زمانیکه قرار است کودتای انگلیسی سوم اسفند سال ۱۲۹۹ شمسی، حرکتی استقلالطلبانه و نجات بخش ایران معرفی شود، همه ظرفیتهای موجود و قلمهای مزدور بهکار گرفته میشود که بنویسند:
«کودتایی که استقلال ایران را نجات داد و از افتادن پایتخت کشور بهدست بلشویکهای شمال جلوگیری کرد، در اولین دقایق بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹ صورت گرفت. در اهمیت این رویداد تاریخی، هرچه گفته شود، باز کم است.» ۱
تمام کسانیکه با شرایط سیاسی و اجتماعی دوران مشروطیت و علل و عوامل انحراف آن، آشنایی دارند، بهخوبی میدانند به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج، با هماهنگیهای کاملا دقیق و برنامه ریزی شده، حاصل این انحراف است و نقش کانونها و انجمنهای مختلف – اعم از محفل ملی بهائیان و عینالملک هویدا یا فراماسونری و میرزاکریم خان رشتی و سردار محیی و تماسهای پنهان و آشکار آنان با عوامل اصلی کودتا – در انتخاب رضاخان، بهعنوان مجری و فرماندهی نیروهای قزاق، در برخی نوشتههای تاریخی و اسنادی که پیرامون این موضوع بهدست انتشار سپرده شده، معلوم است.
پس از شهریور ۱۳۲۰ – که منجر به سرنگونی خفتبار رضاخان از تخت سلطنت و جانشینی محمدرضا پهلوی، با سپردن تعهدات و پذیرش تمام شرایط استعمارگران شد – و حضور نیروهای بیگانه در کشور، برخی نشریهها، به نوشتن بعضی ناگفتههای دوران به قدرت رسیدن رضاخان و فعالیتهای او پرداختند؛ این نمونه – که به شیوه وقایعنگاری روزانه است – یکی از همان نوشتههاست که به نقل از یکی از فرانسویان مقیم ایران، در زمان کودتا، در سال ۱۳۲۳ شمسی، به چاپ رسیده است. واقعیتهای موجود در این نوشته – هرچند کمرنگ و تا حدودی تحت تأثیر رقابتهای استعماری است – بهخوبی بیانگر هماهنگیها و وابستگی کودتاگران به انگلستان است:
سوم حوت ۱۲۹۹ – ۲۱ فوریه ۱۹۲۱
امشب حدود دو ساعت بعد از نیمهشب، به صدای شلیک شدید تفنگ و چند تیر توپ بیدار شدم. آشپزم، علیاکبر، صبح که سرِ کار آمد، به من اطلاع داد قزاقها شهر را به تصرف درآوردهاند… ساعت ده، به طرف سفارت راه افتادم و بین راه به مسیو برنی برخوردم و دو نفری بهسوی میدان توپخانه رفتیم.
جمعیت زیادی در خیابانها در رفت و آمد بودند. ایرانیان با وضع اسرارآمیزی با هم در گفتوگو میباشند.
مدیرالملک، خزانهدار کل کالیه را دیدم… از پلکان اداره نظمیه که دیروز نظامنامهاش را رسیدگی میکردم، بالا رفتیم.
افسوس! در وضع اسفانگیزی افتاده… تمام شیشهها و اثاثیه شکسته. کاغذها روی خاک پاشیده شده… روی قالیهای اطاق رییس نظمیه، سرتیپ و ستد اهل، خون ریخته است. او و سایر مستشاران سوئدی ناپدید هستند.
یک افسر ایرانی آشنای من، اوامر قزاقها را اجرا میکند. از او سئوال کردم؛ گفت: هنوز معلوم نیست کودتا به نفع چهکسی انجام شده، افسر مزبوز، چنین اضافه کرد:
«دیشب ژاندارمها برای مواجهه با عاصیان، از شهر خارج شدند. ولی آنها از یک دروازه بیرون رفتند و قزاقها از دروازه دیگر وارد شدند؛ بعد تمام کمیسریها از وزارت داخله بهوسیله تلفن دستوری گرفتند مقاومت نکنند؛ فقط ما بیاطلاع بودیم و بالنتیجه این مبارزه، که اثرش را میبینید، به وقوع پیوست. گمان میکنم همه با هم، کنار آمدهاند و این کودتا را شاه و دوستانش، انگلیسیها، روبهراه کردهاند.»
