تریبون مستضعفین- یادداشت زیر نوشتهای از راشد الغنوشی است که پیش از این نیز چند یادداشت از او منتشر کردیم. ایشان کتابی هم دارد به نام «امام خمینی و تجدید حیات اسلام». خواندن متن زیر برای آشنا شدن با نگاه ایشان مفید خواهد بود:
ظهور نهضت اسلامي:
در زماني كه زندگي در تونس، با سلطه استعمار بر اقتصاد و حكومت، و با زور و فشار، اسير غربزدگي شده بود، نهادهاي ديني موجود همچنان به راه سنتي خود ادامه ميدادند و هيچ پيشرفتي، نه در ادبيات و نه در محتواي آن وارد نميشد. فقه همچنان مسير سنتي تدريس خود را ميپيمود و به مسائل و مشكلاتي ميپرداخت كه اساسا در عالم واقع وجود نداشت؛ مشكلاتي كه مشكلات ما نبود. فقه موجود راهي براي حل مسائلي كه استعمار بر ما تحميل كرده و به واقعيات زندگي ما بدل شده بود، نداشت. نتيجه اين وضع جدايي دين از زندگي بود. درحاليكه زندگي رو به غربزدگي پيش ميرفت، دين در تاريخ غرق ميشد. جواني كه در مدرسه ديني درس مي خواند، گويا مشغول بازدید از موزهاي تاريخي بود و هيچ چراغ راهي براي زندگي در آن يافت نميشد. اسلامي كه در آن مدارس تدريس ميشد، به جوان ياد نميداد كه چگونه ميتواند در محيط غربزدهاش، اسلامي زندگي كند. درسهاي ديني خستهكننده بود. كساني كه به مدارس ديني ميپيوستند، از سر ناچاري بود. يا پدرش او را به اين مدرسه فرستاده بود، يا تنها براي يادگيري حرفهاي و يا دست و پا كردن شغلي، در آنجا مشغول شده بود و نه براي فهم و علمآموزي، چرا كه بسياري از طلاب، روستايي و فقير بودند. وضع دانشگاه زيتونه اينگونه بود. هرچند شيخ طاهربن عاشور و يارانش تلاشهاي گستردهاي كردند تا نظام آموزشي در اين دانشگاه پيشرفتي نمايد و اين پيشرفت چارچوبي براي نوسازي گردد. اما اين امر تجربهاي نادر بود كه اگر استمرار مييافت و حمايت ميشد، تونس سرنوشتي غير از اين داشت و امروز به نوسازي ميرسيد، البته نوسازي در چارچوبي اسلامي و عربي. خواست استعمار فرانسه و جانشين او در تونس، حزب الدستور، ساقط ساختن آن طرح بود تا تونس با قرباني كردن اسلام و عربيت خود، به فرانسه بپيوندد. من معتقدم ساقط ساختن طرح نوسازي در چارچوب غربي-اسلامي، مهمترين بند محرمانه در معامله استقلال تونس از فرانسه بود (كه فرانسه را به استقلال تونس قانع ساخت).
از اين رو نهضت اسلامي معاصر تونس ممحصول دانشگاه زيتونيه نيست و اين دانشگاه ديني، هيچ نقش قابل ذكري در تأسيس نهضت اسلامي نداشت. نهضت اسلامي تونس تا حدود زيادي بازتاب تأثير انديشههاي اصلاحگرايانه در شرق عربي بود و نه امتداد سبك و سير تعليم و آموزشهاي جاري در دانشگاه زيتونه.
