نوروزنامه تریبون مستضعفین
بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی، و بارانی اسفند ۸۹، فرصتی دست داد تا به هم صحبتی مردی بنشیم که سال ۸۸ پر بینندهترین برنامه سیاسی تلویزیون ایران را روی آنتن میبرد. در ساختمانی چهار طبقه حوالی خیابان طالقانی، «وحید یامینپور» با رویی گشاده پذیرای ما شد تا ساعتی را به گپ و گفت در مورد موضوعات گوناگون بپردازیم. او که جای خود در «دیروز امروز فردا» را به همکار رسانهایاش داده است، این روزها بیشتر از حاشیه، حوادث و اخبار را دنبال میکند و یکی از دغدغهها و دلمشغولیهایش «هفتهنامه نه دی» است.
از او در مورد، رسانه، تلویزیون، فعالیتها، و کمی هم زندگی شخصیاش پرسیدیم…
تقریبا از سول شخصیتر شروع کنیم! چه شد که شما از رشتهی خودتان، یعنی جزا و جرمشناسی؛ آمدید و رسیدید به فضای رسانه، فلسفه و هنر؟
دانشگاه برای جوان ایرانی یک آغاز عقلانی و منطقی نیست. یک آغاز اتفاقی است. چون یک کسی که هفده هجده سال دارد و تمام انرژیاش را در یکی دو سال آخر برای ورود به دانشگاه صرف میکند، فرصتی برای ارزیابی درست دانشگاه ندارد. برای همین مبنی بر رتبه دانشجو و فرهنگ دانشجویی این اتفاق میافتد که دانشجو سر از یک دانشگاهی و یک رشتهای در میآورد. غالبا در سال دوم ماهیت یک رشته و ماهیت یک دانشگاه به همراه سلایق و علایق فکری دانشجو خودشان را نشان میدهند. در این میانه خیلی از افراد به جبر، با اتفاقی که برایشان افتاده است کنار میآیند و بالاخره لیسانس آن رشته را میگیرند.
من نتوانستم که کنار بیایم با قواعدی که من را احاطه کردند، و به سمت علائق خودم حرکت کردم؛ از همان سال دوم. بالاخره سوالهای جدیای داشتم؛ در حوزه وضعیت اجتماعی، وضعیت فرهنگی، به اضافه گرههای فکری و تاریخی که در ذهن من بود و سوال بود و من خاکش کرده بودم و به خاطر کنکور گذاشته بودمش کنار! دانشگاه این فرصت را به من داد که پیگیریشان کنم. منتها بعد از سه چهار سال که به طور جدی اینها را پیگیری کردم، دیگر برایم مهیا نبود که برای عوض کردن رشتهام هزینه کنم. غیر از اینکه در رشتههای دیگر هم به طور کامل من به خواستههایم نمیرسیدم. مجموعهای از مسائل بین رشتهای دغدغه ام بود. بخشی را در مطالعات فلسفه حقوق به دست میآوردم، بخشی را در مطالعات سیاسی، بخشی در مطالعات هنر و بخشی در مطالعات فلسفی. و اساسا دانشجویی که در رشتههای دیگر کار نکند و دغدغههای جدی خودش را در رشتههای دیگر پیگیری نکند، به نظر من سواد قابل اتکایی نخواهد داشت. من بالاخره با خودم کنار آمدم که رنج مطالعات فرا رشتهای را تحمل کنم، به این قیمت که بالاخره به جواب سوالم و به علائقم و گرایشهایم برسم.
شما را بیشتر به عنوان کسی میشناسند که در صدا و سیما به طور خاص حضور داشتید! چه شد که به صدا و سیما رفتید، و آغاز فعالیتتان چه سالی بود؟
سال ۸۱ مقداری از حجم درسهای دانشگاه کم شد. من همیشه دغدغه ذهنیام این بود که در مقابل تحصیلاتام یک اقدام فرهنگی هم داشته باشم. بروم در جبههی فرهنگی هم قرار بگیرم.
گزینههای مختلفی را میتوانستم امتحان کنم؛ اعم از تدریس و کارهای روزنامهنگاری و رسانهای. اما ختم شد به صدا و سیما، با یک اتفاق! همان سال ۸۱.
فعالیت شما از کدام قسمت صدا و سیما شروع شد؟
من به عنوان کارشناس ارزیاب برنامههای رادیویی و تلویزیونی وارد مرکز نظارت صدا و سیما شدم. بعد از یک سال که در سازمان بودم، دیدم آن مرکزی که من در آن حاضر هستم در واقع جای مناسبی برای ظرفیتهایی که من احساس میکردم نیست. احساس میکردم که بیشتر توانایی دارم برای اثرگذاری. لذا به یک طریقی از حوزه ستاد راه پیدا کردم به حوزه صف! به خط مقدم اثر گذاری رسانهای. و خب رادیو جوان رسانهی موثری بود. خیلی با علاقه، و در واقع با استرس کار را شروع کردم و خیلی زودتر از توقع و پیشبینیام کار را به دست گرفتم. یعنی من بعد از دو سال از حضورم در رادیو، مهمترین و جدیترین برنامههای زنده رادیو جوان به من محول میشد و من میپذیرفتم و انجام میدادم. و برنامههایی که داشتم جزء پر مخاطبترین برنامههای رادیو بود. طبیعتا برنامهای که من داشتم با فرهنگ حاکم بر رادیو و به خصوص رادیو جوان تناسخ جدی نداشت. ولی نمیتونستم به نفع آنها کنار بکشم. میخواستم که باشم.