پاسبانها، راهنمای قزاقها شدند و به هر سو روانند و صورتی در دست دارند که از پیش تهیه شده و بر طبق آن به توقیف اشخاص و ضبط اموال پرداختهاند. من از راهنمای خود، منشأ و علت عصیان قزاقها را پرسیدم. جواب داد: «چهار ماه است مواجب نگرفتهاند و برای مطالبه آن به طهران آمدهاند؛ ولی همه میدانند که این بهانه است.»
بعد به سفارت فرانسه رفتم… از هر دو دسته عدهای توقیف شده و میشوند. ممتازالملک دموکرات و فرمانفرمای آنگلوفیل زندانی شدهاند. سپهدار که دیروز نخست وزیر بود، گویا از طرف مسببین کودتا، بیخطر شناخته شده و فقط در خانهاش تحت نظر گرفته شده است…
عدهای از فرانسویان، برای کسب اطلاع و تکلیف به سفارت مراجعه کرده و به آنها اطمینان داده شد و کاردار سفارت، سوار شده و در شهر گردش کرد که اضطراب و نگرانی اتباع را رفع کند. گویا کسی با جان و مال فرانسویان کاری ندارد. سرتیپ رضاخان که دیروز سروانی بیش نبود و موفقیت کودتا باعث ارتقای سریع مشارالیه شده، رسما به ما اطمینان داده است.
بدیهی است که انگلیسیها میگویند ابدا مداخله در این جنبش نداشتهاند؛ معذالک، اعتراف میکنند که شب گذشته با عاصیان، داخل مذاکره شدهاند.
مستر اسمارت، مترجم اول سفارت انگلیس، سوار اتومبیل شد و به استقبال قزاقها رفت…
۴ حوت ۱۲۹۹ – ۲۲ فوریه ۱۹۲۱
توقیف اشخاص ادامه دارد. امروز صبح با پسر ارشد امام جمعه خوئی برخورد کردم. سه بار برای توقیف پدرش آمدهاند؛ ولی او در شاه عبدالعظیم بست نشسته است. وزیر جنگ سابق، سالار لشکر و برادرش شاهزاده فیروز، در قزاق خانه توقیفند.
این نهضت {کودتا} که از دیربازی با دقت تدارک شده، از طرف دستنشاندههای سفارت انگلیس به عمل آمده و میخواهند به هر شکلی، مواد اساسی قرارداد ۱۹۱۹ را اجرا کنند. اگر اشخاصی را که معروف به آنگلوفیلی هستند، توقیف میکنند؛ یا برای این است که دیگر آنان مورد استفاده، ممکن نیست قرار بگیرند یا اینکه چشم طمع به مال و منال آنان دوختهاند…
حکومت نظامی در شهر اعلام شده؛ از ساعت هشت عصر به بعد کسی حق خروج از خانه را ندارد و در معابر عمومی هم نباید بیش از سه نفر، یکجا جمع شوند.
روزنامه رعد، ۲ که از بدو انتشار، بر علیه منافع بریتانیا مبارزه میکند، اطلاع داده که چون منظورش انجام شد و به هدف خود رسیده، دیگر منتشر نخواهد شد…
یکچیز محقق است. دولت کودتا، تمام مخالفان خود را زندانی میکند و مشارالیهم کمترین مقاومتی نشان نمیدهند؛ اجتماعات آنان را منحل میکند و زعما را تبعید و توقیف میکنند و هیچ صدای اعتراضی برنمیخیزد. گمان نمیکنم این اشخاص، لش و بیغیرت باشند؛ برعکس تصور میکنم که خود را برای آینده نزدیکی حفظ میکنند… فردا جشن افتتاح پارلمان است.