از آغاز قرن، تلاشهاي فراواني براي نوسازي دانشگاه ديني الزيتونه انجام گرفت. شيخ محمدعبده در سال 1905 از اين دانشگاه بازديد و با شيوخ آن ديدار كرد و آنها را به نوسازي تشويق نمود. او از آنها خواست كه علوم جديد را به زبان عربي در اين دانشگاه تدريس كنند. گروههاي مهمي نيز براي اصلاح، به سرپرستي شيخ محمدطاهربن عاشور صاحب تفسير «التحرير و التنوير» و كتاب «اصول نظام اجتماعي در اسلام» ايجاد شد. اما فرانسه به اين طرح پايان داد و مسير نوسازي اسلامي همهجانبه آن را تغيير داد. دولت فرانسه از طريق فرانسوي سازي حكومت تونس و سپس از راه ايجاد مؤسسات آموزشي فرانسوي، موازي با الزيتونه، و سپردن پستهاي كليدي به فارغالتحصيلان اين مؤسسات فرانسوي، نوسازي ديني را محاصره كرده، به حاشيه راند و اينگونه زندگي در تونس اسير غربزدگي شد. فرانسه نسلي را در تونس تربيت كرد كه زندگي و حكومت و فرهنگ مردم را به سوي غربزدگي براند، در حاليكه دانشگاه ديني الزيتونه سر به سوي شرق داشت.
از زماني كه فرانسه پا به تونس گذاشت، الزيتونه رو به زوال رفت، تا جايي كه فارغالتحصيلان آن هيچ شغلي براي خود در تونس نمييافتند، زيرا زندگي تونسيها كلا به زبان فرانسه اداره ميشد. از اين رو هر كدام از فارغالتحصيلان الزيتونه كه قصد ادامه تحصيل داشت، به كشورهاي عربي شرق مهاجرت ميكرد. همان برنامههاي درسي كه در مدارس فرانسوي تدريس ميشد، در دانشگاه الزيتونه نيز پس از آنكه اصلاحات در آن صورت گرفت، تدريس ميشد، با اين تفاوت كه اين دروس در مدارس فرانسوي، به زبان فرانسه و در چارچوب غربي آموزش داده ميشد، به گونهاي كه فارغالتحصيلان اين مدارس صاحب ديدگاهي جامع و شامل، منتهي غربي، نسبت به زندگي و تمدن و تاريخ بود. در مقابل همين دروس در ددانشگاه الزيتونه، به زبان عربي تدريس ميشد، منتهي بدون آنكه به قدر كافي در چارچوب اسلامي قرار گرفته باشد و فارغالتحصيل آن ميان فرهنگي كه همچنان عقب مانده است، و فرهنگ مدرن كه كاملا از آن بريده، سرگردان است. از اين رو مأموريت اصلي نهضت اسلامي، پركردن اين شكاف شد، به اين معنا كه علوم جديد را بيامورد و آن را در چارچوب اسلامي درآورد، تا وقتي كه فرد در چنين نهضت اسلامي روزآمدي تربيت ميشود، حاصل تصوري جديد و معاصر از جامعه اسلامي باشد در حاليكه فارغالتحصيل دانشگاه الزيتونه هيچ تصوري از جامعه اسلامي ندارد، جز آنچه كه درباره جوامع اسلامي سنتي خوانده و شنيده است. و نهتنها هيچ دركي از مفهوم حكومت اسلامي و نهادهاي آن و روابطش با حكومتهاي غربي معاصر ندارد، و هيچ جايگاهي نه براي زن، نه هنر و نه كثرتگرايي و ادبيات نميشناسد. چنانكه هيچ دركي از ديدگاه اسلام نسبت به غرب و فلسفههاي آن و نظام زندگي و ارزشها و هنرهاي آن ندارد، و نه ديدگاه فلسفي اسلام را نسبت به انسان و زندگي و روابط بينالملل ميشناسد. دانشجوي دانشگاه الزيتونه سردرگم بود. زندگي اجتماعياش در چارچوب غرب بود و علوم را در چارچوب عرب فرا ميگرفت كه ناتوان از ارائه افقي جايگزين براي جامعه غربزده تونس بود. از اين رو به طور طبيعي، جذب الگوي زندگي غربي ميشد كه او و همه زندگي پيرامونش را فراگرفته بود. لذا در حالت غربزدگي زندگي ميكرد و اين سرخوردگي، دانشجوي ديني الزيتونه را يا كوركورانه غرق در زندگي مدرن ميكرد و يا به سوي عصياني مأيوسانه ميكشاند.
