دكتر “عطاءالله اميدوار”، متولد 1325 در كرمان است. وي ديپلم خود را از دارالفنون تهران گرفت و در سال 1345 وارد دانشگاه تهران شد. در فروردين 1351 فوق ليسانس دانشكده معماري را با درجه ممتاز به پايان رساند و تحصيلات عالي خود را در مقطع دكترا در فرانسه ادامه داد. وي در خصوص نقاشي، عكاسي و موسيقي فعاليتهاي فراواني داشته است. نمايشگاههايي از آثار او در ايران و پاريس برپا شده است. از جمله كارهاي معماري او طراحي مركز كنفرانس و همايشهاي صدا و سيما و پاويون تشريفاتي مقبره امام (ره) در بهشت زهراست. دكتر اميدوار از دوستان شهيد آويني در دوره دانشگاه بوده و خاطراتي را از فضاي روحي و فكري آويني قبل از انقلاب اسلامي دارد كه شنيدني است. به همين دليل از ايشان خواستيم تا براي نخستين بار، ناگفتههاي آن دوران را براي ما تشريح كند.
از دانشگاه تهران و دانشکده هنر های زیبا در دهه چهل بگویید و اینکه چگونه با مرتضی آوینی آشنا شدید؟
سال 45 وارد دانشكده معماري و هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شدم. در آن دوره جريانهاي جديدي نيز در حال شكلگيري بود. مثل شعر نو، ترانه سرايي، نقاشي و مجسمهسازي مدرن و همه اينها بر اساس رفت و آمدهاي نسل قبلي به فرنگ و مخصوصاً فرانسه شكل ميگرفت.
وقتي من وارد دانشگاه شدم، سال اول بودم و مثل سربازخانهها بايد به دانشجويان سالهاي بالاتر احترام ميگذاشتم. آويني يك سال از من بالاتر بود. من در آتليه مرحوم رياحي كه معماري ساختمان مجلس ملي قديم كار ايشان است، كار ميكردم و آويني در طبقه پايين در آتليه مهندس سيحون، كار ميكرد. من سال 45 وارد دانشگاه شدم و آويني را در دانشگاه ديدم. جواني بود بسيار زيبا چهره و خوش سيما، شيكپوش و خوشلباس. نسبت به دخترها مغرور و دقيقاً مد روز كه آخرين آثار ادبي را ميخواند و آخرين صفحات كلاسيك جاز و پاپ را ميشناخت. ما در آن دوران آويني را با نام كامران صدا ميكرديم و ميشناختيم. البته من با آويني صميمي نبوديم، اما خيلي او را می ديدم و از او میشنيدم. كامران آويني و به تعبير ديگر سيدمرتضي آويني در آن دوره، آدمي كاملاً متأثر از فضاي فرهنگي، اجتماعي و روحي بود كه ترسيم كردم، اما شخصيتي كاملاً متفاوت در دانشگاه داشت، و تفاوتهاي او با آنچه شما امروز از او ميشنويد و ميشناسيد كاملاً ديگرگونه بود. تيپي روشنفكرانه داشت و شديداً به ادبيات و فلسفه علاقه داشت كه اتفاقاً فكر ميكنم دانشكده معماري هنرهاي زيبا را اشتباه آمده بود، چرا كه او در ادبيات و فلسفه نبوغي ويژه داشت. من هيچ وقت از او كار هنر معماري، عكاسي و… نديدم.