۵ حوت ۱۲۹۹ – ۲۳ فوریه ۱۹۲۱
دو پسر امام جمعه خوئی به ملاقات من آمده و تقاضا کردند به سفارت فرانسه مراجعه و استعلام کنم، آیا چند تن از رجل که مشهور به داشتن حسن تمایل به کشور ما هستند، میتوانند در سفارت بست بنشینند یا نه؟…
مردان سیاسی که میخواستند در صورت ضرورت به ما پناهنده شوند، تمام از رجال مهم بودند. مشیرالدوله، رییس وزرای سابق – مؤتمن الملک، برادرش که در چند کابینه عضویت داشت – مستشارالدوله – معتضدالدوله – معین التجار – و رییس ایل بختیاری، صمصامالسلطنه، همه از اشخاص بنام و بزرگ ایران بودند. بعضی از اینان مخفی بودند و برخی دیگر میترسیدند توقیف شوند.
اقدامی را که از من تقاضا شده بود، بهعمل آوردم. ولی در عینحال دریافتم که فقط میتوان به کسانیکه از طرف مردم یا ارتش تعقیب شده باشند و حیاتشان در خطر باشد، پناه داد و این برابر بود با اینکه فعلا از بست جلوگیری شود. ما برای اینکه باعث رنجش متفق دیروزمان {انگلستان} نشویم و با نقشههایش مخالفت نورزیم، از اجرای یکی از جوانمردانهترین سنن خود، امتناع ورزیدیم… یکبار دیگر دنبال انگلیسها افتادیم؛ ولی با این کارها نتوانستیم ادعاهای روزافزون اربابان جدید روز را راضی نگه داریم…
۶ حوت ۱۲۹۹ – ۲۴ فوریه ۱۹۲۱
… گویا عده زندانیان، فعلا به ۲۰۰ رسیده… دولت جدید تشکیل شد. مدافع مشهور سیاست بریتانیا در ایران، اعنی سیدضیاءالدین طباطبایی، در رأس آن قرار گرفته؛ دیکتاتور (نمیتوان او را طوری دیگر خواند، زیرا تمام همکارانش، فعلا از اشخاص غیرمشهور و بینام هستند) تقریبا چهل ساله است… کمکم اوضاع و احوالی که در اطراف کودتا جریان داشت، معلوم میشود و روشن میگردد در حقیقت چهکسانی از آن منتفع میشوند.
قزاقها از قزوین که پایگاه اصلی ارتش بریتانیا در شمال ایران است، به راه افتادهاند. کدام احمق باور میکند در شهری که همهچیز، حتی نام کوچهها انگلیسی شده است، انگلیسها از عزیمت ۲ هزار و ۵۰۰ سرباز، بیخبر و از نیات ایشان بیاطلاع و نتوانسته باشند از اجرای نقشه آنان جلوگیری به عمل آورند؟
به اضافه چند روز پیش از خروج این «عاصیان ساختگی» ۳ هزار نفر سرباز انگلیسی به قزوین احضار شدند که جای خالی قزاقها را پرکنند. دیکتاتور، مرتبا از سفارت انگلیس دستور میگیرد و پنهان هم نمیکند. هر روز اتومبیلش با یک اسکورت سوار مسلح (اسکورت مرکب از داشناکها) داخل پارک سفارت میشود…» ۳
یکی از بازیگران اصلی این کودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی است که برای تعیین جایگاه و میزان تأثیر او، نقطهنظرهای متعددی وجود دارد. برای آشنایی با این چهره مرموز و پیچیده، که در سالهای زندگی خود در نقشهای متفاوتی ظاهر شد؛ سندی که در بهمن ۱۳۳۸ توسط سازمان امنیت رژیم شاهنشاهی تهیه شده، تا حدی مبین مقصود است؛ البته خوانندگان عزیز باید به این نکته توجه کنند که این گزارش، در چه موقعیت زمانی و مکانی، نوشته شده:
تاریخ: ۱۳۳۸/۱۱/۱۲موضوع: سیدضیاءالدین طباطبایی
سیدضیاءالدین طباطبایی، فرزند سیدعلی آقا یزدی است. در یزد در سال ۱۲۷۸ شمسی متولد شد. تحصیلات: تحصیلات مقدماتی و ابتدایی را در یزد، سپس شیراز و تهران به پایان رسانیده است. فعالیتهای سیاسی: سیدضیاءالدین، هنگامی که ۱۶ ساله بود، در دوره اول مجلس شورای ملی، روزنامه کوچکی با مرکب سبز، به اسم (ندای اسلام)، در سال ۱۳۲۴ {قمری} مینوشت. روزنامه مزبور، عامل اصلیش، مؤیدالشعرای شیرازی بود که از جهتتوجهی که به سیدضیاءالدین داشت، به این روزنامه مساعدت و از او حمایت مینمود.
