چهارشنبه 02 فوریه 11 | 15:53

«اخلاق شخصى» و «اخلاق حكومتى» پيامبر اعظم (ص)

بى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتّصال به غيب، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق‏العاده، طراز اول و بى‏نظير است. يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى‏نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى‏نظير، در صدر سلسله‏ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‏ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم؛ كه فرمود: «ولكم فى رسول ‏اللَّه اسوة حسنة»


تريبون مستضعفين- به مناسبت ۲۸ صفر رحلت جانسوز پیامبر مکرم اسلام (ص) به بازخوانی بیانات رهبری معظم انقلاب درباره‌ی این بزرگوار که در خطبه‌های نماز جمعه‌های تهران در تاریخ ۷۹/۲/۲۳ ايراد فرموده‌اند می‌پردازيم:

رسول الله (ص) ، اسوه حسنه
نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتّصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتّى قاصر هستيم، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق‏العاده، طراز اول و بى‏نظير است. شما درباره اميرالمؤمنين مطالب زيادى شنيده‏ايد. همين قدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمؤمنين اين بود كه شاگرد و دنباله‏رو پيامبر بود. يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى‏نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى‏نظير، در صدر سلسله‏ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‏ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم؛ كه فرمود: «ولكم فى رسول ‏اللَّه اسوة حسنة». ما بايد به پيامبر اقتدا و تأسى كنيم. نه فقط در چند ركعت نماز خواندن كه در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‏مان هم بايد به او اقتدا كنيم. پس بايد او را بشناسيم. خداى متعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربيت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند.

نگاهي اجمالي به زندگي پيامبر(ص)
يك نگاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكى بيندازيم. پدر آن بزرگوار، بنابر روايتى قبل از ولادتش، و بنا بر روايتى ديگر چند ماه بعد از ولادتش از دنيا مى‏رود و آن حضرت پدر را نمى‏بيند. به رسم خاندانهاى شريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و داراى اصالت و نجابت مى‏سپردند تا آنها را در صحرا و در ميان قبايل عربى پرورش دهند، اين كودك عزيزِ چراغ خانواده را به يك زن اصيل نجيب به نام حليمه سعديّه – كه از قبيله بنى سعد بود – سپردند. او هم پيامبر را در ميان قبيله خود برد و در حدود شش سال آن كودك عزيز و آن درّ گرانبها را نگه‏داشت؛ به او شير داد و او را تربيت كرد. لذا پيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد. گاهى اين كودك را نزد مادرش – جناب آمنه – مى‏آورد و ايشان او را مى‏ديد و سپس باز برمى‏گرداند.

بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسيار ممتازى پيدا كرده بود – جسماً قوى، زيبا، چالاك، كارآمد؛ از لحاظ روحى هم متين، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با ديد باز، كه لازمه زندگى در همان شرايط است – به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر اين كودك را برداشت و با خود به يثرب برد؛ براى اين‏كه قبر جناب عبداللَّه را – كه در آن جا از دنيا رفت و در همان جا هم دفن شد – زيارت كنند. بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف بردند و از آن‏جا عبور كردند، فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبر پدرم، با مادرم به اين جا آمديم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء، مادر هم از دنيا رفت و اين كودك از پدر و مادر – هر دو – يتيم شد. به اين ترتيب، ظرفيت روحى اين كودك كه در آينده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش ببرد، روزبه‏روز افزايش پيدا كرد. ام‏ايمن او را به مدينه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پرستارى مى‏كرد. در شعرى عبدالمطلب مى‏گويد كه من براى او مثل مادرم. اين پيرمرد حدود صدساله – كه رئيس قريش و بسيار شريف و عزيز بود – آن‏چنان اين كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقده كم محبتى در اين كودك مطلقاً به وجود نيايد و نيامد. شگفت‏آور اين است كه اين نوجوان، سختيهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى‏كند، براى اين‏كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيدا كند؛ اما يك سرسوزن حقارتى كه احتمالاً ممكن است براى بعضى از كودكانِ اين‏طورى پيش بيايد، براى او به‏وجود نمى‏آيد. عبدالمطلب آن‏چنان او را عزيز و گرامى مى‏داشت كه مايه تعجب همه مى‏شد. در كتابهاى تاريخ و حديث آمده است كه در كنار كعبه براى عبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى‏كردند و او آن‏جا مى‏نشست و پسران او و جوانان بنى‏هاشم با عزّت و احترام دور او جمع مى‏شدند. وقتى عبدالمطلب نبود يا در داخل كعبه بود، اين كودك مى‏رفت روى اين مسند مى‏نشست. عبدالمطلب كه مى‏آمد، جوانان بنى‏هاشم به اين كودك مى‏گفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطلب مى‏گفت نه، جاى او همان‏جاست و بايد آن‏جا بنشيند. آن وقت خودش كنار مى‏نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامى را در آن محل نگاه مى‏داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفت. روايت دارد كه دم مرگ، عبدالمطلب از ابى‏طالب – پسر بسيار شريف و بزرگوار خودش – بيعت گرفت و گفت كه اين كودك را به تو مى‏سپارم؛ بايد مثل من از او حمايت كنى. ابوطالب هم قبول كرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد. ابوطالب و همسرش – شيرزن عرب؛ يعنى فاطمه بنت‏اسد؛ مادر اميرالمؤمنين – تقريباً چهل سال مثل پدر و مادر، اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قرار دادند. نبى‏اكرم در چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذارند.