آیا نگاه مدیران این بود که شما هم باید باشید تا به واسطه سلایقتان، بخشی از مخاطب رادیو را جذب کنید؟
من اینقدر بد بین نیستم! بالاخره مدیران صدا و سیما، نمیگومی همهشان، اما بسیاریشان به عقیدهی من متعهد به ارزشهای انقلاب هستند. ممکن است البته خیلیهاشان عرضهی این کار را نداشته باشند یا ارادهی نافذی برای این کار نداشته باشند، اما اگر کسی مثل ما بیاید و درگیر با مسالهای مثل عدالتخواهی، اندیشهی ضد استعماری و نگاه جدید به دین در برنامههای رادیویی، طبعا ناراحت نبودند؛ خوشحال بودند. صرف نظر از اختلافات سلیقهای که وجود داشت. در واقع آنها دلشان با ما بود هر چند که نمیتوانستند کار زیادی برای ما بکنند. خیلیهایشان دلشان با ما بود.
چرا چنین اتفاقی در صدا و سیما افتاده است که ممکن است دل مدیر با شما باشد اما عملاش با شما متناسب نباشد؟ راه حل این معضل در صدا و سیما چیست؟
آسیب شناسی صدا و سیما بحث خیلی مفصلی است. در حوزه مدیریت، در حوزه بدنه و نیروی انسانی، در حوزه ساختار. یعنی خیلی از وقتها شما اهدافتان درست است. این هدف گذاریها در سازمان اغلب درست است. مدیران هم اغلب درست فکر میکنند. ولی ساختار به ایشان این اجازه را نمیدهد که به اهدافشان برسند. خیلی از مدیرهای رادیو عادت کرده بودند به ساختارهای فشل و به اصطلاح حرفهای، ولی در واقع غیر حرفهای رادیو و تلویزیون. و حوصلهی اینکه از این ساختارهای فشل فاصله بگیرند و ساختارشکنی کنند را نداشتند. یا مثلا من در میان مدیران رادیو، بیش از همه با آقای «گیل آبادی» کار کردم. و بیش از همه با آقای گیل آبادی مشکل داشتم. در عین حالیکه به نظر من آقای گیلآبادی یکی از معدود مدیران با سلیقه و با همت و جدی رسانه بود که من اختلافاتم با ایشان در واقع بر سر سلایق برنامهسازی بود. من اتفاقا دوست داشتم خیلی از مدیران سازمان مثل آقای گیلآبادی رفتار میکردند و جرات ساختار شکنی را داشتند. جرات اعتماد به جوان را داشتند. همان موقع که آقای گیلآبادی به من اعتماد کرد در عرصه رسانه، خیلیها به من اعتماد نداشتند و از رفتار گیلآبادی در فراهم کردن فرصت برای من گله میکردند. مرعوب بودند برخی از مدیران، بیحوصله بودند. اینها همه انباشته میشد در کنار اینکه نیروی انسانی که در صدا و سیما نفوذ کرده بودند، به خصوص در رادیو، یک نیروی انسانی نه چندان همراه با دغدغهها و آرمانهای انقلابی و اسلامی بودند.
مثلا یکی از مشکلات سازمان این بود که انبوهی از نیرو های حزباللهی و با سواد و نخبه داریم که اینها در صف نیستند. در ستاد ایستادهاند. به عنوان مثال مرکز تامین برنامه در سازمان یا مرکز نظارت و ارزیابی سازمان، یا مرکز تحقیقات سازمان، یا مرکز پژوهشهای اسلامی سازمان. این چهار مرکز روی هم رفته چند صد نیروی نخبهی حزباللهی دارند. ولی هیچکدام ار همین چند صد نفر – که میتوانند چندین شبکه بینالمللی را راهبری کنند – در صف موثر نیستند. کارهای خودشان را میکنند و فعالیتهایی که با فعالیتهای خود رادیو و تلوزیون متنافر است. مثلا کسانیکه در رادیو و تلویزیون کار میکنند گوششان به حرف اینها نیست.
شما آمدید در فضای صف صدا و سیما!
بله! من تاکیدم همین بود.
ولی چرا شما هم نتوانستید کاری کنید؟ یعنی مشکل این است که آیا صف سازمان این جریان را طرد میکند؟
متاسفانه به طور سنتی در این چند سال به اندازهی کافی نیروی حزباالهی در صف سازمان به کارگیری نشده بود و ابتکار عمل در دست جریان حزب الله نبود. مثلا در رادیو که من کار میکردم ابتکار عمل دست بچههای حزب اللهی نبود و همیشه تحت فشار بودند، در اقلیت بودند و ناچار بودند بالاخره کنار بیان با بعضی از قواعدی که آنجا وجود داشت. مثل این هست که ما تا سه چهار برابر نیرویی که دارد عملیات میکند را، برای لجستیک داریم، پشتیبانی داریم، ذخیرهسازی کردیم در حال که جبههمان خالی است! عجیب است که صف سازمان حتی از هر طیف نیرویی که شما به حساب بیاورید دستش خالی است. سازمان صدا و سیما کارهایشان را در حوزه برنامههای تولیدی با نیروهای قراردادی جلو میبرند. نیروهای رسمی سازمان نیستند!