این روزنامه، به دستیاری و کارگردانی مؤیدالشعراء و به حمایت دولتیان و محمدعلیشاه، ضدمشروطهخواهان نوشته میشد.
آزادیخواهان فارس، مؤیدالشعراء را تحت فشار قرار دادند؛ او این رباعی را ساخته و منتشر کرد:
در دولت و دین، من که چنین گمراهم رسید پسری فکنده اندر چاهم/ در روز قیامت، به خدا میگویم/ اولادِ پیمبرِ تو بُرد از راهم
روزنامهنویسی سیدضیاءالدین، مصادف با اوقاتی است که سیدعلی آقای یزدی، ابوی ایشان، در تهران به کمک شیخ فضلالله نوری (رحمتالله علیه) در میدان توپخانه، ضدمشروطهخواهان، دادِ سخن میداد.
یک روز که پدر سیدضیاء سخنرانی میکرد، میرزا هدایتاللهخان که از مشروطهخواهان بود، در مجلس آقا سیدعلی کشته شد و نقیبالسادات که از پیروان سیدعلی آقا بود، با چاقو چشم یکی از مشروطهخواهان را از کاسه بیرون آورد.
در قضیه بمباران مجلس {سال ۱۳۲۶ ق}، سید ضیاءالدین از شیراز به تهران آمد تا با کمک پدرش، ضدمشروطهخواهان اقدام کند. او شروع به نوشتن شبنامهها و فوقالعادهها علیه مشروطهطلبان کرد. در همین اوان پدرش از ترس مشروطهطلبان در حضرت عبدالعظیم متحصن شد.
سیدضیاءالدین {روزنامه} شرق را دایر کرد و علیه مجلس دوم مقالههای تندی مینوشت. در یکی از شمارهها نوشت: (روح ملت از این وکلا خبر ندارد)؛ مجلس به عدلیه شکایت کرد و در نتیجه عدلیه او را مجبور به نفی بلد کرد.
پس از یک سال، سید به تهران برگشت و شروع به انتشار روزنامه برق و پس از توقیف، روزنامه رعد را منتشر کرد. این روزنامه طرفدار روسها بود و در دو دسته سپهسالار تنکابنی و سردار محیی کار میکرد؛ اما داخل هیچ حزبی نبود. اعتدالها با او خوب نبودند، دموکراتها هم او را غیرملی میدانستند. حربه سید، هتاکی و منفیبافی بود. او در برق، یک مقاله زننده علیه مستوفیالمماک نوشت؛ روزنامه ستاره در جواب او نوشت: (اول مشت بعد دلیل). این مقاله سید را ترسانیده، ساکت کرد.
با آغاز جنگ بینالملل اول، رسما از متفقین حمایت کرد و وطنپرستان، رسما به او لقب خائن و اجنبی پرست دادند.