خصال اخلاقى والا، شخصيت انسانىِ عزيز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد، شخصيت در هم تنيده عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه‏سازى كرد. در همان دوران كودكى، به اختيار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اينها عوامل مكمّل شخصيت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكى با جناب ابى‏طالب به سفر تجارت رفت. بتدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد، تا به دوره جوانى و دوره ازدواج با جناب خديجه و به دوران چهل سالگى – كه دوران پيامبرى است – رسيد.

خصوصيات اخلاقی نبی اكرم (ص)؛ شخصی و حكومتی
تمام خصوصيات مثبت يك انسان والا در او جمع بود؛ كه من بخشى از خصوصيات اخلاقى آن بزرگوار را بسيار مختصر عرض مى‏كنم. اما واقعاً ساعتها وقت لازم است كه انسان درباره خصوصيات اخلاقى پيامبر حرف بزند. من فقط براى عرض ارادت و براى اين‏كه به گويندگان و نويسندگان، عملاً عرض كرده باشم كه نسبت به شخصيت پيامبر قدرى بيشتر كار شود و ابعاد آن تبيين گردد – چون درياى عميقى است – اين چند دقيقه را به اين مطالب صرف مي‌كنم. البته در كتابهاى فراوانى راجع به نبى‏اكرم و به‏طور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبى هست. آنچه كه من در اين‏جا ذكر كردم، از مقاله يكى از علماى جديد – مرحوم آيةاللَّه حاج سيدابوالفضل موسوى زنجانى – است كه مقاله‏اى در همين خصوص نوشته‏اند و من از نوشته ايشان – كه جمعبندى شده و مختصر و خوب است – استفاده كردم. به‏طور خلاصه اخلاق پيامبر را به «اخلاق شخصى» و «اخلاق حكومتى» تقسيم مى‏كنيم. به عنوان يك انسان، خلقيّات او و به‏عنوان يك حاكم، خصوصيات و خلقيّات و رفتار او. البته اينها گوشه‏اى از آن چيزهايى است كه در وجود آن بزرگوار بود. چندين برابر اين خصوصيات برجسته و زيبا در او وجود داشت كه من بعضى از آنها را عرض مى‏كنم.

الف) اخلاق شخصى
آن بزرگوار، امين، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمديدگان در همه شرايط دفاع مى‏كرد. درستكردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبناى صدق و صفا و درستى بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده‏گو نبود. پاكدامن بود؛ در آن محيط فاسد اخلاقى عربستانِ قبل از اسلام، در دوره جوانى، آن بزرگوار، معروف به عفت و حيا بود و پاكدامنى او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تميزى ظاهر بود؛ لباس، نظيف؛ سروصورت، نظيف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هيچ جبهه عظيمى از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمى‏كرد. صريح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بيان مى‏كرد. در زندگى، زهد و پارسايى پيشه او بود. بخشنده بود؛ هم بخشنده مال، هم بخشنده انتقام؛ يعنى انتقام نمى‏گرفت؛ گذشت و اغماض مى‏كرد. بسيار با ادب بود؛ هرگز پاى خود را پيش كسى دراز نكرد؛ هرگز به كسى اهانت نكرد. بسيار با حيا بود. وقتى كسى او را بر چيزى كه او بجا مى‏دانست، ملامت مى‏كرد – كه در تاريخ نمونه‏‌هايى وجود دارد – از شرم و حيا سرش را به زير مى‏انداخت. بسيار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگى آن بزرگوار، از دوران نوجوانى تا هنگام وفات در شصت و سه سالگى، اين خصوصيات را در وجود آن حضرت مى‏شد ديد.