جواني بود بسيار مودب، دوست داشتني، خيلي زرنگ و باهوش. در دانشگاه هيچ كس از او حرف بدي نشنيده است و با همه با احترام برخورد ميكرد. يادم هست كه در دانشگاه يك گروه همفكر درست كرده بود و همه را دور خودش جمع ميكرد. عينك تيره ميزد و سعي ميكرد به حالتي صحبت كند كه بيشتر اشارههاي روشنفكري بود. بيشتر كتابهاي شعر ميخواند، يا آثار «هربرت ماركوزه» و «سيبرنتيك» و خيلي با آثار غربي آشنايي و ارتباط صميمي داشت. خيلي مواقع در چمنزار دانشگاه با بعضي از دوستانش مينشست و شعر ميخواندند و تبادلات شعري داشتند. از نزديكترين دوستانش ،آقاي امير اردلان بود و خانم غزاله عليزاده و خانم شهرزاد بهشتي كه بيشتر اينها نيز علاقهمند ادبيات و شعر بودند. هميشه سعي ميكرد در مسائل خودش مسئله را پيدا كند و بفهمد و خيلي هم مصمم و پيگير بود. بچههايي كه به او نزديكتر بودند، ميگفتند: شبي تا صبح در خانهشان با چند نفر از بچهها نشسته بودند براي اينكه حركت سايه درختان را در زير نور ماه تماشا ميكردند تا به يك دريافت روشنفكرانه و شاعرانه برسند. آويني خيلي عقائد ماورائي و تزها و تخيلات فضايي داشت كه مثلاً پروژة بسيار تخيلياي را دو تا از دوستان ما كه الان در آمريكا هستند پيگيري ميكردند و آويني قسمتهايي از اين تز را نوشته است كه اگر پيدا شود، يكي از بهترين اسناد درباره او خواهد بود. او در نوشتن، يد طولايي داشت و درباره مسائل، خوب مينوشت و اتفاقات هنري را خيلي خوب ميفهميد. در مجموع شخصيتي متأثر از وضعيت موجود و متفاوت با فضاي امروز و كاملاً با گرايشات مدرن داشت. يكي از دوستان تعريف ميكرد و ميگفت پروژهاي داشتيم كه بايد يك آرمي يا پوستري مثل يك تابلوي نقاشي طراحي ميكرديم، آويني دستش را در رنگ كرد و روي تابلوي سفيد زد و بعد تابلو را وسط راه روي زمين كشيد، تا جلوي در كلاس و چند تا اثر ديگر هم روي آن گذاشت و به عنوان نقاشي مدرن آن را ارائه كرد؛ يعني گرايشات او كاملاً در فضاهايي اينگونه كه البته متأثر از فضاي دانشگاه هم بود، شكل ميگرفت.
فقط با تيپهاي هنري و ادبي ارتباط داشت، تا بعدها كه كم كم رو به فلسفه آورد و رگههاي فلسفي او بيشتر شد كه در آن زمان هم بيشتر روي فلسفه غرب كار ميكرد. بعدها هم استادي بود به نام مرحوم دكتر احمد فرديد كه در فلسفه غرب آدم بسيار معتبري بود و خيليها به كلاسهاي او ميرفتند و درس آموختند. من بعدها شنيدم كه آويني هم پيش او ميرفته است و از شاگردان فرديد بوده است. خلاصه آويني دهه 40 قبل از انقلاب، اساساً با آنچه در انقلاب و با انقلاب يافته و شده، متفاوت است و مثلاً هيچ وقت ما در او جنبه اعتراضي يا انتقادي نديديم.
واقعاً اين تحول شخصیت در او را چگونه ميبينيد و عوامل آن را چه ميدانيد؟
البته من سال 51 فارغ التحصيل شدم و براي ادامه تحصيل به فرانسه رفتم. بعدها شنيدم كه آويني متحوّل شده و تغييرات فراواني پيدا كرده است. او حقيقتاً متحول شد. من با جرأت ميتوانم بگويم كه يك هنرمند روشنفكر با گرايشات كاملاً غربي بر اثر رويارويي با تحولات زمان و خصوصاً انديشه انقلاب، تبديل شد به يك انسان روشن و عميق نسبت به انقلاب با گرايشات فوقالعاده مذهبي و ديني براي مثل من كه گذشته او را ديدهام اين تنها و تنها ميتواند يك معجزه باشد. معتقدم كه اگر انقلاب ايران چند معجزه داشته باشد، من آويني را يك معجزه تمام عيار اين انقلاب ميدانم و تحول شگفتانگيزي كه فكر ميكنم بينظير است. البته او در همان دوران هم روح سادهاي نداشت و شخصيت پيچيدهاي را ميشد در همان دوران از او درك كرد و خوب تجربه كرد. همه چيز را خوب تجريه كرد و از خودش آدمي در اوج ساخت.
يعني شما هم معتقديد كه نقطه عطف اين اوج در او با انقلاب اسلامي شكل گرفت؟
دقيقاً بله. انقلاب دقيقاً بر ضد آدمهايي مدل آويني شد. اين انقلاب، انقلاب بر ضد تيپ و تفكر و زندگي آويني آن دوران بوده است و تنها كساني ميتوانستند به اين اوج دست پيدا كنند كه جرأت ايستادن در مقابل آن تفكر و تز را دارا بودند. من خودم يك آدم مذهبي بودم. نماز ميخواندم و گرايشات ملي داشتم. من زماني كه فرانسه بودم آرزويم بود كه بيايم و همراه با انقلاب شهيد شوم، واقعيتش را ميگويم. من خودم اول انقلاب عاشق امام(ره) بودم. حالا آويني در همين فضا با جسارت ايستاد و شايد تنها كسي بود كه در اين انقلاب ميتوانست در مقابل همه بايستد، چون اسرار همه را ميدانست.