نهضت اسلامي تونس، براي پاسخ گفتن به اين سؤالات اساسي شكل گرفت. پرسشهايي درباره وجود، درباره تاريخ، درباره دين و نظام زندگي، ديدگاه دين نسبت به مدرنيته و مسئله فلسطين، رابطه با غرب و موضع غرب درباره اسلام و آينده جهان غرب و مسائلي كه در نظام آموزشي الزيتونه مطرح نميشد. پس از آنكه نهضت اسلامي تونس خود را بازيافت، سعي كرد تا پلي ارتباطي ميان خود و دانشگاه الزيتونه ايجاد كند، كه بورقيه، ميان اين دانشگاه و زندگي معاصر شكافي عميق ايجاد كرده بود. نهضت اسلامي در دانشگاه الزيتونه به دنبال زمينهاي براي احيا بود تا بتواند در خاك تونس ريشه بدواند. اينها در دهه 80 م. بود. به ياد ميآورم كه اولين كتابي كه از ابن عاشور (كه نماد فرهنگ اسلامي در تونس معاصر بود) خواندم، در دهه 80 م. بود.پيش از آن حتي يك كتاب اسلامي تونسي هم نخوانده بودم. در كتاب «اقوم المسالك في معرفه احوال الممالك» بذرهايي از انديشه اصلاحگرايي يافت ميشد. پيش از آن كتب اسلامي كه مطالعه كرده بودم، همگي از كتابهاي شرق جهان عرب بود. اين كتابها بود كه راه مرا بسوي اسلام گشود. اما من اسلام بومي تونس و از تجربه نوسازي اصيل تونس جدا ماندم.
خصوصيات نهضت اسلامي:
نهضت اسلامي تونس داراي زمينه فكري متنوعي است كه سه عنصر آن عبارتند از: دين داري سنتي تونس كه مبتني بر ديدگاه و مذهب مالكي است، فرهنگ اصلاحي شرقي-اسلامي و فرهنگ عقلاني جديد.
نوسازيي كه در تونس صورت ميپذيرفت، بدون ترديد جامعه تونس را متأثر ساخت. اما ما در آن مرحله از دعوتمان (1969-1979م.) در موضع نفي همه جانبه آن زمان، يا نفي بورقيبه بوديم، و همينطور نفي دينداري سنتي در برابر دينداري اصلاحگرايانه شرقي كه به تازگي آن را به جامعه تونس وارد كرده بوديم. لذا با جامعه در همه ابعاد آن درگير بوديم. در جامعه غربزده تونس، با نخبگان غربزده و در رأس آنها ماركسيستها كه به نظرمان غربزدهتر بودند. همچنين در جامعه سنتي نيز با شيوخ دانشگاه الزيتونه درگير بوديم. اين درگيريها ناچار به يكي از اين دو مسير منتهي ميشد: يا بايد به حاشيه رانده ميشديم، يا همه به آنها ميقبولانديم. و اين ممكن نبود. جامعه از آن سرسختتر است كه بتوان آن را براي پذيرش كالايي وارداتي و نورسيده نرم كرد. آنچه حاصل شد، مجموعهاي از پذيرش و رد و يا نوعي جفت و جور شدن نيمه تمام بود كه در پايان دهه 70 م. منجر به تأسيس جنبش نقد نسبت به تفكرات شرقي غربي شد، به خصوص نسبت به انديشه سيد قطب و آن بخشي از انديشه وي كه به موضوع جاهليت جامعه و جدايي از آن اختصاص داشت و اينكه جماعت (اوليه اسلام گرايان) همان امت اسلامي است و بقيه جامعه بيدين هستند. و بايد اين هسته مركزي از جامعه مؤمنان به كل جامعه توسعه يابد، تا كل جامعه ايمان آورندو به آن بپيوندند تا مشمول امت اسلامي در اين چهارچوب جديد شوند.