من بعضى از اين خصوصيات را مقدارى باز مى‏كنم:

امين بودن و امانتدارى
امين بودن و امانتدارى او چنان بود كه در دوران جاهليت او را به «امين» نامگذارى كرده بودند و مردم هر امانتى را كه برايش بسيار اهميت قائل بودند، دست او مى‏سپردند و خاطرجمع بودند كه اين امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتى بعد از آن كه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنى و نقار با قريش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر مى‏خواستند چيزى را در جايى امانت بگذارند، مى‏آمدند و به پيامبر مى‏دادند! لذا شما شنيده‏ايد كه وقتى پيامبر اكرم به مدينه هجرت كرد، اميرالمؤمنين را در مكه گذاشت تا امانتهاى مردم را به آنها برگرداند. معلوم مى‏شود كه در همان اوقات هم مبالغى امانت پيش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلكه امانت كفّار و همان كسانى كه با او دشمنى مى‏كردند!

بردبارى
بردبارى او به اين اندازه بود كه چيزهايى كه ديگران از شنيدنش بى‏تاب مى‏شدند، در آن بزرگوار بى‏تابى به‏وجود نمى‏آورد. گاهى دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهايى با او مى‏كردند كه وقتى جناب ابى‏طالب در يك مورد شنيد، به قدرى خشمگين شد كه شمشيرش را كشيد و با خدمتكار خود به آن جا رفت و همان جسارتى را كه آنها با پيامبر كرده بودند، با يكايكشان انجام داد و گفت هركدام اعتراض كنيد، گردنتان را مى‏زنم؛ اما پيامبر همين منظره را با بردبارى تحمّل كرده بود. در يك مورد ديگر با ابى‏جهل گفتگو شد و ابى‏جهل اهانت سختى به پيامبر كرد؛ اما آن حضرت سكوت پيشه نمود و بردبارى نشان داد. يك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابى‏جهل اين‏طور با برادرزاده تو رفتار كرد؛ حمزه بى‏تاب شد و رفت با كمان بر سر ابى‏جهل زد و سر او را خونين كرد. بعد هم آمد و تحت تأثير اين حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهى مسلمانان سر قضيه‏اى، از روى غفلت و يا جهالت، جمله اهانت‏آميزى به پيامبر مى‏گفتند؛ حتى يك وقت يك نفر از همسران پيامبر – جناب زينب بنت جحش كه يكى از امّهات مؤمنين است – به پيامبر عرض كرد كه تو پيامبرى، اما عدالت نمى‏كنى! پيامبر لبخندى زد و سكوت كرد. او توقّع زنانه‏اى داشت كه پيامبر آن را برآورده نكرده بود؛ كه بعداً ممكن است به آن اشاره كنم. گاهى بعضى افراد به مسجد مى‏آمدند، پاهاى خودشان را دراز مى‏كردند و به پيامبر مى‏گفتند ناخنهاى ما را بگير! – چون ناخن گرفتن وارد شده بود – پيامبر هم با بردبارىِ تمام، اين جسارت و بى‏ادبى را تحمل مى‏كرد.

جوانمردى
جوانمردى او طورى بود كه دشمنان شخصى خود را مورد عفو و اغماض قرار مى‏داد. اگر در جايى ستمديده‏اى بود، تا وقتى به كمك او نمى‏شتافت، دست برنمى‏داشت.

در جاهليت، پيمانى به نام «حلف الفضول» – پيمان زيادى؛ غير از پيمانهايى كه مردم مكه بين خودشان داشتند – وجود داشت كه پيامبر در آن شريك بود. يك نفر غريب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسى كه جنس را خريده بود، «عاص‏بن‏وائل» نام داشت كه مرد گردن‏كلفتِ قلدرى از اشراف مكه بود. جنس را كه خريد، پولش را نداد. آن مرد غريب به هركس مراجعه كرد، نتوانست كمكى دريافت كند. لذا بالاى كوه ابوقبيس رفت و فرياد زد: اى اولاد فهر! به من ظلم شده است. پيامبر و عمويش زبير بن عبدالمطلب آن فرياد را شنيدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه از حق او دفاع كنند. بلند شدند پيش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسيد و مجبور شد پولش را بدهد. اين پيمان بين اينها برقرار ماند و تصميم گرفتند هر بيگانه‏اى وارد مكه شد و مكى‏ها به او ظلم كردند – كه غالباً هم به بيگانه‏ها و غيرمكى‏ها ظلم مى‏كردند – اينها از او دفاع كنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پيامبر مى‏فرمود كه من هنوز هم خود را به آن پيمان متعهّد مى‏دانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتارى كرد كه براى آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجرى، وقتى كه پيامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: «اليوم يوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. اين، جوانمردى آن بزرگوار بود.