با این وصف، اگر ما بخواهیم فکر کنیم که اگر قرار است تحولی در صدا و سیما رخ دهد، راه حلاش چیست؟ آیا باید شروع کنیم به ترزیق نیرو؟
اتفاقا من اینطور فکر نمیکنم. ما در صدا و سیما اتفاقا درگیر با یک مشکل ساختاری هستیم. یعنی صدا و سیما متورم از نیرو های کمظرفیت و کم استفاده و بخشها و ساختارهایی است که چندان چابک نیستند. به عنوان مثال مگر «الجزیره» با چند نفر نیرو دارد فعالیت میکند؟ یا بیبیسی با چند نفر نیرو فعالیت میکند؟ ما صدا و سیمایمان نزدیک به سی هزار نفر کارمند دارد! «سی هزار کارمند» فوق تصور است اصلا! اگر این سی هزار نفر،همه رسانهای باشند که ما کل رسانههای دنیا را میتوانیم تسخیر کنیم. خب معلوم است که ما ساختارهای اضافی طراحی کردهایم، تورم ایجاد کردهایم. نیروهای رسانهای حرفهایمان را تبدیل به کارمندهای کم مصرف کردهایم. به نظر من باید یک طراحی جدیدی در مدیرت رسانهها و مدیریت شبکهها صورت بگیرد؛ وگرنه مدیران ما بد نیستند. من با این تلقی افراطی که مدیران سازمان را همه منافق! و بیتعهد به انقلاب میداند به شدت مخالفم! نه! خیلیهاشان بچه حزباللهی هستند؛ دغدغهمندند. ولی یا سواد رسانهای مکفی ندارند، یا در این ساختار گرفتار شدهاند. خیلی از مدیران ما مرعوب هستند. فکر میکنند اگر یک برنامه تعطیل بشود مثلا چه میشود؟ اگر یک مجری را کنار بگذارند مثلا چه میشود؟ اگر یک ساز و کار خاص، یک سریال و نمایش و فیلم را کنار بگذارند مثلا چه میشود؟ اتفاقی نمیافتد، ولی مدیران ما اغلب ترجیح میدهند که کار بر همان سیاقی ادامه پیدا کند که تا به حال بوده است.
گاهی میبینیم یک اتفاقی رخ میدهد، یک نقطهی عطفی رخ میدهد، اما باز هم سیستم این را تحمل نمیکند! مثل «دیروز امروز فردا»!
حتما این اتفاقات کوچک موثرند. و مثل نقطهی عطف عمل میکنند. من به نظرم با همین اتفاقات کوچک میشود اتفاقات بزرگ را ساخت، و شرایط را تغییر داد. بعد از برنامهی دیروز امروز فردا، تمام برنامههای سیاسی احساس شرمساری میکنند.
احساس میکنند که باید یک طور دیگری رفتار کنند. هر چند نتوانند ولی این شرمساری را نشان میدهند. همین که دائم تماس میگیرند و میخواهند که بروم یک کاری انجام دهم، معلوم است که احساس نیاز میکنند. تا وقتی همه دارند مثل هم کارهای کوچک انجام میدهند، کارهای سرد انجام میدهند، طبیعتا احساس بدی ندارند! اما وقتی یک اتفاقی میافتد همه ضعفهایشان را میبینند، احساس کمبود میکنند. این اتفاقات کوچک، کم اثر نیستند و تا حالا نشان داده که همین اتفاقها راه را باز میکند برای اتفاقهای بعدی. مدیران سازمان هم استقبال میکنند از این رخدادها.
شما تصور کنید که به طور خاص در مورد برنامه «دیروز، امروز، فردا»، شما در ایامی این برنامه را میبینید و با آن مواجهید که در سیاسیترین دوران بعد از انقلاب به سر میبریم. جنگ قدرت شدید و بیرحمانهای که هیچ وقت در تاریخ انقلاب نبوده است، در این دوران در جریان است. اما بالاخره قربانی میشود، یعنی بعضی ار اتفاقات فرهنگی لابهلای قدرتطلبیهای سیاسی قربانی میشوند. من علاقهمند نیستم به این اتفاق، اما تا اندازهای طبیعی میدانماش.
«دیروز امروز فردا» هم قربانی بازی سیاسی شد؟
بله، من اخیرا به آقای دارابی نامهای چند جملهای نوشتم و آنجا یکی از مواردی که اشاره کردم این بود که تلویزیون به شدت سیاسی شده است. دائم دنبال این هستیم که فلان شخصیت سیاسی را راضی نگه داریم، به دیگری باجی بدهیم، تا ناراحت نباشند. اصلا تلویزیون فرصت ندارد تا همه را راضی کند، و اصولا راضی کردن همه نه ممکن است و نه مطلوب. خب، تلویزیون یک حیثیتی دارد که اتفاقا دیگران باید خودشان را با تلویزیون همگرا و همساز کنند. تلویزیون دچار احساس حقارت و خود کمبینی است! تلویزیون به عنوان رسانه ملی خیلی موثر است؛ میتواند جریانها را عوض کند، یک آدم را بزرگ کند، یک آدم را کوچک کند، یک فرهنگ را تولید کند! چرا الان باید احساس حقارت و کوچکی کند و در درگیریهای سیاسی خودش را ببازد و عقب نشینی کند. این عقب نشینیها باعث میشود که بعضی از سربازهای ما زیر دست و پا بمانند!
مخالفین برنامه «دیروز، امروز، فردا» ادعا میکردند، که به خاطر صحبتهای رهبری در دیدار با دانشجویان، این برنامه را تعطیل کردند!
