یکشنبه 28 ژوئن 09 | 00:33

نقاب افتاد، پايان 20 سال نفاق

نه گفتن يك ملت به افراطي گري و تندروي شماري متنفذ كه قرار و مدار با اجنبي گذاشته اند، هزينه دارد. عدالت خواهي هزينه دارد. موسوي بهانه است. شال سبز او اگر تقدس داشت تازه مي شد قرآن سرنيزه، صدا صداي شترفتنه است. شترفتنه را با قدرت بايد پي كرد. اما بدا به حال آنها كه ملت ايران را دشمن شاد كردند و حماسه اي 40 ميليوني را در دنيا، ملكوك و كم بها جلوه دادند. چه زيانكارند مالباختگان و ورشكستگان به تقصيري كه حاضرند به خاطر دستمالي، قيصريه اي را به آتش بكشند. آيا برمي گردند از هلاكت به دست خويش؟ خدا كند، هرچند كه متأسفانه روند تاريخ چيز ديگري را شهادت مي دهد.


نقاب

نقاب

عبدالحسین معتمدی

گردن كشی میرحسین موسوی در برابر انتخاب 5/24 میلیون نفری ملت ایران و تلاش برای به هم ریختن قواعد و میز بازی، ظاهری دارد و باطنی. چرا نباید به قواعد دموكراسی و انتخاب باشكوه ملت تن داد؟ این سؤال تا آنجا كه به نامزد مورد اشاره مربوط است در خوش بینانه ترین حالت، به سوءتفاهم او برمی گردد كه در فضایی ایزوله شده خیال می كرد زمامدار دولت آینده است و اكنون تمام رؤیاها را برباد رفته می بیند. اما همه ماجرا به آنها مربوط نمی شود. در عقبه این ماجرا، جبهه ازهم گسیخته ای به نام دوم خرداد (اصلاحات) را می توان جست كه از استحاله و انحلال سیاسی جریان موسوم به چپ – بخوانید راست افراطی- پدید آمد، ریزش ها و واگرایی هایی را به خود دید، مؤتلفان تازه ای را به دور خود جمع كرد و بتدریج در آنها منحل شد و اكنون در جایی ایستاده كه ورشكستگان به تقصیر می ایستند، آنها كه نه تنها سود نمی كنند بلكه اصل سرمایه را نیز برباد رفته می بینند. آنها اگر زیر همه چیز نزنند و «سرفصل» 22خرداد 88 را انكار نكنند، باید آشكارا اعلام ورشكستگی كنند و حاصل 20 سال تجدیدنظرطلبی و رویكرد ارتجاعی نسبت به اصول انقلاب و خط امام را «زیان مطلق» و ازدست رفتن اعتماد كامل «مردم» و «نظام» تلقی نمایند.
باید توجه داشت كه در نگاه دینی و انقلابی (با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی») عنوان «چپ» و «راست» موضوعیت نداشت. اما برخی فعالان جناحی كه بعداً به جبهه اصلاحات تغییر نام داد، اصرار داشتند خود را چپ و جریان مقابل را راست بنامند. انصافاً هم در دهه اول انقلاب برخی رویكردهای آنها از چارچوب اسلامی و انقلابی عبور كرده و تنه به آراء و عقاید ماركسیستی می زد. حتی پس از رحلت حضرت امام(ره) نیز، برخی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب ضمن بازسازی دوباره سازمان، بر تقسیم بندی چپ و راست- با افزودن دو قید جدید و سنتی- تأكید می كردند. نشریه «عصرما» در آن سال ها پر است از تحلیل های مبتنی بر تقسیم بندی چهارگانه «چپ سنتی و جدید، راست سنتی و جدید». و این درحالی بود كه جریان به اصطلاح چپ در همان سال ها- حدفاصل سال های 68 تا 76- باوجود نقد دولت سازندگی و سیاست اقتصادی و خارجی آن، دوران استحاله و گذار از رویكرد انقلابی و خط امامی به رویكرد سكولار، لیبرالیستی (اباحی)، غرب گرایانه، سرمایه سالارانه و به مفهوم واقعی ارتجاعی را سپری می كرد. بخش عمده ای از جناح چپ پس از رویداد غافلگیركننده دوم خرداد 76، نقاب ازچهره برداشتند تا معلوم شود در پس برخی انتقادها به دولت حاكم، ائتلاف شگفتی میان چپ و راست كذایی پدید آمده و مدعیان به دعاوی خود وفادار نمانده اند.