درست‌كردار
او درست‌كردار بود. در دوران جاهليت – همان‏طور كه گفتيم – تجارت مى‏كرد؛ به شام و يمن مى‏رفت؛ در كاروانهاى تجارتى سهيم مى‏شد و شركايى داشت. يكى از شركاى دوران جاهليتِ او بعدها مى‏گفت كه او بهترين شريكان بود؛ نه لجاجت مى‏كرد، نه جدال مى‏كرد، نه بار خود را بر دوش شريك مى‏گذاشت، نه با مشترى بدرفتارى مى‏كرد، نه به او زيادى مى‏فروخت، نه به او دروغ مى‏گفت؛ درستكردار بود. همين درستكردارى حضرت بود كه جناب خديجه را شيفته او كرد. خود خديجه هم بانوى اوّل مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصيت برجسته‏اى بود.

تميز و مرتّب
پيامبر از دوران كودكى، موجود نظيفى بود. برخلاف بچه‌‏هاى مكه و برخلاف بچه‏هاى قبايل عرب، نظيف و تميز و مرتّب بود. در دوران نوجوانى، سرشانه كرده؛ بعد در دوران جوانى، محاسن و سر شانه كرده؛ بعد از اسلام، در دورانى كه از جوانى هم گذشته بود و مرد مسنى بود – پنجاه، شصت سال سن او بود – كاملاً مقيّد به نظافت بود. گيسوان عزيزش كه تا بناگوشش مى‏رسيد، تميز؛ محاسن زيبايش تميز و معطر. در روايتى ديدم كه در خانه خود خُم آبى داشت كه چهره مباركش را در آن مى‏ديد – آن زمان چون آينه چندان مرسوم و رايج نبود – «كان يسوّى عمامته و لحيته اذا اراد ان يخرج الى اصحابه» وقتى مى‏خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تميز مى‏كرد، بعد بيرون مى‌‏آمد. هميشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو مى‏كرد. در سفرها با وجود زندگى زاهدانه – كه خواهم گفت زندگى پيامبر به‏شدت زاهدانه بود – با خودش شانه و عطر مى‏برد. سرمه‏دان برمى‏داشت، براى اين‏كه چشمهايش را سرمه بكشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهايشان را سرمه مى‏كشيدند. هر روز چند مرتبه مسواك مى‏كرد. ديگران را هم به همين نظافت، به همين مسواك، به همين ظاهرِ مرتّب دستور مى‏داد. اشتباه بعضى اين است كه خيال مى‏كنند ظاهر مرتّب بايد با اشرافيگرى و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصله‏زده و كهنه هم مى‏شود منظّم و تميز بود. لباس پيامبر وصله زده و كهنه بود؛ اما لباس و سر و رويش تميز بود. اينها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجى و در بهداشت بسيار مؤثر است. اين چيزهاى به ظاهر كوچك، در باطن بسيار مؤثر است.

خوش رفتار و بشاش
رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، هميشه بشّاش بود. تنها كه مى‌‏شد، آن وقت غمها و حزنها و همومى كه داشت، آن‏جا ظاهر مى‏شد. هموم و غمهاى خودش را در چهره خودش جلوِ مردم آشكار نمى‏كرد. بشّاش بود. به همه سلام مى‏كرد. اگر كسى او را آزرده مى‏كرد، در چهره‏اش آزردگى ديده مى‏شد؛ اما زبان به شكوه باز نمى‏كرد. اجازه نمى‏داد در حضور او به كسى دشنام دهند و از كسى بدگويى كنند. خود او هم به هيچ كس دشنام نمى‏داد و از كسى بدگويى نمى‏كرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار مى‏داد؛ با زنان مهربانى مى‏كرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتارى را داشت؛ با اصحابِ خود شوخى مى‏كرد و با آنها مسابقه اسب سوارى مى‏گذاشت.