در قضیه مهاجرت، میدان برای سید خالی شد. در سال ۱۳۳۶، چون مورد تنفر شدید مردم بود، روزنامه رعد را تعطیل کرده بود، به روسیه رفت تا با پتروگراد، بند و بست کند؛ ولی در همینحال در روسیه انقلاب شد و سیدضیاء به ایران آمد.
در این سفر شخصی به نام شعبانی، که هماکنون در ده ونک مسکون است، همراه او بود. این شخص تا امروز از دوستان و مشاورین سید و در کودتا، از پشت پرده جریان را هدایت میکرد. شعبانی سالها منشی سفارت روس در تهران بود.
(سیدضیاء) پس از ورود به ایران، مجددا روزنامه رعد را دایر و از انگلیسها طرفداری کرد تا قرارداد ۱۹۱۹، به رضایت کامل او منعقد شد و در نتیجه طرف علاقه شدید سفارت انگلیس قرار گرفت؛ در نتیجه خدماتی که به دولت انگلستان کرد، مأمور کودتا شد؛ ولی چون مورد تنفر عامه بود به دستور رضا شاه دستگیر و تبعید شد. علاوهبر وجوهی که قبلا به خارج منتقل کرده بود، هزار تومان با خود خارج کرد و بدین ترتیب کوشش کلنل اسمایس و وابسته سفارت انگلیس هدر رفت.
سید از ایران به مونترو سوییس رفت و با زنی که در ایران دوست داشت، زندگی کرد. در سال ۱۹۳۳م در شهرهای اویان – مونترو و ژنو، به نام مسیو روحانی، قالیفروشی میکرد. در همین وقت دولت انگلیس، برای همکاری با اعراب و ضدیت با یهود؟!، او را کاندید جامعه عرب کرده به فلسطین رفت. ۱۹۳۵ و در دبیرخانه انجمن مسلمین، مشغول به کار شد.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ شمسی، مسیو ترات، ۴ کنسول انگلیس در اهواز از طرف سفارت انگلیس مأموریت یافت به فلسطین رفته، سید را ملاقات و او را به مراجعت به ایران، تشویق کرد {کند}.
پس از بازگشت ترات، مظفر فیروز به دستور سفارت انگلیس و بهعنوان مسافرت به قاهره، به فلسطین رفت و او را به ایران آورد.» ۵
___________________
۱- مجله خواندنیها – سال ۱۳۴۸ – ش ۳۸ – مرداد ۱۳۵۷ – مقاله: «شبی که قزاقها پایتخت ایران را گرفتند.» – دکتر جواد شیخالاسلامی. ص ۴۳
۲- روزنامه رعد، همان روزنامهای است که با مدیریت سیدضیاءالدین طباطبایی و کمک مالی اردشیر جی، منتشر میشد. در همین روزنامه عینالملک هویدا – پدر امیرعباس هویدا، که یکی از سردمداران تشکیلات بهائیت بود – در موافقت با قرارداد ۱۹۱۹، سلسله مقالاتی را منتشر کرد.
۳- همان – سال چهارم – ش ۳۴ – ۲۶ فروردین ۱۳۲۳ ش – صص: ۳ تا ۶ – به نقل از کتاب: وقایع ایران، نوشته: امیل بوسوئور
۴- منظور، آلن چارلز ترات است که رییس سرویس اطلاعاتی انگلیس، در سالهای جنگ دوم جهانی بود و با پوشش کاردار سفارت بریتانیا در تهران کار میکرد. ترات یک زبانشناس برجسته بود و به عرف و عادات ایرانی و ادبیات فارسی آشنایی کامل داشت؛ به قدری که ضربالمثلها و ابیات نغز فارسی را بهموقع و بهجا استفاده میکرد. یکی از اقدامات مهم او عملیات تدارک سلطنت محمدرضا پهلوی بود.
۵- رجال عصر پهلوی – سیدضیاءالدین طباطبایی به روایت اسناد ساواک – زمستان ۱۳۸۱ – صص ۱۳۵ – ۱۳۸
Sorry. No data so far.