جبهه ای كه از ائتلاف چپ و راست سربرآورد عملاً تبدیل به شركت سهامی انحصار قدرت و ثروت شد و توانست پس از آن در انتخابات شورای شهر اول، مجلس ششم و ریاست جمهوری هشتم نیز توفیقاتی به دست آورد. اما می توان گفت پیروزی دوم سیدمحمد خاتمی در 18 خرداد سال 80، آغاز روند سقوط جبهه دوم خرداد هم بود. ائتلاف دوم خرداد در همان 4ساله اول نشان داد كه عدالت را محترم نمی شمارد، قدرت را امانت نمی داند، با شعار مردم سالاری و اصلاح طلبی فقط مشغول فریب افكار عمومی است، با دشمن ترین دشمنان ملت در عرصه سیاست خارجی به انفعال- اگر نگوییم مستخدم وار- برخورد می كند و دنبال نوعی الیگارشی و اشرافیت سیاسی بلامنازع و بلارقیب در عرصه سیاست داخلی است. این ائتلاف در انتخابات شورای شهر دوم و سوم، مجلس هفتم و هشتم، و به ویژه ریاست جمهوری نهم متحمل شكست های سختی از جانب مردم شد و تكرار این شكست ها نشان می داد آنچه رخ می دهد نه از سر تصادف است و نه آن گونه كه ادعا می شود، به خاطر محدودیت نامزدهاست.در انتخابات شوراها هرچه در توان داشتند به میدان آوردند، در انتخابات مجلس هشتم حتی فهرست «یاران خاتمی» را با این تلقی كه او پای هر لیستی را امضا كند مردم سردست می گیرند و حلوا حلوا می كنند، به مردم عرضه كردند، در انتخابات ریاست جمهوری نهم نیز كه هم مصطفی معین در میدان بود، هم كروبی و هم هاشمی رفسنجانی اما آخر كار، این احمدی نژاد بود كه با قریب 18میلیون رأی در برابر 9 میلیون رأی پیروز شد.
از این «تكرار شكست ها» می شد قانون استخراج كرد: «رویگردانی از اصول انقلاب، و ارزش ها و منافع و مصالح ملت، باعث بدگمانی عمومی شده است.» می شد از بیراهه به اتوبان انقلاب بازگشت- هرچند با تأخیر- و خود را به مسابقه رساند. و می شد لجاجت به خرج داد و تصور كرد در بیراهه و جاده خاكی رفتن، به معنای میان بر زدن و پیش افتادن است. طیفی از آنها حتی اگر می خواستند هم نمی توانستند برگردند چراكه پیش و بیش از دگرگونی فكری و اعتقادی، به انحطاط در عمل رسیده بودند و یك دهه رفتار منحط، باورهای آنان را هم زیر و رو كرده بود. آنها كه به اشرافیگری و زراندوزی و مسابقه تجمل خو كرده بودند، آنان كه دنبال «امتیاز» و «تمایز» از مردم عادی بودند، كسانی كه قدرت را طعمه و نه امانت یافته بودند، طایفه ای كه ارزش های اسلامی و انقلابی را مزاحم اباحی گری، یلگی و رفتارهای بی پروای خویش می یافتند، و جماعتی كه محبت مستكبران و دشمنان در دلشان راه یافته بود، چگونه می توانستند با ملت به ویژه طبقات محروم، با خدمتگزاری و ساده زیستی، با انقلاب و رهبری و ارزش ها، و با استقلال و عزت ملی سرسازش داشته باشند.
كار دیگری كردند. شروع كردند به تحریف حقایق و توجیه مواضع جدید. هرجا كه می ایستادند، همان جا را درست و مشروع معرفی می كردند، ولو در تناقض با مواضع قبلی. چپ بودند و در منتهی الیه راست ایستاده بودند. بنابراین گفتند چپ روی اقتضای سال های اول انقلاب و جنگ بود اما اقتضای امروز، آزادسازی و خصوصی سازی و سرمایه سالاری است. گفتند با آمریكا باید كنار آمد و لیبرال- دموكراسی را به عنوان الگوی پیشرفت پذیرفت. استقلال سیاسی و فكری و باورهای انقلابی چه می شود؟! همه را می ریزیم در ظرف لیبرال دموكراسی و نظم نوین جهانی، هرچه زیاد آمد، دور می اندازیم! اصلا در روزگار جدید، چه كسی از محرومان و پابرهنگان حرف می زند؟ سیطره آمریكا واقعیتی انكار ناپذیر است كه باید با آن كنار آمد. دوره تكنوكراسی بی نیاز از فقه و دین و اخلاق و رهبری است. زهد و قناعت و صرفه جویی در اقتصاد كاپیتالیستی معنا ندارد و…