اين جنبش انتقادي، منجر به شكاف در گروه جماعت اسلامي1 تونس شد و مجموعهاي از اعضاء از الجماعه خارج شدند و با نام «چپ اسلامي» شروع به نقد سيد قطب و سپس اخوان المسلمين و بعد هم تفكر سلفي به طور كلي نمودند و در نهايت به مواجهه و برخورد با اصل نص اسلام كشيده شدند و به باور ضرورت تفاوت قائل شدن ميان اين نصوص و گزينش بحثهاي منطق آن با مقتضيات زمان درآمدند. هرچند پيدايش اين حركت نقدي منجر به شكاف در جماعت شد، اما با اين وجود بحث و جدلهايي كه در اين رابطه درگرفت براي بازيابي آگاهي جماعت و احياي بعدي نقد در جنبش مفيد واقع شد و موجب تعادل نقادانه با اين انديشههاي نورسيده، در برابر پذيرش تام و تمام و شاگردانه آن گرديد. اما مجموعه چپ اسلامي پا از اين فراتر گذاشت تا جايي كه به موضع سكولار بورقيبه نسبت به شريعت نزديك شد. به حدي كه با آن انطباق يافت. با اين وجود، هنوز بخش عمده اين جنبش، هرچند در نهايت امر اصل تجديد نظر و نقد را ميپذيرفتند، اما اصرار داشتند كه اين امر بايد در چهارچوب نص ديني و تحت اشراف وحي الهي باشد. اما كساني كه اين مسأله را نپذيرفتند از آن جنبش جدا شدند و چيزي نگذشت كه جريان مدرنسازي غربي آنها را جذب كرد.
به اعتقاد من، جنبش نقد در برابر انديشه اسلامي نو رسيده از شرق موجب تسهيل عمليات تعادل ميان اسلام و واقعيات تونس شد كه در آن افكار مدرنسازي غربي گامهاي بلندي برداشته بود. به گونهاي كه وقتي اين سبك از دينداري با شدت به سد جامعه برخورد كرد، دريافت كه بايد در مباحث و فهم خود بازانديشي كند. به معناي ديگر، گفتگوي ميان اين سبك از انديشه ايلامي و واقعيت تونس پديد آمد كه در نهايت كالاي نورسيده را به ضرورت بازانديشي تسليم كرد. اما پس از آن، همانطور كه اشاره كردم، جنبش به دو رويكرد تقسيم شد. رويكرد غالب معتقد به مرجعيت اعلي براي نص اسلامي بود و از اين رو نوسازي تونسي و غربي ار ميپذيرفت، منتهي در چهارچوبي كه نص اسلامي، بدون تحميل و استبداد ميپذيرد. زيرا اگر نص اسلامي را پشت سر بگذاريم، ديگر بعد از زوال اين چهارچوب، چيزي براي تمسك به آن باقي نخواهد ماند.
اما نماينده جريان دوم، گروهي بودند كه پيشرفت را بدون تقيد به هرگونه ضابطه محدودكنندهاي، پذيرفته بودند. و در نهايت اين گروه از جنبش اسلامي به حاشيه رفتند و برخي افراد آن صاحب پستهاي حكومتي بالايي در كنار سكولارها شدند. به عنوان مثال الشرفي، وزير تربيت كه به دشمني وي عليه گزينه اسلامي شناخته شده بود و ته مانده تدين را نيز در روشهاي آموزشي زدوده بود، مشاور ديني وي، يكي از چهرههاي اصلي اين جريان اسلامي غربگرا بود.
