيل شده بود آقايان بهشتي و ديگر آقايان عضو شوراي انقلاب بودم و عملا هم شدم.

از اينجا مسئله حزب شروع شد كه نقش آقاي بهشتي را مي‌دانيد. كه نقش بسيار فعالي بود و واقعاً آقاي بهشتي محور اين جمعيت و حركت ما بود همان روز اول گفته شد كه اگر آقاي بهشتي نباشد كار به سامان نمي‌رسد و اگر آقاي بهشتي باشد اين كار خوب به ثمر مي‌رسد اين بود كه اصرار داشتيم آقاي بهشتي در جريانات باشند …

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.