نه، این مطلب به شدت از طریق مدیران سازمان تکذیب شد. این یک حُقه کثیف بود. فضای سیاسی ایجاب میکرد که این برنامه به نفع بعضی جریانهای سیاسی حذف بشود و شد و همین تلقی باعث شد که شیوه جدید «دیروز، امروز، فردا» روی آنتن برود!
در شیوه جدید این برنامه به نظر میرسد ظاهر، همان ظاهر قبلی است اما عصارهاش را گرفتهاند. نظر شما در این مورد چیست؟
این تلقی عموم مردم است. من نامههای روابط عمومی سازمان را دیدم. این مکاتبات اشاره داشت به انبوه شکایتهای مردمی که موید سخن شماست. اما این تحول خواست سازمان است.
چون من میدانستم برنامه به این سَمت خواهد رفت و آنها یک همچنین خواستی دارند نسبت به برنامه، ترجیح دادم پیشنهاد ایشان برای شرکت در تهیه آن را قبول نکنم. اگر قرار است نام برنامه مردم را ناراضی و ناامید کند ترجیح دادم نام من دیگر عامل این نارضایتی نباشد وخودم لااقل ناامید نشوم. هر چند دعوت کرده بودند و اظهار لطف هم داشتند، من هم ازایشان تشکر میکنم.
این یک نوع تلقی از یک برنامه سیاسی است و من هم به این تلقی احترام میگذارم. ممکن است یک روز هم بنشینم با آنها صحبت کنم و من را مجاب کنند که «دیروز، امروز، فردا»ی ایدهآل شیوهی جدیدش است، نه آن برنامهای که تو داشتی. ممکن است بتوانند من را مجاب کنند، البته من الان مجاب نیستم و همچنان از برنامهی خودم دفاع میکنم. اما بالاخره این مدیران سازمان آدمهای کوچکی نیستند، از دهها نفر، مشاوره میگیرند و دسترسی به بولتنهای محرمانهای دارند که ما نداریم، تحلیلهایی دارند، که ما نداریم. من به تصمیم ایشان احترام میگذارم ولی همچنان بر نگاه خودم پافشاری میکنم.
به نظر شما صدا و سیما در یکسال گذشته نمره قابل قبولی گرفته است؟ بعضی معتقدند صدا و سیما یکی از عوامل اتفاقات سال گذشته است جریاناتی که همچنان ادامه دارد!
صدا و سیما بیشک در زمینه سازی فرهنگی فتنه نقش داشته است. یعنی اشتباهات فرهنگی سازمان طی ۲۰ سال گذشته در شکلگیری یک جریان همگرا و غربگرا در ترجیح دادن مرفهین موثر بوده است. مرفهین بیدردی که بیتعهد به انقلاباند، و در تحقیر مستضعفین و ندیدن و نشنیدن صدای انقلابیون ید طولانی دارند. این مشکل تاثیر بسزایی در شکلگیری جریان فتنه داشته است. صدا و سیمای ما همیشه اینگونه عمل کرده است، در بخش فرهنگی شدیدا نحیف و در بخش سیاسی تنومند و قوی! صدا و سیما خودش این وضعیت را رقم زد ولی بعد از انتخابات با چنگ و دندان این کوزه شکسته را بهم چسباند. در میان امواج گستردهی درگیریهای سیاسی پس از انتخابات با سامان دادن به جریانات بعد از آن و جریان فتنه، به نظرم بهترین عملکرد را داشت. شفافسازی و تبیین خوبی را ارائه داد. البته نمیگویم نمره ۲۰ میگیرد، حتما معایبی هم داشت ولی همین که به بنده فرصت داد تا «ایران ۸۸»، «رو به فردا»،« دیروز، امروز، فردا» را روی آنتن ببرم جای تحسین دارد. اینها تلاشهای کمی نیست ولی باعث نمیشود، چشممان را ببندیم و اشتباهات بزرگ سازمان را در زمینهسازی فرهنگی فتنه نبینیم.
بخش اعظم اینکه تهرانیها باور نمیکنند که درانتخابات تقلب نشده است، تهرانیها باور نمیکنند احمدینژاد ۲۵ میلیون رای آورده است، تقصیر صدا و سیماست. چون صدا و سیما هیچ وقت روستاها و شهرهای کوچک را درست نشان نداده، هیچ وقت تهرانیها را توجیه نکرده که شما همه ایران نیستید! اتفاقا در تلویزیون ما همیشه تهران همهی ایران بوده! خب، به خاطر همین این صدا و سیما مقصراست و باید مواخذه شود.
به نظر هنوز این اشکال به سیما وارد است یعنی الان هم صدا و سیما جایی برای شنیدن صدای مستضعفین نیست.
البته ، در این دو سال معجزهای رخ نداده است.
در آینده منتظر معجزه باشیم؟
نه! در رویکرد صدا و سیما یک تنوعی ایجاد شده است ولی اتفاقات بزرگ در صدا وسیما به این راحتی رخ نمیدهد. صدا و سیما باید نشان بدهد که پای این ارادهاش ایستاده است. بالاخره هنوز سریالهای ما را همان کارگردانها و فیلمنامه نویسها درست میکنند، برنامههایمان را همان مدیران و آدمها اداره میکنند. چشمان رصدگر صدا و سیما در خیابان جردن تصمیم میگیرد. قشر جنوب شهری و شهرستانی در میان دستهی فعالین صدا و سیما خیلی کم داریم و به دلایل مختلف صدا و سیما مقصر است و ما باید دائم انتقاد خود را گوشزد کنیم.