راه حل تونسي:
تعادل ميان انديشه اسلامي نورسيده و واقعيات تونس، منجر به ظهور پديدهاي شد كه به نحوي ميتوان آن را مدل تونسي انديشه اسلامي و نهضت اسلامي ناميد، و اين ناشي از قانع شدن افكار عمومي اسلامي تونس بود مبني بر اينكه راه حل انقلابي براي تونس مناسب نيست، بلكه تونس نيازمند راه حلي است كه بتواند با با محيط تونس تعادل برقرار كند و آن را به تدريج متحول سازد، نه راهكاري كه اوضاع را زير و رو كند. اين در حالي بود كه برعكس، در اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80م. ما با حوادث عظيم داخلي و خارجي در تعادل بوديم كه تونس را تحت تأثير شديد قرار ميداد. مانند انقلاب ايران كه ما تعامل فراواني با آن داشنيم، به خصوص كه ظهور آن در اواخر دهه 70م. همزمان شده بود با يك بحران سياسي واقعي در تونس، يعني انتفاضه كارگران و فقرا در سال 1978م.. پس از اعتصاب عمومي كه اتحاديه كارگري در ژوئيه 26 (يناير) به راه انداخته بود و اين جنبش در سراسر تونس شكست خورد، تظاهرات گستردهاي توسط كارگران، فقرا و دانشجويان عليه نظام حاكم برگزار شد كه حكومت دستور ورود ارتش به خيابانها و تيرباران مردم را صادر كرد و400 تا500 نفر از تظاهرات كنندگان جان باختند.
عوامل پيشرفت (نهضت):
ميتوان گفت عواملي كه در پيشرفت نهضت و در شكلگيري نوع خاص تونسي فرهنگ و نهضت اسلامي در تونس سهيم بودند، در وهله اول درگيري و برخورد شديدي بود كه در سال 1978 ميان اتحاديه ها و دولت درگرفت. عامل دوم منازعه ميان جريان اسلامي و جريان چپ در دانشگاه بود كه موجب شد جريان اسلامي در طول نزاع طولاني خود، با جريان چپ در دانشگاه بود كه موجب شد جريان اسلامي در طول نزاع طولاني خود، با جريان چپ، مسائل بسياري را درباره مبارزه در سطح جهان و در سطح تونس فرا بگيرد. عامل سوم، وقوع انقلاب ايران بود و عامل چهارم، انديشه سياسي-اجتماعي نهضت اسلامي سودان، به خصوص انديشه عملگرايانه (پراگماتيستي) موجود در آن و مشاركت گسترده زنان در فعاليتهاي نهضت و جامعه. از جهتي ديگر جريان ليبرال دموكراسي كه در اواسط دهه 70م. در تونس پديد آمدو در دهه 80م. اوج گرفت، تا پيش از آنكه توسط نيروهاي ارتش و پليس به رهبري بنعلي در 7/11/1987 سركوب شوند، در نهضت اسلامي تونس تأثيرگذار بود. و همچنين نبايد تأثير انديشه مالكبننبي و اتكاي آن به روش ابن خلدوني براي تحليل پديدههاي اجتماعي و تمدني ناديده گرفت.
جنبش چپ:
دانشجويان ما زماني كه در دانشگاهها وارد منازعه با ماركسيستها شدند، دريافتند كه دستشان خالي است و ابزارهاي لازم را براي مبارزه در اختيار ندارند. در حاليكه ماركسيستها درگير مسائلي بودند كه دانشجويان ما تا آن زمان هنوز با آنها بيگانه بودند، مثل مسائل منازعه جهاني ميان امپرياليسم و جنبشهاي آزاديبخش جهان و مسائل مبارزات طبقاتي در جامعه. به دنبال حوادث سال 1979م. وقتي انتفاضه كارگري بالا گرفت، جريان اسلامي با گرهاي مواجه شد. آن زمان از خود ميپرسيديم اين انتفاضه چگونه شكل گرفت در حالي كه ما از آن غافل بوديم و هيچ مشاركتي در آن نداشتيم و اساسا انتظار آن را هم نداشتيم؟ در آن زمان بود كه متوجه مسائل اجتماعي و مسأله فقرا شديم و دريافتيم كه غير از منازعه اعتقادي ميان ماركسيسم و اسلام، منازعه ديگري هم در جامعه وجود دارد. منازعهاي كه اهميت آن از منازعه اول كمتر نبود. درگيري ميان فقراي محروم استثمارشده و در ميان گروه اقليت استثماركننده كه با حكومت همپيمان بودند، بلكه خود حكومت بودند.