ساده زيستی
زيراندازش يك حصير بود؛ بالش او از چرمى بود كه از ليف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته‌‏اند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم – نه غذاهاى رنگارنگ – شكم خود را سير نكرد. امّ‏المؤمنين عايشه مى‏گويد كه گاهى يك ماه از مطبخ خانه ما دود بلند نمى‏شد. سوار مركب بى‏زين و برگ مى‏شد. آن روزى كه اسبهاى قيمتى را با زين و برگهاى مجهّز سوار مى‏شدند و تفاخر مى‏كردند، آن بزرگوار در بسيارى از جاها سوار بر درازگوش مى‏شد. حالت تواضع به خود مى‏گرفت. با دست خود، كفش خود را وصله مى‌‏زد. اين همان كارى است كه شاگرد برجسته اين مكتب – اميرالمؤمنين عليه‏السّلام – بارها انجام داد و در روايات راجع به او، اين را زياد شنيده‏ايد. در حالى كه تحصيل مال از راه حلال را جايز مى‏دانست و مى‏فرمود: «نعم العون على تقوى اللَّه الغنى»؛برويد از طريق حلال – نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و كلك – كسب مال كنيد، خود او اگر مالى هم از طريقى به دستش مى‏رسيد، صرف فقرا مى‏كرد.

عبادت و تضرّع
عبادت او چنان عبادتى بود كه پاهايش از ايستادن در محراب عبادت ورم مى‏كرد. بخش عمده‏اى از شبها را به بيدارى و عبادت و تضرّع و گريه و استغفار و دعا مى‏گذرانيد. با خداى متعال راز و نياز و استغفار مى‏كرد. غير از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقيه اوقات سال هم – آن‏طور كه شنيدم – در آن هواى گرم، يك روز در ميان روزه مى‏گرفت. اصحاب او به او عرض كردند: يا رسول اللَّه! تو كه گناهى ندارى؛ «غفراللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر» – كه در سوره‏ى فتح هم آمده: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»- اين همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! مى‏فرمود: «افلا اكون عبداً شكورا»؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم كه اين همه به من نعمت داده است؟!

استقامت
استقامت او استقامتى بود كه در تاريخ بشرى نظيرش را نمى‏شود نشان داد. چنان استقامتى به‏خرج داد كه توانست اين بناى مستحكم خدايى را كه ابدى است، پايه‏گذارى كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، يارانِ آن‏چنانى تربيت شدند. با استقامت او، در آن‏جايى كه هيچ ذهنى گمان نمى‏برد، خيمه مدنيّت ماندگار بشرى در وسط صحراهاى بى‏آب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلك فادع و استقم كما امرت». اينها اخلاق شخصى پيامبر است.

ب) اخلاق حكومتی
آن حضرت عادل و با تدبير بود. كسى كه تاريخ ورود پيامبر به مدينه را بخواند – آن جنگهاى قبيله‏اى، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بيابانها، آن ضربات متوالى، آن برخورد با دشمن عنود – چنان تدبير قوى و حكمت‏آميز و همه‏جانبه‏اى در خلال اين تاريخ مشاهده مى‏كند كه حيرت‏آور است و مجال نيست كه من بخواهم آن را بيان كنم.

قانون مند
او حافظ و نگهدارنده ضابطه و قانون بود و نمى‌‏گذاشت قانون – چه توسط خودش، و چه توسط ديگران – نقض شود. خودش هم محكوم قوانين بود. آيات قرآن هم بر اين نكته ناطق است. برطبق همان قوانينى كه مردم بايد عمل مى‏كردند، خود آن بزرگوار هم دقيقاً و به‏شدّت عمل مى‏كرد و اجازه نمى‏داد تخلّفى بشود. وقتى كه در جنگ بنى‏قريظه مردهاى آن طرف را گرفتند؛ خائنهايشان را به قتل رساندند و بقيه را اسير كردند و اموال و ثروت بنى‏قريظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنين – كه يكى جناب امّ‏المؤمنين زينب بنت جحش است، يكى امّ‏المؤمنين عايشه است، يكى ام‏المؤمنين حفصه است – به پيامبر عرض كردند: يا رسول‏اللَّه! اين همه طلا و اين همه ثروت از يهود آمده، يك مقدار هم به ما بدهيد. اما پيامبر اكرم با اين كه زنها مورد علاقه‏اش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسيار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواسته‏شان عمل كند. اگر پيامبر مى‏خواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفى نداشتند؛ ليكن او حاضر نشد. بعد كه زياد اصرار كردند، پيامبر با آنها حالت كناره‏گيرى به خود گرفت و يك ماه از زنان خودش دورى كرد كه از او چنان توقّعى كردند. بعد آيات شريفه سوره احزاب نازل شد: «يا نساء النبى لستنّ كأحد من النّساء»، «يا ايّها النّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحياة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسّرحكن سراحا جميلا. و ان كنتنّ تردن اللَّه و رسوله والدّار الاخرة فأن اللَّه اعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظيما».  پيامبر فرمود: اگر مى‏خواهيد با من زندگى كنيد، زندگى زاهدانه است و تخطّى از قانون ممكن نيست.

