خانه کتاب اشا: شهید سید مرتضی آوینی در جایی اینگونه نقل میکند که: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شب شعرها و گالریهای نقاشی رفتهام، موسیقی کلاسیک گوش دادهام و ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمیدانستهام گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی»[1] هربرت مارکوز را -بی آنکه خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب، فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد!… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود، و حتی از بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید، باید در جستجوی حقیقت بود…»[2] من از سالها پیش تاکنون به این جملاتِ شهید بزرگوار بسیار فکر کردهام و نسبت خود، نسل خود و سلوک شخصی این شهید را با این جملات سنجیدهام.
برای کسانی که در تمنای گذشت از مشهورات عصر و عالم در ستیز با خویشتن و جهان خود بسر میبرند، یادگیری این مشهورات امری اجتناب ناپذیر است چه رسد به خواند کتابهایی نظیر انسان تک ساحتی هربرت مارکوزه که اساساً در موضعی انتقادی نسبت به این مشهورات است.
اشکال کار زمانی خود را نمایان میکند که مخاطبان آوینی خود پای در این مسیر گذاشته و طی این مراحل را به سختی اما با جان و دل آغاز کند. جایی که برای مخاطبان مجموعه آثار آوینی پایان مسیر تلقی میشود برای او آغاز بوده است. من مدتی بر این باور بودم که لحن این شهید گرانقدر در این جملات از آن رو توام با سرزنش است که کسب معلومات و معارف اسلامی و دینی را در هنگام نوشتن این جملات اساس و بنیاد معلومات مورد اکتساب بشر میدانسته و توجه به فلسفه و هنر دورهٔ جدید و اساساً تفکر غربی را مرحلهٔ ابتدایی و نازل عبور از غربزدگی تلقی میکردند. هنوز نیز از این رأی خویش به طور کامل دست نکشیدهام و فکر میکنم معارف اسلامی و تفکر دینی اساس و بنیاد نظرگاه وی را صورتبندی میکند اما به نظرم میرسد تلقی یاد شده بیان کنندهٔ حقیقت سترگی که ایشان بیان کردهاند نیست. اگر برخی آثار قلمی اواخر حیات ایشان مانند «بشر در انتظار فردایی دیگر»[3] –در نقد اتوپی غربی و تحلیل دو نمونه از رمانهای منتقد اتوپیای غربی– و «آخرین دوران رنج»[4] که یکی از عظیمترین مقالات در وصف نیستانگاری زمانهٔ ما به زبان فارسی است را نیز در نظر بگیریم توجه جدی ایشان به علوم غربی و مطالعهٔ آثار فیلسوفان غرب بیش از پیش برایمان آشکار میشود.
برداشت صحیحتری که به ذهن این حقیر میرسد و گمان میکنم با سلوک این بزرگوار نیز تطابق دارد این است که اساساً انتقاد این شهید در مقام کسب این معلومات مطرح نشده است چه آنکه اساساً صرف کسب معلومات دینی و غور ظاهری در متون و معارف اسلامی نسبت به فلسفه آن هم از نوع غربی آن شاید خطرناکتر و مصداق حجاب اکبر باشد.
به هر حال به نظرم با کمی اغماظ در نظر ایشان اشتغال ظاهری به هر علم و معرفتی انسان را از جستجوگر حقیقت بودن باز میدارد بماند که اگر این اشتغال ظاهری رنگ و بوی دینی نیز داشته باشد انسان را با توهم نائل شدن به این حقیقت نیز گمراه میسازد.
اما حقیقت ژرفتری که این بزرگوار ما و نسل ما را به آن دعوت میکند گذشت از ظاهر و توجه و تأمل در بنیان این علوم است به گونهای که جان ما آمیخته با حقیقت بنیادین آنها شود. کیست که نداند نیست انگاری منتشر در تاریخ غربی تا به جان آزموده نشود به کف هیچ نویسندهای نمیآید. این درک عمیق شهید آوینی از نیست انگاری غربی است که به او جرأت تحریر موخرهٔ شگفتانگیز «آخرین دوران رنج» را بر کتاب «عبور از خط»[5] -مقالهٔ بلند ارنست یونگر یکی از نویسندگان بزرگ آلمانی- به ترجمه و تحریر بزرگ مردانی همچون دکتر هومن و جلال آل احمد را میدهد.