اين تحول در نهضت اسلامي، همزمان شد با پيدايش جريان دموكراسيخواهي در اواخر دهه 70م. كه اعضاي آن از حزب حاكم منشعب شده بودند و مطالعه آنها نه عدالت اجتماعي كه چند صدايي سياسي و آزاديهاي مدني بود. از رهبران اين جريان، احمد المستيري بود. ما اب اين جريان نيز ارتباط برقرار كرديم و متوجه بعد ديگري از منازعه شديم و پس از آن دوباره داشتههاي فكري كه از شرق وارد كرده بوديم را مورد بازانديشي قرار داديم. افكار و آرايي كه از كتابهاي سيدقطب گرفته بوديم مبتني بر نزاع ميان حق و باطل، ايمان و كفر، و جاهليت و اسلام بود، اما ما دريافتيم كه منازعهها ابعاد ديگري نيز دارد كه انديشه مشرقي (انديشه وارداتي از مصر) به ما نياموخته بود. نظير بعد اجتماعي مبارزه ميان فقراي تحت استثمار و اغنياي استثماركننده، و همچنين مبارزه جهاني ميان سرمايهداري بينالمللي و ملتهاي فقير. و همينطور مبارزه ميان ملتهايي كه خواهان آزادي و مشاركت در حكومت هستند، در برابر حكومتهاي تك حزبي و رهبران توتاليته. از اين جا بود كه نقد و تجديد نظر در الگوهاي فكري كه از پاكستان و مصر به تونس وارد شده بود و تنها داراي يك بعد اعتقادي بود، آغاز شد. از اين پس بود كه نهضت اسلامي تونس در صدد كشف ابعاد ديگري در اسلام برآمد: ابعاد اجتماعي، سياسي، اقتصادي و انساني مبارزه از منظر اسلام.
در سال 1981م. و در چهارچوب انتفاضه كارگري كه از سال 1978م. آغاز شده بود، ما خود را پيدا كرديم و شروع نموديم به كشف اين ابعاد استوار در نصوص اسلامي، نظير نص قرآني كه انديشه امام خميني (ره) آن را احيا كرد: «و نريد أن نمن علي الذين استضعفو في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين» اصطلاح جديدي كه براي اولين بار به گفتمان ما وارد شد، اصطلاح مستضعفين در برابر مستكبرين بود. ما شروع كرديم به كشف احاديث نبوي كه بر ياري فقرا و مستضعفين و مبارزه عليه مرفهين و استثماركنندگان تأكيد ميكرد. و اين احاديث را در گفتمان خود برجسته كرديم. احاديثي چون «كاد الفقرأن يكون كفرا»، «اللهم اني اعوذ بك من الكفر و الفقر»، «اللهم احيني مسكينا و امتني مسكينا». ما اين معاني را در بيانيه تأسيس يك جنبش سياسي (نهضت الاتجاه الاسلامي) در سال 1981 گنجانديم كه در آن التزام كامل جنبش را به انديشه دموكراسي و تعهد جنبش به صف فقرا و حمايت از كارگران در مبارزاتشان عليه سرمايهداري اعلام شد. اين جهشي بزرگ در سطح انديشه اسلامي و نهضت اسلامي بود، چرا كه اين ابعاد كاملا از انديشه اسلامي محو يا پنهان شده بود. براي برجسته كردن بعد اجتماعي اسلام، به كتابهاي قديمي سيد قطب، نظير «عدالت اجتماعي» و كتاب «نزاع ميان سرمايهداري و اسلام» رجوع كرديم. اما اين مسائل در دوره دوم كتابهاي سيد قطب چندان برجسته نبود و از اين رو به سراغ انديشه مالكبننبي رفتيم.
جريان اسلامي وارد اتحاديهها شد و براي چپيها مشكلساز گشت. ما شروع كرديم به تشويق اعضايمان براي پيوستن به جنبش اتحاديهها، با اين رويكرد كه در جامعه نزاعي حقيقي ميان سرمايه داري و تودههاي مردمي دربند وجود داشت و اينكه اسلام در اين منازعه بيطرف نيست و معتقد به دفاع از طبقه فقراست.