تذکر دائمی دو اثر دارد: یکی اینکه مخاطب را نسبت به اشتباهات صدا و سیما آگاه میکند. دوم اینکه خود صدا و سیما در مقابل مسائل و کاستیهای متنوع پاسخگو میشود و افق دیدش وسیع میشود و به خود میآید و این برای برخی مدیران مفید است، چرا که بعضی از مدیران صدا و سیما نمیدانند، چهکار میکنند!
آیا صرف انتقاد کارساز است در حالیکه مثلا نامهای که ۱۱۰ تشکل دانشجویی درباره عملکرد صدا و سیما نوشتند حتی در رسانههای خودی هم سانسور شد؟
یک نکتهای را خدمت شما عرض کنم. حتی یک اسام اس هم ممکن است رئیس سازمان را به واکنش وا دارد! چون من از نزدیک با مدیران سازمان آشنا هستم. شخص رئیس سازمان، معاونیناش، مدیران شبکهها و سایر فعالان رسانه ملی به کوچکترین تحرک رسانهای واقف هستند و متوجهاند. در یک وبلاگ اگر یک مقالهی انتقادی نوشته شود حتما سازمان مطلع میشود، و گزارش میدهد! چه برسد به اینکه ۱۱۰ تشکل نامه انتقادی بنویسند.
این نامه در سازمان دست به دست میشد و به کابوس بعضیها تبدیل شده بود. منتها سازمان فضای انتقادی را مدیریت میکند. من احساس میکنم خیرخواهانه با انتقادات مواجهه نمیکند. الان آقای دارابی نشان میدهد که به انتقادات توجه میکند، برای اولین بار اینجا میگویم ایشان به نامه من جواب داده است. روی نامهی من دستور داده از بنده تقدیر شود. این نشان میدهد که در برابر انتقادات یک مواجهه نشان میدهند.
آقای دارابی در تشکلات عدالتخواه حضور یافت و به سوالاتشان پاسخ داد. اگر این رفتارها نمایشی و برای ساکت کردن منتقدین نباشد و اگر این رفتارها برای کم کردن انتقادات نباشد، نشان مثبتی از مواجهه با انتقادات است. به نظرم انتقادها صریحتر از همیشه با حجم بالاتری و گزندهتر نسبت به صدا و سیما اعمال بشود. هر روز ما باید به صدا وسیما انتقاد کنیم، اصلا این تفکر غلطی است که فکر کنیم انتقاد به صدا وسیما تضعیف رسانهی ملی و رهبری است. این یک اشتباه محض است، دستوررهبری این است که انتقاد کنید. رسانه ملی بزرگترین و موثرترین نقش تربیتی و تبلیغی نظام جمهوری اسلامی ما در داخل و خارج است حتما باید بیشترین تذکرات را ازدلسوزان آن دریافت کند، ضمن اینکه باید نقاط مثبت را تقویت کنیم.
ما درهمین هفته نامه ۹ دی تاکید داریم که هر شماره در رابطه با صدا و سیما باید مطلب داشته باشد. شخصا یک ستون طراحی کردم به عنوان سفید، زرد، قرمز. درقسمت سفید نقاط مثبت سازمان می آوریم، در قرمزها خطاهای بزرگ سازمان را اشاره میکنم و قسمت زرد اخطار و هشدار میدهیم. این نوع نگاه همیشه باید باشد، یعنی ما در سه محور باید سازمان را مورد توجه قرار بدهیم. من شنیدم در دانشگاه امام صادق (ع) دبیرخانهای برای بررسی عملکرد صدا و سیما تاسیس کردهاند. این شایسته است چون خود صدا و سیما ممکن است نتواند اینها را دریافت کند و درک کند ما باید به آنها کمک کنیم از طریق وبلاگها، سایتها و مجلات و انتقادها باید خیلی دقیق و جدی و مستمر باشد، سیاست زده هم نباشد.
برگردیم به فضای هفتهنامه «۹دی»؛ اول اینکه خودتان توانستید دراین نشریه از آن آفاتهای که رسانه ملی دچارش بود – از جمله تهران زدگی- جلوگیری کنید؟
ما به طور قطع تلاشمان این است. یکی از راهبردهایمان در جبهه فرهنگی انقلاب همین دیدن حاشیه است. مثلا هیچ رسانهای نمیآید این کار را بکند که جلد یک کتاب داستانی را عکس اول قرار بدهد، اما ما این کار را کردیم. با کتاب آقای «مخدومی». «چت مقدس» را صفحه اول آوردیم. یا به عنوان مثال وبلاگهای روستایی را میبینم، برایمان مهم است، حتی جریانهای دانشجویی روستایی. منتها ممکن است ما هم اشتباهاتی داشته باشیم، شاید یکی از دلایلش این باشد که ساز و کار مناسب برای ارتباط گرفتن با نقاط مختلف کشور هنوز در دست ما نیست. اما داریم تلاش میکنیم که نمایندگیهای فرهنگی ما در شهرستانهای کوچک و روستاها به ما خبر رسانی کنند و تحلیلهایشان را ارائه دهند.
چه ضعفی را شما در جبهه انقلاب اسلامی مشاهده کردید که خواستید با این نشریه جبرانش کنید؟
جبهه انقلاب اسلامی یک نشریه گفتمانی نداشت. ما نشریه سیاسی خوب داشتیم، کیهان، یالثارات و پرتو بود. چیزهایی از این دست هم علیالظاهر خوب عمل میکردند، منتها خیلی کمتر از آن چیزی که ما نیاز داشتیم. ما روی دکه تیتر و عکس نیاز داریم. همین الان تلقیام این است که نسبت ما به جریان غربگرا، ضدانقلاب و سکولار روی دکهها یک به ده هست.