16 سال بود كه ائتلاف «عبور از انقلاب و خط امام» بی محابا می تاخت و سرمایه ها و ارزش های ملی را یكی پس از دیگری زیر پا می گذاشت. 16 سال بود كه این ملت دیندار و باورهای مردم انقلابی لگدكوب می شد و 16 سال بود كه حقوق و معیشت یك ملت گستاخانه زیرپا نهاده می شد. آیا دنیا آن قدر بی حساب و كتاب بود كه این عمل، عكس العمل و واكنش مناسب را درپی نداشته باشد؟! ماجرای 27 خرداد و سوم تیر 1384 در چنین بستری رقم خورد. جنبشی شكل گرفت كه فقط دینی و انقلابی نبود، به مفهوم واقعی ملی هم بود برآمده از طبقات مختلف یك ملت، از مؤمن ترین مردم تا آنها كه مسلمان معمولی بودند، از محرومان گرفته تا طبقات متوسطی كه برخوردارتر بودند اما دولتمردان خود را شریف و امانتدار و خدمتگزار و عزتمند می پسندیدند. قشرها و طبقات دیگر رو به روی هم نبودند، كه كنار هم بودند.
اما «ائتلاف عبور از انقلاب» بازهم عبرت نگرفت. 4 سال سنگ اندازی و تخریب،4 سال ترور شخصیت و انكار و تحقیر. كسانی از سر عقده ها و جاه طلبی های شخصی به جنگ دولت عدالت رفتند. برای عده ای، انتخابات فقط زمانی خوب بود كه در آن 16 سال نام آنها را برای مدیریت دولت رقم می زد و باعث تداول انحصاری قدرت در حلقه بسته آنان می شد. اما مشكل طیفی دیگر، عمیق تر از جاه طلبی و میل به دیكتاتوری بود. آنها مأموریت داشتند جمهوری اسلامی را از درون و به نیابت از قدرت های خارجی به زمین بزنند. این طیف مأمور بودند پروژه براندازی را به شیوه های نرم و خاموش و مخملین پیش ببرند، با سرمایه گذاری روی عواطف، عقده ها، ضعف شخصیت و تملق پذیری طیف اول. ائتلاف در 4 سال اخیر گسترده تر شد. نمایان شدن چهره واقعی ائتلاف باعث ریزش های وسیعی شد اما به موازات همین ریزش ها، گروهك های ورشكسته دعوت به ائتلاف شدند تا شاید گره فروبسته به دست آنها گشوده شود. اما آنها شفا نمی دادند هیچ، كه كور هم می كردند. مشورت هایی كه گروهك هایی نظیر نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها و حتی شماری از اعضای بریده منافقین در كنار طیف متنوعی از شبه روشنفكران لائیك به احزابی نظیر مشاركت، سازمان مجاهدین (انقلاب) و كارگزاران می دادند، آنها را بیشتر در باتلاق فروبرد.
انتخابات 22 خرداد روز آزمون بزرگ و رفراندوم مهم برای محك زدن دعاوی چهارسال اخیر افراطیون مدعی اصلاح طلبی بود؛ به قول خودشان رفراندوم دروغ و صداقت، قانون گرایی و بی قانونی. رفراندوم راستین درباره این كه اصلاح طلب واقعی كیست؟ اما اگر اصطلاحا جرزنی نكنند و انگ تقلب به انتخابات نزنند كه باید بروند و نابود شوند. می گفتند در انتخابات پیشین چون مردم قهر كرده و پای صندوق ها نمی آیند، اصولگرایان به پیروزی می رسند. اما حالا كه 85 درصد مردم شركت كرده و 5/24 میلیون نفر برای بار دوم به چهره های خدمتگزار و عدالت خواه رأی داده اند، چه باید بگویند؟