انقلاب ايران:
انقلاب ايران زماني به وقوع پيوست كه براي ما بسيار حساس بود. زماني كه ما در صدد سركشي از انديشه سنتي اسلامي وارداتي از شرق تونس بوديم كه مبارزه در جامعه را تنها به يك بعد تقليل ميداد. ما آماده پذيرش انديشهاي شده بوديم كه در آن مبارزات علاوه بر بعد عقيدتي، داراي جبهههاي ديگري نيز باشد. نظير جبهه سياسي و جبهه مبارزه اجتماعي. انقلاب ايران با آموختن برخي آموزههاي اسلامي، ما را از تسليم در برابر برخي مفاهيم اجتماعي چپ بازداشت و مبارزه اجتماعي ما را وارد چهارچوبي اسلامي كرد. در حاليكه ماركسيستها اصرار داشتند كه اين تنها ماركسيسم است كه ماهيت مبارزه اجتماعي را كشف كرده و تنها اين مكتب قادر است از طريق مبارزه طبقاتي و پيروزي كمونيسم عليه سرمايهداري، راه حل مسائل جامعه را ارائه دهد. اما ما در انقلاب ايران يك روحاني معمم را يافتيم كه توانست انقلاب مستضعفين را عليه نظام استبدادي دستنشانده امپرياليسم و عليه طبقه متعفن سرمايهداري رهبري كند. مهمترين هديهاي كه انقلاب ايران به ما داد، مقوله مبارزه ميان مستضعفين و مستكبرين بود. و اين ترجمه ديگري از جنگ فقر و غنا و جنگ طبقاتي بود، اما در چهارچوب اسلامي شاملتر و با ادبيات اسلامي.
مرحله دوم انديشه سياسي سيد قطب اساسا مبتني بود بر تفسير آياتي در سوره مائده نظير: «و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون»، «و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الظالمون»، «و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الفاسقون». از تفسير اين آيات بود كه سيد قطب به تكفير حكومتهاي كشورهاي اسلامي و حتي جوامع مسلمان كه راضي به اين حكومتها شدهاند، رسيد. اما وقتي انقلاب امام خميني ظهور كرد، ما درس ديگري از قران گرفتيم كه در اين آيه از سوره قصص خلاصه ميشود: «و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما ما كانو يحذرون» ما راه حل خود را در اين آيه يافتيم و گويي كه براي اولين بار بود كه آن را ميخوانديم. در اين آيه چهارچوبي براي مبارزات اجتماعي يافتيم كه اين آيه كليد، دارو و نوري شد كه راهي اسلامي در مبارزات اجتماعي ما گشود. بر اين اساس كه اسلام معتقد به مبارزه ميان مستضعفين و مستكبرين و حامي مستضعفين است، بلكه اسلام، انقلابي براي آزادي مستضعفين جهان است و پيامبران جز براي پيروزي مستضعفين عليه مستكبرين نيامده است. احساس كرديم كه گويي انديشه اسلامي ما تا كنون اين آيه را نخوانده بود و اين كشف امام خميني(ره) بود.