هر روزنامه و مجله زردی که علی الظاهر سیاسی نیست، نشریه ضد انقلاب هست و ما الان ۹۰ درصد نشریاتمان حتی آنهایی که به لحاظ سازمانی و دولتی حمایت مالی میشوند از این نوعند. مثلا همشهری جوان به عنوان یک نشریه جدی که حمایت مالی زیادی هم دارد، کدام بخش از آرمانهای انقلاب را دارد پوشش میدهد؟ چه هدفی را بازتولید میکند؟
خب، ۹ دی تازه یک قدم است، من تصور میکنم حدود ۳۰ تا ۹ دی در حوزههای مختلف که گفتمان انقلاب را بتواند مفصل تبیین کند لازم داریم.
وقتی میگویم نگاه گفتمانی یعنی پرهیز از نگاه سیاسی. ما در سایتهایمان هم همینطور هستیم. سایتهای حزب الهی و اصولگرا، سایتهای گفتمانی نیستند. این ضعف است، ما در۹ دی نگاه مان این بوده است. قطعا سیاست بخش مهمی از گفتمان انقلاب اسلامی است و ما آدمهای که تیتر میکنیم، عکسشان را میزنیم هیچ کدامشان دولتی نیستند، آدمهای گفتمانی هستند.
سهم ۹ دی از سیاست به زحمت به یک پنجم میرسد. چهار پنجم دیگرش گفتمان است. حتما حوزهی اقتصاد را پوشش میدهیم. یک صفحه وبلاگ داریم، یک صفحه فقط عکس داریم، حتما دو صفحه فرهنگ و هنر و رسانه داریم. اینها آن چیزهایی بود که برای اولین بار اتفاق افتاد.
برای این نشریه چقدر به این فکر بودید که قالبی جدید ارائه بدهید؟ همانطور که میدانید یکی از برگ برندههای نشریات جریان مقابل برای جذب مخاطب، داشتن قالب جذاب و نوآورانه است.
توجه به سبک و سیاق جدید در کار فرهنگی، متوجه فعالیت همه بچههای حزب اللهی است نه صرفا هفته نامه 9 دی. به نظرم این نیاز فوقالعاده ضروری است. شخصا علاقهمندم یک نشریه فقط در حوزه زنان و خانواده منتشر کنم. الان بعضی شبکههای ماهوارهای برنامههایشان متمرکز بر کانون خانواده است. برنامههای آشپزی، آرایشی، دکوراسیون منزل و … این جا جایی است که باید وارد شویم.
یک انتقادی که همیشه در فضای نشریات میکنند این است که «شما نمیتوانید مخاطب جذب کنید» یا «شما رسانه را بلد نیستید»؛ از نظر شما چنین است؟
آدرس را غلط میدهند! کدام یک از نشریات ۱۰۰ ٪ فروش دارد؟ کدام یک از نشریات فروشش بالاست. اینها تیراژشان خیلی پایین است. با تیراژ پایین هم فروش آنچنانی ندارند. مثلا یک نمونهی قدیمی: شهروند امروز را ۵۰ درصدش را ما میخریدیم! مقدار زیادی از این نشریات فعلی که در فضای نخبگی منتشر می شوند بر میگردد و خمیر میشود. در حوزههای خودمان هم همین اتفاق میافتد. مثلا سوره اندیشه که اخیرا چاپ شده ۵ هزار تومان قیمت دارد، نمیتواند فروش برود، نه در حوزه نخبگی، نه درحوزه عمومی.
در مورد این که میگویند شما بلد نیستید مخاطب جذب کنید، باید گفت «بچههای انقلاب» هر کاری کردند پر مخاطب بود. «دیروز امروز فردا» یک کار سکولار نبود، لمپن نبود. این یک مثال. . پر مخاطبترین برنامهی گفتگو محور همین برنامه بود. آمار را خود سازمان نشان میدهد.
خب ما غیر از امام و جریان انقلاب و جریان حزب اللهی و آدمهای این جریان چه چیزی عنوان کردیم و چه کسی را آوردیم؟ افرادی که آمدند سعید قاسمی، دهنمکی، رجاییفر و از این دست بودند. همه ریشو، چادری و اورکت پوش و آن تیپی بودند. لذا این یک تهمت هست که برای خالی کردن دل بچه حزب اللهیها میگویند.
شما آشنا به فضای رسانههای مجازی هستید،هم وبلاگ دارید و هم سایت. در این عرصه فکر میکنید که ضعف ما کجاست؟
جریان حزب الله در رسانه سایبر خیلی جلو است. یعنی ما نسبتا به یک توازن رسیدیم، برخلاف رسانههای تصویری، نشریات مکتوب، حضور در دانشگاهها، برخلاف تجلیات اجتماعی و کف خیابانی، ما در فضای مجازی متوازنیم. فضای وبلاگهای بچه حزباللهیها خیلی موثر است. حضور پر رنگی دارند. در ۵ سال اخیر همیشه این جریان با یک شتاب خوبی هجوم آورده و خوب هم دارد ساماندهی میشود یعنی آدم احساس میکند یک فکری هست یک ارادهای هست که این ساماندهی انجام میشود.