آويني، زير و بم گروهها و تيپهاي مختلف مثل روشنفكرها، سياسيون، نويسندهها و ديگران را ميدانست، چون از دور و نزديك با همه زيسته بود و كاملاً تجربه كرده بود. از طرفي آدم باهوشي هم بود. پس جرأت و جسارت و هوش او همراه با تجربههايش توانست شخصيت متحول او را بسازد، چون ما كمتر آدمي را داريم كه اطلاعات و تجربياتش مثل او باشد. مثلاً يك روحاني كه نميداند هيپيها چه كار ميكنند، يا رسوم روشنفكري چيست، يا «كوبريك» و «بكت» چه كساني هستند، اما آويني همه اينها را تجربه كرده بود و اين بود كه راه حلهاي نقد و ايستادن در مقابل اين فضاها را ميشناخت و همين است كه از او يك آدم روشن و قابل و با جرئت ميسازد و جرات او در فضاهاي تربيت شده بسيج و جنگ شكل گرفت و اين فضاها از او يك آدم پاكباخته ساخت. ولي آدمهايي مثل من با خودشان يكسري حساب و كتابهايي دارند كه ديگر توانايي و جرات مثل او را پيدا نميكنند. او اين حساب و كتابهاي هنرمنداني مثل ما را نداشت. قطعاً آدمهاي حرفهاي بودند كه آويني به گرد پاي آنها هم نميرسيد، ولي او چيزي داشت كه هيچ يك از آنها نداشتند و فرق آويني با همه در همين جاست.
بعد از انقلاب هم رابطهاي با آويني داشتيد؟
بعدها كه به ايران آمدم، يك برنامه مطالعاتي داشتم و فيلمهايي را از معماري اصفهان تهيه كرده بودم كه قصد داشتم آنها را مونتاژ كنم. به من گفتند به حوزه هنري بروم و من براي كارم به آنجا مراجعه كردم. اول به من گفتند كه كسي به نام سيد مرتضي آويني آنجا مسئوليت دارد اما من نميشناختم اين همان آويني دانشكده است. بعد در يك ظهر تابستان بعد از نهار، مشغول مونتاژ بودم كه آقايي وارد اتاق شد و همه با احترام به او سلام كردند و حاج آقا خطابش ميكردند. وقتي برگشتم، چهرهاش دقيقاً او را به من شناساند. خود كامران بود. خيلي وقت بود كه او با ما رفت و آمد نميكرد و دوستان گذشتهاش نيز با او ارتباطي نداشتند. شايد چون تغيير كرده بود نميخواست آن روزها تداعي شود.من جلو رفتم و سلام كردم و گفتم كامران من اميدوارم. سلام كرد و احوالپرسي. بعد هم يك روز در حياط حوزه هنري داشت ميرفت كه باز جلويش را گرفتم و كمي گپ زديم. يادم هست كه او گفت: اميدوار، تفكر من خيلي تغيير كرده است و به راه ديگري رفتهام. من هم او را تحسين كردم و گفتم كه ميدانم و حقيقتاً او در نظر من خيلي تحسين برانگيز بود. امروز هم كه جرأت كردهام تا اين حرفها را از گذشته بگويم، دليلش اين است كه اخيراً نامه و نوشتهاي را از او پيدا كردم كه خودش به اين فضاها اشاره كرده است و با جرأت، گذشتهاش را نفي نميكند. اين كار هر كسي نيست. واقعاً شجاعت ميخواهد تا آدم واقعيت خودش را بنويسد. آن هم در فضاي بعد از انقلاب. او صراحتاً نوشته است كه تظاهرگرا بوده و كتاب هربرت ماركوزه را براي تظاهر دست ميگرفته و بالاخره اين كه اين راه را طي كرده است.
امروز همين طي مسير است كه او را خيلي از انقلابيها جدا ميكند و اوست كه ميتواند نگاه بستهاي به انقلاب يا جنگ نداشته باشد؛ چنانكه در روايت فتح ديدهام. روايت فتح او، نغمههاي شاعرانه يك انسان طي مسير كرده است. او با انقلاب راهش را پيدا كرد و قفس را شكست و بالاخره پرواز كرد. به نظر من او در اوج شهيد شد. امروز كمتر ميتوان آدمي را ديد كه مثل او مانده باشد. همه دروغگو ميشوند. صداقت و راستيشان را از دست ميدهند، يعني اصولاً پست و مقام همين كشش را دارد. اما آويني صادق ماند. همانگونه كه خودش راهش را با جسارت پيدا كرده بود، با صداقت و در اوج رفت.
Sorry. No data so far.