همچنین است تحریر مقالات متعددی که حاکی از درک عمیق ایشان از معارف اسلامی و عرفانی مأثورات تاریخی ایران اسلامی است. برای کسانی که در ظاهر ماندهاند توسل به جملات این شهید و صرف نظر کردن از غور حقیقی در فرهنگ و تفکر جدید، سادهترین نتیجهای است که قابل کسب است و همچنین است حکایت ظاهرگرایی روشنفکر مآبان متشرعی که استناد به کتب عرفانی امام و آیات کلام الله مجید را وهن یک مقالهٔ انتقادی در خصوص وضع کنونی تفکر میدانند. این دو طایفه به نظر نگارنده شباهت عجیبی به یکدیگر دارند. طایفهای که سعی در روشنفکر نشان دادن این شهید و طایفهای که سعی در مرحلهبندی زندگی وی دارد و میگوید اشتغال ایشان به غرب و مباحث جدید صرفاً دورهٔ متقدم زندگی ایشان را شامل میشود (توی پرانتز عرض کنم که این جماعت اخیر به استناد این مرحله بندی در زندگی شهید با خوشحالی سعی میکند که سریعتر قطعهٔ پایانی حیات ایشان را سرمشق خود در زندگی قرار دهد)
ربط این همه به کتابی که بهانهٔ نوشتن این مطلب قرار گرفته است -حلزونهای خانه به دوش- شاید آشکار بودن هر دو وجه مورد اشاره در سطور قبلی این مقاله در این کتاب باشد. نویسندهٔ این مقالات هم روشنفکران وطنی را -از موضعی دینی- با ستیهندهترین جملات مورد شماتت قرار میدهد و هم رعایت حرمت تفکر و هنر معاصر را برای خود فرض میداند. [6]
به گمانم دو طایفهٔ مورد اشاره با خواندن این کتاب حیران میشوند چراکه تبحر این شهید در درک و فهم علوم جدید و لحن انقلابی ایشان در محکومیت روشنفکران –به ظاهر بزرگ- این سرزمین در این مقالات توأم گشته است.
آری آوینی حقیقتاً جستجوگر حقیقت بود و هیچگاه در نسبتی متظاهرانه با هستی قرار نگرفت، برای او اکتسابیترین علوم، تحفهٔ حضرت حق بود و این نسبت بود که باعث میشد او در نوشتارهای خویش این چنین استوار گام بردارد.
آری او انی جملهٔ امام راحل به فرزندشان –سید احمد- را که «پسرم دست و پا برای مقام هرچه باشد چه مقام معنوی و چه مادی نزن»[7] سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود.
[1] مارکوزه هربرت، انسان تک ساحتی، محسن مؤیدی، امیرکبیر، تهران، اول، 1350
[2] آوینی سید مرتضی، آیینه ی جادو ج2، تهران، سوم، 1384، ص251
[3] آوینی سید مرتضی، فردایی دیگر، ساقی، تهران، اول، 1381 (این مقاله در سال 1370 نگارش یافته است)
[4] آوینی سید مرتضی، فردایی دیگر، ساقی، تهران، اول، 1381 (این مقاله در سال 1370 نگارش یافته است)
[5] یونگر ارنست، هومن محمد (ترجمه و تقریر)، آل احمد جلال (تحریر)، عبور از خط، تهران، برگ، اول، 1370
[6] آوینی سید مرتضی، حلزون های خانه به دوش، تهران، ششم، 1386، ص 13
[7] امام خمینی، صحیفه ی نور، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد 18، ص 512
Sorry. No data so far.