از اين رو بود كه شور و اشتياق ما به انقلاب ايران بالا گرفت و رسانههاي ما تصاوير امام خميني را پخش كردند و روح تازهاي در درسهاي ما دميده شد، روح انقلابي كه به ياري اتحاديههاي مبارزه ميپرداخت، فقرا را ياري ميكرد و عليه مرفهين به مبارزه برميخواست، و روابط خارجي ذليلانه تونس با امپرياليسم را مورد حمله قرار ميداد. از آن ساعت به بعد نقد ما نسبت به حكومت از جنبه نقد صرفا ديني و اخلاقي سابق فراتر رفت و به تكفير حكومت به خاطر عدم رعايت احكام و شريعت الهي محدود نماند. بلكه نقد ما نسبت به حكومت ژرفاي بيشتري گرفت و شكاف ميان ما و حكومت را عميقتر كرد. به گونهاي كه علاوه بر بعد فرهنگي مبارزه ما عليه حكومت و غربزدگي آن كه مخالف هويت كشور اسلامي و عربي ما بود، و ما از اين هويت اسلام به عنوان يك طرح اجتماعي ممتاز دفاع ميكرديم، مبارزه ما عليه حكومت ابعاد اجتماعي ديگري پيدا كرد، به گونهاي كه حكومت را در صف مستكبران داخلي و خارجي ديديم و خود را در صف مقابل آن و اينكه اين حكومت ديكتاتوري است و ما طرفدار دموكراسي. انقلاب ايران در زماني مناسب به ما سازوكارهاي تحليل اسلامي مبارزه را داد كه بضائت فرهنگي سنتي در اختيار ما، از آن عاجز بود.
از تكصدايي تا چندصدايي:
با توجه به اينكه تونس شيعه نيست، ما با انقلاب ايران به عنوان يك انقلاب اسلامي تعامل ميكرديم و نسبت به بعد شيعي آن كه ميتوانست مانعي ميان آن و مسلمانان ديگر نقاط جهان اسلام باشد، حساسيت نشان نداديم، بلكه با آغوش باز با آن تعامل كرديم. اما لازم به ذكر است كه پذيرش انقلاب ايران از سوي ما، پذيرش مطلق نبود، بلكه ما اين انقلاب را در چهارچوب شرايط تونس اخذ مينموديم. ما از ابعاد اجتماعي آن استفاده كرديم، اما روش اين انقلاب را براي تغيير (به دليل شرايط خاص تونس) وارد نكرديم. بلكه در اوج شوق و هيجان زدگيمان نسبت به انقلاب ايران در سال 1981م. تأسيس حزب جنبش الاتجاه الاسلامي را اعلام كرديم و در بيانيه تأسيس آن بر ابعاد دموكراتيك تأكيد كرديم و در نهضت اسلامي چنين موضعي بيسابقه بود. يعني پذيرش چندصدايي و تلاش براي كسب حكومت از طريق انتخابات و استثناء نكردن هيچ يك ازجناحها، حتي جناح ماركسيستي. به عبارتي ديگر انتخابات براي ما مشروعيت دارد و ملتزم به آن هستيم و در صورتي كه ملت تونس از طريق يك انتخابات سالم، حتي ماركسيستها را انتخاب كند، ما نيز حكومت آنها را قانوني ميدانيم و تنها سعي ميكنيم ملت تونس را قانع كنيم كه در آراء خود تجديد نظر نمايند.
همانگونه كه جنبشهاي ماركسيستي در اروپا تبديل به جنبشهاي دموكراتيك شدند، نهضت اسلامي تونس نيز از انديشه يك جانبهگرايي به تفكر چند صدايي روي آورد و اين تحول در حال حاضر در بسياري از جنبشهاي اسلامي جهان ديده ميشود. اين نوعي تحول از تفكر يكجانبهگرايي است كه مبارزه را در جنگ حق و باطل خلاصه ميكند و اينكه ما برحق هستيم و ديگران بر باطل به نوعي تفكر كه در آن رگههايي از نسبيت يافت ميشود.
به تدريج ما پيچيدگي مبارزه را دريافتيم و درك كرديم كه خداوند ما را صرفا براي مبارزه با ماركسيستها خلق نكرده است، بلكه براي مبارزه با ظلم و ظالمين خلق نموده و چه بسا ظلم از مسلمان صادر شود يا از كافر. اسلام براي اجراي عدالت آماده است، لذا بايد ما مدافع عدالت باشيم. هركجا عدالت هست، شريعت الهي همان است و هركجا ظلم حاكم باشد، ما دشمن آن خواهيم بود.
1 – گروه الجماعه الاسلاميه در واقع هسته اصلي تشکیل جنبش الاتجاه الاسلامية در سال 1981م. بود.
Sorry. No data so far.