حالا ركورد افسانه ای خاتمی با 20 یا 22 میلیون رای كه تبدیل به چماقی شده بود، شكسته شده است. اصلا دولت به گونه ای عمل كرده كه برخلاف روزگار اصلاحات كذایی- كه مدام میزان مشاركت مردم به خاطر نارضایتی ها و ناامیدی ها از عملكرد دولت و مجلس وقت، رو به سقوط و كاهش بود- اكنون میزان مشاركت در كنار میزان اعتماد به دولت روبه افزایش گذاشته و 7 میلیون رأی به آراء رئیس جمهور افزوده شده است. خود همین آشتی دادن مردم با نظام، از نگاه آمریكا و انگلیس و مؤتلفان داخلی آنها، جنایت بزرگی است. آشتی دادن طبقات مختلف مردم- با وجود نوسان باورهای مذهبی- گناهی نابخشودنی است برای رئیس جمهور مكتبی و عدالت خواه. رازهای مگو آشكار شده و خرافه های قطعی پنداشته شده افراطیون، بیش از هر زمانی به گزافه شبیه شده است. آنها فریب خرافه ها و افسانه های خود را خورده و اكنون غافلگیر شده اند. نظرسنجی هایی را كه برای روحیه دادن به موسوی و خاتمی می ساختند، همین حالا باید به رخ بكشند و مقابل رای واقعی ملت بگذارند. در انتخابات تقلب شده و باید باطل شود، نشان به آن نشان كه نظرسنجی های ما – همان نظرسنجی هایی كه به قول كروبی، سركوچه خودشان انجام دادند- چیز دیگری را نشان می داد! تقلب شده چون ما پیش از ظهر جمعه 22 خرداد پیروزی قاطع خود را اعلام كردیم و آماده جشن شدیم. تقلب شده چون آذری ها و لرها و كردها، قومی و قبیله ای و نژادی رأی نداده و مانند همه ملت، رویكردی عدالت خواهانه و ملی داشته اند. تقلب شده چون تبریز 5/1 میلیون نفری كه رفتیم 30 هزار نفر به استقبالمان آمدند! تقلب شده چون ما در خیابان ها تا پاسی از شب هیاهو به راه انداخته بودیم تا حتی آنهایی هم كه نمی خواستند به ما رأی دهند، به خیابان بیایند و از فرصت پایكوبی استفاده كنند. تقلب شده چون ما از 3 ماه قبل گفته بودیم تقلب می شود! 40 میلیون رأی باید باطل شود وگرنه ما یك مملكت را به كمك سرویس های جاسوسی بیگانه، و بی بی سی و صدای آمریكا و فیس بوك و تویتر و صدها شبكه و سایت خارجی و داخلی به آتش و آشوب می كشیم. یا ما باید بمیریم یا فرزندان بیگناه ملت. ما كه اهل هزینه كردن نیستیم پس مردم آماده دادن هزینه و تلفات باشند. 30 خرداد 1360 را بازسازی می كنیم. از مردم انتقام می كشیم تا دیگر با 5/24 میلیون رأی احمدی نژاد را انتخاب نكنند!! پس كینه سوزان نهفته در سینه آمریكا و انگلیس و اسرائیل و آتشی را كه در دل دیكتاتورهای سیاسی و مفسدان اقتصادی مانند آتشفشان می جوشد، به جان بخرند.
نه گفتن یك ملت به افراطی گری و تندروی شماری متنفذ كه قرار و مدار با اجنبی گذاشته اند، هزینه دارد. عدالت خواهی هزینه دارد. موسوی بهانه است. شال سبز او اگر تقدس داشت تازه می شد قرآن سرنیزه، صدا صدای شترفتنه است. شترفتنه را با قدرت باید پی كرد. اما بدا به حال آنها كه ملت ایران را دشمن شاد كردند و حماسه ای 40 میلیونی را در دنیا، ملكوك و كم بها جلوه دادند. چه زیانكارند مالباختگان و ورشكستگان به تقصیری كه حاضرند به خاطر دستمالی، قیصریه ای را به آتش بكشند. آیا برمی گردند از هلاكت به دست خویش؟ خدا كند، هرچند كه متأسفانه روند تاریخ چیز دیگری را شهادت می دهد.
25 خرداد 88، همان 30 خرداد 60 بود برای ساختارشكنان منافقی كه به دروغ تابلوی اصلاح طلبی به دست گرفته بودند. آنها دیگر نه چپند،نه اصلاح طلب. آنها پیمان شكنان شورشی هستند كه شاخشان به دست ملت شكسته است. آنها منافقین جدیدند.

برچسب‌ها:

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.