واقعا فکری پشت این جریان هست؟
نه! علتاش این است که فضای سایبر تنها فضایی هست که بچههای حزباللهی میتوانند بدون نیاز به پشتوانهی مالی و پشتوانهی سیاسی و قدرت اداری حرف بزنند. و همین باعث میشود مثل جبههی جنگ هر کسی تنفنگ دستش باشه بگویند دشمن آنجاست بزنید، فضای سایبر اینطوریست، بچههای حزباللهی چون توانستند حرفشان را بزنند، موثر بودند و نیاز به هیچ چیز هم ندارند. اگر نظام بفهمد که چه فرصتی دارد در فضای سایبر و درست هزینه مدیریتی کند برایش، آن وقت ما بیشتر خواهیم دید شکوفایی بچهها را.
اینکه اغلب این افراد بدون حمایت دولتی و بدون پشتوانه، حرکت کردند و موفق بودند، نشان دهندهی ضعف یک سیستم است. نمود این مسئله به عنوان مثال جایی است که بخش فیلترینگ دامنگیر خیلی از بچههای حزباللهی میشود! این را چگونه ارزیابی میکنید ؟
ببینید نمیشود اقداماتی که در قسمتهای مختلف رخ میدهد را به طور سیستماتیک به نظام منتصب کرد. گاهی یک مدیکر کل در یک بدنهای دریک مجموعهای کاری را به اشتباه انجا میدهدکه وقتی به او بگویید چرا این کار را کردی و توجیهش کنید، خودش را اصلاح میکند. اتفاقات سرسری، اتفاقت غیر سازماندهی شده در موقعیت اداری و حاکمیتی زیاد است. جریان حزب اللهی یک جریان شتابان است و در مقابل نظام دموکراتیک خیلی کند و خیلی سرد است؛ متوجه خیلی از حساسیتها نیست. لذا باعق یک نوع اخلال میشود و آدم را سرد میکند. احساس میکنم رویشهای که در فضای انقلابی هست خیلی متاثر از این اخلال نیست، اتفاقاتی که باید بیفتد به تدریج میافتد.
اخیرا بعضی از اطلاعات شخصی شما در اینترنت منتشر شد و به طور علنی تهدید شدید. اگر بخواهند شما را ترور کنند چه واکنشی دارید؟
تازه الان که فضای آرامی است! برای من اوج تهدیدات و نگرانیهایم در اغتشاشات بود که تنها برنامهی سیاسی سازمان را داشتم، و آن هم برنامهای که جنگ روانی را رقم میزد. خب آن موقع خیلی فضا بر علیه من بود و تهدیدهایی که آن موقع میشدم و حملههایی که آن موقع به من میشد زیاد بود. تقریبا هر روز آن ایام در BBC و VOA بودم و سهم داشتند علیه من. ایمیل هایی که داده میشد، کامنتها و تماسهایی که انجام میشد. خب این تهدیدها آن موقع خیلی شدیدتر بود. اینکه الان شوخی است نسبت به اتفاقاتی که آن موقع میافتاد.
شما یک مطلب نوشته بودید در مورد ماهیت جنسی فتنه و بر این اساس گفته بودید فیلم حاتمیکیا فیلم خوبی است. در این مورد توضیح دهید.
من هیچ وقت نگفتم جریان فتنه این است یا جریان فتنه علتاش این است یا عامل اصلیاش این است. وقتی شما میگویید فتنه، یعنی قائل به یک طراحی منافقانه هستید، جریان فتنه یک جریان منافقانه است با حمایت آمریکا و و بعد امنیتی دارد، بعد سیاسی نخبگانی دارد و یک بعد اجتماعی دارد. من آن بعد اجتماعی فرهنگیاش را تحلیل کردم. من رفتار موسوی را تحلیل نکردم! مقالهی من راجع به حضور دختران و پسران جوان به عنوان بدنهی اجتماعی جریان سبز در بالای شهر تهران بود. نه راجع به زهرا رهنورد، موسوی، کروبی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین یا سرویسهای جاسوسی اروپا و اسرائیل. آنها ابعاد دیگری از فتنه است و واقعیت دارد. سوال اصلی من این بود که چه طور بخشی از جوانان ما اعم از دانشجو و غیر دانشجو ندانسته حمالی جریان سبز را بر عهده میگیرند و موسوی چه طور حمالی اجتماعی جریان سبز را به دوش جوانها میگذارد. این را من شفاف در مقالهام گفتم. یکی از دلایلش این است، اختلال در مسائل روانشناختی، عدم توازن میان نیازها و پاسخهاست. این یک تئوری جامعهشناسی است، این را که من نگفتم، این را خیلی از جامعهشناسان مطرح کردند و یک تئوری شناخته شده است. اتفاقا دوم خردادیها خیلی به این تئوری واقف هستند و بارها بیان کردند که شما بیتوجهی میکنید به نیازهای جنسی. وقتی به نیازهای طبیعی جوانها توجه نکنید، تبدیل به یک اعتراض سیاسی میشود، تبدیل به اغتشاش خیابانی میشود.
قطعا ، آن بدنهی سیاسی امنیتی فتنه با سوء استفاده از یک اختلال روانشناختی و جامعه شناختی سوء استفاده کرد و از بخشی از نیازها و درگیریهای داخلی اغتشاش خیابانی درست کرد.
به نظر من حاتمیکیا خیلی شفاف این حرف را در فیلماش زد. فیلم حاتمی کیا خیلی خوب نیست، ایرادهای جدی دارد، تردیدهای بدی دارد. سیاهنماییهای زشتی دارد، ولی خواسته است این را تذکر بدهد که ببینید شما فراهم نکردید زمینه برای ازدواج و ارضاء نیازهای طبیعی را و اینها آمدند در خیابان و حرکتشان تبدیل به اغتشاش شد، بعد برداشت سیاسی میکنید.