وفای به عهد
از ديگر خلقيات حكومتى او اين بود كه عهد نگهدار بود. هيچ وقت عهدشكنى نكرد. قريش با او عهدشكنى كردند، اما او نكرد. يهود بارها عهدشكنى كردند، او نكرد.

رازدار
او همچنين رازدار بود. وقتى براى فتح مكه حركت مى‏كرد، هيچ كس نفهميد پيامبر كجا مى‏خواهد برود. همه لشكر را بسيج كرد و گفت بيرون برويم. گفتند كجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هيچ كس اجازه نداد كه بفهمد او به سمت مكه مى‏رود. كارى كرد كه تا نزديك مكه، قريش هنوز خبر نداشتند كه پيامبر به مكه مى‏آيد!

دشمن شناس
دشمنان را يكسان نمى‏دانست. اين از نكات مهم زندگى پيامبر است. بعضى از دشمنان، دشمنانى بودند كه دشمنيشان عميق بود؛ اما پيامبر اگر مى‏ديد خطر عمده‏اى ندارند، كارى به كارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگير بود. بعضى دشمنان هم بودند كه خطر داشتند، اما پيامبر آنها را مراقبت مى‏كرد و زير نظر داشت؛ مثل عبداللَّه‏بن‏اُبى. عبداللَّه‏بن‏اُبى – منافق درجه يك – عليه پيامبر توطئه هم مى‏كرد؛ ليكن پيامبر فقط او را زير نظر داشت، كارى به كار او نداشت و تا اواخر عمر پيامبر هم بود. اندكى قبل از وفات پيامبر، عبداللَّه اُبى از دنيا رفت؛ اما پيامبر او را تحمّل مى‏كرد. اينها دشمنانى بودند كه از ناحيه آنها حكومت و نظام اسلامى و جامعه اسلامى مورد تهديد جدّى واقع نمى‏شد. اما پيامبر با دشمنانى كه از ناحيه آنها خطر وجود داشت، به‏‌شدّت سختگير بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد كه خائنان بنى‏قريظه را – كه چند صد نفر مى‏شدند – در يك روز به قتل رساندند و بنى‏نضير و بنى‏قينقاع را بيرون راندند. و خيبر را فتح كردند؛ چون اينها دشمنان خطرناكى بودند. پيامبر با آنها اوّلِ ورود به مكه كمال مهربانى را به‏خرج داده بود؛ اما اينها در مقابل خيانت كردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهديد كردند. پيامبر عبداللَّه‏بن‏اُبى را تحمّل مى‏كرد؛ يهودى داخل مدينه را تحمّل مى‏كرد؛ قرشى پناه‏آورنده به او يا بى‏آزار را تحمل مى‏كرد. وقتى مكه را فتح كرد، چون ديگر خطرى از ناحيه آنها نبود، حتى امثال ابى‏سفيان و بعضى از بزرگان ديگر را نوازش هم كرد؛ اما اين دشمن غدّار خطرناك غيرقابل اطمينان را به‏شدّت سركوب كرد. اينها اخلاق حكومتى آن بزرگوار است. در مقابل وسوسه‏هاى دشمن، هوشيار؛ در مقابل مؤمنين، خاكسار؛ در مقابل دستور خدا، مطيع محض و عبد به معناى واقعى؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بى‏تاب براى اقدام و انجام. اين، خلاصه‏اى از شخصيت آن بزرگوار است.

پروردگارا ! از تو درخواست مى‏كنيم كه ما را از امت پيامبر قرار بده. خود مى‏دانى كه دلهاى ما لبالب از محبّت پيامبر است؛ ما را با اين محبّتِ نورانى و آسمانى زنده بدار و با همين عشقِ بى‏پايان، ما را از اين دنيا ببر. پروردگارا ! زيارت چهره پيامبر را در قيامت نصيب ما فرما. عمل به احكام پيامبر و تشبّه به اخلاق آن بزرگوار را نصيب ما بگردان. او را به معناى واقعى كلمه اسوه ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.