آقای یامینپور وقتی بزرگ شدید میخواهید چه کاره شوید؟! چون آقای یامینپور هنوز جوان است و خیلی راه پیش رو دارد و میتواند خیلی کارهای دیگری بکند …
ما به برکت فتنه دیگر هر کاری نمیتوانیم بکنیم! یعنی وحید یامینپور یک آدم عادی نیست که هر فرصتی داشته باشد، شناخته شده است، جهتگیری سیاسیاش لو رفته است و حتی معلوم است که اگر ظرفیتی در اختیارش قرار بگیرد چه چیزی از آن ظرفیت خواهد ساخت. لذا من خیلی محدود هستم. دیگر بلند پروازی سابق را ندارم و واقع بینانه به امکاناتم نگاه میکنم. فعلا یک استاد دانشگاهم که جسته و گریخته کار رسانهای هم انجام میدهم. منتظرم ببینم چه فرصتی برای آیندهام پیدا میشود. ولی هر چه باشه وحید یامینپور یک آدم رسانهای است، از رسانه جدا نخواهد شد، یعنی احساس میکنم خط مقدم مبارزه ما سالهاست که منتقل شده است به محور رسانهای. تلویزیون را از او بگیرند میرود سراغ مکتوب، مکتوب را از او بگیرند، وبلاگش را دارد. هیچ کاری نتواند بکند و بیکار بشود، در اتوبوس و در مسیر پیامک میزند، جریانسازی رسانهای را دست بردار نیست. ولی حالا بعدا چه بشود – یک آدم صرفا سیاسی یا هر چه – را نمیدانم. منتظر اتفاقات آینده هستیم ببینم چه کاره میشویم! شاید خلبان بشوم!
خاطرهای از شبهای «دیروز امروز فردا» …
همهاش خاطره است. یک نکتهای میخواهم بگویم که حتی مدعیترین متخصصان رسانهای ما درست مردم را نمیشناسند و تصور درستی از مخاطبان رسانه ندارند. خیلی از اوقات میشد کارشناسی یک حرف فوق العادهای در برنامه میزد و من فکر میکردم این حرف چقدر خوب است و چقدر مهم است ولی با اقبال کسی مواجهه نمیشد، و برعکس خیلی وقتها آدمهایی بودند که خیلی حرفها میزدند که من ناراحت بودم از حضورشان در برنامه یا حرفهایشان، ولی یک اتفاقات بزرگی در جامعه رقم میزد.
مثلا ما همیشه در رسانه ملی تصور میکنیم اگر کمی حرفهامان نظری بشود یا فلسفی بشود مخاطب عام خاموش میکند تلویزیون را، ولی هیچ وقت این اتفاق نمیافتد. یکی از دوستان میگفت ما منتظر بودیم داخل تاکسی که ظرفیت تکمیل بشود تا تاکسی راه بیفتد، راننده سیگاری با تیپ خاص رانندههای پایین شهری تهران مشغول صحبت بود با سایر رانندههای خط و داشتند دربارهی برنامه دیشب صحبت میکردند که آقای سید محمود نبویان افکار کدیور و سروش را نقد میکرد؛ و اینها داشتند می گفتند «آره این اصلاحطلبها ببین چه نگاه بدی به قرآن دارند، قرآن را قبول ندارند و …» این خیلی جالب است که رانندههای تاکسی هم مشتری چنین حرفهایی از رسانهی ملی باشند.
یا بعد از برنامه آقای شجونی من خیلی ناراحت بودم! احساس میکردم اقتضای برنامهی تلویزیونی رعایت نشده است و مخاطب دیگر برنامه ما را نگاه نمیکند. اولین کسی که بعد از برنامه من با او برخورد کردم رانندهی تاکسیای بود که میخواست من را برساند به منزل. ایشان به شدت تحت تاثیر حرفهای آقای شجونی قرار گرفته بود و دائم حرفهای ایشان را تکرار میکرد و اساسا تبدیل به یک منظومهی فکری شده بود برای ایشان.
بعدا من از جاهای دیگر جستجو کردم و دیدم همین اثر را در عوام جامعه داشته است و چقدر ما باید تلاش میکردیم تا این حرفها را به یک زبان ساده به مردم بزنیم و همه این حرفها را آقای شجونی با ۴ تا شعر و ادبیات خاص خودش به مخاطب عام منتقل کرده بود. از این دست اتفاقات زیاد برای من رخ داده بود.
مهمترین فرآیند برنامه که برای من به یادگار مانده است این است که «دیروز امروز فردا» را هم، همهی نخبگان میدیدند و از دست نمیدادند، هم همهی مردم و عوام، هم افراد سیاسی مانند نمایندگان مجلس، معاون رئیس جمهور و خود رئیسجمهور و تا خود میرحسین موسوی . یک برنامه اگر بتواند این طیف وسیعی از مخاطبین را جذب کند خیلی برنده است.
خود موسوی را از کجا متوجه شدید؟
از پیامهای غیر مستقیم جریان سبز! امکان ندارد نبیند. حتی آن اوایل قبل از این ماجراها! اولین جملهای که موسوی در مناظره با آقای احمدینژاد گفت در مورد من بود دیگر! گفت «دوستان رجانیوزی اینجا دارند کار میکنند…»
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
Sorry. No data so far.